فارسی
چهارشنبه 14 آذر 1403 - الاربعاء 1 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 5 از دعای 8 ( خیانت به دیگران )

وَ نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَنْطَوِيَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ ، وَ أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا ، وَ نَمُدَّ فِي آمَالِنَا
و پناه مى‌برم به تو از غش (و خيانت) با كسى را قصد كنيم، و در كردارهايمان خودپسند باشيم، و آرزوهايمان را دراز گردانيم،

25- غشّ و خدعه‌

مكر و فريب و حيله و خدعه و به تعبير روايات غشّ با مردم عملى شيطانى و مورد نفرت حق و جاذب لعنت و شقاوت براى مرتكب آن است.

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

إنْ كانَ الْعَرْضُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِماذا؟«1»

اگر عرضه شدن تمام برنامه‌ها بر حضرت حق امرى مسلّم و حتمى است پس خدعه و حيله براى چيست؟

امام رضا (عليه السلام) از پدرانش، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌كند كه آن حضرت فرمود:

از امين وحى شنيدم:

إنَّ الْمَكْرَ وَالْخَديعَةَ فِى النّارِ. ثُمَّ قالَ (صلى الله عليه و آله): لَيْسَ مِنّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً، وَ لَيْسَ مِنّا مَنْ خانَ مُسْلِماً.«2»

مكر و خدعه و فريب و غشّ در آتش است. سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: از ما نيست هر كس مسلمانى را بفريبد و از ما نيست هر كس به مسلمانى خيانت ورزد.

در منهيّات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است:

مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فى شِراءٍ أوْ بَيعٍ فَلَيْسَ مِنّا، وَ يُحْشَرُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَعَ الْيَهُودِ لإنَّهُمْ أغَشُّ الْخَلْقِ لِلْمُسْلِمينَ. وَ قالَ (عليه السلام): مَنْ باتَ وَ فِى قَلْبِهِ غِشٌّ لأِخيهِ الْمُسْلِمِ باتَ فى سَخَطِ اللَّهِ وَ أصْبَحَ كَذلِكَ حَتّى‌ يَتُوبَ.«3»

هر كس در خريد يا فروش با مسلمانى خدعه كند از ما نيست و در قيامت با يهود محشور مى‌شود؛ زيرا يهود خائن‌ترين مردم به مسلمانانند. و نيز فرمود: هر كس شب را به سر برد در حالى كه در نيّتش خدعه با مسلمان باشد، شب را در غضب حق به سر برده و همچنان صبح مى‌كند تا توبه نمايد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

الْمُؤْمِنُ لايَغُشُّ أخاهُ، وَ لايَخُونُهُ، وَ لايَخْذُلُهُ، وَ لايَتَّهِمُهُ، وَ لايَقُولُ لَهُ انَا مِنْكَ بَرى‌ءٌ.«4»

مومن با برادر دينى خدعه نمى‌كند، به او خيانت نمى‌ورزد، وى را بى‌يارى نمى‌گذارد، به او تهمت نمى‌زند و از وى برائت و بى‌زارى نمى‌جويد.


26- عُجب در عمل‌

عجب در لغت، به معناى خودپسندى، خودبرتربينى، تكبّر و از خود راضى بودن است.

همين حالت زشت است كه گروهى را در جوامع عزيز بى‌جهت كرد و نفاق و دوئيّت و بدبينى و جنگ‌ها و برترى نژاد را بر جامعه انسانى تحميل نمود.

انسانِ از خود راضى، به چيزى و به كسى رحم نمى‌كند و ميل دارد انسان‌ها در همه شؤون به او تعظيم كرده و برده او باشند و اگر تسليم خواسته‌هاى وى نگردند به اشدّ مجازات محكوم شوند.

انسان به نژاد و رنگ و علم و عمل و هنر خود نبايد عُجب بورزد، بلكه بايد در پيشگاه حضرت محبوب در هر شأنى كه هست متواضع باشد، تا به اندازه استعداد و لياقتش مورد ستايش و مدح حضرت حق قرار گيرد و يا اولياى الهى از او به نيكى ياد كنند.

قرآن مجيد مى‌فرمايد:

﴿ألَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلًا﴾«5»

آيا به كسانى كه خود را به پاكى مى‌ستايند، ننگريستى؟ [اين خودستايى هيچ ارزشى و اعتبارى ندارد] بلكه خداست كه هر كه را بخواهد [بر اساس ملاك‌هاى تعيين شده از سوى خود] مى‌ستايد، و [گروهى كه به ناحق، خود را مى‌ستايند در كيفر و مجازات‌] به اندازه رشته ميان هسته خرما مورد ستم قرار نمى‌گيرند.

﴿هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ ۖ فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ‌﴾«6»

او به شما از هنگامى كه شما را از زمين به وجود آورد و از هنگامى كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، داناتر است؛ پس خودستايى نكنيد. او به كسى كه پرهيزكارى پيشه كرده است، آگاه‌تر است.

راستى، چه معنا دارد كه انسان خاكى خودش يا عمل نيكش را بزرگ و شايسته‌ به حساب آورد و به آن شادى و خوشحالى كند و خود يا كارش را به رخ مردم بكشد.

ما كه يك زمانى خاك، سپس نطفه، آنگاه جنين و پس از چندى طفل خردسال و پس از آن داراى جسمى معمولى و روزى هم به خاك گور مى‌رويم چه جاى عُجب و خودپسندى داريم؟

البته خوشحالى از عمل از باب شكر و توفيقى كه رفيق راه شده، از نظر قواعد شرعى مانعى ندارد. بايد مواظبت كرد كه كار انسان به عُجب نكشد، عُجبى كه زمينه تحقّق هرگونه ظلم به مردم و پايمال كردن حقوق انسان‌هاست.

اسحاق‌بن‌عمّار مى‌گويد: حضرت صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

عابدى نزد عالمى رفت، عالم به او گفت: نمازت چگونه است؟ گفت: از مثل منى درباره عبادتش مى‌پرسند؟ من سال‌هاست خدا را عبادت مى‌كنم، گفت:

گريه‌ات چگونه است؟ گفت: به اندازه‌اى كه اشكم بر چهره‌ام مى‌ريزد، عالم گفت:

اگر خنده مى‌كردى و خائف و ترسناك از عاقبت بودى، بهتر از اين بود كه گريه كنى و به آن فخر بفروشى كه كوشش و سعى فخر فروش به جايى نمى‌رسد!«7»

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ.«8»

عجب بر هر كس وارد شود هلاك مى‌گردد.

علّامه مجلسى مى‌فرمايد: مراد از هلاكت، استحقاق عذاب الهى است.

از حضرت باقر يا امام صادق (عليه السلام) روايت شده:

دو نفر وارد مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق، سپس هر دو از مسجد خارج شدند در حالى كه فاسقْ صدّيق و عابدْ فاسق شده بود.

اين بدين علت بود كه عابد در عبادتش اهل فخر و خودپسندى گشت و فاسق بر گناهش دچار پشيمانى شد و از حضرت حق طلب مغفرت نمود.«9»

خداوند به داود (عليه السلام) خطاب فرمود:

يا داوُودُ بَشِّرِ الْمُذْنِبينَ، وَ أنْذِرِ الصِّدّيقينَ. قالَ: كَيْفَ ابَشِّرُ الْمُذْنِبينَ وَانْذِرُ الصِّدّيقينَ؟! قالَ: يا داوُودُ بَشِّرِ الْمُذْنِبينَ أنّى أقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ، وَ أنْذِرِ الصِّدّيقينَ ألّا يُعْجَبُوا بِأعْمالِهِمْ فَإنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أنْصَبُهُ لِلْحِسابِ إلّا هَلَكَ.«10»

اى داود! گناهكاران را بشارت بده و صدّيقان را بترسان. عرضه داشت: چگونه آلودگان را بشارت دهم و پاكان را بترسانم؟ خطاب رسيد: به گنهكاران بشارت قبول توبه بده و اين كه از معاصى آنان عفو مى‌كنم و پاكان را بگو به اعمال خود عُجب نورزند كه احدى نيست كه برايش ميزان اعمال بپا كنم مگر اين كه هلاك گردد.

معناى جمله آخر اين است كه خوبى‌ها و شكر انسان با نعمتى از نعمت‌هاى حق برابرى نمى‌كند، اگر بخواهند نعمت‌ها را با عبادات و نيكى‌ها بسنجند براى كسى چيزى باقى نمى‌ماند.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جملاتى بسيار زيبا و پرمعنا مى‌فرمايد:

الْعُجْبُ هَلاكٌ، وَ الصَّبْرُ مِلاكٌ.«11»

عُجب هلاكت و صبر ملاك نجات است.

لا وَحْدَةَ وَ لا وَحْشَةَ أوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ.«12»

تنهايى و وحشتى وحشتناك‌تر از عُجب نيست.

سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَاللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.«13»

آن بدى كه تو را بدحال كند و بيازارد، در پيشگاه خدا بهتر است از حسنه‌اى كه تو را به عُجب آورد.

اى پسر در جهل ماندى تا ابد

چون ندانستى ز اسرار صمد

رد كنى مرد خدا را در جهان‌

لاجرم گيرد به مرگت اين لسان‌

واى بر آن كس كه او را رد كند

بيخ اسرار دل خود را كَند

اى ز نادانىّ خود حيران شده‌

همچو گمراهان سرگردان شده‌

حيف اوقاتى كه دارى در جهان‌

مى‌روى زينجا به صد حسرت بدان‌

تو يقين كه دوست را نشناختى‌

زان جهت نقد تنت درباختى‌

اين جهان بهر تو پيدا آمده‌

واندر او صد شور و غوغا آمده‌

ديده معنى تو دارى درنگر

تا شوى واقف ز حالات بشر

صورت خيرالبشر همراه توست‌

عرش اعظم نيز منزلگاه توست‌

اندر اين عالم وجود كاملى‌

بلكه بهتر از جميع حاملى‌

تو دُر درياى سرّ داورى‌

بلكه روشن‌تر ز شمع خاورى‌

تو به دنيا بهر كارى آمدى‌

اندر او مقصود يارى آمدى‌

اين جهان بشناس و رو از وى برون‌

تا نيفتى اندر اين غرقاب خون‌

(عطّار نيشابورى)

27- آرزوى دراز

اميد يا آرزو از عوامل حركت چرخ‌هاى زندگى انسان‌هاست. در حقيقت اين اميد و آرزو دليل اصلى فعاليّت و تلاش مردم است تا نظام زندگى شكل بگيرد و رفيق راه و آينده بشر مى‌باشد.

حضرت رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) فرمود:

اميد و آرزو مايه رحمت است و با آن مادر فرزند را شير مى‌دهد و باغبان به درختكارى مى‌پردازد.«14»

«روزى حضرت عيسى (عليه السلام) در كنارى نشسته بود، پيرمردى با بيل زمين را شيار مى‌كرد، عيسى دعا كرد: خدايا! آرزو را از او بگير. همان زمان پيرمرد بيل را به كنار انداخت و دراز كشيد. ساعتى گذشت و عيسى گفت: خدايا! آرزو را به او بازگردان.

پيرمرد برخاست و شروع به كار كرد«15»

آرزو واميدها را پايانى نيست و آثار بسيارى بر رفتار و كردار انسان دارد. چنانچه اين عامل حيات و حركت از حدّ بگذرد و به صورت آرزوى دور و دراز درآيد، بدترين وسيله انحراف و بدبختى مى‌شود چنان انسان را به خود مشغول مى‌كند و غرق در دنياى تخيّلات مى‌سازد كه از هدف كلى آفرينش غافل مى‌شود.

خداوند متعال در ابتداى سوره حجر درباره كافران لجوج مى‌فرمايد:

﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كَانُواْ مُسْلِمِينَ* ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَ يَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾«16»

كافران [هنگام روبرو شدن با عذاب‌] چه بسا آرزو مى‌كنند كه كاش تسليم‌ [فرمان‌هاى خدا] بودند.* بگذارشان تا بخورند و [با لذايذ مادى و زودگذر] كامرانى كنند، و آرزوها، سرگرمشان نمايد؛ سپس [حقّانيّت اسلام و فرجام شوم خود را] خواهند فهميد.

اين است كه حضرت اميرمؤمنان بر سرانجام آن ترسناك بود مى‌فرمود:

ايُّهَا النَّاسُ، إِنَّ ما أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَيْكُمُ اثْنانِ: اتَّبَاعُ الْهَوى‌، وَ طُولُ الأَمَلِ فَامّا اتِّباعُ الْهَوى‌ فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ. وَ أَمّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسى‌ الْآخِرَةَ.«17»

اى مردم، ترسناك‌ترين چيزى كه بر شما مى‌ترسم دو چيز است: يكى پيروى هواى نفس و ديگرى بى‌مرز بودن آرزو. اما پيروى هواى نفس انسان را از حق باز مى‌دارد و بى‌مرز بودن آرزو آخرت را از ياد مى‌برد.

در نزد ايشان بدترين مردم كسانى هستند كه آرزويشان دراز و كردارشان ناپسند باشد. به راستى چه افراد با استعداد و شايسته‌اى كه بر اثر گرفتارى در دام آرزوهاى خام و خيالى به موجودات ضعيف و مسخ شده تبديل شدند. كه نه تنها به حال جامعه‌شان مفيد نبودند بلكه منافع شخصى خود را نيز پايمال كردند و از هر گونه تكامل بازماندند و أجل خود را نزديك ساختند.

همان طور كه مولى على (عليه السلام) در مناجات خويش فرمود:

وَ حَبَسَنى‌ عَنْ نَفْعى‌ بُعْدُ أَمَلى‌.«18»

و دورى آرزوهايم مرا از منفعت واقعى‌ام محروم ساخته است.

چه محروميّت از اين بيشتر كه پيوسته انسان را در رنج و رفاه كاذب قرار مى‌دهد و او شب و روز بايد تلاش كند به گمان خود كه به دنبال سعادت و آسايش مى‌رود در حالى كه توشه‌اى از بدبختى و گوشه‌گيرى براى او فراهم مى‌شود و توبه او را به‌ تأخير مى‌اندازد.

مردى از حضرت على (عليه السلام) درخواست موعظه كرد حضرت به او فرمود:

از آنانى مباش كه بدون عمل اميد به آخرت دارند و به آرزوى طولانى توبه را به تأخير مى‌اندازند ...«19»

بيشتر اين گونه افراد با حالت بدى جان مى‌دهند و زندگى دردناكشان و سرانجام غم‌انگيز آنها مايه عبرت ديگران مى‌شود.

حضرت سجّاد (عليه السلام) در مناجات خود از دست نفس چنين مى‌نالد:

الهى الَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً ... وَ تَجْعَلَنى‌ عِنْدَكَ أَهْوَنَ هالِكٍ، كَثيرَةَ الْعِلَلِ، طَويلَةَ الأَمَلِ.«20»

خدايا! از نفسى كه فراوان به بدى فرمان مى‌دهد به تو شكايت مى‌كنم كه ...

هستى مرا نزد تو از پست‌ترين تباه شدگان قرار مى‌دهد. بيمارى‌هايش بسيار، آرزويش دراز است.

نقش شيطان در آرزوسازى و زيبا جلوه دادن آن در وجود انسان از مهمترين تلاش‌هاى شيطانى اوست كه حتى به انبيا هم طمع ورزيد تا در آنها تصرّف كند.

تمنّى به معناى آرزوست و شيطان اميد داشت تا در آرزهاى پيامبران هم القائات وارد مى‌كند كه آن را آلوده كند ولى خداوند با آيات و حكمت خود امور را محكم مى‌كند.

أمّا آرزوهاى دراز آثار عجيبى در دنيا و آخرت دارد از جمله آنها: خداوند حق تعالى در مناجاتى به حضرت موسى (عليه السلام) فرمود:

اى موسى! دردنيا آرزوى دراز مكن كه قلبت سخت مى‌شود و انسان سخت‌ دل از من دور است.«21»

درازى آرزو و اميدها، اعمال را زشت مى‌كند، ياد مرگ را كم مى‌سازد، پاداش عمل را ناچيز مى‌كند و آخرت را از ياد آدمى مى‌برد و دنيا را باب ميل قرار مى‌دهد.

پس امير بيان مولاى عارفان هشدار ماندگارى مى‌فرمايد:

هر كه آرزو داشته باشد كه فردا زنده بماند، در حقيقت آرزوى زندگى هميشگى را كرده است. و هر كه آرزوى زندگى ماندگار كند، قلبش سخت شود و به دنيا روى آورد. و در چيزى كه خداوند تبارك و تعالى به آن وعده داده است؛ بى علاقه گردد.«22»

خدايا! به تو پناه مى‌برم از اين كه مرا دچار آرزوهاى طولانى گردانى، آرزوهايى كه جز حايل شدن بين من و حق و به فراموشى دادن آخرت سودى ندارد.

خدايا! به تو پناه مى‌آورم از بدى نهفته در درون كه عبارت از سوء نيّت نسبت به مردم، يا خيال گناه، يا سيّئات اخلاقى باشد.

خدايا! پناه به تو از كوچك شمردن گناه صغيره و از دست يافتن شيطان بر امورم، يا روزگارى كه عامل بدبختى است و از ستم سلطان ستمكار و از اقدام بر اسراف و از نيافتن رزق و روزى به اندازه كفاف.

خدايا! به تو پناه مى‌برم از شماتت دشمنان به وقتى كه رنج و مصيبتى از باب آزمايش به من برسد و از نيازمندى به كسى كه مانند خودم مى‌باشد و از زندگى در سختى.


28- بدى باطن‌

انسان موجودى ناشناخته و پيچيده است كه در درون او محيطى پر از اسرار فطرى و غريزى است كه تنها خداوند و بنده او از نهان‌ها باخبرند. اين انسانى كه از آبى جهنده و خاكى خشكيده آفريده شده و براى هدفى عالى به صحنه دنيا آورده شده است؛ پس از حركت‌هاى جسمى و قلبى و حالاتى كه از آنها بروز مى‌كند به بازگشتى بزرگ مى‌رسد كه‌«يوم السرائر» در آخرت است. اين بازگشت روزى تحقّق مى‌يابد كه اسرار پنهان، آشكار مى‌شود و انسان‌ها با رنگ‌هاى گوناگون، درون خود را مشاهده مى‌كنند. آن جا كه حضرت حق تعالى مى‌فرمايد:

﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ﴾«23»

روزى كه رازها فاش مى‌شود.

«تُبلى‌»از ماده بَلوى‌ به معناى آزمايش است. از آن جهت كه به هنگام آزمايش حقيقت اشيا آشكار مى‌شود، در روز قيامت اسرار نهفته بروز مى‌كند و حقايق عالم درون آدمى بر همگان آشكار مى‌شود.

«سرائر» جمع سريره به مفهوم حالات و صفات و نيات درونى و پنهانى است. به عبارت ديگر آنچه در قلب به صورت سرّى و مخفى مانده مانند نيت‌ها، اعتقادات، خطورات قلبى، وساوس شيطانى، الهامات رحمانى و گاهى به اعمال مخفيانه، سوء السريره گفته مى‌شود؛ يعنى هر عمل قبيحى كه انسان او را در باطن مى‌پوشاند يا پنهانى مرتكب مى‌شود.

در روايتى معاذ بن جبل از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از تفسير سرائر در آيه شريفه پرسيد:

«او مى‌گويد: از حضرت پرسيدم: چه اسرار نهانى است كه خداوند بندگان را در آخرت با آن مى‌آزمايد؟

حضرت فرمود: سرائر شما، همان اعمال شما همچون نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت و هر واجبى است؛ زيرا همه اعمال در حقيقت باطن پنهان است، اگر انسان بخواهد مى‌گويد: نماز خوانده‌ام، در حالى كه نخوانده است، يا مى‌گويد وضو گرفتم در حالى كه وضو نگرفته است، اين تفسير كلام خداوند است؛ روزى كه حقيقت نهان‌ها آشكار مى‌شود«24»

در آن روز كه يوم البروز و يوم الظهور است اسرار درون نمايان مى‌شود كه عبارتند از ايمان و كفر و نفاق و نيت خير و شر، ريا، اخلاص و ... اين ظهور و بروز براى مؤمنان مايه افتخار و مزيد بر نعمت است. و براى مجرمان مايه سرافكندگى و خوارى و خفّت و افزونى غضب الهى است.

بنابراين مردم از نظر خير و شر درونى چهار دسته‌اند:

الف- عدّه‌اى ظاهر و باطنشان بر خير و نيكى است. اين وضعيّت انبيا و اصحاب آنان و مؤمنان و اولياى الهى است كه در قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) برگزيده بودن آنان از ميان نيكان خلق اشاره شده است.

ب- عدّه‌اى ظاهر و باطنشان بر شر و پليدى است مانند: گروهى از اهل كتاب كه خداوند كتاب آسمانى بر آنان نازل مى‌فرمود، يا وعده پيروزى پيامبران را به آنان مى‌داد، آنان انكار مى‌كردند و حق را نمى‌پذيرفتند. پس خداوند كافران را لعنت نموده است.

ج- عدّه‌اى ظاهرى شرور دارند ولى در باطن قلبى سليم ولى پيچيده به خير دارند. آنان كسانى‌اند كه اهليّت بازگشت به دايره حق و حقيقت را دارا هستند. و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) درباره آنان فرمود:

خِيارُ امَّتى‌ أحْداؤُهُم الَّذينَ اذا غَضِبُوا رَجَعُوا.«25»

نيكان امت من راسخان در دينند، آنان هر گاه خشمناك شدند به حق بازمى‌گردند.

آنان در رسيدن به امور خير بانشاط و شتاب كننده‌اند و در اجراى اصول دستورهاى دينى و كارهاى خير باصلابت و محكم هستند. و در گستره رحمت خداوند آشكارا مى‌خندند و در نهان از ترس عذاب پروردگارشان مى‌گريند.

د- عدّه‌اى ظاهرى خير دارند ولى در باطن شرورند. اين وضعيتِ جمع شدن خير و شر همان حالت نفاق است. اين گروه داراى باطنى خبيث كه منشأ آن شيطنت پليد همراه با غضب افراطى و حسد اسرافى است. به تعبير آيات قرآن، آنان منافقند كه در دلهايشان مرض شك و رياست و همه وعده‌هاى پيروزى و يارى خداوند را فريب مى‌دانند.«26»

گفته شده كه: «هرگاه درون و برون يكسان باشد، اين عدل است. و هرگاه درون بهتر از برون باشد احسان است و هرگاه برون بهتر از درون باشد اين تجاوز و ستم آشكار است«27»

بنابر سخن فوق اگر درون انسان دچار آفت‌ها و مفاسد اخلاقى گردد اندك اندك اثر زشتى سيرت به صورت انسان مى‌رسد و او را بدشكل مى‌كند و در حالت تداوم آن حتى دامن بزرگان و حاكمان را هم مى‌گيرد.

اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايد:

آفَةُ المَلِكِ سُوءُ السِّيرةِ، آفَةُ الوُزَراءِ خُبْثُ السَّريرَةِ.«28»

آفت شاهى، بدرفتارى است، آفت وزيران پليدى درون است.

در دعاهاى وارده از معصومين (عليهم السلام) آمده است كه:

برخى از گناهان و صفات رذيله، دعا و حاجت را رد مى‌كند و يا جلوگير و پرده رسيدن به درگاه خدا مى‌شود. سيد ساجدين، زين العابدين (عليه السلام) درباره اين گونه گناهان مى‌فرمايد:

وَ الذُّنُوبُ الَّتِى تَرُدُّ الدُّعاءَ، سُوءُ النِّيَّةِ، وَ خُبْثُ السَّرِيرَةِ وَ النِّفاقُ مَعَ الْإِخْوانِ.«29»

و گناهانى كه مانع قبولى دعاست عبارت از بدنيّتى، پليدى باطن و دورويى با برادران مى‌باشد.

پس هر گاه انسان براى اصلاح خود رسيدگى مى‌كند، نادرستى درونش ظاهر مى‌شود و به فكر پاك كردن سياهى و زنگار از دل مى‌افتد. هيچ كس صفت زشتى را در دل پنهان نكرد مگر اين كه آن ويژگى در لغزش‌هاى زبان و حركات چهره‌اش نمودار مى‌گردد.

امام صادق (عليه السلام) از ريشه‌هاى فساد باطنى پرده برداشته است كه فرمود:

پليدى ظاهر ناشى از پليدى باطن است و هر كه درون خود را درست كند، خداوند ظاهرش را خوب نمايد؛ بزرگترين تباهى آن است كه بنده به غفلت از خداى تعالى خرسند باشد؛ اين تباهى زاييده آرزوى دراز و آزمندى و تكبر است، چنانكه خداى عزّوجلّ در داستان قارون از اين نكته خبر داده است كه مى‌فرمايد: «خواهان تباهى بر روى زمين مباش كه خداوند مفسدان را دوست ندارد«30» اين خصلت‌ها كار قارون و باور او بود و همگى ريشه در دنيا دوستى دارد.«31»


29- كوچك شمردن گناه صغيره‌

در روايات معصومين (عليهم السلام) به طور كلى از كوچك شمردن و اندك دانستن عمل خير يا شر نهى شده است؛ زيرا عمل اندك و سبك هر چند به نظر ناچيز آيد ولى با توجه به نتيجه آن اثرات بسيارى دارد:


الف- زمينه سازى‌

عمل خير اندك زمينه‌ساز كارهاى خير بزرگتر مى‌شود؛ و هر گاه انديشه انسان در كار نيك كوچك پيوسته باشد احساس خيرخواهى و خيررسانى در او تقويت مى‌شود هر چند اين خير در دعا يا حاجت يا صدقه و يارى به ديگران باشد و بى‌توجّهى به ارزش آن موجب نااميدى و بى‌هويتى در وظيفه انسانى مى‌گردد. و كوچك دانستن عمل خير، آثار روانى و عقوبت بسيارى دارد كه در روايات آمده است:

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

كار خوب را هرگز اندك مشمار؛ زيرا فرداى قيامت آن را مى‌بينى و شادمانت مى‌كند.«32»

امام على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى‌فرمايد:

كار خوب را انجام دهيد و چيزى از آن را دست كم نگيريد؛ زيرا كوچك آن‌ بزرگ است و اندك، آن بسيار.«33»

عادت به كارهاى خير و نيك اندك، مقدمه برگزارى امور خير بسيارى مى‌شود.


ب- اندك انگارى حق خدا

گاهى كوچك دانستن عملى، سبك شمردن حق خداوند مى‌باشد، يعنى خدا را هيچ حساب كردن و صاحب حق را بى‌ارزش انگاشتن است.

روايات ما درباره گناه اين گونه بيان كرده است كه در حقيقت سرزدن گناه كوچك، كم اهميّت انگاشتن حق پروردگار است و اين تفكّر سبب ضايع كردن حقوق الهى مى‌شود. و مقام رب العالمين را در قلب كوچك مى‌نمايد و مخالفت او را فراهم مى‌سازد.

حضرت على (عليه السلام) به اين نكته اشاره فرموده است:

هر گاه گناه را بزرگ بشمارى؛ پس حق خدا را بزرگ شمرده‌اى و هر گاه گناه را كوچك بشمارى پس حق خدا را كوچك دانسته‌اى. بنابراين هر گناهى كه در انديشه بزرگى دارد نزد خدا كوچك است و هر گناهى كه كوچك انگاشته مى‌شود نزد خداوند بزرگ است.«34»

اين فرمايش امام على (عليه السلام) تأييد اندرز رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) به ابوذر است كه فرمود:

يا أَباذَرٍّ لاتَنْظُرْ إِلى‌ صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلَكِنِ انْظُرِ إِلى‌ مَنْ عَصَيْتَ.«35»

اى ابوذر به كوچكى گناه منگر، بلكه به آن كه نافرمانيش مى‌كنى بنگر.

اين كه فرمود: گناه اندك نزد خداوند بزرگ است، يعنى حق مولاى بزرگوارى در كار است كه با ارتكاب گناهان كوچك و نافرمانى عصيانگرانه با وسوسه‌هاى شيطانى، به تدريج از بين مى‌رود.


گناه صغيره چيست؟

گناه كوچك در برابر گناه بزرگ شناخته مى‌شود كه در قرآن مجيد از آن تعبير به‌«لمم» و«سيئة» شده است.

﴿الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾«36»

كسانى كه از گناهان بزرگ و زشت كارى‌ها جز لغزش هاى كوچك دورى مى‌كنند [مورد آمرزش‌اند] يقيناً آمرزش پروردگارت گسترده و وسيع است.

﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا﴾«37»

اگر از گناهان بزرگى كه از آنها نهى مى‌شويد دورى كنيد، گناهان كوچكتان را از شما محو مى‌كنيم، و شما را به جايگاهى ارزشمند و نيكو وارد مى‌كنيم.

راغب اصفهانى در واژه لمم نوشته است:

لمم برگرفته از المام به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام دادن آن است. و گاهى به چيز كم و ناچيز هم اطلاق شده است. در اينجا مقصود نزديك شدن به گناه است و از گناه صغيره به لمم تعبير شده؛ زيرا مرتكب صغيره، لحظه به لحظه به گناه‌ بزرگ نزديك مى‌شود و اين موجب انباشته شدن گناهان مى‌شود. لمم و سيئة هر دو در توهين و بى‌حرمتى به حق و مقام ربوبى بارى تعالى مشتركند.

اما لمم ويژگى‌هايى دارد كه در روايات و تفاسير اهل فن آمده است:

1- يكى از صفات غالبه بر نفس و فعل قبيحى است كه حدّ ندارد و وعده عذاب به آن داده نشده است و بازخواستى از آن نشود.

2- گناهى كه شامل صغيره و كبيره است؛ مشروط بر اين كه عادت نشده باشد و گاهى كه اتفاق بيفتد، انسان متوجه شده و توبه كند.

3- گناهى كه گاهى انسان به سراغ آن مى‌رود و سپس از آن استغفار مى‌كند.

4- گناهى كه از انسان سر زند و خوددارى كند و بار ديگر آلوده شود و پى در پى ادامه دارد ولى طبيعت و عادت او نيست.«38»

بنابراين ممكن است مسلمانى لغزش داشته باشد ولى گناه بر خلاف فطرت و طبيعت و سجيّه اوست؛ زيرا روح و قلب او پاك است و آلودگى‌ها جنبه عرضى دارد. پس با ارتكاب گناه كوچكى، از ظلم به نفس پشيمان مى‌شود و از خداوند تقاضاى بخشش مى‌كند سپس مغفرت واسعه الهى شامل حال او مى‌گردد.

امير مؤمنان در نامه‌اى به واليان حكومت چنين سفارش مى‌فرمايد:

فَانَّ اللَّهَ تَعالى‌ يُسائِلُكُم مَعْشَرَ عِبادِهِ عَنِ الصَّغيرَةِ مِنْ اعْمالِكُم وَ الْكَبيرَةِ وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ، فَانْ يُعَذِّبْ فَانْتُمْ اظْلَمُ، وَ انْ يَعْفُ فَهُوَ اكْرَمُ.«39»

اى بندگان حق، خداوند بزرگ از كوچك و بزرگ اعمالتان و ظاهر و نهانتان بازپرسى مى‌كند، پس اگر عذابتان كند به عذاب مستحق‌تريد و اگر عفو كند او كريم‌تر است.


خطرات بى‌اعتنايى به خطاهاى كوچك‌

در فرمايش‌هاى معصومين (عليهم السلام) به اثرات و خطرات بى‌اعتنايى به خطاهاى كوچك اشاره شده است.

امام على (عليه السلام) فرمود:

خداوند خشم خود را در معصيتش پنهان كرده است؛ بنابراين هيچ گناهى را كم مشماريد؛ زيرا چه بسا كه آن با خشم خدا همراه باشد و تو ندانى.«40»

امام باقر (عليه السلام) فرمود:

مصيبتى چون كوچك شمردن گناهت و رضايت دادن به وضعيت موجودت نيست.«41»

امام صادق (عليه السلام) به أبى اسامة زيد شحام فرمود:

از گناهان خُرد پنداشته بپرهيزيد كه اين گناهان آمرزيده نمى‌شود. عرض كردم: گناهان كوچك چيست؟ فرمود: آدمى گناه كند و بگويد: چه خوب مى‌شد اگر غير اين گناهى ديگر نمى‌داشتم.«42»

امام كاظم (عليه السلام) فرمود:

مسيح به حواريون فرمود: همانا گناهان كوچك از نيرنگ‌هاى ابليس است. او گناهان را در نظر شما كوچك جلوه مى‌دهد و در نتيجه گناهان انباشته و زياد شده و شما را در ميان مى‌گيرد.«43»

امام رضا (عليه السلام) فرمود:

گناهان اندك مسير گناهان بزرگند و كسى كه از خداوند در گناه كم، ترس نداشته باشد در زياد نيز از او نترسد.«44»


30- تسلّط شيطان‌

از ويژگى‌هاى سرنوشت منافقان چيرگى شيطان بر آنهاست. از اينرو ياد خدا از خاطر آنها زدوده شده است. و ياد شيطان بر آنها غلبه كرده است.

به اين دليل خداوند آنان را حزب شيطان ناميده و مى‌فرمايد:

﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾«45»

شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شيطانند، آگاه باش كه حزب شيطان يقيناً همان زيان‌كارانند!

﴿اسْتَحْوَذَ﴾ از ماده حُوْذ به معناى پشت ران شتر است و از آن جا كه ساربان به هنگام راندن شتران بر پشت ران‌هاى آنها مى‌زند به مفهوم تسلّط يافتن و شتاب در راندن آمده است.

از ويژگى‌هاى بارز منافقان اعطاى تام نفس در اختيار وسوسه‌هاى شيطانى است. و فرد منافق با فراموشى ذكر حق، حزب شيطانى تشكيل مى‌دهد و گروهى از انسان‌هاى نادان را هم گمراه مى‌سازد و فجايع بسيارى را پديد مى‌آورد؛ آنانى كه آتش فتنه‌ها و بدعت‌ها را مى‌افروزند و باطل را با حق مى‌آميزند؛ و حوادث ناگوارى مانند جنگ جمل و قيام عاشورا را به وجود مى‌آورند، مريدان دربست شيطانند كه‌ راه حق و معصومان (عليهم السلام) را سدّ مى‌كنند و باطل را تقويت مى‌نمايند.

پس در اين حالت سرنوشت ايشان با اراده شيطان گره مى‌خورد كه اميرمؤمنان درباره آنان فرمود:

فَهُنالِكَ يَسْتَوْلِىَ الشَّيطانُ عَلى‌ اوْليائِهِ وَ يَنْجُو الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى‌.«46»

در اين وقت شيطان بر دوستانش مسلّط مى‌شود و آنان كه لطف حق شاملشان شده نجات مى‌يابند.

آنچه از آيات قرآن و روايات معصومان (عليهم السلام) به دست مى‌آيد:

غلبه يا سلطه شيطان بر انسان از مشكل‌ترين گرفتارى‌هاى انسان است؛ زيرا شيطان فريبكارى‌هاى بى شمارى دارد كه اساس آن هواى نفس است. پس هيچ انسان صاحب نَفْس كه داراى مقام يا مال يا مدرك باشد از فتنه‌هاى او در امان نيست مگر اندك افراد مُخلَص و متقى مصون مى‌مانند.

و بسيارى از مردم حتى بدون وسوسه شيطانى زمينه سلطه جويى شيطان را بر خود فراهم مى‌سازند سپس صحنه‌هاى عصيان را به دست آنان به وجود مى‌آورد در حقيقت غلبه هوايى و خواهش‌هاى نفسانى جاده را براى شياطين صاف مى‌كند.

حضرت مولا على (عليه السلام) به اين ريشه اشاره فرموده:

مَنِ اسْتَفادَهُ هَواهُ إسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ.«47»

هر كه خواهش‌هاى او از او فايده برد؛ شيطان بر او مسلّط گردد.

هر چند خداوند متعال به شيطان مهلت فريب و دام گسترى را تا روز موعود داده است ولى هرگز حق حكومت هميشگى و سلطه‌گرى بر فرشتگان و آدميان نداده‌ است. ولى چون شيطان كه ساليان دراز در درگاه ربوبى به عبادت و پرستش پرداخته بود به او اجازه داد تا تصرّفاتى در وجود انسان بنمايد. البته نه بر فطرت و دين و ولايت و محبت اهل بيت، بلكه در حدود اعمال بدنى و اخلاقى كه مى‌تواند زمينه‌هاى آمادگى گناه را مانند تشويق، زيبا نمايى، تحريك شهوت، برافروختن غضب فراهم سازد و هرگز مستقيم وارد امور خلاف نمى‌شود.

بنابراين در روز قيامت شيطان در دفاع خود به كافران و منافقان شاكى مى‌گويد:

﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ۖ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ ۖ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ۗ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾«48»

و شيطان [در قيامت‌] هنگامى كه كار [محاسبه بندگان‌] پايان يافته [به پيروانش‌] مى‌گويد: يقيناً خدا [نسبت به برپايى قيامت، حساب بندگان، پاداش و عذاب‌] به شما وعده حق داد، و من به شما وعده دادم [كه آنچه خدا وعده داده، دروغ است، ولى مى‌بينيد كه وعده خدا تحقّق يافت‌] و [من‌] در وعده‌ام نسبت به شما وفا نكردم، مرا بر شما هيچ غلبه و تسلّطى نبود، فقط شما را دعوت كردم [به دعوتى دروغ و بى‌پايه‌] و شما هم [بدون انديشه و دقّت دعوتم را] پذيرفتيد، پس سرزنشم نكنيد، بلكه خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شمايم، و نه شما فريادرس من، بى‌ترديد من نسبت به شرك‌ورزى شما كه در دنيا درباره من داشتيد [كه اطاعت از من را همچون اطاعت خدا قرار داديد] بيزار و منكرم؛ يقيناً براى ستمكاران عذابى دردناك است.

در حقيقت شيطان با نيروهاى غريزى در وجود انسان يارى مى‌شود.

حكماى اسلامى در تفسير ريشه‌هاى اغواگرى شيطان گفته‌اند:

«در بدن انسان نيروهاى چهارگانه است كه سبب از دست رفتن سعادت‌هاى روحانى مى‌گردد:

1- نيروى خيال و محسوسات و تصوير آن در ذهن و فكر

2- نيروى وهم در غيرمحسوسات

‌ 3- نيروى شهوت و اميال

‌ 4- نيروى غضب و خشم‌

از اين نيروها حالاتى توليد مى‌شود كه موجب زوال كاميابى معنوى و حضور شياطين خارجى در اطراف انسان مى‌شود؛ تا زمانى كه اين نيروها فعّال نباشند، وسوسه‌اى هم در كار نيست كه سبب جهت‌گيرى نيروهاى چهارگانه باشد«49»

علاوه بر آنها، حواس ظاهرى و باطنى و نيروهاى بدنى هم به كمك شيطان مى‌روند و انسان به دست خود مقدمات گمراهى و تباهى را آماده مى‌سازد. اما اين كه درباره پيامبران و اولياى الهى نمى‌تواند نفوذ مؤثر داشته باشد؛ زيرا اصولًا هر كسى با اراده و ميل نفس خويش دريچه‌هاى قلب را به روى شيطان مى‌گشايد وگرنه او بدون اجازه از اين دروازه نمى‌گذرد و پيامبران خدا و اولياى حقيقى خداوند هرگز اجازه نظر به او نمى‌دهند تا روح و روان و دل آنان آلوده شود.

مقصود از اين راه‌يابى شيطانى اين است كه آدمى بر اثر ضعف ايمان و بى‌توجّهى به حق و حقوق الهى و انسانى، قلب را در اختيار تسخير شيطان قرار مى‌دهد در نتيجه ارتكاب گناه در ذهن او آسان مى‌شود.

امور مهمى در روايات اهل بيت آمده است كه زمينه تسلط شيطان بر آدمى را بيان مى‌كند كه عبارتند از:

1- خودپسندى

‌ 2- زياد ديدن عمل

‌ 3- كوچكى گناه

‌ 4- همنشينى با هوسرانان‌

5- علاقه به مدح و ستايش

‌ 6- اختلاف سازى‌

7- سرگرم شدن به مال و فرزند

8- حسد ورزى‌

9- حرص خوردن‌

10- خلوت گزينى‌

اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

از توفيق پرهيزگارى، توجّه به حالت‌هاى شيطانى است كه در پيرامون انسان با تقوا مى‌چرخد تا راه نفوذ را پيدا كند.

فَاتَقَّى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ، فَانَّ اجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ امَلَهُ خادِعٌ لَهُ وَ الشَّيْطانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لَيَرْكَبَها وَ يُمَنِّيهِ التَّوبَةَ لِيُسَوِّفَها، حَتَّى تَهْجُمَ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ اغْفَلَ ما يَكُونُ عَنْها.«50»

آن عبدى تقواپيشه شد كه خيرخواه خودگشت و توبه‌اش را پيش انداخت و بر شهوتش پيروز شد؛ زيرا زمان اجل انسان مخفى است و آرزويش گول زننده اوست، شيطان موكّل آدمى است كه معصيتش را در نظرش مى‌آرايد تا مرتكب آن شود و توبه را به صورت آرزو براى آينده جلوه مى‌دهد تا آن را به تأخير افكند، تا مرگ بر آدمى بتازد زمانى كه نسبت به آن غافل‌تر از هر چيز باشد.

اين است حال اولياى خداوند كه پيش از روز محاكمه به درگاه خدا از وسوسه‌هاى رنگارنگ شيطانى شكايت مى‌برند.

امام سجّاد (عليه السلام) در مناجات شاكين كه در حقيقت نجواى دردمندان است عرضه مى‌دارد:

الهى! از دشمنى كه مرا گمراه مى‌كند و از شيطانى كه مرا به انحراف مى‌كشاند به تو شكايت مى‌كنم. او سينه مرا از وسوسه آكنده و زمزمه‌هاى او قلبم را در ميان گرفته است. در پيروى از خواهش‌هاى نفس مرا يارى مى‌رساند و دنيا دوستى را در نظرم مى‌آرايد و ميان من و طاعت و قرب به تو مانع مى‌شود ...«51»


31- سختى‌هاى روزگار

حضرت سجّاد (عليه السلام) از تلخى‌هاى زمانه به خداوند پناه مى‌برد چرا كه زندگى در دنيا هيچ گاه خالى از دغدغه‌ها و دست‌اندازها نيست، كمترين آنها بيمارى بدن انسان است كه جسم او با درد و بلا همدم مى‌شود و گاهى تا دم مرگ با آن همراه است. و اين حقيقت زنده تا هميشه دهر ادامه دارد.

در فرهنگ لغت عرب آمده است:

«النكّبة» يا «نِكَبَةُ الدَّهْر» يعنى آنچه از سختى‌هاى مصيبت‌بار زمانه و طوفان حوادث روزگار به انسان برسد.«52»

گاهى چرخه زمان براى بعضى آدميان، بمباران بلا و حادثه به وجود مى‌آورد و اين وضعيت امتحان الهى است تا پندى براى همگان باشد.

ايوب (عليه السلام) پيامبر خدا هم از اين قاعده دنيايى بى‌نصيب نماند بلكه او در بدترين شرايط قرار گرفت كه خداوند درباره او فرمود:

﴿وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ ۖ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَىٰ لِلْعَابِدِينَ﴾«53»

و ايوب را [ياد كن‌] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه مرا آسيب و سختى رسيده و تو مهربان‌ترين مهربانانى.* پس ندايش را اجابت كرديم و آنچه از آسيب و سختى به او بود برطرف نموديم، و خانواده‌اش را [كه در حادثه‌ها از دستش رفته بودند] و مانندشان را همراه با آنان به او عطا كرديم كه رحمتى از سوى ما و مايه پند و تذكّرى براى عبادت كنندگان بود.

ولى او از همه حوادث پيچيده كه در طوفان بيمارى و نابودى مال و مرگ فرزندان و غلامان برايش پيش مى‌آمد، خم به ابرو نداد تا آزمونش كم بها نشود.

خداوند در ادامه از ماجراى ايوب (عليه السلام) درس بزرگى را به ما مى‌آموزد كه فرمود:

«اين ماجرا براى عبادت كنندگان يادآورى باشد تا همانند او صبر و شكيبايى پيشه كنند. همان گونه كه او در دنيا و آخرت ثواب دريافت كرد، آنها نيز به ثواب الهى برسند؛ زيرا هر گاه كه بلاها و گرفتارى ايوب و صبر او را كه برترين مرد زمان خود بود به ياد آورند، خويشتن را براى بردبارى در دشوارهاى دنيا آماده مى‌سازند. و اين اسلحه هر پيامبر يا رهبر يا فرد مصلح است كه با تحمّل مشكلات به موفقيّت دست يابد. خواهى نخواهى زندگى دنيا آميخته با انبوه بلا و فقر و بيمارى و كمبودهاست؛ و كسانى كه روحيه استقامت ندارند هميشه نسبت به پيشامدهاى آينده نگرانند، امّا كسانى كه صبورند از حوادث باكى ندارند؛ اگر به پاداش آن برسند آرزوى بارش بلاهاى بيشترى را مى‌كنند؛ چنانكه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) درباره بيمارى كه ابراز درد و بى‌تابى مى‌كرد؛ با تبسم به او نگاه نمود و فرمود:

در شگفتم از مؤمن و بى‌تابى او در بيمارى؛ اگر مؤمن مى‌دانست پاداشى را كه خداوند در برابر سختى امراض به او مى‌دهد هر آينه آرزو مى‌كرد كه هميشه در گرفتارى‌هاى آن غوطه‌ور باشد تا وقتى كه پروردگارش را ملاقات كند.«54»

و نمونه آن حضرت صادق (عليه السلام) فرموده‌اند:

هر گاه مردى گرفتار دردى شود و صبر كند، خداوند مانند پاداش هزار شهيد برايش مقرّر نمايد.«55»

و بنابر مفهوم بيشتر روايات معصومان (عليهم السلام) راه بهشت، عبور از گذرگاه بلاياى زمينى و آسمانى است.

روزگار هيچگاه در كام رهبران و مؤمنان خوش نيامده است؛ زيرا بروز فتنه‌ها و آشوب‌ها در حكومت‌ها از موانع اصلى حكومت صالحان بوده است.

حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) در نكوهش زمان خود مى‌فرمايد:

ايُّهَا النَّاسُ، انَّا قَدْ اصْبَحْنا فى‌ دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ، يُعَدُّ فيهِ الْمُحْسِنُ مُسيئاً، وَ يَزْدادُ الظَّالِمُ فيهِ عُتُوًّا، لا نَنْتَفِعُ بِما عَلِمْنا وَ لا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنا وَ لا نَتَخَوَّفُ قارِعَةً حَتَّى تَحِلَّ بِنا.«56»

اى مردم، ما در روزگارى منحرف و زمانى غرق كفران درآمده‌ايم، زمانى است كه نيكوكار بدكار شمرده مى‌شود و ستم پيشه بر طغيانش مى‌افزايد، از آنچه دانيم سودى نبريم و از آنچه ندانيم نپرسيم، از خطرات ترسى نداريم تا بر سرمان فرود آيد.

سپس حضرت حالات مردم را بر چهار دسته مى‌كند:

1- فسادگران زمين‌

2- آشوبگران حكومتى‌

3- منافقان خيانتكار

4- صالحان و متقيان‌

اين چهار گروه محصول فراز و نشيب‌هاى روزگارند كه برخى مانند كاه بر روى آب شناور در حزب باد هستند و برخى مانند آب گل آلوده، تفرقه افكن و شرورند و برخى مانند آب زلال، مايه سرافرازى و حيات جامعه اسلامى هستند.

بنابراين فرمايش، هيچ اعتمادى به روزگار دنيا نيست كه رنجورى آن بسيار است.

امام على (عليه السلام) در كلامى ديگر، روزگار را چنين وصف مى‌كند:

روزگار بدن‌ها را مى‌فرسايد و آرزوها را تازه مى‌كند و مرگ را نزديك مى‌گرداند و اميدها را دور مى‌سازد. هر كه به روزگار دست يابد به رنج افتد و هر كه از دستش بدهد رنجور شود.«57»

پس چه جاى خوشحالى و آرامش است كه تيرهاى غيبى بلا و حادثه در كمين‌ خوشى‌ها و مستى‌هاست تا آدميزاد در خواب غفلت نماند.

و نيز آن حضرت فرمود:

مردم كسى را نگفتند: خوشا به حال او، مگر اين كه روزگار براى او روز بدى را پنهان كرد.«58»

و همچنين به فرزندش حسن (عليه السلام) سفارش فرمود:

فرزندم! بدان كه روزگار همواره چهره عوض مى‌كند و دگرگون مى‌شود پس چون كسى مباش كه سخت سرزنش مى‌كند و عذرش نزد مردم اندك است.«59»

آيا راه چاره‌اى هست كه از دشوارى‌هاى زمانه آسوده گذر كنيم.

حضرت صادق (عليه السلام) براى اهلش چنين سفارش مى‌فرمايد:

مؤمن را آسايش حقيقى نباشد مگر آن گاه كه خداوند را ديدار كند. و به غير اين آسايش در چهار چيز است: سكوتى كه به آن از احوال دل و نفس خود با آفريدگارت پى ببرى، خلوتى كه به آن از گزند پيدا و ناپيداى زمانه نجات يابى، گرسنگى كه به آن شهوت‌ها و وسوسه‌هاى شيطانى را بميرانى و شب زنده‌دارى كه به آن دلت را روشن و نهادت را با صفا و روح و روانت را پاك سازى.«60»


32- ستمگرى پادشاه‌

از نشانه‌هاى فرومايگى و پستى روزگار مردم، حكومت ستمگران جور است هر چند بر پايه اسناد اسلامى و تجربه تاريخى دوره سلطه‌گرى ظالم هميشگى نيست ولى آثار تلخ و ناشايسته‌اى بر اوضاع جامعه باقى مى‌گذارد؛ كه تا چندين نسل‌ رنجورى آن آشكار است.

«هنگامى كه سليمان نامه‌اى به وسيله هدهد به سوى ملكه سبا فرستاد تا تسليم حق شوند و دست از پرستش بتان بردارند. ملكه سبا در ابتداى تصميم با بزرگان قوم خود مشورت كرد كه با سليمان چگونه برخورد كند تا آنان گفتند: ما قدرت كافى داريم و مرد جنگيم ولى تصميم نهايى با توست. تصوّر ملكه اين بود كه پادشاهان چون تصميم به تصاحب سرزمينى مى‌گيرند با ابزارهاى قدرت و فشار نظامى وارد مى‌شوند پس گفت:

﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ﴾«61»

گفت: همانا پادشاهان هنگامى كه [با ابزار، ادوات جنگى و سپاهى رزمى‌] وارد شهرى مى‌شوند، آن را تباه مى‌كنند و عزيزان اهلش را به ذلّت و خوارى مى‌نشانند و [آنان‌] همواره چنين مى‌كنند!

اين شيوه فكرى او درباره سلاطين صحيح بود؛ زيرا تأكيد كرد: «آرى، اينچنين مى‌كنند در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاه بود شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنان در دو چيز خلاصه مى‌شود: فساد انگيزى و ذليل ساختن عزيزان«62»

چرا كه پادشاهان به آخور منافع خود مى‌انديشند نه حقوق ملت‌ها و آبادى و سربلندى دولت‌ها، بنابراين اسباب اصلى عقب ماندگى امّت‌ها آنانند.

به اين جهت مولا على (عليه السلام) فرمود:

آفَةُ الْعُمْرانِ، جَوْرُ السُّلطانِ.«63»

آسيب آبادانى، ستم پادشاه است.

يا حكماى اسلامى گفته‌اند:

لا قَحْطَ أَشَدُّ مِنْ جَوْرِ السُّلْطانِ.«64»

هيچ كميابى سخت‌تر از ستم شاهى نيست.

دگرگونى زمانه بسيار زمينه عبرت آموزى است به ويژه كه حاكمان، حاميان ستمگرى كه دلگرم به تاج و تخت هستند در امواج روزگار زيان كارند.

امام على (عليه السلام) آن عارف و حق‌بين به اين واقعيت اشاره فرمود:

هر كه زمانه را امين داند همو به وى خيانت كند و هر كه بر او بزرگى كند، خوار و حقيرش سازد و هر كه بر وى خشم گيرد او نيز وى را به خشم آورد و هر كه بدو پناه برد، او تسليمش كند؛ چنين نيست كه هر تيراندازى به هدف زند و هر گاه سلطان تغيير كند، زمانه دگرگون شود.«65»

شناخت زمان و سرگرمى‌هاى او نبايد از نگاه عميق مؤمن دور بماند؛ زيرا گاهى از سوى ديگر، سست عنصرى حاكم سبب هرج و مرج در جامعه مى‌شود كه اثرآن كمتر از ستمگرى او نيست بلكه بيشتر است.

از اين‌رو اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

خَوَرُ السُّلْطانِ اشَدُّ عَلَى الرَّعِيَّةِ مِنْ جَوْرِ السُّلْطانِ.«66»

سستى پادشاه بر مردم سخت‌تر از ستمكارى پادشاه است.

زيرا ستم سلطان از فرد او صادر مى‌شود ولى ضعف و ناتوانى او در اداره امور كشور سبب ظلم و بى‌عدالتى در بين مردم مى‌شود و هر كسى به كسى ديگر ظلم مى‌كند در نتيجه ستمكارى افزون‌تر مى‌شود.

البته اطرافيان سلطان هم در شرارت و تجاوزهاى او نقش اساسى دارند؛ زيرا كه آنان اسباب حمايت روحى و جسمى او را در جرأت دادن بر جنايت‌ها فراهم مى‌سازند.

«در مجلس امام صادق (عليه السلام) گفته شد: يا همسايه پادشاه باش يا همسايه دريا.

حضرت فرمود: اين ناممكن است، درستش اين است كه نه بايد با پادشاه همسايه شد و نه با دريا؛ زيرا پادشاه تو را مى‌آزارد و دريا سيرابت نمى‌كند«67»

يعنى شاه به خاطر غرورش تو را رنج مى‌دهد و دريا هم با طوفانش نابودت مى‌سازد. به هر حال خوشى هر دو زودگذر است.

صاحب كتاب جامع السعادات در باب اصلاح نفس قبل اصلاح غير، اشرف اقسام عدالت را، عدالت سلطان مى‌داند و مى‌نويسد:

«پنهان نماند كه برترين و مهمترين و بالاترين صُوَر سياست‌ها و شمول آن، عدالت سلطان است و ديگر اركان عدالت وابسته و در مرتبه بعدى آن است و با ستم سلطان؛ موج‌هاى آشوب به حركت درآيد و گروه آزمايش‌ها انباشته گردد و بلاهاى زمانه فشرده شود. سختى‌هاى روزگار نو به هم رسد. كمال و ارزش را مانند سرگردان در بيابان بجويند ولى راهى براى رسيدن آن و راهنمايى و هدايت‌گرى براى نقشه آن نيابند. ميدان علم و عمل و بررسى آثار و جايگاه آن‌دو در گوشه و كنار مورد ستم قرار گيرد. پس يافت نشود كه معيار و ميزان در كسب كاميابى و خوشبختى‌ها چيست؟ ..«68»

بنابراين با دگرگونى اين نظم و نظام امور؛ طبيعت اذهان و اعمال نفوس مختل‌ مى‌گردد و انسان‌ها در برنامه‌ريزى و شكل‌گيرى كارهايشان دچار سردرگمى مى‌شوند. اين قانون طبيعى دنياست كه هر انسانى ستم‌پيشه باشد بنيان خود را سست كرده است و وسيله شكست خود را فراهم مى‌سازد.

اميرمؤمنان على (عليه السلام) سرانجامِ چنين كسى را اين گونه بيان مى‌فرمايد:

مَنْ جارَ فى‌ سُلْطانِهِ وَ اكْثَرَ عُدْوانَهُ، هَدَمَ اللَّهُ بُنْيانَهُ وَ هَدَّ أَرْكانَه.«69»

هر كه در سلطنت خود ستم كند و دشمنى خود را بسيار سازد، خداوند پايه و ريشه او را ويران نمايد.


33- اسراف‌

در قرآن مجيد از صفات ممتاز عباد الرحمن عدالت خواهى و دورى از هر گونه زياده‌روى و كوتاهى در امور زندگى، به ويژه مسائل مالى است.

انفاق و بخشش يكى از وظايف اخلاقى هر مسلمان است كه بايد بدون اسراف و بخل باشد. و انحراف هر يك از آنها سبب ناميزان شدن تعادل روحى انسان مى‌شود.

خداوند متعال در وصف حال بندگان خاص خود مى‌فرمايد:

﴿وَ الَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمْ يُسْرِفُواْ وَ لَمْ يَقْتُرُواْ وَ كَانَ بَيْنَ ذَالِكَ قَوَامًا﴾«70»

و آنان كه وقتى انفاق مى‌كنند، نه از حدّ معمول [و متعارف‌] مى‌گذرند و نه تنگ مى‌گيرند، و [انفاقشان‌] همواره ميان اين دو در حدّ اعتدال است.

در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند، نكته‌هاى بسيارى بيان شده است ولى منظور كلى اين است:

اسراف، تجاوز و فزونى از حد بدون حق و جايگاه است و اقتار، كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.

قوام، به معنى، استقامت و حد وسط ميان دو چيز است. وقتى چيزى قوام دارد يعنى او مايه اعتدال و ايستادگى در محل آن است.

حق مدارى و محل داشتن مصرف هر چيز از ملاك‌هاى قوام است. از رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) در تفسير آيه فوق پرسيدند، فرمود:

هر كه بى جا و به ناحق عطا كند اسراف كرده است و هر كه بجا و به حق خرج نكند سختگيرى و خوارى ورزيده است.«71»

از امام صادق (عليه السلام) از كمترين حد اسراف پرسيدند، فرمود:

كمترين اندازه آن اين است كه لباس بيرونت را لباس خانه قرار دهى و ته مانده ظرفت را دور بريزى و خرما بخورى و هسته‌هايش را به اطراف بيندازى.«72»

هر چند ميانه‌روى در كسب مال، مايه زياد شدن مال مى‌شود ولى نبايد از مرزصحيح مصرف، گذراند.

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در رعايت حق مالى به اصحابش مى‌فرمايد:

مَنْ كانَ لَهُ مالٌ فَايَّاهُ وَ الفَسادَ فَانَّ إِعْطاءَكَ الْمالَ فى‌ غَيْرِ وَجْهِهِ تَبْذيرٌ وَ اسْرافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ ذِكْرَ صاحِبِهِ فِى النَّاسِ وَ يَضَعُهُ عِنْدَ اللَّهِ.«73»

هر كه ثروتى دارد مبادا آن را تباه كند؛ زيرا صرف كردن بى‌دليل آن زياده‌روى و از حد گذراندن است و اين كار او را در ميان مردم بلند آوازه‌ مى‌كند، اما نزد خداوند بى‌مقدار مى‌سازد.

گرچه اسراف و ولخرجى زياد انسان، بيشتر در مال و مصرف خوردنى و نوشيدنى و پوشاكى است.

و در مفهوم اسراف گفته‌اند:

مصرف مال بيشتر از اندازه جايز شرعى و عقلى يا انفاق مال زياد با غرض فرومايگى يا انفاق مال بدون سودمندى و رعايت حق و مقدار درست آن باشد.

ولى اسراف به مصرف بى‌رويه در مال تنها اختصاص ندارد؛ بلكه هر چيزى كه در غيرجايگاه خود قرار بگيرد و حق و حدّى درآن منظور نشود، اسراف است.

همانند قوم لوط كه در مسائل شهوى اسراف مى‌كردند و از حلال خدا تجاوز نمودند يا فرعون در روى زمين ادّعاى برترين كرد و در درياى غرورش غرق شد.


اثرات و مفاسد اسراف‌

بر اساس آيات و روايات، اسراف اثرات نكوهيده و مفاسد بسيارى دارد، مانند:

1- اسراف سبب ضايع شدن حقوق مى‌شود.

2- اسراف سبب جهل به مقدار مال و آن موجب ماندن نفس در خوارى نيازمندى و خواهش‌هاى نفسانى مى‌شود و نادانى كليد هر شرى است.

3- اسراف سبب فقر و تهيدستى شود.

4- اسراف سبب حق‌كشى و ستم به ديگران مى‌شود.

5- اسراف سبب تجمل‌گرايى، حرام خورى، خون‌ريزى مى‌گردد.

6- اسراف سبب توليد امراض جسمى و روانى مانند وسواسى، چاقى، اعتياد و ... و سرانجام نفس را به هلاكت مى‌رساند.

7- اسراف سبب زيان‌هاى بسيارى شود كه ضررش بيشتر از بخل و احتكار است.

8- اسراف در دنيا سبب همدمى انسان با شيطان و در آخرت همنشينى با اهل دوزخ است.

مفاسد اسراف تنها در اموال و اعمال شر و ناپسند است؛ امّا در امور خير و افعال نيك و شايسته هر چه انسان در راه خير تلاش و مصرف كند، اندوخته آخرتى آن زياد است.

حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

اسراف در هر چيزى ناپسند است مگر در كارهاى خير.«74»

و اكنون مشاهده مى‌كنيد كه مردم در امور ناپسند كه گرفتارى دنيا و آخرت، در پى دارد چه بسيار مال و وقت و عمر خويش را اسراف مى‌كنند و باطل را در هدفش يارى مى‌رسانند. اما در امور خيريه كه موجب سازندگى روح و روان و پاداش اخروى است و زمينه‌هاى آن در جامعه اسلامى فراهم است، كوتاهى مى‌كنند. پس اهل زمانه را بشناسيد.


نشانه‌هاى اسرافكار

پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

نشانه اسرافكار چهار چيز است:

1- به كارهاى باطل مى‌نازد.

2- آنچه فراخور حالش نيست مى‌خورد.

3- در كارهاى خير بى‌رغبت است.

4- هر كسى را كه به او سودى نرساند، انكار مى‌كند.«75»


34- نيافتن روزى‌

در مسئله روزى خواه مادى يا معنوى، حكمت الهى وجود دارد. خداوند در رزق موجودات تفاوت و اندازه بر اساس گنجايش هر مخلوقى مقرّر داشته است. و بر پايه علم و بينشى كه نسبت به قابليت و استعداد هر يك از بندگانش دارد، فراخور حالش روزى مى‌دهد. همه انسان‌ها نمى‌توانند از روزى‌هاى مادى و معنوى به طول يكسان بهره‌مند باشند؛ زيرا چنانكه آيه شريفه مى‌فرمايد:

﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَاً بَصِيرًا﴾«76»

يقيناً پروردگارت رزق را براى هر كه بخواهد وسعت مى‌دهد، و [براى هر كه بخواهد] تنگ مى‌گيرد؛ زيرا او به [مصلحت‌] بندگانش آگاه و بيناست.

هيچ كارى را حق تعالى بدون حساب و علت انجام نمى‌دهد؛ پس تقدير و مقدرات حكيم مطلق بر اساس آن احاطه فيّاض بر ماهيت و سرنوشت موجود است. و انسان چون داراى صفات و ظرفيّت محدود است و در زمان و مكان معينى جاى مى‌گيرد پس بر گذشته و آينده خويش احاطه ندارد، بنابراين بر صلاح و فساد امورش آگاه نيست و زمينه گمراهى و تباهى خود را فراهم مى‌سازد.

در آيه ديگر مى‌فرمايد:

﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرّزْقَ لِعِبَادِهِ ‌لَبَغَوْاْ فِى الْأَرْضِ وَ لكِن يُنَزّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَآءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ﴾«77»

و اگر خدا روزى را بر بندگانش وسعت دهد، در زمين سركشى و ستم كنند، ولى آنچه را بخواهد به اندازه نازل مى‌كند؛ يقيناً او به بندگانش آگاه و بيناست.

بسيارى از عوامل تباهى انسان‌ها از فزونى رزق و مال زياد است كه بنده خدا از راه حرام كسب مى‌كند و آن را به حساب زرنگى و تلاش زياد خود قرار مى‌دهد. و اين را نمى‌داند كه داشتن امكانات و اندازه طبيعى دارايى و قناعت ورزى است كه انسان را در سير معنوى موفق مى‌كند و سبب رشد و كمال معنوى او مى‌شود. و حرص و زيادخواهى و فقر روحى باعث ركود روانى و بى‌توفيقى است كه زمينه‌ساز شكست درونى انسان مى‌شود.

امام باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد:

الْكَمالُ كُلُّ الْكَمالِ التَّفَقُّهُ فِى الدِّينِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ، وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ.«78»

همه كمال حقيقى، عبارت از فهم در دين و شكيبايى در برابر بلاى سخت و اندازه نگه داشتن در خرج زندگى است.

در اين سخن بايد انديشه كرد چه نيكوست كه جايگاه كسب روزى هم پاكيزه باشد كه اين نشانه خوشبختى بنده خوش‌روزى است.

«ابوعبيده به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: دعا كن كه خداوند روزى مرا در دست بندگانش قرار ندهد. امام فرمود: خداوند چنين كارى نمى‌كند. او روزى بندگان را در دست يكديگر قرار داده است، اما از خدا بخواه كه روزيت را در دست بندگان خوبش قرار دهد كه اين از خوشبختى است«79»

و گاهى تنگى و گسترش روزى‌ها، جهت آزمايش روحيه انسان است تا سپاسگزار از ناسپاس معلوم گردد. و توانگر از تهيدست و تنگ‌دست؛ بازشناخته شوند.

اميرمؤمنان على (عليه السلام) در وصيت خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود:

اگر توانى كارى كنى كه از كسى جز خداوند نعمتى به تو نرسد، چنين كن؛ زيرا تو به قسمت خويش خواهى رسيد و سهم خود را خواهى گرفت. و البته روزى اندكى كه از سوى پروردگار پاك رسد ارزشمندتر است از نعمت بسيارى كه از آفريدگان او به تو رسد؛ گرچه همه چيز از اوست.«80»

گاهى محروميّت از رزق يا اندك شدن بركت مال به جهت عوامل سوزاننده سرچشمه فيض آن است كه در بيان معصومان (عليهم السلام) اسباب آن آمده است.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:

هر كه حقّى از حقوق برادر مسلمان خود را پايمال سازد، خداوند بركت روزى را بر او حرام گرداند مگر آن كه توبه كند.«81»

امام باقر (عليه السلام) فرمود:

بنده گناه مى‌كند و به سبب آن روزى از او گرفته مى‌شود.«82»

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

حرام خوارى زياد؛ روزى را نابود مى‌سازد.«83»

بنابراين كسى كه به اندازه كفافش بسنده مى‌كند، به آسايش دست مى‌يابد و از زندگى آسان و بانشاطى برخوردار مى‌شود. و از كمى رزق و روزى گلايه نمى‌كند؛ زيرا اين خواسته پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) است كه به ابوذر فرمود:

اى اباذر! من دعا كردم كه خداوند بزرگ مرتبه روزى دوستداران مرا به قدر كفاف عطا كند و به دشمن من مال و فرزند زياد دهد.«84»

از دعاهاى حضرت على (عليه السلام) است كه حفظ حرمت انسانى را در كرامت روزى مى‌طلبد:

اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهى‌ بِالْيَسارِ وَ لاتَبْذُلْ جاهى‌ بِالْاقْتارِ، فَاسْتَرْزِقَ طالبى‌ رِزْقِكَ وَ اسْتَعْطِفَ شِرارَ خَلْقِكَ، وَ ابْتَلى‌ بِحَمْدِ مَنْ اعْطانى‌، وَ افْتَتَنَ بِذَمٍّ مَنْ مَنَعَنى‌ وَ انْتَ مِنْ وَراءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِىُّ الْاعْطاءِ وَ الْمَنْعِ انَّكَ عَلى‌ كُلِّ شَى‌ءٍ قَديرٌ.«85»

بار خدايا! آبرويم را به بى‌نيازى حفظ فرما و حرمتم را به تنگ‌دستى نشكن، تا از آنان كه روزى تو را خواهند روزى خواهم و از شرار مردم خواستار عطوفت باشم و به ثناى كسى كه به من ببخشايد دچار آيم و به بدگويى آن كه از بخشيدن به من دريغ ورزد مبتلا گردم و تو ماوراى اين همه، اختيار دار بخشش و منعى، چه اين كه بر هر چيز توانايى.


35- شماتت دشمنان‌

حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

إِنَّما سُمِّىَ الْعَدُوُّ عَدُّوّاً لِأَنَّهُ يَعْدُوْ عَلَيْكَ فَمَنْ داهَنَكَ فى‌ مَعايِبِكَ فَهُوَ الْعَدُوُّ وَ الْعادِى‌ عَلَيْكَ.«86»

دشمن را عدو ناميده‌اند؛ زيرا بر تو تجاوز و ستم مى‌كند. پس هر كه در عيب‌هايت با تو مسامحه كند؛ دشمنى است كه بر تو تجاوزگرى مى‌كند.

«به طوركلى دشمن بر دو گونه است:

الف- دشمن باطنى كه ذات و ماهيتش با حس درك نمى‌شود.

ب- دشمن ظاهرى كه با احساس و شهود قابل درك است.

دشمنان باطنى عبارتند از:

1- «شيطان»كه اصل هر دشمنى است و كينه‌توزى ذاتى و ريشه‌اى او بر اساس حسادت و غرورى است كه در اصل خلقت آدم پديد آمده است و خداوند در آياتى از قرآن مجيد، بسيار از دشمنى شيطان پرهيز داده است.

2- «نفس امّاره» كه از اقسام نفس و همكار شيطان در دعوت به گناه و زشتى‌هاست و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اين زمينه فرموده است:

خطرناك‌ترين دشمن تو نفس توست كه ميان دو پهلويت قرار دارد.«87»

و حضرت يوسف (عليه السلام) در ماجراى خويش با همسر عزير مصر از اين نفس به خدا پناه برد كه او را تا مرز نافرمانى حق نزديك نمود.

دشمنان ظاهرى سه گونه‌اند:

1- «انسان شيطان صفت»، آدم بد ذات و كينه‌جو كه باطنى درنده‌خو و سنگدل دارد و براى ضرر زدن به ديگران به آنان يورش مى‌برد و نابود مى‌سازد. و آن شياطين انسى هستند كه حق تعالى در سوره ناس فرمود: بخشى از وسوسه‌ها در سينه آدمى به وسيله اين گروه صورت مى‌گيرد. كافران و منافقان از اين گروهند.

2- «انسان بدخواه»، كسى كه يا مخالف برترى عقلى يا علمى و عرفانى اهل فضل و دانش است. مانند دشمنى كه نادانان با عاقلان و عالمان دارند؛ كه در حقيقت دشمن چيزى هستند كه نمى‌دانند.

امام رضا (عليه السلام) فرمود:

سه چيز است كه بر سه چيز گماشته شده است: رنج و مشقت روزگار بر دارندگان آداب كامل، چيرگى محروميّت بر پيشكسوت اهل حرفه و فن و دشمنى عوام بر اهل معرفت.«88»

يا به سبب جاذبه دنيايى مانند حسادت نسبت به مقام رياست و مال و ملك ديگرى و يا حسادت نسبت به فاميل و همسايه و دوستان است.

امام على (عليه السلام) فرمود:

عَداوَةُ الْأَقارِبِ أَمَرُّ مِنْ لَسْعِ الْعَقارِبِ.«89»

دشمنى نزديكان تلخ‌تر و دردناكتر از گزيدن عقرب‌هاست.

3- «انسان مُوذى»، آنانى كه درگيرى و نافرمانى ايشان سبب شكنجه روحى و اذيت به حال انسان است ولى قصد تجاوز يا نابودى ندارند مانند فرزندان و همسران كه پروردگار در سوره تغابن به پرهيز از آنان و مدارا و گذشت از رفتارشان سفارش فرموده است:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ۚ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾«90»

اى اهل ايمان! به راستى برخى از همسران و فرزندانتان [به علت بازداشتن شما از اجراى فرمان‌هاى خدا و پيامبر] دشمن شمايند؛ بنابراين از [عمل به خواسته‌هاى بى جاى‌] آنان [كه مخالف احكام خداست‌] بپرهيزيد، و اگر [از آزار و رنجى كه به شما مى‌دهند] چشم‌پوشى كنيد و سرزنش كردن آنان را ترك نماييد و از آنان بگذريد [خدا هم شما را مورد الطاف بى‌كرانش قرار مى‌دهد]؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

البته دسته سوم و اموال انسان همگى از ابزارهاى آزمايش الهى است كه بايد مؤمن به آنها سنجيده شود«91»

مراد حضرت سجّاد (عليه السلام) از شماتت اعدا، شيطان جنى و انسان‌هاى شيطان صفت ملامت‌گرند كه در وقت بروز بلاها و مشكلات روحى و جسمى و ارتكاب معصيت او را سرزنش مى‌كنند و نفس لوّامه هم به خاطر اطاعت از هواى نفس، وجدان فطرى او را محكوم مى‌سازد.

بزرگان دين و پيامبران خدا و اولياى الهى از گزند دشمنان و ملامتگر مصون نبودند و هر يك به فراخور مقامات خويش مورد شماتت بدخواهان بوده‌اند.

«ايوب نبى (عليه السلام) از اين وضعيت رنج‌آور به درگاه ربوبى شكوه برد و گفت:

﴿وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾«92»

و ايوب را [ياد كن‌] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه مرا آسيب و سختى رسيده و تو مهربان‌ترين مهربانانى.

در تفسير قمى در ذيل آيه:

﴿وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَىٰ لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾«93»

و خانواده‌اش را [كه در حادثه‌ها از دستش رفته بودند] و مانندشان را همراه با آنان به او بخشيديم تا رحمتى از سوى ما و تذكّرى براى خردمندان باشد.

آمده است: خداوند از خانواده ايوب كسانى را كه پيش از ابتلاى او مرده بودند و همچنين كسانى كه پس از ابتلاى او درگذشته بودند به وى برگرداند. و همه آنها را براى ايوب زنده گرداند و آنان با او به زندگى ادامه دادند.

بعد از آن كه خداوند ايوب را بهبودى بخشيد، از او پرسيدند: از ميان بلاهايى كه به سر تو آمد كدام يك برايت سخت‌تر بود؟ فرمود: شماتت دشمنان«94»

امام صادق (عليه السلام) درباره زمينه سازى شيطان براى سرزنش ايوب (عليه السلام) فرمود:

«چون مدّت بلا و گرفتارى بر ايوب به درازا كشيد و ابليس صبر او را ديد، نزد عدّه‌اى از ياران ايوب (عليه السلام) كه در كوه‌هاى دور به گوشه‌نشينى رفته بودند، رفت و گفت: بياييد نزد اين بنده بلازده برويم و از حال او جويا شويم. پس بر استرانى خاكسترى سوار شدند و چون به نزديك ايوب رسيدند از بوى ناخوش او رم كردند ولى ياران و جوانان به نزد ايوب (عليه السلام) نشستند و عرض كردند:

اى ايوب! كاش به ما مى‌گفتى كه چه گناهى كرده‌اى، چون اگر از خدا پرستش كنيم ما را هلاك سازد. به نظر ما گرفتار شدن تو به اين رنج و بلايى كه كسى به آن مبتلا نشده؛ به خاطر مسأله‌اى است كه آن را پنهان داشته‌اى؟

ايوب (عليه السلام) فرمود: به عزت پروردگارم سوگند كه او مى‌داند من هيچ غذايى نخوردم مگر اين كه يتيمى يا بينوايى با من مى‌خورد و هيچ گاه با دو امر كه هر دو طاعت خدا بود روبه‌رو نشدم مگر اين كه آن كارى را كه براى بدنم سخت‌تر بود برگزيدم.

يكى از جوانان گفت: واى به حال شما! پيامبر خدا را سرزنش كرديد به طورى كه مجبور شد آنچه از عبادت پروردگارش كه تا كنون پوشيده مى‌نمود برملا سازد.

پس ايوب فرمود: پروردگارا! اگر روزى در مجلس داورى تو بنشينم آن گاه اقامه حجت و دليل خواهم كرد ..«95»

به هر حال ايوب موفق گرديد از همه آزمون‌هاى الهى كه در برابر خواسته شيطان براى ارزيابى مقام شكرگزارى او در حالت سختى و بلا بود؛ سرافراز بيرون آيد. او حتى به خواهش همسرش كه گفت: تقاضاى شفا و سلامتى از درگاه الهى بنما، فرمود: واى بر تو! ما هفتاد سال در نعمت بوديم. حال بايد به همين اندازه در گرفتارى و سختى نيز صبور باشيم. و اندكى نگذشت كه بهبود يافت.

جاحظ مى‌گويد: «هيچ سرنيزه‌اى نافذتر از ملامت دشمنان نديدم«96»

اين وضعيت در صحنه‌اى از قيامت هم برپاست كه در محاكمه عمومى مستضعفان گناهكار به مستكبران جنايتكار مى‌گويند:

شما بوديد كه با مكر و فريب ما را نسبت به خداوند كافر و مشرك نموديد و مستكبران چون عذاب را مشاهده مى‌كنند از سرزنش‌ها سخت پشيمان مى‌شوند.«97»


36- نياز به مثل خود

بعضى انسان‌ها در زندگى دچار كوتاهى يا زياده‌روى در فقر و غنى مى‌شوند در حالى كه فقر گوهر مردان بزرگمنش و آشكار كننده خصلت‌هاى فاضله است. زمانى كه خداى متعال مى‌فرمايد:

﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾«98»

در حالى كه عزّت و اقتدار براى خدا و پيامبر او و مؤمنان است، ولى منافقان‌ [به اين حقيقت‌] معرفت و آگاهى ندارند.

بنابراين است كه مؤمنان نبايد ذلّت و خوارى داشته باشند. اگر براى آنان در زندگى سختى و كمبودهايى پيدا شد و يا به بلايى گرفتار آمد، يا براى امتحان و شناخت درونى است يا براى پاكى از گناهى كه در هر صورت مايه ارتقاى معنوى در كمال آدمى است.

كلمه‌«أكفاء»در دعا به معناى امثال و اشباه در نسب و حسب است. و نسبت دادن فقر به آن از جهت شدت درد نيازمندى به نزديكان و يا نيازمندى به ديگران باشد هر گاه انسان محتاج به مانند خود باشد در حقيقت اسير او شود و ديگرى بر او رياست مى‌كند.

حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

... احْتَجْ الى‌ مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسيرَهُ وَ استَغْنِ عَمَّن شِئْتَ تَكُن نَظيرَهُ.«99»

دست نياز سوى هر كه دراز كنى، بنده او مى‌شوى و از هر كه بى‌نيازى جويى، همتاى او خواهى بود.

رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مى‌فرمايد:

كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً.«100»

نزديك است كه فقر به كفر انجامد.


فقر در كلام علامه مجلسى‌

مرحوم مجلسى رحمه الله در توضيح اين فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى‌فرمايد:

«اين روايت از روايات مشهور ميان شيعه و سنى است و نكوهش عظيمى از فقر دارد. اما اخبارى كه گذشت و روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه فرمود:

فقر افتخار من است و من به آن بر ساير انبيا (عليهم السلام) مى‌نازم.«101»

و نيز فرمود:

خدايا! مرا مستمند، زنده بدار و مستمند بميران و در زمره مستمندان محشور فرما.«102»

با روايت فوق تعارض دارد. البته اين روايت با روايتى كه اهل سنت از پيامبر نقل مى‌كنند:

الْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِى الدارِين.«103»

فقر مايه روسياهى هر دو جهان است.

را تأييد مى‌كند.

بزرگان در يكنواختى و سازش ميان دوگانگى احاديث نظرات مختلفى بيان كرده‌اند.


فقر در كلام راغب اصفهانى‌

راغب اصفهانى نوشته است: فقر در چهار معنا به كار مى‌رود:«104»

1- وجود نياز ضرورى. اين معنا همه انسان‌ها را تا زمانى كه در دنيا هستند و همه موجودات تا ابد را شامل مى‌شود و آيه:

﴿يأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ﴾«105»

اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا، و فقط خدا بى‌نياز و ستوده است.

اشاره به همين معناست كه فقر مطلق الى اللّه در ذات ممكنات است و نازيدن و افتخار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به فقر از اين معناست.

2- تهيدستى كه در آيات:

﴿لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا ۗ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾«106»

[صدقاتْ‌] حقِّ نيازمندانى است كه در راه خدا [به سبب جنگ يا طلب دانش يا بيمارى يا عوامل ديگر] در مضيقه و تنگنا افتاده‌اند [و براى فراهم كردن هزينه زندگى‌] نمى‌توانند در زمين سفر كنند؛ فرد ناآگاه آنان را از شدت پارسايى وعفّتى كه دارند توانگر و بى‌نياز مى‌پندارد. [تو اى رسول من!] آنان را از سيمايشان مى‌شناسى. [آنان‌] از مردم به اصرار چيزى نمى‌خواهند. و شما اى اهل ايمان! آنچه از مال [با ارزش و بى‌عيب‌] انفاق كنيد، يقيناً خدا به آن داناست.

﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ ۖ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾«107»

صدقات، فقط ويژه نيازمندان و تهيدستان [زمين‌گير] و كارگزاران [جمع و پخش آن‌] و آنان كه بايد [به خاطر تمايل به اسلام‌] قلوبشان را به دست آورد، و براى [آزادى‌] بردگان و [پرداخت بدهى‌] بدهكاران و [هزينه كردن‌] در راه خدا [كه شامل هر كار خير و عام المنفعه مى‌باشد] و در راه‌ ماندگان است؛ [اين احكام‌] فريضه‌اى از سوى خداست، و خدا دانا و حكيم است.

3- نياز نفس كه عبارت از آزمندى و سيرى ناپذيرى است و مقصود حديث نبوى كه فرمود:

نزديك است كه فقر به كفر انجامد.«108»

همين معناست. و در مقابل آن، حديث توانگرى، توانگرى نفس است، قرار دارد. و مقصود از اين جمله:

كسى كه قناعت نداشته باشد، مال و ثروت او را توانگر و بى‌نياز نمى‌كند.«109»

نيز همين توانگرى است.

4- نيازمندى به خدا؛ كه حديث نبوى مى‌فرمايد:

بار خدايا! با نيازمندى به خودت مرا بى‌نياز گردان و با بى‌نيازى از خودت مرا نيازمند مگردان.«110»

و همچنين آيه:

﴿فَقَالَ رَبّ إِنّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾«111»

و گفت: پروردگارا! به آنچه از خير بر من نازل مى‌كنى، نيازمندم.

مقصود همين معنا از فقر است. فقير در اصل به معناى كسى است كه ستون فقراتش شكسته است. اين توجيه، بهترين سخنى است كه در اين باب گفته شده‌ است. بعضى هم روسياهى (سواد الوجه) را حمل به مدح و ستايش كرده‌اند، يعنى فقر همچون خال سياهى است بر رخسار محبوب كه او را زيبا مى‌كند نه زشت.

به قولى، مراد از وجه، ذات ممكن است و مراد از فقر، نياز آن در وجود ديگر صفات كماليه به غير؛ و تعبير از احتياج به روسياهى لزوم آن با ذات ممكن است به طورى كه سياهى از محل خود زايل نمى‌شود، احتياج نيز از ذات ممكن جداشدنى نيست. بعيد بودن اين دو توجيه پوشيده نيست. بهتر آن است كه به فرض درست بودن حديث، حمل بر فقر مذموم و نكوهيده شود.


فقر در كلام غزالى‌

غزالى در شرح اين حديث مى‌نويسد:

«زيرا فقر توأم با اضطرار به چيزى كه از آن چاره‌اى نيست آدمى را در پرتگاه كفر قرار مى‌دهد، چرا كه موجب حسادت به توانگران مى‌شود و حسد هم حسنات و خوبى‌ها را از بين مى‌برد و باعث شود كه انسان فقير در برابر ثروتمندان اظهار ذلت و خوارى كند كه اين خود به آبرو و دين او لطمه مى‌زند و سبب ناخشنودى به قضاى الهى و ناراضى بودن از روزى مى‌شود و اين جهت اگر كفر نباشد به كفر مى‌كشاند به اين دلايل است كه پيامبر مصطفى (صلى الله عليه و آله) از فقر به خدا پناه برده است«112»

به اين جهت پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

مَنْ أَرادَ أَنْ يَكُونَ أَغْنَى النّاسِ فَلْيَكُنْ بِما فى يَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِما فى يَدِ غَيْرِهِ.«113»

هر كه مى‌خواهد توانگرترين مردم باشد، بايد به آنچه در دست خداست‌ اطمينان بيشترى داشته باشد تا به آنچه در دست غير اوست.

لقمان حكيم به فرزندش فرمود:

قالَ لُقْمانُ لابنِهِ، اعْلَمْ أَيْ بُنَيَّ إِنّي قَدْ ذُقْتُ الصَّبْرَ وَ أَنْواعَ المُرِّ فَلَمْ أَرَ أَمَرَّ مِنَ الْفَقْرِ فَإِنِ افْتَقَرْتَ يَوْماً فَاجْعَلْ فَقْرَكَ بَيْنَك وَ بَيْنَ اللّهِ.«114»

لقمان به فرزندش فرمود: بدان اى فرزندم! كه من صبر را و نيز انواع تلخى‌ها را چشيدم، اما تلخ‌تر از فقر نديدم. پس اگر روزى فقير شوى، نيازت را ميان خود و پروردگارت نگه دار و از ناداريت با مردم سخن مگوى كه نزد آنان خوار و بى‌مقدار مى‌شوى ....

امام زين العابدين (عليه السلام) سرور عارفان به حقيقت، از اثرات فقر مى‌فرمايد:

طَلَبُ الحَوائجِ إلى النّاسِ مَذَلَّةُ لِلحَياةِ و مَذْهَبَةٌ لِلحَياء وَ اسْتِخْفافٌ بِالوَقارِ وَ هُوَ الفَقْرُ الحاضِرُ وَ قِلّةُ طَلَبِ الحَوائِجِ مِنَ النّاسِ هُوَ الغِنَى الحاضِرُ.«115»

نياز خواهى از مردم مايه خوارى در زندگى و از بين برنده شرم و حياست و از وقار و شكوه آدمى مى‌كاهد و آن، فقر حاضر است و كمتر نيازخواهى، ثروت حاضر است.


37- زندگى در سختى‌

گاهى به طور كلى درهاى زندگى به روى انسان بسته مى‌شود و انسان دست به هر كارى مى‌زند با درهاى بسته روبرو مى‌شود كه در روايات از آن تعبير به تنگى معيشت كرده‌اند و به تعبير قرآن معيشت ضنك است.

﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا﴾«116»

و هر كس از هدايت من [كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است‌] روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى‌] خواهد بود.

«ضنك»به معنى سختى و تنگى است كه در اثر فشار و شدت مسائل گوناگون انسانى و طبيعى صورت مى‌گيرد. اين فشار زندگى تنها به خاطر درآمد اندك و فقر نيست، بلكه در اثر بخل و حرص و آرزوهاى دراز آدمى، عرصه را بر او تنگ مى‌كند و ديگر علاقه‌اى به ايثار و بخشش و لطف به ديگران ندارد.

از مهمترين زمينه‌هاى بروز سختى‌هاى و فشارهاى مادى و معنوى روگردانى از ياد حق است. يادى كه مايه آرامش و اطمينان جان و دل است و نبود آن سبب احساس اضطراب و ترس و افسردگى در روان مى‌گردد. هنگامى كه انسان مسؤوليتش را فراموش مى‌كند از ياد حق غافل مى‌شود و غرق در شهوات و حرص و طمع مى‌گردد، زندگيش در تنگناى معنوى قرار مى‌گيرد، نه عرفانى كه جانش را بسازد و نه اخلاقى كه او را در برابر طوفان شهوات آرام كند.

در حقيقت تنگى روزگار بشر بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى است كه به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابودى امكانات و وابستگى به جهان ماده است. و آن دل به حق سپرده، از اين نگرانى در امان است.


مضيقه زندگى در كلام علامه طباطبائى‌

علّامه طباطبايى رحمه الله در شرح آيه فوق؛ دليل مضيقه زندگى را چنين بيان مى‌فرمايد:

«اين كه خداوند مى‌فرمايد: «زندگيش سخت شود» يعنى تنگنايى؛ دليلش اين‌ است كه هر كس پروردگار خود را فراموش كند و از ياد او برود راهى برايش نمى‌ماند غير اين كه به دنيا چنگ زند و آن را تنها مطلوب و هدف خويش قرار دهد. و براى تحصيل آن بكوشد و تمام همّت خود را صرف درست كردن زندگى و گسترش آن كند. زندگى چنين كسى، كم باشد يا زياد او را بسنده نيست؛ زيرا هر چه به دست آورد باز راضى نشود و سعى مى‌كند بيشتر و بيشتر به چنگ آورد. بنابراين هر چه به دست آورد دلش افزون‌تر مى‌طلبد؛ به علاوه غم و نگرانى و اضطراب و ترس از پيشامدها و بلاهاى ناگوارى چون مرگ و بيمارى و آفت و حسادت بدخواهان و توطئه دشمنان و ناكامى در كوشش‌ها و از دست دادن كسان و چيزهايى كه دوست دارد او را پيوسته دلتنگ و بى‌قرار مى‌سازد. در صورتى كه اگر مقام و عظمت پروردگار خويش را مى‌شناخت و همواره به ياد او بود و يقين مى‌يافت كه نزد پروردگارش حياتى جاودانه و نياميخته با مرگ و نيستى دارد و ملكى زوال‌ناپذير و عزتى ناب و تهى از خوارى و شادى و مقام و كرامتى بى‌پايان در انتظار اوست و درمى‌يافت دنيا گذرگاه است و زندگى آن در قياس با زندگى اخروى ناچيز است. اگر اين نكته‌ها را درمى‌يافت، به همان مقدار از دنيا كه برايش مقدر شده قناعت مى‌كرد و معيشتى كه بهره‌اش گشته است كفايتش مى‌كرد و خود را در تنگنا و سختى قرار نمى‌داد«117»

ايشان در بحث ديگرى با عنوان گفتارى درباره معناى عذاب در قرآن مى‌نويسد:

همچنانكه در تفسير آيه:

﴿وَ قُلْنَا يَادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾«118»

و گفتيم: اى آدم! تو و همسرت در اين بهشت سكونت گيريد.

توضيح داديم: حقيقت امر آن است كه خوشحالى و غم و شادى و اندوه و اميد و ترس انسان و سختى كشيدن و آسايش ديدن او، همگى نخست بر محور ديد او درباره خوشبختى و بدبختى مى‌چرخد و سپس نعمت و عذاب و امورى از اين قبيل بسته به چيزى است كه به آن نسبت داده مى‌شود. مثلًا روح براى خود نوعى خوشبختى و بدبختى دارد و جسم نوعى ديگر. همچنين اين دو مقوله براى حيوان مفهومى دارد و براى انسان مفهومى به همين ترتيب ...

انسان ماده‌پرست دنياخواه كه خلق و خوى‌هاى الهى را به خود نگرفته و به آداب و تربيت‌هاى او پرورده نشده است. خوشبختى را همان خوشبختى مادى مى‌داند و به سعادت روح يعنى خوشبختى معنوى اهميّتى نمى‌دهد. از اينرو در راه به دست آوردن مال و فرزند و مقام و در راه سلطه جويى و قدرت‌طلبى، آزمندانه مى‌كوشد. او گرچه پيش از همان چيزى را مى‌خواسته كه اكنون به آن رسيده است، اما در حقيقت، خواهان نعمت و لذت‌هاى خالص خيالى خود بوده است. به همين علت وقتى به لذتى مى‌رسد آن را همراه با هزاران درد و غم مى‌يابد.

بنابراين تا زمانى كه به آنچه مى‌خواهد نرسد آن چيز برايش آرزو و مايه حسرت است و همين كه به آن رسيد مى‌بيند آن خواسته او نيست؛ زيرا در آن عيب‌ها و كاستى‌ها مى‌بيند كه با غم و دردها و عوامل بى‌ارزش كه به آنها دل خوش كرده بود همراه است. از طرف ديگر به چيزى فراتر از اين امور مادى هم كه مايه آرامش دل و تسلى خاطر در برابر از دست رفته‌ها باشد، دل نبسته است.

بنابراين باز گرفتار حسرت مى‌شود. پس آنچه به دست مى‌آورد مايه غم و درد او مى‌شود و از اينرو رهايش مى‌كند و به سراغ چيزى بهتر از آن مى‌رود تا شايد دل دردمندش را شفا دهد و آنچه به دست نمى‌آورد مايه دردمندى و دريغ خوردن‌هاى او مى‌شود. چنين است حال او وقتى چيزى را به دست مى‌آورد و حال او كه چيزى‌ را به دست نمى‌آورد ..«119»


تفسير آيه شريفه در كلام امام صادق (عليه السلام)‌

در برخى روايات از امام صادق (عليه السلام)، درباره مراد از آيه:

﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا﴾«120»

و هر كس از هدايت من [كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است‌] روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى‌] خواهد بود.

پرسيدند؟ حضرت فرمود:

ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. و نابينايى در آخرت از كوردلى در دنياست كه ولايت على بن ابى طالب را نپذيرفته است و او در قيامت سرگردان است.«121»

اين حالت آشفته؛ مجازات روى گردانى از هدايت حق يا ولايت امام على (عليه السلام) كه موجب نابينايى درون و بيرون مى‌گردد. و هر كس از الگوى حق در دنيا اعراض كند گرفتار شرايط سخت معيشتى و بد دلى شود كه اثر آن در قيامت آشكار مى‌شود.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مى‌فرمايد:

مَنْ اصْبَحَ وَ الدُّنيا اكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَى‌ءٍ وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصالٍ: هَمًّا لايَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً، وَ شُغُلًا لايَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لايَبْلُغُ غَناهُ أَبَداً، وَ أَمَلًا لايَبْلُغُ مُنْتَهاهُ أَبَداً.«122»

كسى كه صبح كند و بزرگترين تلاش او دنيا باشد، نزد خدا هيچ مرتبه‌اى ندارد و چهار خصلت پيوسته گريبانگيرش باشد:

1- اندوهى كه هرگز از او جدا نشود.

2- گرفتاريى كه هرگز از آن رهايى نيابد.

3- فقرى كه هرگز به بى‌نيازى و توانگرى نينجامد.

4- و آرزويى كه هرگز پايان نپذيرد.

امام باقر (عليه السلام) در فراز از دعايى كه معروف به دعاى جامع است، مى‌فرمايد:

اسْأَلُكَ اللَّهُمَ الرَّفاهِيَةَ فى‌ مَعِيشَتى‌ ما أَبْقَيْتَنى‌، مَعِيشَةً أَقْوى‌ بِها عَلى‌ طاعَتِكَ وَ أَبْلُغُ بِها رِضْوانَكَ وَ أَصيرُ بِها إِلى‌ دارِ الْحَيَوانِ غَدْاً وَ لا تَرْزُقْنى‌ رِزْقًا يُطْغِينى‌ وَ لاتَبْتَلِنِى بِفَقْرٍ أَشْقى‌ بِهِ مُضَيِّقاً عَلَىَّ.«123»

خدايا! از تو مى‌خواهم تا زنده هستم زندگى مرا در آسايش قرار دهى، چندان كه در طاعت تو نيرومندتر گردم و به خشنودى تو دست يابم. و فرداى قيامت به وسيله آن به بهشت كه خانه زندگى من است، بروم. به من آن چنان روزى مده كه سركشم كند و به فقرى گرفتارم مكن كه در تنگناى بدبختى افتم و ....

______________________________

(1)- من لايحضره الفقيه: 4/ 393، حديث 5836؛ الخصال: 2/ 451، حديث 55.

(2)- بحار الأنوار: 72/ 284، باب 72، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 241، باب 137، حديث 16198.

(3)- بحار الأنوار: 72/ 284، باب 72، حديث 3؛ الأمالى، شيخ صدوق: 429، ذيل حديث 1.

(4)- بحار الأنوار: 72/ 285، باب 72، حديث 4؛ الخصال: 2/ 622، حديث 10.

(5)- نساء (4): 49.

(6)- نجم (53): 32.

(7)- الكافى: 2/ 313، حديث 5؛ بحار الأنوار: 69/ 307، باب 117، حديث 2.

(8)- الكافى: 2/ 313، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 1/ 101، باب 23، حديث 241.

(9)- الكافى: 2/ 314، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 1/ 101، باب 23، حديث 243.

(10)- بحار الأنوار: 69/ 312، باب 117، حديث 8؛ الكافى: 2/ 314، حديث 8.

(11)- بحار الأنوار: 69/ 315، باب 117، حديث 17؛ الخصال: 2/ 506، حديث 3.

(12)- بحار الأنوار: 69/ 315، باب 117، حديث 18؛ الأمالى، شيخ طوسى: 182، حديث 305.

(13)- نهج البلاغه: حكمت 46؛ بحار الأنوار: 69/ 316، باب 117، حديث 25.

(14)- بحار الأنوار: 74/ 175، باب 7، ذيل حديث 8؛ أعلام الدين: 295.

(15)- بحار الأنوار: 14/ 329، باب 21، حديث 57؛ مجموعة ورّام: 1/ 272.

(16)- حجر (15): 2- 3.

(17)- نهج البلاغه: خطبه 42.

(18)- مصباح المتهجّد: 845؛ البلد الأمين: 188.

(19)- نهج البلاغه: حكمت 150.

(20)- بحار الأنوار: 91/ 143، باب 32، حديث 21، مناجاة الشاكين.

(21)- الكافى: 2/ 329، حديث 1؛ بحار الأنوار: 70/ 398، باب 145، حديث 3.

(22)- الجعفريات: 240؛ مستدرك الوسائل: 2/ 106، باب 18، حديث 1552.

(23)- طارق (86): 9.

(24)- مجمع البيان فى تفسير القرآن: 10/ 323، ذيل آيه 9 سوره طارق.

(25)- كنز العمال: 3/ 127، حديث 5805؛ الجامع الصغير: 1/ 615، حديث 3977.

(26)- رياض السالكين: 2/ 382، تبصره.

(27)- مجموعة ورّام: 1/ 14؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن: 6/ 191، ذيل آيه 90 سوره نحل.

(28)- غرر الحكم: 347، حديث 7993- 7994.

(29)- بحار الأنوار: 70/ 376، باب 138، حديث 12؛ معانى الأخبار: 271، حديث 2.

(30)- قصص (28): 77.

(31)- بحار الأنوار: 70/ 395، باب 144، حديث 1؛ مصباح الشريعة: 107.

(32)- بحار الأنوار: 68/ 181، باب 64، حديث 37؛ ثواب الأعمال: 134.

(33)- نهج‌البلاغه: حکمت 422

(34)- مستدرک الوسائل:ج11 ص347، بابا 43، حدیث 13218؛ الجعفریات: 237؛ ریاض‌السالکین:ج2 ص 383-384

(35)- بحارالانوار: 77/74، باب 4، حدیث 3؛ اعلام الدین:191

(36)- نجم (53): 32.

(37)- نساء (4): 31.

(38)- تفسير نمونه: 22/ 537، ذيل آيه 53 سوره نجم؛ الكافى: 2/ 441، باب اللّمم.

(39)- نهج البلاغه: نامه 27.

(40)- بحار الأنوار: 70/ 349، باب 137، حديث 43؛ معانى الأخبار: 113.

(41)- بحار الأنوار: 75/ 165، باب 22، حديث 1؛ تحف العقول: 286.

(42)- الكافى: 2/ 287، حديث 1؛ بحار الأنوار: 2/ 345، باب 137، حديث 29.

(43)- بحار الأنوار: 75/ 307، باب 25، حديث 1؛ تحف العقول: 392.

(44)- بحار الأنوار: 70/ 353، باب 137، حديث 55؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 180، حديث 4.

(45)- مجادله (58): 19.

(46)- نهج البلاغه: خطبه 50.

(47)- غرر الحكم: 307، حديث 7049.

(48)- ابراهيم (14): 22.

(49)- بحار الأنوار: 60/ 153، باب 3؛ به نقل از التفسير الكبير، فخر رازى: 14/ 41، ذيل آيه 17 سوره اعراف.

(50)- نهج البلاغه: خطبه 63.

(51)- بحار الأنوار: 91/ 143، باب 32، حديث 21، مناجاة الشاكين.

(52)- لسان العرب: ماده «النكبة».

(53)- انبياء (21): 83- 84.

(54)- بحار الأنوار: 78/ 206، باب 2، حديث 12؛ الأمالى، شيخ صدوق: 501، حديث 14.

(55)- بحار الأنوار: 78/ 206، باب 2، حديث 14؛ وسائل الشيعة: 2/ 403، باب 1، حديث 2473.

(56)- نهج البلاغه: خطبه 32.

(57)- نهج البلاغه: حكمت 72.

(58)- نهج البلاغه: حكمت 286.

(59)- بحار الأنوار: 74/ 212، باب 8، حديث 1؛ تحف العقول: 83.

(60)- مصباح الشريعة: 115؛ بحار الأنوار: 69/ 69، باب 96، حديث 1.

(61)- نمل (27): 34.

(62)- تفسير نمونه: 15/ 454، ذيل آيه 34 سوره نمل.

(63)- غرر الحكم: 346، حديث 7964.

(64)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 11/ 94.

(65)- نهج البلاغه: نامه 31.

(66)- غرر الحكم: 341، حديث 7788.

(67)- بحار الأنوار: 75/ 228، باب 23، حديث 106؛ كشف الغمة: 2/ 203.

(68)- جامع السعادات: 1/ 94- 95، تتميم.

(69)- غرر الحكم: 346، حديث 7977.

(70)- فرقان (25): 67.

(71)- بحار الأنوار: 66/ 261، باب 37؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن: 7/ 311.

(72)- الكافى: 4/ 56، حديث 10؛ جامع احاديث الشيعه: 16/ 719، حديث 2531.

(73)- بحار الأنوار: 75/ 97، باب 17، حديث 2؛ تحف العقول: 185.

(74)- غرر الحكم: 359، حديث 8120؛ مستدرك الوسائل: 15/ 271، باب 23، حديث 18217.

(75)- بحار الأنوار: 1/ 122، باب 4، حديث 11؛ تحف العقول: 22.

(76)- اسراء (17): 30.

(77)- شورى‌ (42): 27.

(78)- الكافى: 1/ 32، حديث 4؛ بحار الأنوار: 75/ 172، باب 22، ذيل حديث 5.

(79)- تحف العقول: 361؛ بحار الأنوار: 75/ 244، باب 73، حديث 108.

(80)- نهج البلاغه: نامه 31.

(81)- بحار الأنوار: 101/ 293، باب 10، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 27/ 325، باب 9، حديث 33850.

(82)- الكافى: 2/ 270، حديث 8؛ بحار الأنوار: 70/ 318، باب 137، حديث 6.

(83)- تحف العقول: 372؛ بحار الأنوار: 75/ 256، باب 23، ذيل حديث 108.

(84)- مكارم الأخلاق: 463.

(85)- نهج البلاغه: خطبه 216.

(86)- غرر الحكم: 461، حديث 10569.

(87)- بحار الأنوار: 67/ 64، باب 45، حديث 1؛ عدّة الدّاعى: 314.

(88)- بحار الأنوار: 2/ 41، باب 10، حديث 5.

(89)- غرر الحكم: 407، حديث 9337.

(90)- تغابن (64): 14.

(91)- رياض السالكين: 2/ 391- 392.

(92)- انبياء (21): 83.

(93)- ص (38): 43.

(94)- تفسير القمى: 2/ 242، ذيل آيه 43 سوره ص.

(95)- تفسير الميزان: 17/ 213- 214.

(96)- ربيع الأبرار: 146؛ رياض السالكين: 2/ 393.

(97)- سبأ (34): 33.

(98)- منافقون (63): 8.

(99)- بحار الأنوار: 71/ 411، باب 30، حديث 21؛ الخصال: 2/ 40، حديث 14.

(100)- الكافى: 2/ 307، حديث 4؛ بحار الأنوار: 70/ 246، باب 131، حديث 4.

(101)- عوالى اللآلى: 1/ 39، حديث 38؛ بحار الأنوار: 69/ 30، باب 94، ذيل حديث 26.

(102)- عوالى اللآلى: 1/ 39، حديث 37؛ بحار الأنوار: 69/ 30، باب 94، ذيل حديث 26.

(103)- عوالى اللآلى: 1/ 40، حديث 41؛ بحار الأنوار: 69/ 30، باب 94، ذيل حديث 26.

(104)- مفردات الفاظ القرآن: ماده «فقر».

(105)- فاطر (35): 15.

(106)- بقره (2): 273.

(107)- توبه (9): 60.

(108)- بحار الأنوار: 69/ 29، باب 94، حديث 26؛ عوالى اللآلى: 1/ 40.

(109)- بحار الأنوار: 69/ 31، باب 94، ذيل حديث 26؛ غرر الحكم: 393، حديث 9091.

(110)- بحار الأنوار: 69/ 31، باب 94، ذيل حديث 26؛ عون المعبود: 4/ 283.

(111)- قصص (28): 24.

(112)- بحار الأنوار: 69/ 31، باب 94، ذيل حديث 26.

(113)- الكافى: 2/ 139، حديث 8؛ بحار الأنوار: 70/ 178، باب 129، حديث 20.

(114)- بحار الأنوار: 69/ 53، باب 94، حديث 84؛ كنز الفوائد: 2/ 66.

(115)- بحار الأنوار: 75/ 136، باب 21، ذيل حديث 3؛ تحف العقول: 279.

(116)- طه (20): 124.

(117)- تفسير الميزان: 14/ 225، ذيل آيه 124 سوره طه.

(118)- بقره (2): 35.

(119)- تفسير الميزان: 3/ 11، ذيل آيه 4 سوره آل عمران.

(120)- طه (20): 124.

(121)- تفسير نور الثقلين: 3/ 405، حديث 170، ذيل آيه 124 سوره طه.

(122)- مجموعة ورّام: 1/ 130.

(123)- الكافى: 2/ 589، حديث 26؛ بحار الأنوار: 91/ 269، باب 43، حديث 3.

ان كان العرض على الله عز و جل حقا فالمكر لماذا؟
(اگر عرضه شدن تمام برنامه‌ها بر حضرت حق امرى مسلم و حتمى است پس خدعه و حيله براى چيست؟)
بحارالانوار، ج 75، ص 284

المومن لايغش اخاه، و لايخونه، و لايخذله، و لايتهمه، و لايقول له انى برى منك.
(مومن با برادر دينى خدعه نمى‌كند، به او خيانت نمى‌ورزد، وى را بى‌يارى نمى‌گذارد، به او تهمت نمى‌زند، و از وى برائت و بيزارى نمى‌جويد.)
بحارالانوار، ج 75، ص 285-284

من دخله العجب هلك.
(عجب بر هر كس وارد شود هلاك مى‌گردد.)
بحارالانوار، ج 72، ص 312-309

لا وحده و لا وحشه اوحش من العجب.
(تنهايى و وحشتى وحشتناكتر از عجب نيست.)
بحارالانوار، ج 72، ص 315

سيئه تسوءك خير عند الله من حسنه تعجبك.
(آن بدى كه تو را بدحال كند و بيازارد، در پيشگاه خدا بهتر است از حسنه‌اى كه تو را به عجب آورد.)
بحارالانوار، ج 72، ص 316


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^