حکایت مهمان شدن اسماعیل بزنطی در منزل امام هشتم
امام رضا:دلمان برای شیعیانمان تنگ می شود!
بمناسبت دهه کرامت
اسماعیل بزنطی می گوید: من یک مسئله داشتم آمدم خانۀ حضرت در مرو و در زدم، دیدم خود حضرت آمد در را باز کرد، گفتم: یابن رسول الله من یک مطلبی دارم دم در بپرسم از شما جوابش را بگیرم و بروم. ایشان فرمود: دم در نمی شود بیا داخل. حضرت من را برد داخل، مسئله را پرسیدم و امام جواب داد.
من گفتم: به من اجازۀ مرخصی می دهید؟ فرمود: نه، من دلم می خواهد امشب خانۀ من بمانی. ما برای شیعیان مؤمن دلمان تنگ می شود و غربت می کشیم اگر شیعه بلند شود از پیش ما برود، تنها می مانیم،
گفتم: امرتان را اطاعت می کنم. شام آوردند نه در دو تا ظرف در یک ظرف فرمودند: دوست دارم با من هم کاسه باشی. چه دستی می رفته لقمه برمی داشته و اسماعیل لقمه آمیخته با چه دستی را می خورد؟
غذا تمام شد، خادم را صدا کرد فرمودند من از مدینه که آمدم مرو یک تشک و یک متکا و یک روانداز مخصوص خودم برای خودم آوردم، آن را امشب برای اسماعیل پهن کن.
اسماعیل گفت: رختخواب مخصوص خودشان را انداختند، من رفتم در رختخواب و آمد به ذهنم بزند که عجب احترامی امام هشتم به من کرد، فقط آمد به ذهنم بزند که من هستم که در این رختخواب جایم دادند، ناگهان حضرت در اتاق را باز کرد و فرمود: مواظب باش مغرور نشوی، شیعۀ ما غرور ندارد، منم ندارد، شیعۀ ما می داند هر چه دارد از خدا دارد، اگر نماز می خواند به توفیق خداست، اگر مشهد می آید به توفیق خداست، اگر روضه می آید به توفیق خداست، کسی از پیش خودش کاری نمی کند، پس به خودت نبند.