لطفا منتظر باشید

جلسه نهم چهارشنبه (28-4-1396)

(مشهد حسینیه همدانی‌ها)
شوال1438 ه.ق - تیر1396 ه.ش
10.94 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

مشهد/ حسینیهٔ همدانی‌ها/ دههٔ سوم شوال/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

روایت‌شناس دانشمند -مرحوم کلینی- در کتاب پرقیمت و کم‌نظیر کافی، روایت مفصّل و پرمحتوایی را از امام صادق(علیه‌السلام) به‌وسیلهٔ یک راوی به‌نام ابوعَمر زبیری در باب ایمان نقل کرده است. روایت جامعی است، روایت کاملی است که امام صادق، ایمان را در سه مرتبه بیان می‌کنند:

 به تعبیر خودشان، یک ایمان در مردمْ ایمانِ ناقص است؛ ایمانی است که به همهٔ اعضا و جوارح انسان پخش نیست و نور آن ایمان در حدی نیست که چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و عضو جنسی را فرا بگیرد. انبار قلب از ایمان پُر نیست و این انبار نمی‌تواند همهٔ اعضا و جوارح را تغذیه کند. یک تعبیری پیغمبر اکرم از این نوع ایمان‌ها دارند که می‌فرمایند: ایمان ضعیف ایمانی نیست که صاحبش را با همهٔ وجود به‌سوی پروردگار مهربان عالم حرکت بدهد. دارندهٔ این ایمان از عمل و اخلاق کم می‌آورد و ناتوان است، ضعیف است، بی‌قدرت است.

 اما مرتبهٔ دیگر ایمان، حضرت می‌فرمایند: ایمان کامل است و خزانهٔ قلب از این ایمان پر است و خیلی خوب می‌تواند اعضا و جوارح انسان را تغذیه کند، زنده نگه دارد و با عبادت خدا، اطاعت خدا، همهٔ اعضا و جوارح را هماهنگ کند. صاحبش از عمل کم نمی‌آورد، از اخلاق کم نمی‌آورد و یک آدمی است که همهٔ وجودش مطیع خداست، مطیع دستورات پروردگار است و از حقِ عبادت کم نمی‌گذارد.

 اما یک ایمان هم حضرت می‌فرمایند: ایمان زائد است، ایمان اضافه؛ ایمان فوقِ ایمانِ کامل است که خود حضرت از قرآن مجید، افراد دارندهٔ ایمان زائد را نمونه می‌آورند. آیه‌ای که در سورهٔ کهف دربارهٔ اصحاب کهف است، قرائت می‌کنم که خدا می‌فرماید: «انهم» آن چندنفر که عددشان هم دقیقاً معلوم نیست. پروردگار می‌فرماید: عددهایی که برای اینها می‌گویند سه‌نفر هستند، چهارنفر هستند، شش‌نفر هستند، این عددهای درستی نیست؛ چون بعد از 313 سال، وقتی که بیدار شدند و یکی‌شان در شهر رفت و جریان تغییرات کامل را نگاه کرد، برگشت و به دوستانش گفت که منطقهٔ ما همه‌چیزش عوض شده و یک تعدادی هم سر خریدوفروش، من را شناختند و دنبال من آمدند، بیرون غار هستند و می‌خواهند بیایند که شما را زیارت کنند. از پروردگار خواستند که ما را دوباره پیش خودت ببر و همه‌شان افتادند، درِ غار هم بسته شد و کسی خبر ندارد! عدد را بی‌خود می‌گویند و این «انهم»، یعنی آن چندنفر.

 «فتیة»، پروردگار از آنها به جوانمردان تعبیر کرده، با اینکه روایات ما می‌گویند که اینها جوان سِنّی نبودند و هر چندتا که بودند، عاقله‌مرد بودند و تقریباً سنّ قابل توجهی داشتند؛ ولی کاری که کردند، یعنی آمدند از بت و بت‌خانه و بت‌کده و فرهنگ مملکت، از زن و بچه و مال و خانه و درآمد برای خدا چشم پوشیدند، خدا به اینها «جوانمردان» فرمود. البته هرکسی که در راه خدا از هر مبنای غلطی و فرهنگ غلطی چشم بپوشد، از عمل غلطی، از شهوت نامشروعی، یقیناً جوانمرد است؛ چون کار خیلی سختی را انجام داده و این گذشتْ گذشت ساده‌ای نیست، گذشت معمولی نیست. در امت اسلام هم از این نمونه‌ها کم نبودند! یک چهرهٔ بسیار معروف از گروه جوانمردانِ این امت، حربن‌یزید ریاحی است که از خودش، فرزندش، حقوق بالای دولتی، خانهٔ کوفه‌اش، صندلی‌اش، اهل و عیالی که در شهر داشت، لله گذشت. ما یک حرّ شنیدیم و یک حرّ می‌شنویم، اما اگر در کاری که کرده دقت بکنیم، می‌بینیم که از صدمیلیون، یک‌نفر هم این کار را نمی‌کند. اینهایی که برای جنگ با حق آمده بودند، یک حداقلی را در کتاب‌ها بیان کرده‌اند، سی‌هزار نفر و یک حداکثری را بیان کرده‌اند، هفتاد هزار نفر. سی‌هزار نفر یا هفتادهزار نفر برای کشتن 72 آمده بودند. از روز دوم محرم که امام را در سرزمین کربلا پیاده کردند، تا چهار بعدازظهر عصر عاشورا که امام شهید شده، هشت روز، خودِ ابی‌عبدالله، یارانش و اهل‌بیتش، بهترین، بالاترین و زیباترین پندها، موعظه‌ها، خطاب‌ها، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را برای آن هفتادهزار نفر داشتند. من این ضرب‌المثل را قبول ندارم که معروف است: «سخن چون از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند»، این دروغ است! چه صاحبدلی در عالم، مانند ابی‌عبدالله، قمربنی‌هاشم، علی‌اکبر و آن چهره‌های برجستهٔ بی‌نظیرِ الهی، مانند حبیب‌بن‌مظاهر، مسلم‌بن‌عوسجه، نافع، عابس‌بن‌شبیب بودند. اینها یعنی سخنشان از دل برنخاست؟ اصلاً چه دلی در عالم مثل دل آنها بوده است؟ یک قلبی که ایمان زائد در آن موج می‌زده و یک پیکری که سراپا مطیع صد درصد پروردگار بوده است، اینها چطور حرفشان در این هفتادهزار نفر اثر نگذاشت؟ یعنی از دل برنمی‌آمد و یک حرف‌های بی‌ریشه‌ای بوده، یک حرف‌های معمولی بوده، یک حرف‌های ظاهری بوده است؟! بعضی از جملات این بزرگواران در عالم ثبت شد.

 از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر

 یادگاری که در این گنبد دوّار بمانْد

 بعضی از این جملات اصلاً از بین نمی‌رود؛ مثل «امیری حسین و نعم الامیر»، یک جملهٔ ماندگار در عالم است؛ «والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابداً عن دینی»، یک جملهٔ ماندگار است؛ «اهلا من العسل»، این یک جمله ماندگار است؛ ولی این زبان الهی که به قلب عرشی وصل بوده، حرف‌هایش در این هفتادهزار نفر اثر نکرد. فکر می‌کنید چندنفر در این هشت شبانه‌روز تحت تأثیر فرمایشات این بزرگواران قرار گرفتند؟ سه‌نفر! یعنی شما نسبت بگیرید سه‌نفر را به هفتادهزار نفر؛ از هر چندنفر یک نفر با خدا معامله کرد و جوانمردی کرد و گذشت کرد؟ از هر حدود 23هزار نفر، یک‌نفر گذشت کرد. در زمان خودتان می‌بینید که گذشت از حرام‌ها، امور نامشروع، اموری که معصیت است، اموری که ظلم است، اموری که تجاوز است، چقدر کم است!

این سه‌نفر:

 ابتدای صبح حربن‌یزید ریاحی بود که از همه‌چیزش گذشت کرد. حدود نیم‌ساعت مانده به شهادت ابی‌عبدالله هم، دوتا برادر به‌نام ابوالحتوف‌بن‌حرث انصاری و سعدبن‌حرث انصاری گذشت کردند که من گاهی در حرم ابی‌عبدالله، روبروی قبر شهدا که می‌نشستم و بالای سر قبورشان آن اسم‌ها را می‌خواندم، بیشتر به این دوتا اسم خیره می‌شد؛ چون خیلی کار عظیمی کردند! خیلی کار فوق‌العاده‌ای کردند که از خودشان و زنشان و بچه‌شان و حالا اگر داماد و عروس داشتند، نوه داشتند، از حقوقشان، از همه‌چیز گذشتند و شهید شدند و شهادتشان را هم امام قبول کرد. از اسب پیاده شد و بالای سرشان آمد و دعایشان کرد؛ اینها در ده دقیقه نشد که از طبقهٔ هفتم جهنم حرکت کردند و به طبقهٔ هشتم بهشت -فردوس اعلی- رسیدند.

حالا فکر بکنید که فردوس اعلی در کجای این عالم است؟ خیلی راه نزدیکی که نیست! خدا آدرس بهشت را که در قرآن مجید می‌دهد، می‌گوید: «عند سدرة المنتهی»، و ما هم واقعاً از سیارهٔ سدرةالمنتهی هیچ خبری نداریم و هیچ دوربین قویّ نجومی آمریکا، ایتالیا و اروپا هم نمی‌تواند این سیاره را رصد کند؛ چون کلمهٔ منتهیٰ دارد. «سدرة المنتهی»، یعنی دیگر آن نقطهٔ اعلای بالایِ انتهاییِ عالم است و سرعت حرکت انسان چقدر شدید است که در ده‌دقیقه، درحالی‌که اهل طبقهٔ هفتم جهنم است، در ده‌دقیقه اهل فردوس اعلی می‌شود و بیشتر هم نه!

ما خیلی معطل هستیم! ما خیلی لنگ هستیم! ما پای حرکتمان کند است! ما گذشتمان کم است! ولی آنهایی که گذشت کردند، فقط خدا سرعت سِیرشان را می‌داند و خدا می‌داند که اینها با این گذشت به چه مقاماتی رسیدند! به چه مقاماتی! در قرآن مجید می‌گوید(این یازده‌رکعت نماز شب -که بهترین وقتش یک‌ساعت مانده به نماز صبح است؛ پنج‌تا دورکعت است و یک‌دانه یک‌رکعت، چقدر مگر طول می‌کشد؟ نیم‌ساعت نمی‌کشد): آنهایی که این نماز را می‌خوانند، پاداششان چیست؟ پروردگار می‌فرماید: «لا تعلم نفس ما اخفی علیهم من قرة اعین»، آن پاداش دلشادکننده‌ای که برای اینها قرار داده شده، احدی در این عالم از آن خبر ندارد و پنهانِ پنهان است. برای یازده‌رکعت نماز مستحب می‌گوید که پاداشی قرار داده شده که احدی در این عالم -از جن و انس و فرشته- خبر ندارد. حال عمل واجب نصرت حضرت سیدالشهدا در چه حدی است و پاداشش چیست؟ حالا من این نماز شب را نخوانم، نخوانده‌ام و در قیامت، نه جریمه دارد و نه بازپرسی و نه سرزنش؛ اما در کربلا کسی که صدای امام را شنید و او را جواب نداد، به رو در آتش جهنم می‌افتد. این را حضرت به مردم خبر دادند و فرمودند: کسی که صدای من را بشنود و طلب یاری من را بشنود و جواب ندهد، در قیامت با سر در آتش جهنم است. حالا این سه‌نفری که جواب دادند، اینها چه پاداشی دارند؟ اینکه دیگر حقیقت است و ما در پایان زیارت وارث، دوتا زیارت داریم: زیارت حضرت علی‌بن‌الحسین، علی‌اکبر و اصحاب؛ درباره اصحاب چه می‌خوانیم که از بین این اصحاب، این سه‌نفر واقعاً یک چهره‌های خاصی هستند! چه‌چیزی دربارهٔ آنها می‌خوانیم؟

 «السلام علیکم یا اولیاء الله و احباءه»، خب این سه‌نفر هم داخل همین‌ها هستند. «السلام علیکم یا اصفیاء الله»، آدم صفی الله است؛ «یا اصفیاء الله و اوداءه». پیغمبر که زمان کربلا نبود، امیرالمؤمنین نبود، امام حسن نبود، صدیقهٔ کبری نبود، اما می‌خوانیم: «السلام علیکم یا انصار دین الله یا انصار رسول الله یا انصار فاطمة الزهرا یا انصار امیرالمؤمنین یا انصار ابالحسن -امام مجتبی- یا انصار ابی‌عبدالله»، اینها –این ‌سه‌نفر- کِی به این مقامات رسیدند؟ حربن‌یزید در ده‌دقیقه و آن دوتا برادر هم چهار بعدازظهر و نزدیک شهادت ابی‌عبدالله در ده‌دقیقه؛ این سرعت سِیر انسان است، ولی مَرکب این سرعتْ گذشت است که این سه‌نفر از جان، از مال، از زن و بچه، از لذت‌های دنیایی، از تجارت مغازه، ریاست و زن و بچه گذشتند. خدا اسم اینها را در قرآن «فتیه؛ جوانمردان» گذاشته است؛ نه مردان، بلکه بالاتر از مردان.

امام صادق به ابوعَمر فرمودند: این ایمان فراوان‌تر از ایمان کامل و ایمان زائد است، «إنهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی»، اول آنها یک‌قدم به‌طرف من برداشتند؛ از کفر به توحید، از دقیانوس به حضرت رب‌العالمین، از مملکت آباد به‌طرف غار، از مردم به‌طرف خلوت الهیه، از پول و زن و بچه و داماد و عروس به‌طرف قُرب پروردگار. این قدم را آنها برداشتند و قدم بعدی را من به‌طرف آنها آمدم، «و زدناهم هدی» و من خودم بر ایمان آنها اضافه کردم. این اضافه‌کردن ایمان به چه صورت بوده است؟ ما که وارد نیستیم و نمی‌دانیم! پروردگار مهربان عالم، یک نگاه ویژهٔ خاص به قلب آنها کرده و این انبار محدود قلب برای ایمان کامل درهایش باز شده و با ایمان زائدِ دائمِ ابد پیوند خورده است. این سه نوع ایمان بود: ایمان ناقص، ایمان کامل، ایمان زائد.

خب ایمان کامل، ایمان زائد و ایمان ناقص در هرکسی باشد، به همین عنوان در روایات خوانده شده است: مؤمن کامل، مؤمن زائد و مؤمن ضعیف؛ مؤمن زائد یعنی مؤمنی که فراوانی ایمانش از ایمان کامل فراتر است و کیفیتش قابل محاسبه نیست.

این سخن امام صادق بود؛ اما یک موضوعی که واقعاً شناختش برای همهٔ ما واجب است که اگر این موضوع را نشناسیم، نمی‌توانیم به حرکتمان ادامه بدهیم، اگر اهل حرکت باشیم؛ چون قرآن مجید یک جملهٔ خیلی زیبایی دارد که می‌گوید: «ان هو الا ذکر للعالمین»، این کتاب، هشیاردهندهٔ به جهانیان است، مایهٔ بیداری جهانیان است، مایهٔ فهم معارف برای جهانیان است و این حرف‌ها همه در کلمهٔ ذکر است: «ان هو الا ذکر للعالمین، اما لمن شاء منکم ان یستقیم»، اگر کسی بخواهد که مستقیم بار بیاید -فکرش، رأیش، آرائش، نظرش، چشمش، گوشش، زبانش، شکمش، اعضائش، درونش، برونش- اگر کسی علاقه داشته باشد که مستقیم بار بیاید، این قرآن برایش سودمند است. حالا اگر کسی علاقه نداشته باشد که مستقیم بار بیاید، قرآن به چه دردش می‌خورد؟ واقعاً به چه دردش می‌خورد؟ یکی که هیچ سروکاری با حقایق قرآن، با اخلاق قرآن و با مسائل عملی قرآن ندارد، حالا یک قرآن هم در داشبورد ماشینش باشد، یک قرآن یک‌میلیون تومانی هم در طاقچهٔ خانه‌اش باشد، یک قرآن دومیلیون تومانی هم در سفرهٔ عقد دخترش باشد، اصلاً چه سودی از این قرآن به او می‌رسد؟ قرآن سر جای خودش است و او هم دارد به جهنم می‌رود. قرآن چه سود دارد برای آن که اهل این حرف‌ها نیست! «ان هو الا ذکر للعالمین اما لمن شاء منکم ان یستقیم». یک دفعه کسی نیاید بگوید که آقا، قرآن به این کاملی، چرا وضع امت اسلام این‌قدر نابسامان، این‌قدر درهم برهم است، این‌قدر خراب است؟ چرا این‌همه مردم ایران نماز نمی‌خوانند، روزه نمی‌گیرند، عرق می‌خورند، عروسی‌های آن‌چنانی دارند، شب‌نشینی دارند، زن و مرد قاطی دارند، روابط نامشروع دارند، پس قرآن چه‌کاره است؟ قرآن همه‌کاره است و این فرد از قرآن، بیکار است. بعضی‌ها به جای اینکه سؤال را به‌طرف مردم بیاورند، سؤال را طرف قرآن می‌برند که اگر قرآن، کتاب کامل و اثرگذاری بود، کو؟! قرآن مجید که کتاب کامل و اثرگذار هست، «ان هو الا ذکر للعالمین»، یک نسخهٔ الهی است، خب کسی که دوای این نسخه را نخورد و حسود بماند، بخیل بماند، متکبر بماند، بی‌دین بماند، چاقوکِش بماند، جانی بماند، مال مردم‌خور بماند، غارتگر بماند، ظالم بماند، این به قرآن چه ربطی دارد؟ قرآن که نسخهٔ کاملی است! بعضی‌ها از خود من هم پرسیده‌اند که اسلام اگر دین کاملی است، پس چرا وضع این مردم این‌جوری است؟ چرا عرب‌ها آن‌جور، آفریقایی‌ها آن‌جور، مصری‌ها آن‌جور، دیگران آن‌جور، در کشور ما این‌همه آدم فاسد و گنهکار و اختلاسچی و غاصب و دزد و جیب‌بُر و آدمکُش، تقصیر اسلام است که مردم این‌گونه هستند یا تقصیر بیماری است که دکتر به او گفته این دارو را نخوری، به امید خدا سَقَط می‌شوی و می‌میری، تقصیر کدام است؟ دکتر مقصر مرگ مریض است؟! دکتر مقصر درد مریض است؟! یا نه مریض مقصر درد خودش و مرگ خودش است؟! ما یک رفیق داشتیم، شب شهادت امام صادق است، خدا رحمتش کند! آدم دینداری بود، اهل سهم امام بود، نمازخوان بود، روزه‌بگیر بود، سی-چهل‌بار مکه رفته بود، کربلا رفته بود؛ ولی قند بالایی داشت، اما پرهیز نداشت. خود من بارها در سفر حج، در سفر کربلا به او می‌گفتم نخور، ضرر دارد! خب یک چیزهایی برای قند ضرر دارد: خربزه، هندوانه، انگور و خیلی راحت می‌خورد. نخور آقا! از پا درمی‌آیی و آخر هم قند ازبین برد. جوابی که همیشه به من می‌داد، این بود: دوسال کمتر، زندگی بهتر! خب میوه‌ها مقصر بودند؟ انگور و خربزه مقصر بود؟ چلوکباب‌ها مقصر بودند؟ یا بدن این مقصر بود/ کدام یکی‌شان؟!

نابسامانی‌های ما گردن قرآن است؟ یا گردنِ جداییِ ما از قرآن است؟ کدامش است؟ آدم باید انصاف داشته باشد! حالا اگر کسی بخواهد مؤمن باشد که دیگر مؤمن، ارزنده‌ترین انسان است. امام هشتم در روایتی که از خدا نقل می‌کند، مؤمن واقعاً اهل سعادت است، واقعاً اهل نجات است، واقعاً! و وقتی هم که می‌میرد، به قبل از خودش اِشراف دارد. من یک دوستی در همین مشهد داشتم و از اولیای خدا بود، عالم هم بود. گاهی که می‌آمدم، پیغام می‌دادم و می‌گفتم: می‌خواهم به دیدنت بیایم. می‌گفت: نه، اصلاً! من قابل مقایسه با آن، ‌هم در ایمانش، در رفتارش، در امربه‌معروفش، در منبر نبودم! می‌گفت: نه، من پیش شما می‌آیم. یکبار من زورم رسید تا برای بازدیدش بروم؛ یکبار در کل سفرهایی که آمدم، همه‌اش او پیش من آمد. این یک شب وضو گرفت و نماز شب را خواند و حالش را با خدا داشت و بعد از نماز شب هم از دنیا رفت. یک انگشتری داشت که با این انگشترش خیلی نماز خوانده بود، حرم رفته بود، نماز شب خوانده بود، گریه کرده بود و دوتایی‌مان یک دوست مشترکی در یک شهر دیگر داشتیم که آن هم از اولیای خدا بود، این انگشترش را قبل از مُردنش به این دوست مشترکمان می‌دهد و می‌گوید برای تو، یعنی تأکید می‌کند و می‌گوید که این انگشتر برای تو! آن از دنیا رفت، من یکبار دیدن همان دوست مشترکمان رفتم، گفتم: یادش‌بخیر آن انسان والا! گفت: واقعاً یادش‌بخیر! او در نماز شب که تمام شد، مُرد. گفت: حالا من یک داستانی از او به تو بگویم. گفتم: بگو! گفت: یک آدمی در تشییع جنازه‌اش بود که یک کمی هم عشق لاتی داشت و این انگشتر را در انگشت من دید، مصرّ شد و گفت: این انگشتر را به من بده! من چشمم این انگشتر را گرفته است. این هم آدم خیلی روانی است و الآن هم هست. انگشتر را درآوردم و به او دادم، ایشان را بردیم و در حرم حضرت رضا دفن کردیم. مجانی هم به او قبر دادند! انسان والایی بود! اگر می‌خواستند قبر هم بخرند، صدهزار تومان پول نداشت که قبر بخرد؛ آنجا که قبرها دویست-سیصدمیلیون تومان است و جای خیلی خوبی هم دفنش کردند. این دوست مشترکمان می‌گفت: این را دفن کردیم، تمام شد، ختمش آمدیم و بعد ما شب به خانه آمدیم و خوابیدیم، خوابش را دیدم. سلام‌وعلیک و بگو و بخند، حالت چطور است؟ راحت! بله، حتماً مؤمن راحت است. راحت! ولی آقا این انگشتری که من به تو دادم، مخصوص تو دادم و او لیاقت این انگشتر را نداشت؛ برای چه به او دادی، پس بگیر! یعنی مؤمن زنده است. بقیه مرده‌اند، درحالی‌که زنده هستند و مؤمن زنده است، درحالی‌که مرده است. خیلی‌ها الآن دارند در ایران راه می‌روند، مغازه می‌روند، داد و بیداد و بانک؛ اما مرده‌اند، «افمن کان میتا فاحییناه»، خیلی هم مرده‌اند؛ اما زندهٔ زنده هستند، واقعاً زنده هستند!

من یک استادی داشتم که از دنیا رفت و مرگش خیلی روی من تأثیر گذاشت؛ یعنی من به باور مُردن این نمی‌رسیدم. آن‌وقت هم مجرد بودم و واقعاً به باور نمی‌رسیدم و اصلاً باورم نمی‌شد که مرده است. یک شب خوابش را دیدم و گفتم: آقا، پسر صاحب مفاتیح -آقا شیخ‌عباس قمی- به خود من گفت که ما وقتی پدرمان را در نجف، در یک حجره‌ای روبروی ایوان طلا دفن کردیم، شب خوابش را دیدیم. پدر، برزخ به تو چه گذشت؟ به آقا شیخ‌عباس گفتیم، آقا شیخ‌عباس منبری خیلی فوق‌العاده‌ای بود! گفت: پدر، از وقتی من وارد عالم برزخ شدم، سه‌بار آمده‌اند و من را پیش حضرت سیدالشهدا برده‌اند. حالا دارم در خواب به این دوستم که مُرده، می‌گویم که پسر آقا شیخ‌عباس قمی این‌جور به من گفت. گفت: درست گفته است، چون خود من وقتی وارد برزخ شدم، تا حالا که به خواب تو آمدم، من را صدبار پیش ابی‌عبدالله بردند. واقعاً هم شایسته بود! واقعاً هم شایسته بود! یک مجتهد بود، عالم بود، عالم‌پرور بود، اما دیوانهٔ ابی‌عبدالله بود. تاسوعا و عاشورا با آن علمش و با آن عظمتش، با یک پیراهن مشکی تا پایین، جلویش هم حالت بیضی داشت و دکمه‌هایش را باز می‌کرد، کنار می‌زد و وسط سینه‌زن‌ها می‌آمد و میانداری می‌کرد! حالا بعضی از ما آخوندها حتی در گریه هم نمی‌آییم! یکی دارد می‌خواند، مردم دارند خودشان را می‌کشند، ما یک دستی به پیشانی بزنیم؛ اما او در گریه، در سینه‌زدن، در میانداری بی‌نمونه بود. این مؤمن است و مؤمن زنده است، گرچه مرده است؛ بی‌ایمان مرده است، گرچه زنده است. دنبالهٔ حرف‌های امام صادق، ان‌شاءالله فردا.

شب شهادتش است، می‌دانید یک کار امام صادق چه‌ بوده است؟ یک کارش در کارهایش، تعجب نمی‌کنید! ابداً تعجب نکنید! یک کار امام صادق در هر موقعیتی و کاری به محرّم نداشت؛ تا ده‌نفر هشت‌نفر از اصحاب به دیدنش می‌آمدند، خودش روضهٔ ابی‌عبدالله می‌خواند، خودش! یعنی یک کار امام صادق روضه‌خوانی بود، می‌دانید یعنی چه؟ یعنی روضه‌خوان‌ها، روضه برای ابی‌عبدالله یک کار عرشی است. یک کاری است که ما امامان افتخار می‌کنیم ما را در قیامت صدا بزنند و بگویند تو روضه‌خوان ابی‌عبدالله هستی. آن‌و قت خود حضرت در گریه‌کردن بی‌حال می‌شد. وقتی هم می‌خواست روضه بخواند یا به یکی می‌گفت که روضه بخواند، می‌گفت: صبر کنید! به یک‌نفر می‌گفت که برو و در اتاق خانم‌ها را بزن و بگو می‌خواهیم روضه بخوانیم. همهٔ دخترها و هم خانم پشت در اتاق من بیایند و آنها هم بنشینند تا با گریه ما گریه کنند. آن‌وقت چه روضه‌هایی می‌خواند!

یک روز امام صادق تصمیم گرفت که روضهٔ بچهٔ شش‌ماهه را بخواند. آنهایی که در جلسه نشسته بودند، از شدت گریه داشتند بی‌حال می‌شدند، صدای گریهٔ خانم‌ها داشت خانه را می‌لرزاند. امام در اوج روضه که چهارزانو نشسته بودند، یک‌مرتبه یکی از کنیزان امام، یک بچهٔ چهار-پنج‌ماهه را در اتاق آورد، بچه را در دامن امام صادق گذاشت، هی این بچه را نگاه می‌کرد و می‌گفت: اصغر ما را با تیر سه شعبه زدند! این بچه را نگاه می‌کرد و می‌گفت: به کوچک و بزرگ ما رحم نکردند! این بچه را نگاه می‌کرد می‌گفت: چه داغی به جگر جدم ابی‌عبدالله گذاشتند.

 

برچسب ها :