لطفا منتظر باشید

جلسه شانزدهم جمعه (11-3-1397)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1439 ه.ق - اردیبهشت1397 ه.ش
12.89 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

انبیا، معلمان تاریخ بشریت

یقیناً دنیا مدرسهٔ تربیت و فراگرفتن آداب و روش‌های پسندیدهٔ باارزشی است که خداوند مهربان در این مدرسه از باب لطف و محبتش، معلمان دلسوز و خیرخواهی را در سه بخش قرار داده است: دورهٔ اوّل این معلمان، دوران 124هزار پیغمبر بوده است که هیچ‌چیز آنها برای هیچ‌کس قابل‌ایراد نیست و درس‌هایشان در دو جا نقل شده است:

الف) قرآن مجید که به‌نظر می‌رسد خدا درس‌های انبیا را در حدود پانصد آیه بیان کرده است.

ب) در متن روایات که بخشی از درس‌های آن‌ را ائمهٔ ما نقل کرده‌اند و خیلی هم درس‌های زیبایی است؛ مثلاً امامان ما درسی را از آدم(ع) -اوّلین پیامبر- نقل کرده‌اند که خودش این درس را از خدا گرفت. شاید یک خط هم به عربی نشود، ولی اگر همین 75میلیون نفر این درس را در چهاردیواری مملکت خودمان عمل بکنند، من نمی‌گویم چه می‌شود، خودتان فکر بکنید، ارزیابی کنید و بعد داوری کنید.

 

درس زیبایی از حضرت آدم(ع)

آنچه خوبی در هرچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند و هرچه ضرر و زیان و شرّ و بدی برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند. خیلی درس فوق‌العاده‌ای است! قرآن مجید هم در دو جا -اگر درست بگویم- وقتی اوصاف اهل ایمان را بیان می‌کند، می‌گوید: «وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 22)، بدی‌های طرف مقابلشان را با خوبی برطرف می‌کنند و جواب می‌دهند.

هر روزی که حضرت موسی‌بن ‌جعفر(ع) در مدینه از خانه بیرون می‌آمدند، یک‌نفر در مسیرشان بود که اگر ایشان را می‌دید، هم به حضرت ناسزا می‌گفت، هم به امام صادق(ع) و هم به امام باقر(ع)، حتی به زین‌العابدین(ع) تا امیرالمؤمنین(ع)؛ هر روزی که حضرت را می‌دید، ناسزا می‌گفت و ترک هم نمی‌کرد. یاران حضرت گفتند: به ما اجازه می‌دهید(این عین حرف یاران حضرت است) که این ملعون را بکُشیم؟ حکم ناسزاگفتن به معصوم، قتل است؛ ولی اجازهٔ اجرای این حکم دست خود معصوم است و آزاد است اجرا بکند یا نکند. حضرت فرمودند: نه اجازه نمی‌دهم، دوست دارم خودم او را بکشم. آنها ساکت شدند، حتماً آنها هم مطیع امام بودند، امام فرمودند نه و آنها هم آرام شدند.

 

رحمت پروردگار در پرتو اطاعت و فرمانبری

آدم باید همین‌طور هم با خدا و ائمه رفتار کند؛ از خودم چیزی نگویم، رأیی از خودم به وسط نیاورم. آدم راحت هم هست، چون می‌گوید حکم خدا پیغمبر و امام را رعایت کرده‌ام و گیری در قیامت ندارم، راحت هستم؛ و همین هم هست(این آیه قطعی است): «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 132)، مطیع خدا و پیغمبر باشید، یقیناً به رحمت خدا خواهید رسید. یقیناً و شاید ندارد؛ «لَعَل» دربارهٔ پروردگار به‌معنی شاید نیست و قطعیت را در جملهٔ مثبت می‌رساند. آن‌هم حرف پروردگار است و خدا که تردیدی در نتیجهٔ کارها ندارد. شاید یعنی شاید به رحمت برسید و شاید هم نرسید، خدا شک دارد. ما خدای شکاک هم نداریم!

همه عزّی و جلالی، همه علمی و یقینی       همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی

شک برای ماهاست که ضعیف هستیم، بی‌خبر و بی‌علم هستیم، نمی‌دانیم چه می‌شود و می‌گوییم شاید جنسم را بفروشم و شاید هم نفروشم؛ شاید اجازه بدهند که این دخترخانم با آقازدهٔ شما ازدواج بکند و شاید هم نگذارند، نمی‌دانم! نمی‌دانم خیلی داریم و خدا «نمی‌دانم» ندارد.

 

عاقبت ناامیدی از رحمت خدا

اگر مطیع خدا و پیغمبر باشیم، یقیناً به رحمت می‌رسیم و خدا در این شکی ندارد؛ اگر این مسائل نباشد، ما اصلاً به چه امیدی زندگی کنیم و چه امیدی به آینده داشته باشیم؟ خودش هم علناً در قرآن می‌گوید که ناامید از رحمت من کافر است، ما هم که دلمان نمی‌خواهد کافر باشیم؛ پس امیدوار هستیم.

 

مغفرت، سرانجام عصیان بندهٔ مؤمن

دروغ هم که نمی‌توانیم بگوییم و در حدی مطیع خدا و پیغمبر و ائمه هستیم، اما در حدی هم روی‌برتافتن داریم. مطیع هستیم، در حدی هم عاصی هستیم. عصیان ما که معلوم است، چون مؤمن هستیم، به مغفرت می‌رسیم؛ چون مؤمن هستیم و یقیناً هم مؤمن هستیم.

 

تجلی خدا بر در و دیوار عالم

کدام‌‌یک از شما خدا را قبول ندارید؟ وجود خدا که روشن‌تر از روز است . محبوبتان ابی‌عبدالله(ع) می‌گویند: «عمیت عین لا تراه» کور باشد آن که تو را نمی‌بیند. خدا بر در و دیوار عالم تجلی دارد و اگر بنا باشد آدم ببیند، دائم می‌تواند زیارتش کند. پیغمبر می‌فرمایند: دو چشم برای دلتان ساخته که می‌توانید او را ببینید؛ صد دفعه هم دیده‌اید، اما توجه نکرده‌اید. حادثه برای شما پیش آمده که مرگتان در آن حادثه قطعی بوده است، ولی نمرده‌اید؛ چون یکی بوده که دست شما را گرفته و از حادثه کنارتان گذاشته است. ده دفعه یقین کردید که بچه‌تان خوب نمی‌شود، اما خوب شد؛ اینها غیر از خدا چیزی نیست.

ما یک شکم داریم که چند میلیون غذا در بخش حبوبات و سبزیجات و نباتات برای همین یک‌ذره شکم ما ساخته است. بیشتر طلب داریم؟ بیشتر که طلب نداریم! با این مشکل اقتصادی هم باز بعضی‌ از ما سر سال از مخارج یک سال خودمان اضافه هم می‌آوریم؛ پس معلوم است که یکی دستش در کار ماست. خودش هم در قرآن می‌فرماید: من فرشتگانی را بر شما گماشته‌ام، البته نه فقط شما مؤمن هستید، بلکه فرشتگانی را بر کل انسان‌های زمین گماشته‌ام که اینها را شبانه‌روز و به‌طور دائم تا رسیدن مرگ حتمی از حوادث حفظ می‌کنند.

 

ما الآن در بین وسائل مرگ زندگی می‌کنیم؛ قطار، هواپیما، ماشین، موتور، همه وسایل مرگ است. حالا خدا حفظ می‌کند که موتور هواپیما در آن بالا خاموش نمی‌شود؛ اگر بخواهد از 35هزار پایی با خاموشی موتور به پایین بیاید، می‌آید و هیچ‌کس هم نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. ترمز قطار نگیرد و از صد کیلومتر روی دویست کیلومتر برود، صد واگن آن روی هم سوار می‌شود و همه را در آهن‌پاره له می‌کند. شبانه‌روز هم که روی باد سوار هستیم! تمام ماشین‌ها روی باد است و هیچ‌چیزی نیست، یک باد است. ندیده‌اید یا نشنیده‌اید که یک چرخ جلو در صد کیلومتر بترکد، یعنی باد آن خالی شود و شش‌تا مَلَّق بخورد؟ چه کسی تا حالا ما را در این پنجاه-شصت‌ساله روی باد نگه داشته است؟ چرا چرخ ماشین تو نترکید؟ هواپیمای تو چرا نیفتاد؟ واگن‌های قطار تو چرا روی هم نرفت؟

در خانه‌هایتان هم که 220 ولت برق به تمام دیوارهایتان است؛ اگر یک‌وقت غفلت داشتید و برق می‌گرفت، چه‌کار می‌کردید؟ صدبار پیش آمده که برق به‌دنبال شما بود تا شما را بگیرد، خدا هم خطاب کرده است: غلط بی‌جا نکن! و برق نگرفته است. خدا را که می‌شود دید، نمی‌شود؟

 

از این دکترهای تغذیه بپرسید که ضخامت معدهٔ شما چند میلی‌متر است؟ یک پرده نازک است و چیزی نیست! این پردهٔ نازک یک اسید بسیار قوی دارد؛ اگر بادام، گردو، انگور، خیار، خربزه، گوشت، غذاهای سفت، نان خشک، آجیل را که می‌خورید، سر دلتان بماند که غوغا می‌کند؛ ولی وقتی این غذاها به معده می‌رسد، شعورش می‌رسد که چه حد اسید بپاشد، این‌قدر اسید می‌زند تا به شکل یک آبگوشت رقیق درآید که بعد از خودش، رودهٔ کوچک و بزرگ بتواند بپذیرد. حال اگر متوجه نشدید و یک تیغ تیز ماهی با لقمه‌تان پایین رفت، غذا را هضم می‌کند و آن استخوان تیز را نگه می‌دارد، تیزی آن را با اسید می‌برد و با ته‌ماندهٔ غذا هم یک پارچهٔ نازکی به دور این تیغ می‌کشد، بعد به روده می‌دهد و از آن‌طرف هم به پایین روده می‌گوید این را از بدن بیرون بینداز؛ اگر این استخوان‌های تیز در آنجا بماند که معده را سوراخ می‌کند. خدا که دیده می‌شود! این معده با این نازکی(من در کتاب‌های خارجی دیده‌ام) یک آزمایشگاهی با یک‌میلیون کار است. اصلاً ما آزمایشگاهی در دنیا نداریم که یک‌میلیون کار بکند. چندتا کار از دست این‌همه آزمایشگاه‌های عریض و طویل طبی برمی‌آید؟

بعد هم بدنتان را به‌گونه‌ای درست کرده که همه جای آن کارخانهٔ سازندگی دارد؛ پوستتان کَنده می‌شود، خودش پوست درست می‌کند؛ استخوانتان می‌شکند، خودش تعمیر می‌کند؛ دستتان را چاقو می‌برّد، خودش تعمیر می‌کند؛ سوزن در دستتان فرو می‌رود، خودش خون را بند می‌آورد؛ وگرنه اگر رگ ما را با سوزن سوراخ بکنند، خودش بند نیاورد که این چند لیتر خون ما بعد از پنج-شش ساعت خالی می‌شود و ما هم می‌میریم. همه‌جای بدن شعور است و خدا شعور مطلق عالم است؛ چطور خدا را با دیدن بدنت نمی‌بینی؟ کور باد چشمی که تو را نمی‌بیند!

 

مدینهٔ فاضله‌ در فرمانبری از معلمیِ انبیا

یک بخش از حرف‌های این معلم‌ها در قرآن و یک بخش آن در روایات است که نمونه‌اش در روایات این است: هرچه خوبی برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند و هرچه بدی برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند؛ اگر این 75میلیون‌نفر همین یک خط را گوش بدهند، دیگر از فردا آدم‌کشی، طلاق، زنا، ظلم، مال مردم‌خوری، تجاوز، غصب، رشوه، دزدی و اختلاس پیدا نمی‌شود؛ حتی یک بدحجاب هم پیدا نمی‌شود، چون آدم به بدحجاب می‌گوید بدی را که به خودت نمی‌پسندی، به دیگران نپسند! مگر خوشت می‌آید که غریزهٔ تو به حرام تحریک بشود، پس غریزهٔ دیگران را به حرام تحریک نکن؛ خوشت می‌آید که بیننده با قیافهٔ تو زنا کند؟ این برای او ضرر است، این ضرر را برای او نخواه. این یک بخش از معلمان دنیا که انبیا هستند.

 

احترام به معلم به‌پاس دلسوزی و محبتش

معلمان، چه معلمانی! معلم محترم و باارزش است. حالا یک‌وقت یکی‌ از آنها اشتباه می‌کند، این را پای همه حساب نکنید، این خیلی ظلم است! من این‌قدر دوست دارم که معلم‌های ایام دبستان و دبیرستانم را یک‌بار دیگر ببینم. آنها باعث شدند که من به اینجا رسیدم. چه کسی باعث شد؟ آنها نفس زدند، آنها دلسوزی کردند، آنها محبت کردند و الآن هم آدم‌های دلسوز و بامحبت بین‌ آنها زیاد است. حالا یکی اشتباه می‌کند و از حدود انسانیت و اخلاق تجاوز می‌کند، اما همه را مورد حمله قراردادن خلاف قرآن است.

 

ترس انبیا از عذاب مردم در روز قیامت

مثلاً یک حرفشان را که به مردم زمانشان می‌گفتند، قرآن نقل می‌کند: «إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ »(سورهٔ اعراف، آیهٔ 59)، ما راست می‌گوییم و از عذاب روز بزرگ که عکس‌العمل گناهانتان است، برای شما می‌ترسیم، ناراحت هستیم و رنج می‌بریم. برای خودشان نمی‌ترسیدند، اما برای ما می‌ترسیدند و دغدغه و اضطراب داشتند.

 

گسترهٔ بهشت در روایات

نهایت دلسوزی و خیرخواهی را ببینید! جهنم بنابر آیات قرآن مجید هفت مرحله است که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: هشت طبقه بهشت روی همدیگر نیست، هشت آپارتمان نیست و در سطح صاف است، سر و ته آن‌هم اصلاً پیدا نیست. در روایاتمان دارد، جبرئیل که خدا اسم او را در قرآن «شدید القوی؛ بسیار نیرومند» گذاشته است، یک‌بار به پروردگار گفت: به من اجازه بده تا از اوّل بهشت پرواز بکنم و ببینم بهشت چقدر است. خطاب رسید: بپر! حالا مدت پریدن جبرئیل در بهشت که مدت دنیا نبوده است؛ یک‌سال دنیا 365 روز است. با قدرت پرشی که در او بود و با سال‌های غیردنیایی نهصدهزار سال پرید، بعد گفت: خدایا، من به کجا رسیدم؟ یکی از گماشتگان بهشت به او گفت: جبرئیل! بهتر است برگردی، چون هنوز از منطقهٔ من بیرون نرفته‌ای؛ حالا میلیون‌ها نفر مثل من در این بهشت منطقه‌دار هستند. این را از دست ندهید! انبیا به ما درس داده‌اند که چنین بهشتی برای شما قرار داده‌ایم، از دست ندهید. چه‌کار داری که به جهنم بروی؟ این‌قدر جهنم مشتری دارد که دیگر نوبت ما نمی‌رسد تا خودمان را جهنمی کنیم. خیلی هیزم برای جهنم هست! هفت‌میلیارد جمعیت الآن به جهنم می‌روند، تو برای چه می‌خواهی بروی؟ بگذار آنها بروند.

 

جمع کثیر جهنمیان

اما امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: طبقات جهنم روی همدیگر است؛ اگر شما دلسوزی و محبت را ببینید، دیوانه‌کننده است! نمی‌دانم، عقل آدم می‌خواهد از این حرف‌ها بپرد. این حرف‌ها هم در روایات، دعاها و جاهای دیگر زیاد هست. هفت طبقه با توجه به اینکه قرآن می‌گوید جمعیت دوزخیان بیش از جمعیت بهشتیان است: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 179)، اما این «کثیراً» را دربارهٔ بهشت نمی‌گوید و فقط می‌گوید بهشتیان بهشتی هستند؛ ولی می‌گوید بسیاری از جن و انس جهنمی هستند و نمی‌گوید بسیاری از مردم بهشتی هستند.

 

قیمت خرید بهشت و جهنم

مشتری بهشت از زمان آدم کم بوده، چون قیمت خریدش به‌نظر مردم گران است؛ باید نماز ارائه بکنند، روزه ارائه بکنند، خمس ارائه بکنند، پاکی ارائه بکنند، طهارت باطن ارائه بکنند، عدالت ارائه بکنند، محبت ارائه بکنند، مهربانی ارائه بکنند، از حرام فرار بکنند که این مجموعه قیمت بهشت می‌شود و بیشتر مردم دنیا هم از زمان آدم تا حالا، حال پرداخت این قیمت را نداشته‌اند. دیدند جهنم ارزان است و می‌شود با زنا خرید، با ربا خرید، با ظلم خرید، با آدم‌کشی خرید؛ این قیمت را می‌دهند و آن را می‌خرند.

 

حالا بگو یک‌ماه روزه بگیر، می‌گوید چه کسی حوصله‌اش را دارد؟ چه کسی طاقتش را دارد؟ یعنی من قیمتی برای بهشت نمی‌دهم، اما روزه را می‌خورم. خوردن خیلی آسان است و روزه قیمت جهنم است. جهنم خیلی ارزان است، شما پولش را هم نده؛ اصلاً هیچ عبادتی انجام نده و هیچ معصیتی هم مرتکب نشو، به جهنم می‌روی. خیلی ارزان است! اما برای با انبیا و ائمه و امیرالمؤمنین(ع) بودن در بهشت باید خیلی قیمت پرداخت شود. مگر به این راحتی می‌شود در بهشت کنار علی(ع) نشست؟ قیمتش را باید بدهیم!

 

نهایت دلسوزی و خیرخواهی معلم

حالا این هفت طبقهٔ جهنم را با این آیهٔ «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ» فکر کنید! هفت طبقه و کثیری «من الجن و الانس»، زین‌العابدین(ع) نشسته و زار می‌زند، می‌گوید من یک‌نفر را در قیامت به جهنم ببر و بدنم را این‌قدر باد کن که هفت طبقه را پر کند و جای هیچ‌کس نباشد. حالا این محبت یک عبد، لطف یک عبد، احسان یک عبد و دلسوزی و خیرخواهی یک بنده است. حالا خودش را حساب کن و ببین چیست!

 

رحمت و محبت بی‌نهایت خداوند به بنده‌اش

بعضی‌ها تحملش را ندارند. پارسال چند روحانی در یکی از شب‌های احیا دور هم نشسته بودند و اِحیا را گوش می‌دادند؛ بعد، بعضی از روایاتی که من دربارهٔ خدا خوانده بودم، گفته بودند اینها قابل‌باور نیست و اصلاً درست هم نیست. تحمل خدا را چرا نداری؟ چطور تحمل خدا را نداری که رحمتش بی‌نهایت است؟ چطور تحمل خدا را نداری که محبتش بی‌نهایت است؟ چطور تحمل خدا را نداری که در قرآن می‌گوید: هر کاری در قیامت بکنم، کسی حق سؤال از من ندارد که چرا این را به جهنم نبردی؛ به تو چه! تو چه‌کاره هستی؟ مگر تو مالک این هستی؟ اینها این‌قدر ظریف است که حتی بعضی از ما آخوندها هم تحملش را نداریم و تندی می‌گوییم دروغ است. دروغ نیست و درست است. من که دیگر با این سن و محاسن سفیدم نمی‌خواهم در شب احیا سر مردم کلاه بگذارم.

 

تربیت به روش معلمین انسان‌ساز

امام(ع) گفتند: من خودم او را می‌کُشم. یک‌روز از خانه بیرون آمدند، در مسیر نبود که به حضرت و پدرانش تا امیرالمؤمنین(ع) فحش بدهد و ناسزا بگوید از یکی که با او آشنا بود، پرسید: رفیق ما کجاست؟ گفت: زمینی در آخرهای شهر مدینه(چون مدینه شهر زراعتی است) دارد و در آنجا مشغول زراعت است. هوا گرم هم بود. یکی از خادمان حضرت هم کنار ایشان بود، به خادم فرمودند: من به رفیق‌هایم قول داده بودم که خودم او را می‌کشم، برویم که می‌خواهم بکشم. دوتایی راه افتادند، سر زمین رسیدند، با آن حیوانش که کارهای زمین را با کمک او می‌کرد، بار می‌گذاشت یا شخم می‌زد. حضرت هم امام است، روی سبزی‌ها و روییدنی‌ها نمی‌رود و مال محترم مردم را لگد نمی‌کند. وقتی وارد زمین شدند، از کنار زمین می‌رفتند که به یک علف لطمه نخورد، ولی بی‌ادبانه از وسط زمین گفت: آهای، کجا در ملک مردم می‌آیی؟ بیرون برو! موسی‌بن‌جعفر گوش ندادند و آرام‌آرام جلو رفتند، رسیدند و به او سلام کردند. در متن روایت دارد که جواب حضرت را با بی‌میلی و کراهت داد.

 

بی‌میلی نشان می‌دهد که نمی‌خواستم جواب سلام تو را بدهم، ولی مجبور شدم و جوابت را بدهم؛ یعنی دوست نداشتم جواب بدهم. این دوبار حرف در قرآن است: «وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ»؛ دنیا جای تربیت است، دنیا جای آداب است، دنیا جای «تخلقوا باخلاق الله» است.

از پنج رشته شناختی که در شب اوّل گفتم، این رشتهٔ دوم آن است. اوّل شناخت خداست که هنوز نگفته‌ام و برای شب‌های آینده گذاشته‌ام، البته اگر زنده باشم؛ چون حرف‌هایی که می‌خواهم در شناخت خدا نقل بکنم، دیوانه‌کننده است! آن بماند، چون کتابی به گستردگی آفرینش است و اگر آدم این پنج شناخت را نداشته باشد، نمی‌تواند گوهر سعادت را پیدا کند. جهلْ تاریکی است و در تاریکی نمی‌شود در این مسیر پنجاه-شصت‌سالهٔ عمر به گوهر سعادت رسید.

 

با بی‌میلی جواب داد، امام(ع) خیلی نرم(ائمهٔ ما بلن بلند با کسی حرف نمی‌زدند، حتی با دشمن! دنیا جای تربیت است، اقلاً بدانم دنیا کجاست که درست برخورد بکنم) فرمودند: امسال چقدر از کِشت گیر تو می‌آید؟ با تلخی گفت: الان که نمی‌شود قیمت کشت را درآورد، من باید صبر کنم تا دربیاید، درو کنم و به بازار بدهم، بعد ببینم پولش چقدر می‌شود. فرمودند: اتفاقاً امروز کشت تو خیلی سود خوبی کرده است. گفت: کجای آن سود کرده است؟ من یک قِران این کشت را دشت نکرده‌ام، چه سودی؟ حضرت به کارمندشان فرمودند: آن کیسهٔ سیصد دیناری طلا را به من بده. موسی‌بن‌جعفر کیسهٔ سیصد دیناری را به مرد دادند و فرمودند: این فعلاً پیش تو باشد، هر دلگیری از پدرم امام صادق(ع) و امام باقر(ع)، زین‌العابدین(ع)، امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) داری، این پنج-شش‌تا را ببخش.

آیا اینها را باید از دست داد و به‌دنبال این سگ و گربه‌های دنیای غرب رفت یا در داخل به‌دنبال رفیق معتاد و رباخور و زناکار رفت؟ اینها که خیلی رفیق‌های خوبی هستند و از خوب هم خوب‌تر هستند. این یک رشته از معلمان دنیا، یک رشته از معلم‌ها هم ائمهٔ طاهرین هستند و یک رشته هم در دنیا وسایل تربیت است که عبارت از نعمت‌هاست.

برچسب ها :