لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و ششم دوشنبه (21-3-1397)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1439 ه.ق - اردیبهشت1397 ه.ش
13.77 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

قرآن، گفتاری برای همهٔ جهانیان

سخن دربارهٔ پنج شناخت بود؛ به پایان مجلس به‌سرعت نزدیک می‌شویم، ولی آنچه در رابطهٔ با این پنج شناخت فراهم شده بود، بیان نشد و فقط به عناوین این پنج شناخت پرداخته شد. ای کاش! ظرف زمان موافقت می‌کرد و من در حدّ توانم می‌توانستم هر پنج حقیقت را برایتان توضیح بدهم. طرح این پنج شناخت به این منظور و پاسخ این سؤال بود که چگونه می‌توان سعادت دنیا و آخرت را به‌دست آورد، البته اگر کسی دوست داشته باشد که به‌دست بیاورد.

پروردگار در مورد این «اگر کسی دوست داشته باشد» می‌فرماید: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 27)، قرآن گفتاری برای همهٔ جهانیان است، «لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ يَسْتَقيمَ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 28)، اما این گفتار در بین شما جهانیان برای کسی است که می‌خواهد ساختمان زندگی دنیا و آخرتش مستقیم ساخته بشود؛ ولی اگر کسی نمی‌خواهد، قرآن برای خودش جداست و او هم برای خودش جداست. قرآن معمار ساختمان خوشبختی دنیا و آخرت است و آن‌کسی که نمی‌خواهد با این معمار رابطه داشته باشد، ساختمانی از سعادت، نه در دنیا و نه در آخرت برای او ساخته نمی‌شود.

 

وجود نعمت‌های بی‌نظیر الهی، دلیلی بر اختیار انسان

مسئلهٔ مهم این است که پروردگار احدی را به ساختن ساختمان سعادت دنیا و آخرت اجبار نکرده است و نمی‌کند؛ چون اگر پای اجبار در کار بود، انسان از بسیاری از نعمت‌ها محروم بود که یکی نعمت وجود انبیاست. دیگر مردم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و رسول خدا(ص) را نمی‌خواستند؛ چون اگر پای اجبار در کار بود، دعوت آنها صد درصد بی‌فایده و بی‌اثر بود؛ اگر پروردگار عالم دست من را با قدرتش بگیرد، بدون ‌اینکه من اراده‌ای داشته باشم و به بهترین کار در این عالم وادار بکند، دعوت انبیا چه اثری در من دارد؟ من وقتی مجبور هستم، آن دعوت به من سودی نمی‌رساند. انسان از ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هم محروم بود، از قرآن هم محروم بود، در قیامت هم از بهشت محروم بود و اصلاً بهشت و جهنمی هم ساخته نمی‌شد. چه دلیلی دارد که برای انسانِ مجبور بهشت ساخته شود؟ مزدی که ندارد! آدمِ مجبور چه پاداشی دارد؟ آدمِ مجبورِ به معصیت چه کیفری دارد؟ زناکاری که به زنا مجبور بوده یا رباخواری که به رباخوری مجبور بوده است، پیش خدا حجت دارد؛ بهانهٔ قابل‌قبولی هم دارد و می‌گوید دست خودم نبود، به من چه! راست هم می‌گوید، اما عظمت کار در این آزادی و اختیار انسان است.

 

ارزش و بهای هدایت انسان به راه الهی

انبیا، ائمه، قرآن، پاداش، بهشت، مغفرت، رحمت و رضایت، همه در گرو این آزادی است. این آزادی اقتضا کرده است که این‌همه نعمت‌های بی‌نظیر و غیرتکراری را مجانی به ما عطا کند. آزادی است که پیغمبر اسلام(ص) به امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند، یعنی به‌ من و شما می‌گویند؛ کلام پیغمبر که اختصاصی نیست و ممکن است به یک‌نفر بگوید، ولی مقصود او به همه است. علی جان! اگر با زبان تو فقط یک‌نفر به راه الهی هدایت بشود، ارزش این یک‌دانه در پروندهٔ تو برای تو از آنچه آفتاب بر او می‌تابد و از او غروب می‌کند، بهتر است. آفتاب به چند ستاره می‌تابد و از چند ستاره غروب می‌کند؟ فرض بکنید، اگر خدا اینها را به پاداش تبدیل بکند، یعنی خورشید و آنچه بر او می‌تابد، به پاداش تبدیل بشود و به جناب‌عالی بدهند که یک رفیقت، همسرت یا یک بچه‌ات را با خدا آشنا کردی، می‌گوید برای تو بهتر است؛ یعنی آن پاداش کجا و این کار تو کجا؟ اصلاً با هم قابل‌مقایسه نیست. حالا اگر این آزادی نبود، یک حرفی بود که من می‌زدم، طرف هم قبول می‌کرد و تمام می‌شد، جلوه و نور دیگری نداشت و چیزی به من نمی‌رسید، چیزی هم به او نمی‌رسید؛ ما دوتا حمّال مفت می‌شدیم، من حمّالی کردم که گفتم و او هم حمّالی کرد که شنید.

 

هزینهٔ درست آزادی در مسیر الهی

آنچه همهٔ آثار را دارد، این آزادی است. آزادی‌ای که من با هدایت قرآن و پیغمبر و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به آن جهت درست بدهم، یعنی راه خرج‌کردن این آزادی را از قرآن و نبوت و امامت بگیرم، خدا می‌داند که این آزادیِ جهت‌دار چه می‌کند! یکی را در قیامت محکوم می‌کنند و کم دارد، آدمی هم که کم دارد، قدمِ رفتن به بهشت را ندارد و باید از آن طرفی برود. چشم او به یکی می‌افتد و به او می‌گوید که می‌توانی راه من را عوض بکنی تا به جهنم نروم و به بهشت بروم. می‌گوید: من چه‌کاره هستم و با کدام قدرت؟ به او می‌گوید: یادت هست که می‌خواستی در دنیا نماز بخوانی، دربه‌در به‌دنبال آب می‌گشتی تا وضو بگیری، اما پیدا نکردی. من یک ظرف آب برای رفع تشنگی خودم آماده کرده بودم، درد تشنگی را تحمل کردم و آب را به تو بخشیدم، تو با آن وضو گرفتی و نماز خواندی. با آن آبی که به تو دادم، خدا را عبادت کردی و نماز، معراج کل مؤمن را تحقق دادی، قربان کل تقی را تحقق دادی، عمودالدین را تحقق دادی. به فرشتگان خطاب می‌رسد: کمبودش را با همان آب وضو جبران می‌کنم، روی او را به‌طرف بهشت بکنید. این شخص آزاد است و همین آدم هم آزاد بود که آن آب را ندهد و بگوید برو تیمم کن، اما دلش می‌خواست یک نماز با وضو بخواند.

 

روایتی شنیدنی از امیرمؤمنان(ع)

-فیض کاشانی، چهره‌ای ماندگار

مردی به مردم نسیه می‌داد و هفته‌ای یک روز به شاگردهایش آدرس می‌داد که این پنج خانه را تو برو، این شش خانه را تو برو، این چهار خانه را تو برو؛ اینها بدهکار هستند، قسط‌ آنها را جمع کنید و بیاورید. این داستان را چه کسی نقل می‌کند؟ حد فیض کاشانی به شاهراه است و اگر من ده جلسه هم دربارهٔ ایشان صحبت بکنم، باز هم شناخته نمی‌شود. پنجاه سال است که من با فیض، با قبرش، با روحش و با دریافت‌هایش سروکار دارم. به‌تنهایی یک جهان است، یک عالَم است و یک عالِم است، بدون اینکه وزن خودش را داشته باشد.

 

-سفارش مرد کاسب به شاگردش

ایشان از قول چه کسی نقل می‌کند که آن مهم است! فیض باید یک مدرک به ما بدهد که به مطلب فیض یقین بکنیم. از امیرالمؤمنین(ع) نقل می‌کند. به این قسط جمع‌کن‌ها شدیداً سفارش می‌کرد، اینهایی که از من جنس خریده‌اند و به من بدهکارند، درِ خانهٔ هر کدام را زدید و دمِ در آمد و گفت این هفته قسط ندارم که بدهم، اصلاً ادامهٔ سخن ندهید و بگویید خداحافظ؛ اگر هفتهٔ دوم هم رفتید و گفت ندارم، سرتان را پایین بیندازید و برگردید. یکی دوبار دیگر رفتید و گفت ندارم، دیگر حق ندارید به درِ خانه‌اش بروید.

 

-وصیت زیبای یک دوست

حالا این کاسب و نسیه‌فروش در قیامت کم دارد و ملائکه به او می‌گویند یقیناً دوزخی هستی. من از این آدم‌ها دیده‌ام! رفیقی داشتم که وقتی از دنیا رفت، به دیدن فرزندش رفتم. مثل من و شما هم نبود، یک لاتی بود، اما اهل نماز و روزه بود؛ ولی این‌گونه نبود که مثل ما در حالی باشد، در نیمه‌شبی باشد، با سیدالشهدا(ع) ارتباط عاطفی شدید و اشکی داشته باشد. یک آدم خیلی معمولی بود که من را دوست داشت، اما من او را به‌اندازهٔ او دوست نداشتم. گفتم: بابا به وصیت هم توجهی داشت؟ گفت: آری! یک وصیت نوشته که بعد از مردنش از صندوقش درآوردیم. در آن نوشته بود که در گوشهٔ صندوقم حدود سیصد چک برگشتی دارم؛ از من جنس خریده‌اند و چک داده‌اند، اما پولش را نداده‌اند. وضعش نسبتاً خوب بود! به اینها قرآنی می‌گویند، نه به من؛ کجای من قرآنی است؟ من صد تومان از مردم طلب داشته باشم، می‌گویم مهم نیست! دادگستری و قاضی و زندان که من را می‌شناسند، خیلی راحت پولم را از او می‌گیرم.

این کارها قرآنی است، ولو اینکه طرف قرآن را نشناسد، ولی خدا یک لطفی به‌خاطر اخلاقش به او کرده است که قرآنی زندگی می‌کند. پول هم برای ابی‌عبدالله(ع) خوب می‌داد، اما شناختی مثل من و شما نداشت و شناخت او پشت پردهٔ باطنش بود. ما هم باطنی و هم ظاهری شناخت داریم و می‌خواهیم خودمان را برای ابی‌عبدالله(ع) بکُشیم.

نوشته بود که بالای سیصد چک را بسته‌بندی کرده‌ام و در صندوق است. درِ صندوق را که باز می‌کنید، می‌بینید. پانصدهزار تومان، ششصدهزار تومان، هفتصدهزار تومان، دویست‌هزار تومان، به من بدهکارند که نمی‌دانم تا حالا چند میلیون می‌شود. به من اکیداً گفته بود که فلانی! جنازهٔ من را که دفن کردی ود برگشتید، تمام چک‌ها را به وسط حیاط بیاورید، روی آن نفت بریزید و آتش بزنید تا مبادا به‌دنبال یکی از این بدهکارها بروید. من احتمال می‌دهم اینهایی که از من جنس خریده‌اند، مال مردم‌خور نبوده‌اند و سختی‌های اقتصادی جوری بوده که نتوانسته‌اند پول من را بدهند. آتش بزنید که اصلاً خدا بدهی‌های اینها را از پروندهٔ من بردارد؛ یعنی من در قیامت به‌دنبال بدهکار نگردم! من همه را راضی کرده‌ام.

 

-چشم‌پوشی از خطای بنده در مقابل بخشش دیگران

این کارها که با اختیار آدم انجام می‌گیرد، کارهایی برای آدم انجام می‌دهد. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: حالا وارد قیامت شده است، کم دارد و باید به جهنم برود، اما خطاب می‌رسد: فرشتگانم! به جادهٔ بهشت راهنمایی کنید. فرشتگان به قول ما «از کوره در می‌روند»! چه داستانی است! خدایا کم دارد، حسابی هم کم دارد‍! خطاب می‌رسد: این شخص در دنیا از آنهایی گذشت کرد که نداشتند، حالا پیش خودم آمده و دستش خالی است، اگر من از او گذشت نکنم که او بالاتر از من است.

خدایا! چه می‌کنی؟ چه رابطه‌هایی با این بندگانت داری که ما خیلی‌های آن را نمی‌دانیم. آدم را دیوانه می‌کنی، وقتی معرفی‌ات می‌کنند، وقتی تو را می‌شناسانند، وقتی می‌گویند خدا این است، اصلاً آدم شگفت‌زده می‌شود. برادرم بیست‌سال پیش به من چپ نگاه کرده و تا حالا نه دلم صاف شده و نه حاضر شده‌ام که با او آشتی کنم؛ همسرم ده‌سال پیش با سه بچه، حالا بی‌علت، با من دعوا کرده است، پایم را در یک کفش کرده‌ام و طلاقش داده‌ام، سه بچه را هم بدبخت کرده‌ام؛ اما وقتی خدا را به ما معرفی می‌کنند، یک گذشت‌هایی دارد که آدم دیوانه می‌شود!

 

دین اسلام، دین مهربانی و گذشت

-دستور امام به جوان تازه مسلمان‌شده

جوانی به‌اسم ابراهیم هست(فکر کنم این روایت را در «وسائل‌الشیعه» دیده‌ام) که در عرفات به خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: من اهل مدینه هستم، اوّل مسیحی بودم و بعد شیعه شدم. عاشق شما هستم، اما مادری دارم که بالای نودسال دارد و مسیحی مانده است، چه‌کار کنم؟ فرمودند: با او یک‌جا زندگی می‌کنی؟ عرض کرد: بله. فرمودند: از او جدا نشوی! شراب می‌خورد؟ نه! گوشت خوک می‌خورد؟ نه! فرمودند: غذایت را از او جدا نکن، ظرف آبت را هم از او جدا نکن. او لذت می‌برد که تو از لیوانی آب بخوری که یک‌خرده آب خورده است؛ کِیف می‌کند که آبگوشت را با هم بخورید، یعنی دست تو در همان کاسه‌ای برود که دست مادرت می‌رود. چه دینی این دستورات را دارد؟

 

-محبت به سبک مسیحیت و یهودیت در عصر حاضر

مسیحی‌ها که این چندساله در افغانستان و عراق و سوریه و در جنگ هشت‌سالهٔ با ما چندمیلیون نفر را تکه‌تکه کردند و آتش زدند. یهودی‌ها هم که اربابان این مسیحی‌ها هستند! امام می‌گویند ظرف آب و غذایت را جدا نکن، اما این گرگ آمریکا دوازده برنامه برای ما نوشته که اگر انجام ندهید، تمام درها را به روی شما می‌بندیم. حالا هفتادمیلیون نفرتان هم مثل برگ درخت ریختید و مُردید، مُردید؛ اینها مسیحیان هستند! گاهی جوان‌ها به من می‌گویند که چه جزوه‌هایی چاپ می‌کنند که فقط محبت و مهربانی در مسیحیت است. راست می‌گویید؟ یک مهربانی‌شان این است که چندمیلیون نفر را در این ده-بیست‌سال کشته‌اند و خانه‌ها را خراب کرده‌اند. این محبتشان است! کلیساهای خانگی شما را به چه محبتی دعوت می‌کنند؟ به کدام محبت؟ فرهنگ‌های دیگر مریدها و جذب‌کنندگانشان را به کجا رساندند؟ چه اخلاقی دارند، چه تربیتی دارند، چه آقایی دارند؟

 

-تأثیر اخلاق اسلامی بر دیگران

جوان به مدینه آمد، ظرف آب و غذا یکی شد، همچنین قربان‌صدقهٔ مادر می‌رفت. مادر دید که اخلاق او خیلی عوض شده است، به او گفت: خیلی عوض شده‌ای، چه شده است؟ گفت: یک استادی پیدا کرده‌ام؛ ظرف آب و غذا یکی شد، این کارها را به من یاد داد. مادر گفت: استادت پیغمبر است؟ گفت: نه، پسر پیغمبر است. گفت: دینش چیست؟ گفت: اسلام. همین دینی که همه در مدینه دارند. گفت: دست به سیاه و سفید نزن، پیش استادت برو و بگو مادرم گفته که من را مسلمان کن.

 

-ارادتی بنما تا سعادتی ببری

آخر یک قدم هم تو بردار! سفت نباش، چسبیدهٔ به زمین نباش، متعصب نباش.

طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری           ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بندهٔ من! یک قدم هم تو بردار؛ همیشه که می‌گویی من برای تو کار بکنم، که من همه کاری برای تو کرده‌ام. تو همیشه عقب می‌روی، پس یک قدم به جلو و به‌طرف من بیا، کارهای دیگری هم مانده که برای تو بکنم؛ اما باید بیایی. تا نیایی، همان کارهایی را برای تو می‌کنم که برای حیوان‌ها می‌کنم؛ آب تو را می‌دهم، نان تو را می‌دهم، سبزی خوردن تو را می‌دهم، لباس تو را می‌دهم، مغازه و زمین می‌دهم، اما کار دیگری نمی‌کنم؛ ولی وقتی به‌طرف من بیایی، اولاً چهار رفیق در کنار تو می‌گذارم: انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین؛ دوم، عشقی به تو می‌دهم که عاشق انبیا و ائمه و قرآن بشوی؛ سوم، حالی هم به تو می‌دهم که حق را عبادت کنی و به خلق هم خدمت بکنی. اینها را دیگر من در عرصهٔ حیوانیت به کسی نمی‌دهم.

 

-بهشت، سرانجامی نیکو برای تازه‌مسلمان میسحی

پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا، ما گفته من می‌خواهم شیعه بشوم. امام فرمودند: حالا همه‌چیز را که نمی‌شود در یک جلسه به او یاد بدهی، فقط شهادتین را به او القا کن که به وحدانیت پروردگار و رسالت پیغمبر(ص) شهادت بدهد. جوان آمد و گفت: مادر! این دو کلمه را بگو؛ هم با زبانت و هم با دلت بگو. زن گفت: چشم، این را استادت گفته است؟ گفت: آری.

«اشهد ان لا اله الا الله»؛ خیلی شیرین است که ما را با این قدوقواره‌مان، با این کوتاهی فکرمان، با این محدودیت‌ خودمان، بر اقرار به توحید وارد کنی. الله‌اکبر! چه‌کار می‌کنی؟ اسم رسول خدا(ص) را که برد، «ه‍» رسول‌الله که در جملهٔ شهادت بر نبوت از دهانش بیرون آمد، یک نفس زد و افتاد و مُرد. با مادر مأنوس بود، گریه‌کنان پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا، مادرم شیعه شد و مرد. امام(ع) فرمودند: نگذار که مسیحی‌ها برای جنازه بیایند، ما زن‌های خودمان را می‌فرستیم تا غسل و کفن کنند و در بقیع دفنش کنند. جوان گفت: یابن‌رسول‌الله! مادر من که نه یک رکعت نماز و نه یک روزه داشت، حالا اهل کجاست؟ فرمودند: بهشتی است.

 

رقم‌خوردن سعادت انسان در آزادی او

-برابریِ جذبهٔ الهی با عمل جن و انس در عالم

آزادی گاهی سعادت دنیا و آخرت را با یک کلمه یا با یک حال برای آدم رقم می‌زند. نمی‌دانم این حرف برای کیست، اما غوغا حرفی است: «جذبة من جَذَبات الرحمان تُوازی عملَ الثقلین» اگر کششی از طرف پروردگار رحمان به تو برسد و آن کشش تو را جذب بکند، آن کشش الهیه با عمل کل جن و انس در عالم برابر است.

 

-شناخت پنج حقیقت برای رسیدن به سعادت

اما برای به‌دست‌آوردن همهٔ این حرف‌ها ناچار به پنج علم هستیم: شناخت خدا، شناخت خود، شناخت دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، شناخت راه و شناخت راهنما. بعد از این شناخت هم، همت به خرج بدهیم و خدمت به خلق و عبادت حق را لباس عمل بپوشانیم؛ بعد از این پنج شناخت، یک حال دیگر پیدا می‌کنیم، یک عمل دیگر پیدا می‌کنیم، یک چشم و گوش و زبان دیگر پیدا می‌کنیم، یک شهوت دیگری پیدا می‌کنیم، یک سفرهٔ دیگری پیدا می‌کنیم و رفیق‌های دیگری پیدا می‌کنیم؛ چون این پنج شناخت هزارجور کار برای ما می‌کند؛ رفیقی بر سر راه ما قرار می‌دهد تا دست ما را دم در بهشت بگیرد، و به بهشت که وارد می‌کند، به ما بگوید: فرمایش دیگری نداری؟ کم نداری؟ اگر کار دیگری هست، برای تو انجام بدهم. خیلی تغییرات ایجاد می‌شود!

 

کلام آخر؛ خدای کریم و بندهٔ ذلیلِ حقیر

من این‌جور آدم‌ها را در 54-55سالِ بودنم در جامعه دیده‌ام و با آنها رفیق شده‌ام. خدا آنها را سر راه من گذاشته است؛ الآن هم چون نمی‌توانم داوری بکنم و شرعی هم نیست، من شما را نمی‌شناسم و همهٔ آشنایی من و شما از روی منبر و پای منبر است؛ ولی خبری که از وضع شما از طریق دلم دارم، پنج شناخت را در حدی دارید و یقیناً هم خدا خیر دنیا و آخرت را نصیب شما می‌کند. حرف ندارد، شک هم ندارد. دل من بیماری شک ندارد و بیشتر تمایل یقینی دارد؛ طبق روایاتمان هم به‌شدت، نه متوسط و نه کم، به شما امیدوار هستم. خدا در قیامت خدا به من بگوید: این پامنبری‌هایت را می‌بینی؟ فقط به‌خاطر اینها تو را می‌بخشم. چیزی ندارم که ارائه بدهم، آنجا هم نمی‌خواهم با خدا حرف بزنم که چندتا پای منبر من بوده‌اند! به من چه! مگر شما را من آورده‌ام؟ امام صادق(ع) می‌گویند: یکی از شما خودتان نیامده‌اید و ما شما را آورده‌ایم. من حرفی ندارم که بزنم، ولی این دو شب تمام نشده، چِکی با ما معامله کن و اصلاً چیزی از ما نپرس. کریم از زمان آدم تا حالا به خودت قسم سابقه ندارد که به مراجعه‌کننده گفته باشد چه آورده‌ای؟! همیشه کریم به مراجعه‌کننده می‌گوید چه می‌خواهی؟ چه‌چیزی آورده‌ای یعنی چه؟ از مای ضعیفِ مسکینِ مستکینِ ذلیل حقیر جا دارد که بپرسی چه آورده‌ای؟ فقط جا دارد به ما بگوید چه می‌خواهی؟ تو را می‌خواهیم، رحمت تو را می‌خواهیم، آمرزش تو را می‌خواهیم، حسین تو را می‌خواهیم. چه می‌خواهیم؟

 

برچسب ها :