شب پنجم جمعه (19-11-1397)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اقسام کمال انسانی
- الف) کمال تکوینی و آفرینشی
- ب) کمال اختیاری
- کمال مطلوب دینی و انسانی
- کاملترین زنان در عالم
- -آسیه، همسر فرعون
- -مریم(س)، دختر عمران
- -خدیجه(س)، دختر خویلد
- -زهرا(س) سیدهٔ زنان عالم
- کلام آخر؛ آتش قلب زهرا(س) تا قیامت
- -شهادت زهرا(س)، داغی بر دل تمام جهانیان
- -نالههای جانسوز زهرا(س) در روز محشر
- -چشم شیعه، شعبهای از چشم زهرا(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
بحث بسیار مهم «الإنسان بنیان الله ملعون من هدم بنیانه» بهخاطر گستردگی مطلب بهناچار ناتمام میماند؛ اگر خدا لطف کند و توفیق رفیق راه کند، وقت دیگری که خدمت شما عزیزان -برادران و خواهران- رسیدم، این بحث را ادامه میدهم تا کامل بشود. امشب مصادف با شب شهادت صدیقهٔ کبری(س) است، روایت بسیار مهمی را به تناسب این شب برایتان میخوانم که شاید یا این روایت را نشنیده باشید یا کمی از شما شنیده باشید.
اقسام کمال انسانی
الف) کمال تکوینی و آفرینشی
پیش از آنکه روایت را بخوانم، اهل درایت، حکمت و عرفان مسئلهٔ مهمی را مطرح کردهاند و آن این است که میگویند: انسان هر که هست، چه مرد و چه زن، دارای دو کمال است: یکی کمال تکوینی است که خود انسان هیچ دخالتی در این کمال ندارد. گل این کمال به ارادهٔ خدا شکفته میشود و تا زمانی که انسان در دنیا زندگی میکند، در این چهارچوب است، بدون اینکه خودش اختیاری داشته باشد. از این کمال اوّل به کمال تکوینی و بهعبارت سادهتر، کمال آفرینشی و کمال خَلقی تعبیر میکنند. یک انسان چهچیزی لازم دارد تا یک موجود زنده بشود و بتواند هشتاد نود سال در این دنیا زندگی کند؟ هرچه نیاز دارد، پروردگار عالم در رحم مادر به او عنایت میکند و چیزی از او کم نمیگذارد.
-نقص کودکان، پروندهای جدا از اصل خلقت
حالا اگر بچهای بهدنیا آمد و یک چشمش بینا بود یا اگر بچهای بهدنیا آمد، مشکل گوش داشت یا بچهای بهدنیا آمد و یک انگشت پا نداشت، این ناقص نیست و کم ندارد؟ بله کم دارد؛ مگر پروردگار عالم که در قرآن مجید میفرماید: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»(سورهٔ سجده، آیهٔ 7)، آفرینش همهٔ موجودات نیکو و کامل است؟
اینجا باید به پدران و مادران بزرگواری گفت که بعضی از مسائل را رعایت نمیکنند و خدای نکرده اعتیاد دارند، مشروبخور هستند، دچار حرامخوری و بعضی از انحرافات غریزهای هستند، بچههایشان به همین شکل بهدنیا میآیند. این بچه چه تقصیری کرده است؟ هیچ! پروردگار عالم این بچه را ابداً مقصر نمیداند و بچه اگر در مسیر کمال دوم قرار بگیرد که کمال اختیاری است، یعنی عناصر تربیت، ادب، کرامت و ارزشهای اخلاقی را قبول کند، انسانی میشود که مورد رضای خدا و اهل سعادت دنیا و آخرت است.
خود بچه تقصیری ندارد، اما ممکن است بچه به خاطر نقصی که داشته است، فردای قیامت جلوی ایجادکنندهٔ نقص را بگیرد؛ مثلاً در هشت سال جنگ ایران و عراق، بر اثر ترسهای شدید مادرانی که حامله بودند یا بچهشان بر اثر آلوده شدن هوا بهخاطر انفجار راکتها، موشکها، توپها ناقص بهدنیا بیاید، اینجا پدر و مادر تقصیر ندارند و خداوند متعال بازخواستی از این پدران و مادران نمیکند و بازخواست ناقص شدن جسم بچه به گردن کل ستمگرانی است که در این نقص شرکت داشتهاند؛ یعنی صدام غیر از اینکه باید جواب دویستوچند هزار شهید بیگناه ما را در قیامت بدهد، باید جواب خراب شدن آنهمه کارخانه که حق الناس است و این بچههایی هم که ناقص شدهاند، بدهد! البته جوابی هم ندارد که بدهد، باید به جهنم برود و عذاب خون 230-240 هزار شهید، حقالناس تخریب خانهها و کارخانهها و ناقص شدن جنینها را هم باید ببیند.
این پرونده را باید از اصل خلقت پروردگار جدا کرد؛ آنچه جنین در رحم مادر نیازمند است، خدا بهطور کامل به او عنایت میکند. این اعضا و جوارح را نیازمند است، به او میدهد و خود جنین هم هیچ دخالتی در این کمال ندارد. وقتی بهدنیا هم میآید، هیچ دخالتی در رشد همهجانبهٔ این کمال ندارد.
ب) کمال اختیاری
-ارزش عبادت، منوط به قبول بندگی خداوند
کمال دوم از نظر ارزش قابل مقایسه با کمال اول نیست؛ چون تمام موجودات زنده در کمال اوّل با ما شریک هستند. ما از نظر جسمی کمال داریم، همهٔ حیوانات هم از نظر جسمی کمال دارند؛ اما این کمال دوم، ما را از مجموع موجودات جدا میکند و موجودی به تمام معنا ممتاز میشویم. کمال دوم عبارت است از اینکه انسان تواضع، فروتنی و خاکساری به خرج بدهد و در برابر پروردگار شاخوشانه نکشد؛ یعنی کار ابلیس را نکند که پروردگار در قرآن میفرماید: «فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ × إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ»(سورهٔ ص، آیات 73-74). سجده چیز مهمی نیست! آدم دو دقیقه سرش را روی خاک میگذارد و بلند میشود. این مهم نیست و نزدیک به سجده، ما ایرانیها در گود زورخانه دویستتا شنا میرویم؛ آنچه در سجده و نماز خیلی مهم است، قبول کردن فرمان پروردگار است. وضو خیلی مهم نیست؛ من گاهی که یکجا دیر میشود و نمیتوانم وضو بگیرم، همانجا در مسجد یا حسینیه به عزیزانم میگویم یک نصف لیوان آب و یک ظرف برای من بیاورید. واقعاً با یک نصف لیوان آب، وضوی تمام و کامل میگیرم که هم صورت، هم دو دست شسته میشود و هم مسح سر و پا میشود. این یک مقدار آب و یکی دو ثانیه کشیدن دست روی صورت یا دست مهم نیست؛ مهم این است که من به پیشگاه مقدس او بندگی نشان میدهم، یعنی ارزش عبادت برای قبول بندگی پروردگار است و آن است که ارزش میدهد؛ چون این امر را اطاعت میکنم. آن وقت پیغمبر(ص) میفرمایند: «الوضو نور». حالا ما چشم باطنبین نداریم تا این نور را درک بکنیم؛ ولی او که میدید، وقتی آدم وضو را کامل میگیرد، در هالهای از نور الهی قرار میگیرد و میفرمایند «الوضو نور». حالا آدم قصد وضو نکند و کنار خلیج فارس یا شمال کنار دریا برود و چهارصد دفعه شیرجه در آب بزند و بیرون بیاید، این نور است؟ نه این شستوشوست، نور نیست. برای اینکه چهارصد دفعه زیرآبی رفتن را نه خدا به آن حکم کرده و نه کار ثواب و پاداشداری است. خوشم آمده که در خزینه سیدفعه زیر آب بروم یا لب دریا دویست دفعه در آب شیرجه بزنم، هیچکدام نور نیست؛ اما باطن این وضو که اطاعت امر پروردگار است، نور است. لذا شما اگر قبل از خواب به عشق او وضو بگیرید و بخوابید، حالا ساعت نه، ده یا یازده شب خوابتان میبرد، وقتی با وضو میخوابید و صبح بیدار میشوید، در پرونده شب شما نوشته میشود که ایشان شب را تا صبح به عبادت مشغول بود. این ارزش اطاعت از پروردگار است! حالا اگر وضو نباشد، من هر شب در خانهمان به حمام بروم و نیمساعت زیر دوش بایستم، دویستتا سطل آب بهوسیلهٔ دوش روی خودم خالی کنم، بعد هم بخوابم؛ هیچچیزی گیر من نمیآید، غیر از اینکه خوشم آمد و آب روی بدنم ریختم.
-اتصال به امر الهی، دلیلی بر ارزشگذاریها
آنچه به پروردگار عالم وصل است، ارزش دارد؛ چقدر خانه روی کرهٔ زمین است؟ کسی عددش را نمیداند! چه خانههایی، کاخهایی، قصرهایی در پنج قاره هست، اینها چقدر میارزد؟ بهاندازهٔ پول مصالحی که دادهاند، میارزد و ارزش دیگری ندارد؛ اما شما میبینید در یک دره که نه آب و نه گیاه دارد، جزء شهرهای خشک کرهٔ زمین است و کوههای بسیار سخت و زمختی کل شهر را پر کرده، خدا به ابراهیم و اسماعیل(علیهماالسلام) دستور داده است که یک خانه -خانهای مکعبمانند- در انتهای ته این دره و بین اینهمه کوه درست بکنید.
امر الهی است که این خانه را درست کنید و چون خانه به امر پروردگار وصل است، پروردگار این خانه را به خودش نسبت داده است: «وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ أَنْ طَهِّرٰا بَيْتِي»(سورهٔ بقره، آیهٔ 125)، همین که گفته خانهام، این اتاق و این مکعب چنان ارزشی پیدا کرده است که آدم ماتش میبرد! قبلهٔ میلیاردها نفر شده است، یعنی جهتدهی بهطرف پروردگار. تمام آن هم از همان سنگهای کوههای اطراف است. مصالح آن خیلی مهم نیست؛ مقداری سنگ و طاق چوبی و یک ناودان است و هر سال هم یک پرده برای زیبایی روی آن میکشند.
این خانه طبق فرمودههای ائمهٔ ما، مخصوصاً امام صادق و امام باقر(علیهماالسلام)، وارد مسجدالحرام که میشوید، فعلاً قصد هیچ کاری ندارید؛ یعنی نه میخواهید نماز بخوانید، نه طواف و نه سعی صفا و مروه بکنید. فعلاً وارد شدهاید و قصد کار دیگری هم ندارید، میخواهید بنشینید و خستگی رفع کنید، نگاه کردن -نگاه خالی- به کعبه برای شما صدهزار حسنه دارد. همان نگاه -نگاه اوّل، نه نگاه دوم- همینجوری که نگاه میکنید(نگاه اول، نه اینکه یکوقت سرتان را برمیگردانید یا بلند میشوید و از مسجد بیرون میروید و دوباره میآیید)، خدا صدهزار حسنه به تو میدهد، صدهزار سیئه از پروندهٔ دورهٔ عمرت پاک میکند و صدهزار درجه هم به تو میدهد. حالا در آن مسجد بلند میشوی و دو رکعت نماز میخوانی، مستحب است و واجب هم نیست، پروردگار به هر رکعت از این دو رکعت یکمیلیون نماز در پروندهات مینویسد؛ اما شما به آمریکا و روبهروی کاخ سفید برو و سه ساعتی نگاه کن، انگار توالت نگاه کردهای! هرچه میخواهی نگاه کن! یا به روسیه و روبهروی کاخ کرملین برو، هرچه میخواهی نگاه کن، انگار کویر را نگاه میکنی؛ یا به نیاوران برو(الآن فکر میکنم راه میدهند، آنوقتها که راه نمیدادند) و کاخ نیاوران را نگاه کن، دو ساعت هم که نگاه بکنی، یکشاهی گیر تو نمیآید.
آنوقت شما ببینید جایی که به او وصل است، به مسافری که نمازش شکسته است میگوید: به مسجدالحرام میآیی، عشقت میکشد و دوست داری عبادت بیشتری بکنی، دلت میخواهد نماز واجب شکستهات را تمام بخوان؛ مسافر هستی و وارد حائر ابیعبدالله(ع) شدهای، چون آن حرم به عرش وصل است، فقه میگوید: مسافر! کنار حرم ابیعبدالله(ع) میتوانی نمازت را تمام بخوانی و اگر دلت هم میخواهد، شکسته بخوان. هر چه ه به خدا نسبت داده باشد، جزء ارزشهای الهی است.
-انسان، بندهای ضعیف در برابر عظمت خداوند
کمال اول ثوابی برای ما ندارد، اما کمال دوم؛ کسی که به پیشگاه مقدس او تواضع میکند، میگوید: محبوب من! من هماخلاق ابلیس و جزء ابلیسیان نیستم. من در مقابل عظمت تو، «عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین» هستم. این وجود من، یکذره است و اصلاً ذره هم نیستم؛ ولی اینکه تو پیغمبر فرستادی، قرآن نازل کردی و امام برای من قرار دادی، من با کمال تواضع و بهاندازهٔ ظرفیت خودم(نه بهاندازهٔ ظرفیت امیرالمؤمنین(ع)، آن ظرفیت برای اوست و نسبت به آن ظرفیت از ما چیزی نخواستهاند)، احکامی که تو فرمودهای، چه بدنی، چه مالی و چه اخلاقی به من تعلق میگیرد و من وظیفهدار میشوم، اینها را عمل میکنم.
-حکایتی شنیدنی از رفاقت با ملکالموت
حالا شروع به عمل کردن کن؛ آنکه اوّل کار اوست، ما هم که چندسال است عمل میکنیم و عمل بکنیم تا وقتی ملکالموت بیاید. من هر وقت اسم ملکالموت را میبرم، یاد یکی از رفیقهایم میافتم. در تهران زندگی نمیکرد و شهرستان بود. یکبار مرا دعوت کردند و به منبر رفتم. همان روزهای اوّل به آن آقایی که مرا دعوت کرده بودند، گفتم رفیق من(یعنی پدرش) نیست؟ گفت: چرا هست. گفتم: کجاست؟ بازار است، صحراست، سر زمین است؟ گفت: نه اتاق این طرفی است. گفتم: چرا به من نگفتید؟ مرا ببر تا او را ببینم. گفت: بلند شو برویم. آمدم و سلام کردم، پیرمرد نودساله در رختخواب نشسته و دو زانویش هم خشک شده بود و باز و بسته نمیشد. سلام کردم و گفتم: آقا حالتان خوب است؟ گفت: خیلی خوب هستم. گفتم: چند وقت است که اینجوری شدهاید؟ گفت: سه سال است که روی این تشک و روبهروی این پنجره هستم. هر وقت خواب نیستم، نشستهام و چشمم به در این اتاق است تا آن رفیق جونجونیام که خیلی دوستش دارم و او هم میداند من دوستش دارم، داخل بیاید. گفتم: رفیقت کیست؟ گفت: ملکالموت، گفتم: با او رفیق هستی؟ گفت: خیلی! گفتم: چطور اینقدر با او رفیق هستی؟ گفت: برای اینکه میخواهد یک زحمت بکشد و مرا از این خاکوخل و خانهٔ محدود در جوار رحمت پروردگار ببرد. برای این کاری که میخواهد برای من انجام بدهد، عاشقش هستم. دیدم قشنگ حرف زد و روی مرا به خودش باز کرد، گفتم: وصیت داری؟ گفت: نه! گفتم: شما منتظر ملکالموت هستی، دو پسر و چهار دختر داری(چون این خانواده را میشناختم)، چطور وصیت نداری؟ گفت: وصیت برای بیعقلهاست! گفتم: چطور؟ گفت: برای اینکه من چندسال پیش دو پسرم و چهار دخترم را صدا زدم، محضری سهم ارث دو پسر وچهار دختر را بهنام خودشان کردم، ثلث مالم هم خودم برداشتم. این مسجدی که به منبر میروی، کل این مسجد را از ثلث مالم ساختهام و دیگر هیچچیزی هم نمانده است. من هستم و رفیق عزیزم ملکالموت؛ بعد گفت(سواد نداشت که این حرف را زد؛ اگر سواد داشت، این حرف را نمیزد): من نه یک نماز، نه یک روزه، نه زکات و نه خمس به خدا بدهکار هستم و همه را پرداختهام؛ دو دفعه هم به کربلا رفتهام(فدایش بشوم)؛ هفت هشت دفعه هم به مشهد و یکبار هم مکهٔ واجبم را رفتهام. من الآن منتظر هستم ملکالموت بیاید و من را به بهشت ببرد. تو چه میگویی؟ گفتم: من خیلی چیزها از تو یاد گرفتم و چیزی نمیگویم. این کمال است! این چیزی که این بیسواد گفت، کمال است؛ یعنی آدمی خودش را به تربیت اسلامی تربیت کرده و تن به حلال خدا و ترک حرام داده، محصول عمرش را مطابق قرآن بین خودش، پسرها و دخترهایش تقسیم کرده است. اسلام اسم این را کمال اختیاری میگذارد. این آدم در حد خودش، کمال ایمانی، کمال اخلاقی، کمال عقلی و کمال تربیتی دارد؛ ولی این کمال در برابر کمال انبیا و اولیای خدا، کمال نیست و برای خودش کمال است که نباید هم نسبتگیری کرد. هر انسانی میتواند برابر سعهٔ وجودیاش کمال پیدا بکند.
کمال مطلوب دینی و انسانی
این مقدمه تمام شد، حالا قول رسول خدا(ص) را بشنوید که روایت عجیبی است: «کمل من الرجال کثیر» بسیاری از مردان خودشان را به کمال مطلوب دینی، اخلاقی، تربیتی، ایمانی و انسانی رساندهاند؛ یعنی میوهٔ وجود خودشان را رساندهاند و لیاقت پیدا کردهاند که این میوهٔ رسیده را در روز قیامت به خدا تحویل بدهند و بگویند: ما کال نمردیم و رسیده مردیم(خوشبهحالشان) ملکالموت ما را از درخت طبیعت کال نچید و کامل، شیرین، زیبا و خوشرنگ شدیم، ملکالموت آمد و ما را چید، به عالم آخرت آورد.
کاملترین زنان در عالم
«کمل رجال من الرجال کثیر»؛ پیغمبر(ص) یک عدد نمیدهد. از زمان آدم، افرادی آمدند و خودشان را در مسیر کمال قرار دادند، یعنی 124هزار پیغمبر؛ کامل شدند، ائمهٔ طاهرین؛ کامل شدند، اولیای خاص پروردگار که زیاد هم هستند؛ اما «ولم یکمل من النساء الا أربعة» در تمام زنان عالم، از آدم تا روز برپا شدن قیامت، فقط چهار زن کامل شدند و پنجمی هم ندارد.
-آسیه، همسر فرعون
حالا پیغمبر(ص) میشمارد؛ اما زن اوّلی که کامل کامل شد و هیچچیزی کم نداشت، یعنی آن ظرف عقل، قلب، روان، روح و وجودش از ارزشها پر شد و کم نداشت(ببینید پیغمبر چطوری هم اسم میبرد)، «آسية بنت مزاحم امرأة فرعون» است. خیلی عجیب است در دربار فرعون، این حیوان عجیب و غریب و بارگاهنشینانش، آن حیوانات عجیب وغریب و شبنشینیها که تا صبح میکوبیدند و میرقصیدند، میخوردند و مست میکردند و خوش بودند، آسیه در چنین چهاردیواریای در ارزشها کامل شد. حالا منِ ضعیف در این شهر تهران که همهٔ درهای خیر هم به روی من باز است، میتوانم هر شب به هیئت بروم؛ با هر روحانی واجد شرایطی که میخواهم صحبت کنم، میتوانم؛ قرآن را تعلیم بگیرم، میتوانم؛ تربیت الهی پیدا بکنم، میتوانم؛ نه یک آژان، نه یک ژاندارم، نه یک خشن و نه یک لات، جلوی مرا میگیرد و اگر بخواهم بهدنبال خدا بروم، راحت میتوانم؛ ولی آسیه راحت به کمال نرسید، بدترین شکنجهها را دید و خدا را رها نکرد. من در قیامت میتوانم خودم را پیش خدا معذور بدارم و بگویم تهران خیلی وضع خرابی داشت، ما هم در این سیل بهطرف زنا، ربا دروغ و دوزوکلک، اختلاس، دزدی رفتیم؟ محیط تهران، بستهتر، سختتر و تهدیدآمیزتر است یا دربار فرعون؟ اصلاً تهران با دربار فرعون قابلمقایسه نیست!
وضع ما از نظر دینی خیلی خوب است؛ حالا وضعمان از نظر دلار خوب نیست، کاسبیمان نمیچرخد، خوب درنمیآوریم و سخت زندگی نمیکنیم، این ما را به جهنم نمیبرد و از عوارض دنیاست. یک روز هست، یک روز نیست؛ یک روز یخچال پر است و یک روز خالی میماند؛ یک روز فرش دستباف زیر پای من است و یک روز هم فرش ماشینی. قرآن میگوید: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 140)، زندگی میچرخد و گاهی یک روی این چرخ، بالاست و گاهی هم پایین است. حالا از این بالا و پایین شدن غصه نخور! اگر حکومت در حق تو کم بگذارد، در قیامت پدرش را خیلی راحت جلوی چشمش میکشم؛ ولی این نداری و دارایی برای تو مسئلهٔ مهمی نباشد. بیدینی خیلی سخت است و دینداری خیلی باارزش است! آنوقت خدا در قرآن به این زن چه احترامی کرده است: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11)، زن فرعون برای کل مؤمنین و مؤمنات تا قیامت، سرمشق و درس است.
-مریم(س)، دختر عمران
دومین زنی که پیغمبر(ص) میفرمایند به کمال مطلوب رسید و هیچچیز او کم نبود، حضرت مریم، مادر عیسی است. او هم در محیط بدی بهدنیا آمد؛ یک محیط فاسد، لجن، مشروبخور، رباخور، ظالم، جنایتکار و ضد دین. این روزگار مریم بود، اما چقدر زیبا به کمال رسید! تا جایی که این دختر خانم دو تا گوشش باز شد و خدا سه بار در قرآن میگوید که صدای فرشتگان را شنید و به او مژده و بشارت دادند، دعوتش کردند.
-خدیجه(س)، دختر خویلد
زن سوم که برای من خیلی عجیب است! این خانم در شهری زندگی میکند که تمام شهر، بتپرست، فاسد و زیر نقطهٔ صفر از آدمیت هستند. خانمی خودش را در این شهر به کمال الهی رساند که پیغمبر(ص) میفرمایند این زن، «خدیجة بنت خویلد» است. یک کلمه دربارهٔ حضرت خدیجه(س) بگویم؛ پیغمبر(ص) فاطمه(س) را در وقت مردن خدیجه(س) به خانهٔ ابوطالب(ع) برد، بعد که خدیجه(س) را دفن کردند، رفت و بچهاش را بغل کرد(پنج ساله بود) و به خانه آورد. وقتی پیغمبر(ص) زهرا(س) را از بغلش بر زمین گذاشت، زهرا(س) گفت: بابا مادرم کجاست؟ پیغمبر(ص) نگذاشت مرگ مادر را بچشد و فرمودند: عزیزدلم، مادرت با ملکوتیان در حرکت است. چقدر جالب است! ما میخواهیم ابیعبدالله(ع) را معرفی کنیم، فقط نمیگوییم «السلام علیک یا بن امیرالمؤمنین، السلام علیک یا فاطمة الزهرا»، بلکه میگوییم: «السلام علیک یا بن خدیجة الکبری». ای حسینی که میوهٔ وجود این زن هستی؛ یعنی این زن به کجا رسید که میوهٔ اولش زهرا(س) شد، میوه دوم و سومش حسن و حسین(علیهماالسلام) شد، میوهٔ چهارم تا دوازدهمش ائمهٔ طاهرین و مهدی(علیهمالسلام) شد. اینها همه در خدیجه ریشه دارند.
-زهرا(س) سیدهٔ زنان عالم
خانم چهارمی که کاملاً به کمال رسید و جایگاه ویژهای بین چهار نفر دارد، فاطمه دختر من، «سیدة نساء العالمین من الاولین و الآخرین» است.
دورنمایی از شخصیت ایشان را شنیدید؛ اگر فردا خدا به من لطف کند، مسائلی را که برای شخصیتشناسی ایشان آماده کردهام، در حسینیهٔ هدایت، ساعت ده به شکلی بیان میکنم که کمتر شنیده شده باشد.
کلام آخر؛ آتش قلب زهرا(س) تا قیامت
-شهادت زهرا(س)، داغی بر دل تمام جهانیان
ای مردم مدینه! این خانم که تمام ملائکه و آفریدهها او را به کمال میشناختند و پیغمبر ما همین یک دختر را داشت، بچهٔ دیگری نداشت، در مدینه هم یک بچه بهنام ابراهیم پیدا کرد که هجده ماهه مُرد! رسول خدا(ص) که 23 سال برای آدم کردن شما جان کَند، آیا حق او بود که به خانهاش حمله کنید و آتش به در خانهاش ببرید؟ آیا حق او بود اینقدر بلا سرش بیاورید که خودش بگوید: اگر بلاهایی که به سر من آمد، به سر روزهای عالم بریزند، همه شب میشود؟ چه کردید و چه داغی به دل جهان گذاشتید؟ داغی به دل جهان؛ نه به دل یک شوهر و چهار بچه، داغی به دل جهان که حرارت این داغ تا قیامت سرد نمیشود! شما در دنیا جنایت کردید، مگر دنبالهٔ این جنایت تمام میشود.
-نالههای جانسوز زهرا(س) در روز محشر
در روایاتمان است که وقتی زهرا(س) در روز قیامت وارد محشر میشود، بابا را میبیند، شوهرش علی(ع) را میبیند، امام مجتبی(ع) را میبیند، امامهای بعدی را هم که ندیده بود میبیند، تمام ائمه کنار مادر با یک دنیا ادب ایستادهاند؛ اما میبیند دهتای آنها الآن در محشر در برابرش با یک دنیا ادب ایستادهاند، یکی دیگرشان کجاست؟ به امام مجتبی(ع) میگوید: برادرت کجاست؟ مادر، حسین را میگویی؟ این طرف را نگاه کن! زهرا(س) نگاه میکند و میبیند یک بدن قطعهقطعه هست!
مردم مدینه! شما در قیامت هم نگذاشتید زهرا(س) راحت باشد؛ وقتی این بدن را میبیند که سر ندارد و رگهایش را بریدهاند، چنان در محشر ناله میزند که فرشتگان میگویند: دختر پیغمبر، یک مقدار آرام باش! الآن تمام محشر به آتش کشیده میشود. سرش را بلند میکند و میگوید: خدایا! من در دنیا نبودم که این حادثه برای جگرگوشهام پیدا شد؛ نبودم که گریه کنم! الآن به من اجازه بده تا بنشینم و برای حسینم گریه کنم. مردم مدینه! شما آتش قلب زهرا(س) را تا قیامت کشیدهاید. شما کدامهایتان آمرزیده هستید؟ تمام شما و سران شما در آخرین درکات جهنم هستید!
-چشم شیعه، شعبهای از چشم زهرا(س)
ملائک میآیند و یک خیمه میزنند، به زهرا(س) میگویند در این خیمه برو و هرچه میخواهی گریه کن. در خیمه میرود؛ بارکالله! چشمهایتان را به چشم زهرا(س) وصل کردهاید، چشمهای شیعه شعبهٔ چشم فاطمه است. گریهاش که یکخرده آرام میشود(مادر است و هیچ مادری فرزندی مثل حسین ندارد)، خطاب میرسد: زهرا تمام درهای بهشت به روی تو باز است، دیگر گریه نکن! امر خدا را اطاعت میکند و دم در بهشت میآید. روی او بهطرف بهشت است که یکمرتبه پشت به بهشت و رو به محشر میکند، خطاب میرسد: حبیبهٔ من، چرا نمیروی؟ میگوید: خدایا! نمیتوانم تنها بروم. خطاب میرسد: میخواهی با چه کسی بروی؟ میگوید: با هر کسی که برای حسینم گریه کرده، با هر کسی که برای حسینم خرج کرده، با هر کسی که برای حسینم روضه خوانده است. من نمیتوانم تنها بروم! خطاب میرسد: زهرا این محشر و این هم تو؛ هر کسی را میخواهی صدا کنی، صدا کن. همهٔ گریهکنندگان، خدمتگزاران و پولخرجکنهای حسینش را صدا میکند...
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دهه اول جمادیالثانی/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی پنجم