لطفا منتظر باشید

جلسه اول پنجشنبه (14-9-1398)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1441 ه.ق - آذر1398 ه.ش
18.16 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

معصومین(علیهم‌السلام)، واسطهٔ بین خدا و انسان

-قلب انسان، مرکز فهم حقایق

پیغمبر و امام واسطهٔ بین خدا و انسان هستند و اگر انسان با عقل، روح، اعمال و اخلاقش، به این واسطهٔ بین خدا و خودش متوسل نباشد، یقیناً به مقام انسانیت نمی‌رسد؛ سال‌ها هم که در دنیا زندگی کند، حیوان زندگی می‌کند. اینکه در قرآن مجید، سورهٔ مبارکهٔ اعراف می‌خوانیم: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یفْقَهُونَ بِهٰا»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 179)، این چه قلبی است؟ قلبی که پروردگار می‌فرماید نمی‌فهمد! «فقه» یعنی فهم و از قرآن استفاده می‌شود که مرکز فهم، قلب است؛ یعنی این قلب است که وقتی عقل انسان را با حقایق مرتبط می‌کند، معنی حقایق را می‌فهمد. 

 

-مردگان هوای نفس، ناشنوایان صدای خدا و رسول خدا(ص)

«وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یسْمَعُونَ بِهٰا»، این چه صدایی است که اینها نمی‌شنوند؟! صدای پرندگان، چرندگان، صدای انواع حیوانات، باد آب و مردم را که می‌شنوند، پس چرا پروردگار می‌فرماید «لاٰ یسْمَعُونَ بِهٰا»؟ چه چیزی را نمی‌شنوند؟ آن چیزی که نمی‌شنوند، صدای خدا، پیغمبران و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) است. این صدا را نمی‌شنوند که در سورهٔ فاطر می‌خوانیم: «مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 22)، حبیب من! نمی‌توانی صدای خود را به کسی برسانی که مردهٔ مدفون در قبر شهوت، هوای نفس، حرام و فساد است؛ یعنی آن گوش شنیدن را نابود کرده‌اند. آن گوشی که می‌توانست صدای خدا(یعنی قرآن)، صدای پیغمبر و صدای ولی‌الله‌الاعظم بشنود، این صداها را نمی‌شنود، و الّا بقیهٔ صداها را می‌شنود. 

 

-دست‌یافتن به مقام انسانیت با چشم واقع‌بین

«وَ لَهُمْ أَعْینٌ لاٰ یبْصِرُونَ بِهٰا»، اینها چشم دارند، «لا ینظرون» نمی‌گوید، ولی «لا یبصرون»؛ یعنی اینها با آن چشم واقع‌بین واقعیت را نمی‌بینند، «أُولٰئِک کالْأَنْعٰامِ». همان چیزی که اول سخن شنیدید؛ یعنی اگر انسان با عقل، فهم، روح، اخلاق و اعمالش به خدا، پیغمبر و امام متوسل نباشد، همان چیزی که در قرآن امر فرموده است: «وَ اِبْتَغُوا إِلَیهِ اَلْوَسِیلَةَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 35) انتخاب وسیله کنید. کدام وسیله؟ آن وسیله‌ای که شما را به مقام آدمیت، انسانیت، تربیت، کرامت و کمال برساند. کسی که به‌دنبال اینها نباشد، حیوان است و آنهایی هم که به‌دنبال این وسایل الهیه نبوده‌اند، حیوان زندگی کرده‌اند و حیوان مرده‌اند.

بنابراین ما باید جایگاه پیغمبر و امام را در یک مرحله‌اش بشناسیم که این مرحله مرحلهٔ مربی بودن، تربیت‌کنندگی آنها و خارج کردن انسان از ظلمات به‌سوی نور به‌وسیلهٔ این بزرگواران است. ماباید این موقعیت را نسبت به پیغمبر، امام، قرآن، پروردگار و خودمان بشناسیم؛ اگر آنهایی که وظیفه دارند اینها را به ما بشناسانند، به ما نشناسانند و اگر خود من که وظیفه دارم اینها را بشناسم، اینها را نشناسم، حیوان به‌دنیا آمده‌ام و حیوان هم از دنیا خواهم رفت.

 

سه امر واجب و لازم‌الاجرای امام عسکری(ع) به همهٔ انسان‌ها

یکی از این بزرگواران، وجود مبارک حضرت عسکری(ع) است که واسطهٔ بین انسان و خداست. وقتی که عقل، روح، اخلاق، باطن و عمل به ایشان متوسل شود، انسان کرامت، آقایی، ولایت، بزرگی و عظمت پیدا می‌کند. وجود مبارک حضرت عسکری(ع) سه سفارش به همه دارند؛ نه به یک گروه خاص یا یک جمعیت، بلکه به همه است. این سفارش‌شان هم به‌صورت امر واجب است، نه مستحب و نه امر عادی، بلکه فرمانی واجبِ لازم‌الاجرا و لازم‌الاطاعة. کتاب‌ها هم این سه مطلب را نقل کرده‌اند. من متن را اول بخوانم، بعد با کمک خداوند، تا جایی که امکان دارد، توضیح بدهم. 

 

الف) کثرت در یاد خدا

«اَکثروا ذکر الله» حالا ذکر را عرض می‌کنم چند معنی دارد. زیاد به یاد خدا باشید؛ یعنی در این زمینه در زندگی‌تان و تا آخر عمرتان کم نگذارید، با ذکر خدا زیاد زندگی کنید. پروردگار عالم هم در قرآن مجید به این زیاد با ذکر بودن امر دارد: «وَ اُذْکرُوا اَللّٰهَ کثِیراً»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 45)، این امر خود پروردگار است که با خدا و ذکر خدا زیاد باشید. وقتی آدم با ذکر خدا ارتباط پیدا می‌کند، معنی‌اش این است که با منبع کل خیر ارتباط پیدا می‌کند و چون همهٔ خیر پیش اوست، خود او همهٔ خیر است؛ عمل و سخن او همهٔ خیر است؛ قرآن مجید خیر مطلق است، عالم خیر است. پروردگار خیر است و خیر هم به دست اوست؛ یعنی در کف قدرت اوست و اوست که خیر را ظهور می‌دهد، اوست که خیر را در راه انسان قرار می‌دهد، اوست که به انسان توفیق می‌دهد با خیر وصل شود، اوست که هشت در بهشت را به روی هر اتصال به خیری باز می‌کند. آدمی که متصل به خیر، که خدا، قرآن، آفرینش و واقعیات است، هشت در بهشت به روی او باز است و همین الآن که در دنیا زندگی می‌کند، هشت در بهشت باز است و هفت در دوزخ هم یقیناً به روی او بسته است. ما در قرآن مجید هم می‌خوانیم: «بِیدِک اَلْخَیرُ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 26)، هم خیر به دست اوست، هم خودش خیر بی‌نهایت است، هم قرآنش خیر است، هم انبیا خیر از جانب او هستند و هم ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) خیر الهی هستند. این یک سفارش امام، «اکثروا ذکر الله» زیاد یاد خدا کنید؛ وقتی آدم با پروردگار عالم زیاد باشد، زیاد هم خیر گیر او می‌آید. 

 

ب) یاد مرگ بودن

سفارش دوم ا‌یشان، «و ذکر الموت» زیاد یاد مردن باشید؛ چون این زیاد یاد مردن بودن آدم را تلطیف می‌کند، از اسارت مادیات ولو حلال بیرون می‌آورد و آزاد می‌کند، از چاه دنیا بیرون می‌آورد و از ظلمت مادیگری نجات می‌دهد. وقتی مرگ مقابل چشم انسان باشد و به این هم توجه نکند که جوان هستم، قدرت دارم و پهلوان هستم، پول و صندلی و مقام دارم. جوان باید زیاد یاد مرگ باشد، مرد زیاد یاد مرگ باشد، زن زیاد یاد مرگ باشد، پولدار هم زیاد یاد مرگ باشد. 

 

-برکات یاد مرگ در زندگی انسان

این یاد مرگ بودن هم آثار بسیار پربرکتی در زندگی دارد که من خودم آثارش را در مردم دیده‌ام. یکی در تهران بود که خیلی آلوده بود و آلودگی‌اش هم مردم محل را به جان آورده بود. من او را می‌شناختم. یک‌وقتی خبر شدم که این آدم چهرهٔ برجستهٔ دینی، عملی، اخلاقی و به‌شدت اهل خیر شده است. وقتی هم از دنیا رفت، ختم او خیلی شلوغ شد؛ حتی من هم شرکت کردم، از بس که آدم خوبی بود، یعنی آدم خوبی شده بود، یک خوب کامل! چه شد که خوب شد؟ یک‌مرتبه خودش برای من گفت: من پای منبر نمی‌رفتم که خوب بشوم، قرآن هم بلد نبودم که خوب بشوم، اهل رساله و تقلید هم نبودم که خوب بشوم، رفیق خوبی هم نداشتم که خوب بشوم، چطوری خوب شدم؟ 

 

یکی از همکارانم رانندهٔ کامیون بزرگ بود که مُرده بود، ما به‌دنبال جنازه‌اش به قبرستان آمدیم و در قبرستان ایستادیم تا غسلش دادند و آوردند. من تا سر قبر رفتم، وقتی بند کفنش را باز کردند و صورتش را روی خاک گذاشتند، این آدمی که خانه داشت، زن و بچه و پول داشت، کامیون گران‌قیمت داشت. بعد من به خودم گفتم: این کسی که صورتش را روی خاک گذاشتند، فقط برای این بوده یا برای تو هم هست؟! به خودم گفتم نه برای تو هم هست! من که آخر کارم اینجاست و در بچگی‌هایم هم شنیده‌ام که اینجا، یعنی برزخ جای سؤال و جواب است، در بچگی‌هایم هم نام قیامتی به گوشم خورده بود، پس چرا من این‌طوری هستم؟! چرا وحشی هستم؟ چرا حیوان هستم؟ چرا فاسد هستم؟ چرا آدم تباه‌کاری هستم؟ همان‌جا سر قبر آن مُرده با خدا آشتی کردم، آن‌هم آشتی راست و درست. از درون می‌فهمیدم که به من کمک می‌شود تا نماز بخوانم، روزه بگیرم، به کربلا و مکه بروم بروم یا مالم را حساب کنم. همهٔ این کارها را هم کردم؛ یعنی هم مالم را پاک کردم، هم کربلا و مکه رفتم و هم از آنهایی که از من اذیت دیده بودند، رضایت طلبیدم. 

 

-سبک‌باری و سبک‌بالی انسان در یاد مرگ

این مسئلهٔ مرگ واقعاً سودمند است، اگر آدم توجه عمیق به مرگ داشته باشد که من هستم و پیش روی من برزخ است: «وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 100)، پیش روی من سؤالات فرشتگان، قیامت، جهنم و بهشت، دادگاه‌های الهی و پرسش‌های روز قیامت است. من با این همه می‌خواهم چه‌کار بکنم؟! منِ تک‌نفر با دریایی از حقایق می‌خواهم چه‌کار بکنم؟! در برزخ که یاری با من نیست، زن و بچهٔ من که با من نیستند. قیامت هم که قرآن مجید می‌گوید فرار دریاوار است؛ مرد از زنش و زن از مرد و بچه‌اش، پدر و مادرش فرار می‌کند. منِ تنها در مقابل این‌همه امواج چه‌کار باید بکنم؟! وقتی من خوب یاد مرگ باشم، به خودم می‌رسم، خودم را سبک‌بار و سبک‌بال می‌کنم، توبه می‌کنم و تصفیه می‌شوم. مرگ برای ترسیدن آفریده نشده است. شما جایی از قرآن دیده‌اید که خدا مرگ را برای ترساندن یا برای لرزاندن آفریده باشد؟ قرآن دربارهٔ مرگ می‌گوید: «خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(سورهٔ ملک، آیهٔ 2)، چقدر جالب است، اول هم مرگ را می‌گوید. من اگر مرگ و حیات را آفریدم، این دوتا دو پَر پُرقدرت است که شما می‌توانید با پَر حیات و پَر توجه به مرگ به خدا برسید. با همین دو بال، یعنی هم بال مرگ و هم بال حیات، «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند». 

 

-مرگ، پلی به‌سوی دیدار با معبود 

«لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» یعنی من مرگ را برای شما قرار داده‌ام که وجود شما به احسن عمل تبدیل شود، نه برای اینکه عزا بگیرید و بترسید، در سرتان بزنید و وحشت کنید، ظاهر غسال‌خانه را چماق کنید و در سر خودتان بزنید، ظاهر قبر را در سر خودتان بزنید. اصلاً مرگ را برای این چیزها نیافریدم! من مرگ را نیافریدم که شما غصه بخورید. وقتی حضرت سیدالشهدا(ع) مرگ را توضیح می‌دهند، ببینید توضیح حضرت چقدر زیباست! صبح عاشورا به این 72 نفر فرمودند: مرگ یک پل است، همین! یعنی مرگ زیر پایتان است، نه روی سرتان و نباید شما از مرگ شکست بخورید. مرگ پل است، یعنی باید روی فرق مرگ بروی و از روی مرگ راه بروی. مرگ زیر پای توست و برای رفتن است. مرگ یک پل است برای اینکه از دنیا به‌طرف آخرت و به‌سوی لقاء‌الله حرکت کنی. این تعبیر خیلی عجیبی است! مرگ پل است. پل چیست؟ پل چیزی است که آدم زیر پایش می‌گذارد و از روی آن رد می‌شود. به کجا می‌رود؟ از منطقه‌ای به منطقهٔ دیگری می‌رود. مرگ هیولا نیست که عقل شما را به‌هم بریزد، شما را بترساند و دچار وحشت کند. حقیقت مرگ، خودش پل است، یعنی زیر پایتان است و شما خیلی بالاتر از مرگ هستید! شما روی مرگ ایستاده‌اید و راه می‌روید. اینکه جای شکست خوردن، جای ترسیدن و در سر زدن ندارد. از پل رد شدن خیلی باحال است! آدم از پلی رد می‌شود که به هدف مثبتی برسد؛ اینکه خیلی خوب است. آن طرف پل، لقاء‌الله، جنت‌الله و رضایت‌الله است، این طرف پل هم دنیا، عمل، ایمان، اخلاق، نبوت و امامت است. دو طرف پل در نهایت زیبایی است؛ یعنی این طرف پل دنیای زیبا، عمل زیبا، اخلاق پاک و اندیشهٔ درست است. 

 

همهٔ اینها کار انسانی است که در دنیا انسان است. همه‌چیز در این طرف پل زیباست. شنیده‌اید که وقتی ابن‌زیاد به زینب کبری(س) به طعنه، سرزنش و مسخره گفت: دختر علی‌بن‌ابی‌طالب، دنیا را چه دیدی؟ معنی‌اش این است که شما در این دنیا له شدید، خرد و شکسته شدید، اسیر و خوار شدید و مردانتان هم قطعه‌قطعه شدند. زینب کبری(س) را مسخره کرد! اما زینب کبری(س) با یک دنیا وقار، کرامت، ادب و عرفان جواب ابن زیاد را داد و فرمود: «و ما رأیت الدنیا الّا جمیلاً» من سراسر دنیا را زیبایی دیدم؛ خلقت ما زیباست، آسمان و زمین زیباست، نبوت انبیا و امامت امامان در دنیا زیباست، قرآن زیباست، عمل صالح زیباست، اخلاق پاک زیباست. من دنیا را این‌طوری دیدم، اما چشم تو کور است و درست نمی‌بینی. من که درست‌بین هستم، همه‌چیز دنیا زیباست. آن طرف پل چه؟ آن طرف پل هم برای اهل دل و اولوالالباب همه‌چیز زیباست؛ فرشتگانش، آسمان و زمین و آخرت، بهشتش، لقاء‌الله، رحمت‌الله و غفران‌الله او زیباست. در حقیقت، مؤمن از زیبایی‌ها به‌طرف زیبایی‌ها حرکت می‌کند و مرگ هم پل زیر پایش است؛ یعنی روی سر مرگ پا می‌گذارد، نه اینکه از مرگ بترسد.

 

-شوق امام حسین(ع) به مرگ

باز شنیدید که بیرون شهر مکه، وقتی قوم‌وخویش‌های ابی‌عبدالله(ع) جلوی حضرت را گرفتند، آنهایی که خیلی بی‌سعادت بودند، گفتند: پایان این سفر شمشیر و نیزه و جنگ قتل و کشتار است، کجا می‌روی؟! بعد هم زن و بچه را برای چه می‌بری؟! جواب ابی‌عبدالله(ع) را ببینید که فرمودند! چون امام حسین(ع) مرگ را درست می‌دیدند. مرگ را پلی می‌دیدند که یک‌طرف پل پر از زیبایی دنیاست و آن طرف پل هم پر از زیبایی است که شنیدید چه چیزهایی است. امام حسین(ع) این را این‌طور می‌دیدند که درست هم می‌دیدند.

 

آیه‌ای از سورهٔ یوسف برایتان بخوانم که آیهٔ عجیبی است، البته تفسیر خیلی مهمی دارد! خدا به پیغمبر می‌فرماید به مردم بگو: «أَدْعُوا إِلَی اَللّٰهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 108)، من یک دعوت دارم و آن این است که شما را به‌طرف خدا دعوت می‌کنم و همهٔ خیر و خوبی‌های عالم هم در همین یک دعوت است. «عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی» به مردم بگو: این دعوت من و دعوت «مَنِ اِتَّبَعَنِی» که ائمهٔ طاهرین (علیهم‌السلام) هستند، بر اساس علم است. یک دعوت عالمانه، عاقلانه، الهیه، پاک و پرخیر است. «عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی» این بصیرت همین نگاه ابی‌عبدالله(ع) به مرگ است. خود مرگ پلی است که باید زیر پایت باشد. مرگ را نیافریده که بترسی و رنج بکشی یا فکر کنی که وای، از خانه‌ام، زنم و بچه‌ام جدا می‌شوم. جدا نمی‌شوی، چون آن زن و آن بچه و دیگران هم در این کاروان هستند. چیزی که هست، من زودتر می‌روم و آنها بعد از من می‌آیند یا آنها می‌روند و من بعد از آنها می‌روم. مرگ این نیست؛ بلکه مرگ پلی است که دو طرفش پر از زیبایی است.

 

یک حرف‌، نصیحت‌ و تذکر امام عسکری(ع) این است که زیاد به یاد مرگ باشید؛ البته به این معنایی که من برایتان از آیات قرآن و گفته‌های اولیای خدا تا حدی نقل کردم. کجا می‌روی؟ به‌طرف شمشیرها، نیزه‌ها و خنجرها می‌روی! ابی‌عبدالله(ع) خیلی آرام فرمودند: شوق من به مرگ به این معنا، چون بعد از مرگ پر از زیبایی است؛ آن‌هم زیبایی‌های بی‌نهایت! شوق من به مرگ از شوق یعقوب فراق‌کشیده به دیدن یوسف شدیدتر است. آدمی که سی سال فراق فرزند کشیده، حالا به بچه‌اش برسد و بچه‌اش را در آغوش بگیرد، چقدر برایش لذت دارد؟ ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: در آغوش گرفتن مرگ برای من لذتش از لذت یعقوب به دیدار یوسف شدیدتر است. 

 

-ارزش فهم، بینایی و شنوایی حقیقی

این بینایی است؛ این همان چشمی است که می‌بیند، این همان گوشی است که می‌شنود، این همان قلبی است که می‌فهمد و چون کامل می‌فهمد، کامل می‌بیند وکامل می‌شنود، ابی‌عبدالله(ع) می‌شود. در مرحلهٔ بعد، انسان‌هایی که خوب می‌فهمند، خوب می‌شنوند و خوب می‌بینند، مؤمن می‌شوند. مرحلهٔ سومش هم، ائمهٔ ما می‌گویند آشغال روی آب هستند؛ مردمی که نمی‌بینند، نمی‌فهمند و نمی‌شنوند. آن گوشی که می‌شنود، موسی‌بن‌عمران می‌شود؛ این چشمی که می‌بیند، کلیم‌الله می‌شود؛ آن قلبی که می‌فهمد، ابراهیم می‌شود؛ مقام بعد از اینها، آن کسی که می‌بیند، می‌شنود و می‌فهمد، سلمان و مقداد و عمار می‌شود. دوره به دوره هم مقداد، عمار و سلمان بوده، الآن هم هست، آینده هم هست. این خطی است که مشتری‌اش هیچ‌وقت تعطیل نمی‌شود و همیشه مشتری دارد؛ چون یک‌مشت مرد و زن، آدم‌های فهمیده‌، تعقل‌کننده‌، دارای گوش شنوا و چشم بینا هستند، در این مرحله(یعنی صف دوم) قرار می‌گیرند. صف اول، انبیا و ائمه و صف دوم، اهل ایمان به‌معنای واقعی، صف سوم هم امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: خاشاک روی آب هستند. خاشاک چقدر می‌ارزد؟ اصلاً می‌ارزد که سؤال کنیم که چقدر می‌ارزد؟ 

 

این بینایی چقدر عجیب است! عمرسعد در روز تاسوعا به یکی از افراد لشکرش گفت: بیا جلو، به او گفت: من در تو می‌بینم که بتوانی پیغام مرا برای حسین‌بن‌علی ببری. پیغام داد، حالا پیغامش هرچه بود. ابی‌عبدالله(ع) با چند نفر در خیمه نشسته بودند، این مرد هم آمد و ایستاد، گفت: یابن‌رسول‌الله، من از طرف رئیس این لشکر برایتان پیغام آورده‌ام. امام فرمودند: پیغام را بگو! پیغام را گفت و حضرت جواب دادند، ولی این مرد پیغام‌آور تکان نخورد، امام فرمودند: منتظر بیشتری؟ من که جواب پیغام عمرسعد را دادم، چرا نمی‌روی؟ گفت: من جایی نیامده‌ام که برگردم، کجا بروم؟ و جزء شهدای فردا شد. 24 ساعت، یعنی 24 ساعت درست ببین، 24 ساعت درست گوش بده و 24 ساعت درست بفهم، آن‌وقت ببین چقدر آن دیدن، شنیدن و فهمیدن مزه دارد! گفت: یابن‌رسول‌الله، من نیامده‌ام که برگردم، من آمده‌ام که بمانم.

 

-خیال بدون پشتوانهٔ مردم نابینا و ناشنوا

بیا بمان و نرو! هیچ جای دیگر خبری نیست و هر خبری هست، همین‌جاست. ای مرد، ای زن، ای جوان، بیا کنار خدا بمان! کمتر از یک فرد از لشکر ابن‌زیاد نباش و پیش خدا، پیغمبر، امام و حقایق بمان. می‌خواهی به کجا بروی؟ از زمان آدم(ع) تا حالا، هر کس از مرد یا زن از اینجا رفته، سورهٔ نور را در قرآن بخوانید، به کجا رسیده است؟ به سراب رسیده، یعنی چیزهایی که خیال آدم را از دور قانع می‌کند، ولی نزدیک که می‌رود، آن قناعت خیال هم چپ می‌شود و می‌میرد. «کسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً»(سورهٔ نور، آیهٔ 39). «حَسِبَ» در بیشتر آیات قرآن، یعنی خیال بدون پشتوانه، یعنی خیالی که پشتوانهٔ علمی و عرفانی واقعی ندارد، پشتوانه‌ای از دلیل و برهان و عالم خلقت ندارد. خیال و سراب است، یعنی همان موجی که تشنه در بیابان از دور می‌بیند که آفتاب رودخانه‌رودخانه آب روی هم می‌ریزد و در حرکت است، ولی وقتی جلو می‌رود، می‌بیند که یک‌مشت سنگ و ریگ و آشغال است و آن چیزی که می‌دیده، دروغ بوده است؛ یعنی باطنش به او دروغ گفته است. آنهایی که به‌دنبال غیر خدا، غیر پیغمبر، غیر ائمه، غیر قرآن و غیر عمل صالح می‌روند، باطنشان به آنها دروغ گفته، حرف دروغ‌گو را هم نباید گوش داد و قبول کرد.

 

پیغمبر(ص) نصیحتی به یک مبلّغ دین کردند؛ حضرت یک‌نفر را انتخاب کردند که برود و دین را تبلیغ کند، نصیحت خیلی بلند و گسترده‌ای که شاید شش هفت صفحه باشد، به او کردند. یک جملهٔ آن نصیحت این است که حضرت فرمودند: «ایاک و ان تصدق کاذباً» بترس از اینکه دروغ‌گو را باور کنی، تصدیق و قبول کنی، «و ان تکذب صادقاً» بترس از اینکه راست‌گو را باور نکنی، پیغمبر را باور نکنی که حرف‌هایش راست است. بترس که باور نکنی قرآن راست است، بترس که باور نکنی معاد راست است. 

 

ج) تلاوت زیاد قرآن

«اکثروا ذکر الله» زیاد ذکر خدا داشته باشید، «و ذکر الموت» زیاد با مرگ سروکار داشته باشید. و نصیحت سوم‌ حضرت هم، «و تلاوة القرآن» زیاد با قرآن سروکار داشته باشید. طبق آیات قرآن مجید، ما فقط دو جور راه برای سر و کار داشتن با قرآن داریم: یکی خواندن قرآن و یکی هم عمل کردن به قرآن است. حالا این سه حقیقت، اگر با وجود آدم یکی بشود، با وجود آدم چه‌کار می‌کند! 

 

بردهٔ هوای نفس یا بندهٔ حقیقی خداوند

پادشاه یونان از کوچه‌ای عبور می‌کرد، سقراط حکیم(بعضی‌ها اعتقادشان این است و من هم در کتاب‌هایشان خوانده‌ام ایشان از انبیای خدا بوده است) در کوچه بر روی خاک خوابیده بود. شاه یونان با افراد لشکرش، سرهنگ و سرتیپ‌هایش آمدند که رد بشوند، گفت: این کیست که اینجا خوابیده است؟ یک‌نفر لگدی به او زد و گفت: بلند شو! سقراط چشمش را آرام باز کرد و همین‌طوری که خوابیده بود، بلند هم نشد، دید شاه ایستاده و سرهنگ‌ها، سرتیپ‌ها و سردارهایش به‌دنبالش برای تماشا هستند. سقراط نگاه نکرد، شاه به او گفت: برای چه این‌طوری برخورد می‌کنی؟ اولاً بیدارت کرده‌اند، برای چه نشسته‌ای و بلند نمی‌شوی؟ برای چه توجه نمی‌کنی؟ این چه وضعی است؟! رعیت که نباید مقابل پادشاه این‌گونه باشد! سقراط گفت: فعلاً که من پادشاهم و تو نوکر و رعیت. پادشاه گفت: چه می‌گویی؟ گفت: درست می‌گویم. تو بردهٔ شهوات، هوای نفس و خیالاتت هستی و من حاکم بر همهٔ این امور هستم که آنها بر تو حاکم هستند. تو اصلاً بردهٔ من هستی، تو از کجا می‌گویی من شاهم؟! دروغ می‌گویی! شاه کسی است که حاکم بر بردگانش باشد؛ یعنی تسلط بر شهوتش، خواسته‌هایش و هوای نفسش داشته باشد. حالا بارک‌الله به آن شاه که سقراط این‌طور با او برخورد کرد و هیچ‌چیز نگفت! نگفت او را بگیرید و ببندید و بزنید. شاه به اسبش نهیب زد و رد شد. کوچه خلوت شد، سقراط هم چون خوابش تمام نشده بود، دوباره خوابید. 

 

اگر آدم یک روز بفهمد، ببیند و بشنود، آن وقت نسبت به دنیا و همه‌چیزش حرف زینب کبری(س) را می‌زند: «ما رأیت الدنیا الّا جمیلاً»، آن وقت حرف قرآن را می‌زند: «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30)، حالا که می‌خواهند از این پل رد بشوند، «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلاٰئِکةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ»، این طرف پل همه زیبایی، آن طرف پل هم همه زیبایی. 

 

واقعاً دعا کنید، هر روز و هر شب دعا کنید، در قنوت نماز دعا کنید، در سجدهٔ آخر نماز دعا کنید که خداوند آن چشمی که می‌خواهد، آن گوشی که می‌خواهد، آن فهمی که می‌خواهد، به ما عنایت کند. این دعاهای ائمه است؛ زین‌العابدین(ع) سر قبر امیرالمؤمنین(ع) این‌طوری دعا می‌کردند: «اللهم ارزقنی عقلاً کاملاً و لُبّا راجحاً و عملاً کثیراً» این دعای ائمهٔ ماست. برای عقل دعا کنید، همیشه که نباید برای پول دعا کرد؛ یک‌مقدار هم برای فهم و چشم و گوش دعا کنیم. یک مقدار که نه، زیاد دعا کنیم که این‌طور دعاها هم یقیناً مستجاب می‌شود. 

 

کلام آخر؛ این به خون تپیده نباشد حسین من

ما کم‌کم از روز ولادت درمی‌آییم و وارد شب جمعه، شب ابی‌عبدالله(ع) و شب زیارتی سیدالشهدا(ع) می‌شویم. خیلی عجیب است، به امام صادق(ع) گفت: من به حرم رفتم(این چشم باز است)، پنجاه‌هزار فرشته را کنار قبر ابی‌عبدالله(ع) دیدم که همه پریشان و گریان بودند. عدد را هم گفت، دیدم و این هم تعدادشان؛ روایت در «کامل‌الزیارات»، مهم‌ترین کتاب زیارتی شیعه است. امام صادق(ع) فرمودند: درست دیدی، پنجاه‌هزارتا بودند. اینها از جای خودشان در روز عاشورا برای کمک به ابی‌عبدالله(ع) حرکت کردند، اما نرسیدند. وقتی رسیدند، امام در گودال شهید شده بود. خدا به این پنجاه‌هزارتا گفت: دیگر برنگردید و همان‌جا کنار حسین من بمانید تا روز قیامت شود. 

اما حالا این‌همه دیدن‌ها، چه دیدنی در روز یازدهم از دیدن زینب کبری(س) قوی‌تر بوده است؛ چه دیدنی و چه چشمی! 

زینب چو دید پیکری اندر میان خون ××××××××××× چون آسمان و زخم تن از انجمش، فزون

گفت: این به خون تپیده نباشد حسین من ××××××××× این نیست آن‌که در بر من بوده تاکنون

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان ××××××××××× ور این حسین من، تن او از چه غرق خون

یا خواب بوده‌ام من و گم گشته است راه ×××××××××××× یا خواب بود آن‌که مرا گشته رهنمون

می‌گفت و می‌گریست که جان‌سوز ناله‌ای ×××××××××× آمد ز حنجر لب‌تشنگان برون

که‌ای عندلیب گلشن جان! آمدی، بیا ××××××××××××× ره گم نگشته، خوش به نشان آمدی، بیا 

وقتی وارد گودال می‌شود، بدن را روی دامن قرار می‌دهد، چشمش بالای گودال به پیغمبر(ص) می‌افتد که با سروپای برهنه گریه می‌کنند. تا پیغمبر(ص) را دید، صدا زد: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء، هذا حسینک مرمل به الدماء مقطع الاعضاء مسلوب العمامه و الردا».

 

خوانسار/ حسینیهٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ دههٔ اول ربیع‌الثانی/ پاییز 1398ه‍.ش./ سخنرانی اول 

برچسب ها :