بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اولین مسئله، دعاست. اگر شما از سورهٔ مبارکهٔ حمد تا جزء سیام قرآن دقت کنید، میبینید پروردگار عالم از اکثر پیغمبرانی که در قرآن نام برده(نام حدود 25 پیغمبر در قرآن آمده است)، دعاهای فوقالعادهای نقل کرده که شامل دعا برای خودشان، زن و بچهشان و دعا برای مردم است.
نمونه برایتان عرض بکنم؛ حضرت ابراهیم(ع) معدن دعا بود، علتش هم این بود که میدانست دعا کلید حل بسیاری از مشکلات است و پروردگار عالم، عاشق دعا و صدای بندگانش است. در کتابهای بسیار مهم ما آمده که عبد دعا میکند و خوب هم دعا میکند، حال پاک، زبان پاک و دل پاکی هم دارد، ولی مستجاب نمیشود. فرشتگان به محضر وجود مقدس خدا عرض میکنند که چرا دعای این بندهات را مستجاب نمیکنی، او که خیلی آدم خوب و باحالی است! خطاب میرسد: اگر دعایش را مستجاب بکنم، میرود و حالا حالاها نمیآید. علت اینکه دعایش را مستجاب نمیکنم، چون صدایش را دوست دارم.
صدا جزء حقایق دوستداشتنی است، چرا پیغمبر(ص) میفرمایند: «قرآن را با صدای خوب بخوانید»، چون صدای خوب دوستداشتنی است. چرا وقتی خود ابراهیم(ع) صدای زیبای الهی و ملکوتی را شنید که گوینده میگوید: «سبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ»، گفت: یکبار دیگر تکرار کن، همهٔ مال من برای تو. یکبار تکرار کرد، ابراهیم(ع) گفت: یکبار دیگر تکرار کن، زن و بچهام هم فدای تو؛ یکبار دیگر تکرار کن، جان خودم هم فدای تو. صدای زیبا و کنار این صدای زیبا، حرفِ زیبا، باارزش و پرقیمت. «زیر هر یا رب تو، لبیک ماست»؛ یکبار که میگویی «یا رب»، در دل همین «یا رب» تو، لبیک من هم قرار گرفته است. اگر من دعایش را مستجاب بکنم، وقتی کارش درست میشود، میرود؛ برای همین او را معطل میکنم. او مرا رها نمیکند، دوباره دعا میکند، صدا میزند و میگوید.
در قرآن آمده است که داوود(ع) انسان اهل مناجات عجیبی بود و صدا، مناجات، حالِ خیلی خوب و دل و جان خیلی پاکی داشت. داوود(ع) یکنفر بود که مناجات میکرد، اما ببینید چقدر صدا و مطالب باارزش، مهم است! وقتی حضرت داوود(ع) مناجات میکرد (داوود خیلی هم اهل گریه بود)، در متن قرآن است که خدا به کوهها و پرندگان میگوید: «أَوِّبِي مَعَهُ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 10) شما هم با او مناجات کنید؛ یعنی به کوهها و پرندگان هم صدا دادم و به هر دو گفتم که مرا همراه داوود صدا کنید، با من حرف بزنید و مناجات کنید.
مناجات خیلی مهم است! خدا اینقدر مناجات را دوست دارد که خیلی از مناجاتها را در عالم ماندگار کرده است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ××××××××× یادگاری که در این گنبد دوار بماند
طبق نقلی که کردهاند: 1500 سال پیش، کسی صورتش را در بیابان روی خاک میگذارد و تا نزدیک اذان صبح دعا میخواند. شما ببینید که پروردگار عالم این دعا را ماندگار کرده است و خدا چه اثری هم به این ناله، مناجات، گلو، زبان، روح و جان امیرالمؤمنین(ع) داده است. حالا بحث من دعای کمیل نیست، اما برای اینکه بدانید دعا چقدر مهم است، میگویم؛ متأسفانه بیشتر مردم هم از دعا غافل هستند. در همین نماز واجب، دعای بسیار قیمتی در سوره حمد است و برای اینکه مردم از مناجات قطع نشوند، خداوند خواندن حمد را واجب کرده است. ممکن است آدم بعضی از چیزهای نماز را جا بگذارد و یادش برود، آنها نماز را باطل نمیکنند؛ اما اگر حمد نباشد، نماز باطل است، چه یادم برود و چه یادم باشد. آنوقت دعایی وسطِ این حمد گذاشته است که پروردگار صدای بندگانش را دهبار در شبانهروز بشنود؛ نه اینکه به شنیدن صدا نیازی دارد، بلکه خداوند عاشق صدای اهل مناجات و دعاست. خدا این دعا را وسط حمد گذاشته است: «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ».
البته ما در آن کلاس نیستیم و کسی نباید به ما ایراد بگیرد که شما چرا نیستید. کلاسها مختلف است؛ کسی کلاس اول را میخواند، نمیشود به او گفت که تو چرا نمیروی در کلاس دانشگاه بنشینی؛ کسی کلاس پنجم را میخواند، نمیشود به او گفت که چرا کلاس یازدهم را نمیخوانی. من با چشم خودم دیدم که افرادی چنین بودهاند؛ مخصوصاً چندنفر را در جوانیام دیده بودم که وقتی سورهٔ حمد را شروع میکردند، اشک آنها از جملهٔ «أَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیم» به بعد بند نمیآمد، مخصوصاً وقتی به «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ» میرسیدند. کلاسشان اینطور بود که انگار وجود مقدس حق را حس میکنند و دریافت میکنند در برابر وجود مقدسی ایستادهاند که او را میبینند. گریۀ آنها عاشقانه بود! ما چندجور گریه داریم: گریه از غم، گریه از فراق، گریه بر مرگ عزیزان، گریه بهخاطر گمشدن؛ اما یک گریه هم به نام گریۀ شوق و گریۀ عشق داریم. مرحوم نراقی این گریه را با داستان عجیبی نقل میکند.
شما در سورهٔ مائده نگاه بکنید؛ خدا به پیغمبر(ص) میگوید: هفتهشت نفر یهودی بودند که بزرگی به نام عبداللهبنسلام بین خودشان داشتند. همه هم یهودی بودند، اما این چندنفر دلِ نرمی نسبت به حقایق داشتند. این دلِ نرم هم خیلی نعمت است! هر کسی دل نرمی داشته باشد، این نعمت خداست که به او عنایت شده است. شما در قدیم هم میگفتید رقّتِ قلب، یعنی دل نرم. خود این دلِ نرم تکیهگاهی برای گریه است. خیلی عجیب است که این چند یهودی بهخاطر دل نرم خدمت رسول خدا(ص) آمدند و مسلمان شدند، خیلی هم خوب مسلمان شدند.
پروردگار عالم چون عاشق بندگان خوبش است، برای این چند یهودی سه آیه نازل کرد که یکی این آیه است: «تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 83)؛ «دمع»، یعنی اشک»، ببینید خدا چطور گریه را امضا کرده است! برو و این چند یهودی را ببین؛ بهخاطر شناختی که از حق پیدا کردهاند، چشمشان مثل دو چشمۀ آب اشک میریزد. خدا دوست دارد که مسئلهٔ گریه کردن را به قرآن کشیده است. شیعه بیشترین روایات را در کره زمین راجع به گریه دارد. یک، دو، سه یا ده کتاب هست که بخش عمدهای از اینها یا گریهٔ برای خدا یا گریهٔ برای ابیعبدالله(ع) است. در هر صورت، یک کار ویژهای که از زمان آدم(ع) تا حالا در بین انسانها بوده، دعاست.
مستجابشدن دعای چندنفر هم یقینی است؛ یکی دعای فرشتگان است. فرشتگان دعاهای عجیبی دارند که اگر حوصلهتان بکشد، امشب جزء 23 قرآن، آیات هفتم، هشتم و نهم سورۀ مبارکه مؤمن را ببینید. خدا یک دعا از ملائکه عرش و حول عرش، یعنی فرشتگانی که بالاترین فرشتگان پروردگار هستند، نقل میکند که خواندنی است! اینها برای خودشان هم دعا نکردهاند، بلکه یکی برای مردم مؤمنی که در عالم هستند و یکی هم برای گنهکارانی که توبه کردهاند. این فرشتگان عرش و اطراف عرش چیزهایی از خدا برای اهل ایمان و اهل توبه خواستهاند؛ یعنی کسی که توبه میکند، به حال فرشتگان عرش و فرشتگان اطراف عرش وصل میشود. آیا واقعاً این کم است! کسی که در کرۀ زمین و آسیاست، از بخش آسیا در ایران و از بخش ایران در این شهر است، از این شهر هم گوشۀ خانهاش و در اتاق است، بیدار شده که بد و اشتباه کرده، غلط زندگی کرده است، اشکش میریزد و به پروردگار میگوید: من بندهٔ خوبی برای تو نبودم و اشتباه داشتم. همانجا به فرشتگان عرش و حول عرش وصل میشود و مورد دعای آنها میشود که میگویند: «فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا»(سورهٔ غافر، آیهٔ 7).
این اتصال است؛ آیا میارزد که آدمی مؤمن و اهل توبه باشد؟ وقتی آدم توبه کرد و مؤمن شد، خدا او را به کجا وصل میکند! ما نمیدانیم عرش یعنی چه! دهجور معنا برای عرش آوردهاند و ما نمیدانیم کدام معنا معنای حقیقی و کدام مجازی است؛ ولی هرچه هست، پروردگارِ عالم چندبار اسم عرش را در قرآن آورده است. این بالاترین مقام است، مقرّبانِ از فرشتگان خدا در عرش هستند و خدا اهل توبه را به دعای آنها وصل میکند. آدم اینجا در گوشهای تنها نشسته است و اشک میریزد و میلیونها فرشتۀ مقرب از خدا برای او طلب مغفرت میکنند؛ آیا میارزد که آدم دیندار باشد؟! خیلی چیزها در دینداری گیر آدم میآید و خیلی چیزها هم در دنیاداری از دست آدم میرود. آدم در دنیاداری به گرانی، کار ناگهانی و تصمیمات غیرپخته میخورد، پَرَش هم آدم را میگیرد؛ ولی در دینداری، دائم به آدم اضافه میشود و هیچچیز از آدم کم نمیشود. در توبه هیچچیز از آدم کم نمیشود و مرتب هم آدم اهل دین و توبه را به فرشتگانِ عرش اتصال میدهد. آنوقت اینجور آدمها به این مشکلات ظاهری هم میخندند!
سلطان محمود غزنوی آدم خیلی قدرتمندی در سلسلهٔ غزنویان بود؛ قسمتی از مناطقِ دنیا را گرفته بود. او تمام هندوستان را گرفت و ثروت زیادی از هند آورد. خیلی هم آدم مغرورِ متکبر و خودخواهی بود. او سوار اسب بود و با افرادش از جایی میگذشتند، شخصی در جایی نشسته بود و تکان نمیخورد. محمود از روی اسب به افرادش گفت: این مرد کیست؟ دو سه نفر که آنجا بودند، گفتند: اعلیحضرت، او دیوانه است. گفت: بهنظر نمیرسد دیوانه باشد؛ حالا واردش میشوم تا ببینم ثابت میشود که دیوانه است. سلطان جلو آمد و به او گفت: تو دیوانه هستی؟ گفت: آری، من دیوانه هستم. سلطان گفت: دیوانۀ واقعی هستی یا دیوانۀ قلابی؟ گفت: نه، دیوانهٔ واقعی هستم. سلطان گفت: در این غذاهای جهان، چه غذایی را از همه بیشتر دوست داری؟ گفت: دنبه.
سلطان به یکی از افرادش گفت: سریع ترب سیاه بزرگی بخر و بیاور، پوستش را بِکَن که هیچ جایِ ترب سیاهی نباشد و جلوی او بگذار. ترب را آوردند و جلوی این دیوانه گذاشتند، مرد هم شروع به خوردن کرد. هر لقمهای که میخورد، بلندبلند میخندید. محمود به او گفت: چرا میخندی؟ گفت: از این خندهام میگیرد که از وقتی تو اعلیحضرت این مملکت شدهای، چربی دنبهها هم ازبین رفته است.
حالا چربی بعضی دنبهها ازبین رفته و به جای آن ترب شده است؛ به جای ارزانی، گرانی شده و به جای محبت، غیرمحبت شده است، ما نباید از وجود مقدس او دور بشویم. این مسائل به سطح زمین مربوط است و هیچکدام آسمانی نیست. این خیلی مهم است! به قول فرشتگان، اولینباری که خدا گفت میخواهم روی زمین خلیفه خلق بکنم، به پروردگار گفتند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30) خدایا! آسمان، عرش و عوالمِ ملکوت جای فساد نیست، این موجودی که میخواهی خلق بکنی و خودت هم گفتهای جای او در زمین است: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، حالا میخواهی موجودی را خلق کنی که «يُفْسِدُ فِيهَا»؛ یعنی اینجا جای این حرفهاست و ملائکه هم قبل از خلقت ما میدانستند که روی کرۀ زمین جای دروغ، غیبت، ظلم و خونریزی، تبعید، زندان، ناسزا گفتن و مسخره کردن است.
در این آشوب عجیب کرۀ زمین، 124هزار پیغمبر و دوازده امام تربیت میشوند، ما چرا باید آشوبزده بشویم؟ ما هم نبوتزده، توحیدزده، عقلزده و دینزده بشویم. برای چه ما آشوبزده بشویم؟ چرا ما آدمهایی بشویم که فرشتگان به پروردگار گفتند: میخواهی فسادکُن و آدمکش خلق کنی؟ من خیلی در این آیه مانده بودم که خدا به ملائکه فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» چیزی که من میدانم، شما نمیدانید. شما قدِ علمتان حرف میزنید، ولی قدِ علم شما که قدِ علم من نیست. من در آفرینش انسان چیزی میدانم که شما اصلاً نمیدانید! این حرفِ خدا پیش فرشتگان ماند و واقعاً با اینکه ملائکه بودند، نفهمیدند این «أَعلمِ» خدا به کجا میخورد که این آیه فقط در کنار خلقت انسان مطرح شد.
این «أَعلمِ» خدا در ملائکه مانده بود و نمیدانستند؛ تا چه وقتی مانده بود؟ تا زمانی که امام صادق(ع) میفرمایند: وقتی حسین(ع) ما در قتلگاه افتاد و شروع به مناجات کرد و گفت: «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ»، خدا به ملائکه که چندمیلیون سال پیش گفته بود «إِنِّي أَعْلَمُ»، گفت: کرهٔ زمین را نگاه بکنید، حسین(ع) «أَعلمِ» من است؛ یعنی میشود روی زمین هم حسین(ع) درست بشود؛ یعنی میشود در مردمی که فساد و آدمکشی میکنند، حسین(ع) بهوجود بیاید. معنیاش این است که شما هیچ عذری ندارید؛ همهجا فساد هست، مگر زمان ابیعبدالله(ع) همهجا فساد نبود؟! همهجا رشوه هست، مگر همیشه در دولتهایِ غیرِالهی رشوه نبوده است؟! همهجا خونریزی است، همیشه بوده است؛ همهجا دروغ میگویند، این دروغ را صدسال پیش هم میگفتند.
در همین کتاب «اصول کافی»، مهمترین کتاب شیعه بعد از قرآن مجید آمده است که شخصی پیش امیرالمؤمنین(ع) آمد و به حضرت گفت: «یا علی! إنّی أُحبک» من عاشقِ تو هستم. امام صادق(ع) میفرمایند: امیرالمؤمنین(ع) چندلحظهای سرشان را پایین انداختند، بعد سرشان را بلند کردند و گفتند: تو دروغ میگویی. به علی(ع) هم دروغ میگفتند! آن شخص گفت: مگر تو از دل من خبر داری که میگویی دروغ میگویی؟! محبت امری قلبی است. حضرت فرمودند: همین الآن به تمام ارواح اولین و آخرین که مرا دوست دارند، نگاه کردم و تو در میان آنها نبودی.
دیروز هم دروغ میگفتند، پریروز، فردا، دهروز، یکماه و صدسال دیگر هم دروغ میگویند. در قیامت هم به پروردگار دروغ میگویند. در قرآن هست، بخوانید. خدا در محاکمهٔ مشرکین و بتپرست به آنها میگوید: شما به جای من و با بودنِ دلیلِ حجّتِ پیغمبر(ص)، چرا بت میپرستیدید؟ جهنم را میبینند و علنی در قیامت به پروردگار میگویند: ما بت نپرستیدیم. این دروغ که هست، حالا چون هست، من باید از دین جا بزنم؟ فساد، گرانی، کلاهبرداری یا کلاه گذاشتن، یا چربی را از دنبه گرفتن هست، به خدا چه؟ به انسانیت، آقایی و کرامت چه؟
چیزی که در بشر از زمان آدم(ع) تا حالا بوده، دعاست و دعای ملائکه، انبیا و اولیا مستجاب است که در قرآن هم گفته شده است. این آیات دعا عجیب است.
گاهی به خودشان دعا میکردند: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 83)؛ دعای ابراهیم(ع) برای خودش است.
گاهی برای خودشان و فرزندشان دعا میکردند: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 128)؛ دعای ابراهیم(ع) برای خودش و بچهاش است.
گاهی برای نسل خودشان دعا میکردند: «وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 128)؛ دعای ابراهیم(ع) برای نسلش است.
اما وقتی ابراهیم(ع) این دعا را کرد، فقط خانهٔ کعبه بود و بقیه کوه و ریگ و داغیِ هوا و بیآبی بود. یک دانه علف در آن منطقه نبود. اینجا گفت: «وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 126) خدایا در آینده که اینجا آبادی شد، از هر میوهای نصیبِ این مردم بکن. این مردم الآن کنارِ حکومتِ آلسعود و خیلیهایشان هم وهابیاند، دعای ابراهیم(ع) هم در حقشان مستجاب شده است و هر جور میوۀ دنیا در مکه پیدا میشود.
انبیا روح خیلی بلند و گستردهای در دعا کردن داشتند؛ حتی ابراهیم(ع) به مشرکین هم برای اینکه گرسنه نمانند، دعا کرده است.
اما مسئلهٔ دومی که در بشر بوده، نفرین است. نفرین، یعنی از پروردگار درخواست کردن که جلوی یکی را بگیرد، جان یکی را بگیرد، مال یکی را بگیرد. البته این نفرین باید به حق باشد، چون نفرین از روی عصبانیت و بدون دلیل مستجاب نمیشود. دعای با دلیل و نفرین با دلیل مستجاب است. اصلاً خودِ پروردگار هم نفرین دارد. در قرآنِ مجید خواندهاید که خدا نفرین کرد و گفت: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ × وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ»(سورهٔ ص، آیات 77-78) این نفرین خداست. انبیا، اولیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، هم دعا و هم نفرین داشتهاند.
همه حرفهایی که امشب برایتان زدم، بهخاطر این بود که یک نفرین وجود مبارک حضرت عسکری(ع) به مناسبت ولادتشان برایتان بگویم. خیلی نفرین سنگینی است و خدا نکند کسی در معرض این نفرین قرار بگیرد؛ چون خدا به نفرین امام گوش میدهد و مستجاب میشود. این نفرین را هم کتابهای هزار سال پیش، هم کتابهای پانصد سال پیش و هم کتابهای امروز ما نقل کردهاند که دربارهٔ امام عسکری(ع) نوشته شده است.
«فَبُعْداً»؛ «بُعْداً» نفرین است که در قرآن هم آمده است: «بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ»(سورهٔ هود، آیهٔ 60) قوم هود دور باد از رحمت پروردگار. حالا این نفرین امام عسکری(ع) به چه کسی است؟ عجیب این است که حضرت روغنداغ هم روی این نفرین ریخته و میفرمایند: «وَ سُحْقاً» و نابود باد، هلاک باد، ازبینرفته باد! چه کسی؟ دور باد از رحمت خدا و نابود و هلاک باد «لِمَنْ رَغِبَ عَنْ طَاعَةِ اَللَّهِ» کسی که با همهٔ وجود و زندگیاش از اطاعت خدا روی برگرداند!
وقتی آدم به خدا پشت بکند، کجا باید برود؟ وقتی آدم از خدا جدا شد، به چه کسی وصل میشود؟ من اگر خدا را نخواستم، چه کسی را میخواهم؟ «فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِمَنْ رَغِبَ عَنْ طَاعَةِ اَللَّهِ» دور باد از رحمت خدا و هلاکت باشد بر کسی که از طاعت الهی رویگردان است.
حالا امام چرا نفرین کردند؟ کسی که از خدا روی برگرداند، مستحق نفرین است. چرا مستحق نفرین است؟ خدا چهچیزی از او کم گذاشته است؟! اگر حساب کند، میبیند که از وقتی نطفهٔ در رحم بوده تا الآن، خدا چقدر بلا از او برگردانده و چقدر نعمت به او داده است. اگر تمام عالم جمع شوند و بخواهند دانهای عدس، گندم یا قطرهای آب بسازند، نمیتوانند. اینهمه زمین قابلکشت، اینهمه باران، برف، سد، رودخانه، باغ و زراعت هست، چرا خدا را اطاعت نمیکنی و بهسراغ شیطان، هوای نفس و شهوات حرام رفتهای؟ این نفرین ندارد که آدم سر سفرۀ پروردگاری نشسته باشد که هیچچیز از او کم نگذاشته است؟!
همین حافظه که آدم همهچیز را یادش است، یک نعمت است. من در قم با طلبهای هممباحثه بودم، با همدیگر دوتا درس میرفتیم، فردا هم قبل از درس مینشستیم و درس را مباحثه میکردیم. روزی به او گفتم: چرا پریشان هستی و دل به درس نمیدهی؟ چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: پدرم مریض است. گفتم: چه شده؟ گفت: بیماریاش بدنی نیست، یعنی مربوط به چشم، گوش، قلب، معده و روده نیست. پدرم همهچیز را یادش رفته است و چیزی یادش نمیآید تا بلند شود و نماز بخواند. وقتی سفره میاندازیم، یادش نمیآید دستش را دراز کند و قاشق بردارد یا از بشقاب برنج بردارد. حتی یادش نمیآید که دستشویی کند. دکتر برای ما نسخهای تنظیم کرده و برنامهای نوشته است که سر فلان ساعت دستشویی ببرید، لباسهایش را دربیاورید و به او فشار بیاورید تا بتواند دستشویی کند. همین نعمتِ حافظه که من یادم است دستشویی دارم، به دستشویی بروم و دستشویی کنم و بیرون بیایم. همین که یادم است وقتی سر سفره مینشینم، قاشق را باید بردارم و برنج را در آن بریزم، بالا بیاورم و بخورم. یادم است تا لقمهام را بِجوَم و قورت بدهم. اصلاً میگفت پدر من یادش نمیآید که لقمه را قورت بدهد! وقتی لقمه را در دهانش میگذاریم، میماند. همین نعمت حافظه را میبینی، برای چه خدا را اطاعت نمیکنی که امام عسکری(ع) میگویند: کسی که خدا را اطاعت نمیکند، از رحمت خدا دور و نابود باد. خدا بهاندازۀ هستی به ما حق دارد و اگر کسی بخواهد حق او را رعایت کند، یکی از حقوق او، عبادت و اطاعت است.
جملهٔ دوم نفرین امام این است: «وَ لَمْ يَقْبَلْ مَواعِظَ أَوْلِيَائِهِ» از رحمتِ خدا دور و نابود باد کسی که موعظههایعاشقان خدا را قبول نمیکند. مگر عاشق خدا چهچیزی به تو میگوید که قبول نمیکنی؟ موعظههای امیرالمؤمنین(ع) را در کتاب دیگری غیر از نهجالبلاغهشان جمع کردهاند که حدود شش جلد است. یازدههزار موعظۀ نصفهخطی، یکخطی یا یکخطونصفی دارد. چرا آدم اینها را قبول نکند؟ «فَقَد اَمَرَکُم اللّه بِطاعَته و طٰاعَة رَسوله وَ طٰاعَة اوُلِی الْاَمر» شخص پروردگار شما مردم را به اطاعت از خودش، اطاعت از پیغمبر(ص) و اطاعت از امام دعوت کرده است. او امر کرده، چرا گوش نمیدهید؟ این متن گفتار امام عسکری(ع) و نفرینش به این گونه انسانهاست.
روز ولادت که با اذان مغربوعشا تمام شد، شب جمعه هم هست، لطفی که خدا به من کرده، این است که شب جمعه هر برنامهای که باشد، نمیتوانم از ذکر مصیبت ابیعبدالله(ع) خودداری بکنم و از دستم نمیآید. حالا شما به من نگویید بالاخره ولادت و جشن است، من عذر آوردم که اذان روز ولادت تمام شد، 24 ساعت بود و گذشت؛ اما شما بهسراغ حضرت عسکری(ع) برو که چقدر به شیعیان سفارش میکردند به هر شکلی که هست، به کربلا بروید. پیرمردِ محاسن سفیدی بیسروصدا از طریق دوستانش به سامرا خدمت حضرت آمد، سلام و احوالپرسی کرد و گفت: «یابن رسولالله! آمدهام اجازه بگیرم، میخواهم از اینجا تا کربلا پیاده بروم. حضرت فرمودند: تو سال گذشته هم پیش من آمدی تا پیاده به کربلا بروی، البته داماد و دخترت هم همراهت بودند، چطور آنها را نیاوردی؟ گفت: نشد! شخصی که کنار امام عسکری(ع) بود و با پیرمرد هم رفیق بود، گفت: به آقا بگو. پیرمرد گفت: یابن رسولالله! سال پیش دختر و دامادم را در راه کربلا کشتند. آنها گفتند نمیشود به کربلا بروید، ولی من دوباره میروم؛ یعنی اگر مرا هم بکشند، میخواهم بروم. حضرت برای زائری که کشته بودند، خیلی گریه کردند. راه خطرناک بود، به پیرمرد فرمودند: برو. این یک داستان ابیعبدالله(ع) است؛ مگر میشود گذشت!
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک ×××××××××× از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کهای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن ×××××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت، ز جای خیز ××××××××× بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر ××××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن
این قسمتش خیلی دل آدم را میسوزاند!
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان ××××××××××× ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس ×××××××× بار دیگر روانه بهسوی حجاز کن
حسین جان، من دلم نمیخواهد همسفر شمر، عمرسعد، سنان و خولی باشم. از مدینه تا اینجا، تو، عباس(ع)، اکبر(ع) و قاسم(ع) همسفر من بودید؛ حالا بلند شو و ببین چه کسانی همسفر من هستند...
گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیعالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی اول