لطفا منتظر باشید

جلسه دوم جمعه ( 15-9-1398)

(گلپایگان مسجد آقا مسیح)
ربیع الثانی1441 ه.ق - آذر1398 ه.ش
17.19 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

راهنمایی حکیمانۀ قرآن به همۀ مردم

آیهٔ خیلی جالبی در قرآن مجید است که این آیه، راهنمایی حکیمانه به همهٔ مردم است. آیه این است: «وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 62) شایسته و سزاوار است که شما رضایت خدا و پیغمبرش را به‌دست بیاورید. حالا بعد از خدا و پیغمبر(ص)، اگر بنا باشد رضایت کس دیگری را به‌دست بیاوریم، رضایت آنهایی را به‌دست بیاوریم که در راه خدا و پیغمبر(ص) هستند. لازم نیست هر دلی را از خودتان راضی کنید، چون خیلی از دل‌ها شایستگی ندارند که از شما راضی بشوند. رسول خدا(ص) روایتی را نقل می‌کنند که درحقیقت، خود پیغمبر (ص) راوی روایت هستند و از حضرت مسیح(ع) نقل می‌کنند؛ یکی از جملات روایت این است: «تَحَبَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِی» اگر می‌خواهید خودتان را محبوب خدا بکنید، دلتان از اهل گناه، کدر، کسل و رنجیده باشد؛ یعنی این دل را مرکز محبت اهل گناه قرار ندهید، هر کسی که می‌خواهد باشد. همچنین اهل گناه را تأیید و تصدیق نکنید و به قول امروزی‌ها، به اهل گناه رأی ندهید و هیچ زمینه‌ای را در زندگی خودتان و زندگی مردم برای اهل گناه باز نکنید.

 

آرامش صددرصدی در کلام معصومین(علیهم‌السلام)

شما می‌دانید که کتاب «اصول کافی» ده جلد است و در قرن سوم نوشته شده، یعنی هنوز غیبت ‌کبری شروع نشده بود و امام دوازدهم بین خودشان و مردم رابط داشتند. مردم نامه می‌دادند و درددل می‌کردند، اینها به حضرت می‌رساندند و جواب می‌گرفتند. اصول کافی در چنین روزگاری نوشته شده است. پدر مرحوم کلینی به عصر ائمه(علیهم‌السلام) خیلی نزدیک بوده، لذا کتابش از اعتبار خاصی برخوردار است؛ هم به‌دلیل نزدیک بودن به زمان ائمه(علیهم‌السلام)، هم به‌دلیل هویت کتاب و هم به‌خاطر خود مرحوم کلینی.

نمی‌دانم این روایت را برایتان گفته‌ام یا نه! حتماً گفته‌ام، خیلی روایت عجیبی است! روایت در جلد اول اصول کافی است. این کتاب، فرهنگ جامع الهی از ائمهٔ ‌طاهرین(علیهم السلام) است. در جلد اول این کتاب آمده است که یکی از چهره‌های معتبر و باشخصیت زمان امام ‌هشتم(ع)، امام نهم(ع) و حضرت هادی(ع) که تا آن زمان زنده بوده، «ابوهاشم جعفری» نام دارد. وی مرد بزرگی بوده و راوی روایت هم هست. ایشان این سه امام را هم زیارت و ملاقات کرده، درس‌های مهمی هم از هر سه امام گرفته و پخش کرده است. ایشان از نسل جعفر ‌طیار، برادر امیرالمؤمنین(ع) است و خیلی هم مورد احترام امام‌هشتم(ع)، امام ‌جواد(ع) و حضرت ‌هادی(ع) بود. ابوهاشم روایتی را از امام‌ هادی(ع) نقل می‌کند که این روایت غوغاست! حالا نمی‌دانم من در این چند شب برسم و خدا لطف کند در خدمتتان باشم و این روایت را هم بگویم. خیلی روایت مهمی است و این روایت، روان‌کاوی حضرت ‌هادی(ع) است؛ یعنی اگر کسی این روایت را بشنود و بپذیرد، آرامش عجیبی برای او می‌آید و نیاز ندارد پیش روان‌شناسان برود و بگوید فکرم یا روحیه‌ام به‌هم ریخته، اضطراب پیدا کرده‌ام، رنجیده شده‌ام و اوضاع خیلی خراب است. ابوهاشم همین حرف‌ها را به حضرت‌ هادی (ع) زد و امام بیاناتی را فرمودند که ابوهاشم با آرامش صددرصدی از کنار حضرت بلند شد و رفت. 

 

روان‌کاوی فوق‌العادۀ انبیا و ائمۀ اطهار

ائمهٔ ما و انبیا روان‌کاو فوق‌العاده‌ای بودند و اگر ما به آیات و روایات دل بدهیم، واقعاً زندگی آرامی خواهیم داشت. این مطلب تجربه شده است و من دیده‌ام افرادی که با آیات و روایات آرامش پیدا کرده‌اند. همین دههٔ آخر صفر، شخصی پای منبر آمده بود که او را در ایام فاطمیه، محرّم و صفر می‌دیدم. به او گفتم: حالت چطور است؟ گفت: خیلی به‌هم‌ریخته هستم و وضع روحی‌ام خراب است. هیچ‌چیزی هم کم ندارد؛ خانهٔ حسابی دارد، کارخانه و ثروت دارد. من به او گفتم: دو شب به جلسهٔ سیدالشهدا(ع) بیا. فکر می‌کردم یک شب کم است؛ اما او به جای دو شب، هشت شب آمد. شب آخر ماه ‌صفر بود. من به دفتر آمدم و او هم به آنجا آمد؛ گفتم: حالت چطور است؟ گفت: خیلی راحت هستم. گفتم: دیگر اضطراب، ناامنی و پریشانی فکر نداری؟ گفت: نه، ندارم. گفتم: پس از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دست برندار. به قول حضرت ‌باقر(ع)، جریانات گولتان نزند. روایت در اصول کافی است؛ امام ‌باقر(ع) به جابر جعفی فرمودند: «لَا تَذْهَبْ بِکُمُ الْمَذَاهِبُ» جابر! خط‌ها، فتنه‌ها و جریانات، تو را مثل یک شئ سبک در مقابل انواع بادهای شمالی، شرقی، جنوبی و غربی قرار ندهد. کنار قرآن و ائمه(علیهم‌السلام) بایست و راحت زندگی کن.

 

صبر و آرامش بی‌مثال ابی‌عبدالله(ع) در روز عاشورا

برای من قابل‌درک نیست، اما اینکه برای من قابل‌درک نیست، معنی ندارد که من برای دیگران هم نگویم. انسانی که در گرمای ‌سنگین عراق، یعنی اوایل ماه مهر ایران، حداقل 24 ساعت آب نخورده است. ماه مهر در ایران، هنوز هوا گرم و کولرها روشن است، اوایل مهر در عراق آتش می‌بارد. حالا آقایی 24 ساعت است که آب نخورده، در نصفه‌روز هم 71 نفر، نه فقط از عزیزان او، بلکه از عزیزترین عِباد خدا در دورهٔ تاریخ را از دست داده است. این کلام خود ابی‌عبدالله(ع) است که می‌فرمایند: «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي» من از زمانِ حضرت‌ آدم(ع) تا برپاشدن قیامت، بهتر از یاران خودم را سراغ ندارم. «لَا أَعْلَم» یعنی بالاترین علم را دارم و اگر از اینها بهتر بود، من می‌دانستم. 

 

حالا 71 نفر را جلوی چشمش، قطعه‌قطعه در بیابان انداخته‌اند؛ آن‌طرف، صدای نالهٔ زنان، دختران و بچه‌ها می‌آید و خودش هم به فرمودهٔ زین‌العابدین(ع)، وقتی نفس می‌کشید، با هر نفسش از بیشتر جاهای بدنش خون بیرون می‌زد. امام تشنه است، 71 داغ دیده، زن و بچه گریه می‌کنند، می‌داند یک ساعت دیگر کل خیمه‌ها آتش می‌گیرد و زن و بچه را اسیر می‌کنند. آن‌وقت با این بدن مجروح که دیگر تحمل حتی بلندشدن و نشستن را ندارد و افتاده است؛ امام عصر(عج) در زیارت ناحیه‌شان یا امام صادق(ع) می‌فرمایند: دیگر در گودال نفس نداشت. من اینجا را نمی‌فهمم! آن‌وقت این انسان صورتش را به‌آرامی روی خاک بگذارد و بگوید: «إلهی رِضاً بِقَضائِک صَبراً عَلَی بَلٰائِک تَسْلیماً لِأمْرِک»، این آرامش کامل و در حد نهایی است؛ یعنی من از خودم چیزی ندارم و هرچه هست، تو هستی، خواستهٔ توست و من هم تسلیم هستم. اینجا خیلی مهم است! نمی‌دانم شنیده‌اید یا نه، من خودم این مطلب را در روایت دیده‌ام که امام صادق(ع) می‌فرمایند: وقتی شمر وارد گودال شد(حالا با آن مسائلی که بوده و من طاقت گفتنش را ندارم)، تیزیِ خنجرش را که از فولاد هندی ساخته شده بود، روی گلو گذاشت؛ هنوز خنجر را نکشیده بود، ابی‌عبدالله(ع) لبخند زدند و سرشان از بدن جدا شد. چه می‌شود که آدم این‌جوری می‌شود؟! 

 

قرآن و روایات، بالاترین داروی روح و روان 

دلیلش قرآن و روایات است؛ یعنی قرآن بالاترین دوا برای روحیه، فکر و اخلاق است. در قرآن می‌خوانیم: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 82) این بهترین دواست. روایات هم همین‌گونه هستند؛ این حرف پیغمبر(ص) در کتاب مجموعهٔ دوجلدی «وَرّام» است که کتاب بسیار عالی‌ و خواندنی برای ما طلبه‌هاست؛ به‌خاطر اینکه از اول تا آخرش را بخوانیم و به مردم انتقال بدهیم. خیلی روایت فوق‌العاده‌ای است! حضرت می‌فرمایند: «يَا عِبَادَ اَللَّهِ أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى وَ رَبُّ اَلْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ» همهٔ شما بندگان خدا مثل بیماران می‌مانید و خدا دکتر شماست؛ اما منوط به این است که من نسخهٔ خدا را باور و قبول بکنم.

 

-تسلیم امر الهی در مصائب و سختی‌ها

شخصی خیلی مضطرب و به‌هم‌ریخته بود؛ اتفاقاً در حادثه‌ای هم بچه‌اش ازدست رفت. من آن بچه را دیده بودم، گُل بود! این بچه اصلاً چیزی بود، آدم خاصی بود. بعد از مرگ بچه‌اش، من او را یک‌بار دیدم، خیلی آرام و راحت بود. به او گفتم: چه شده؟ گفت: یک‌نفر مرا از همهٔ رنج‌ها و غصه‌ها، به‌هم‌خوردگی‌ها و پریشانی روحی درآورد. گفتم: چه‌کار کرد؟ گفت: این نصفه آیه را برایم خواند: «قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا»(سورهٔ توبه، آیهٔ 51) هیچ‌چیز به ما نمی‌رسد، مگر آنچه خدا به پای ما نوشته است. من هم دیدم که خدا مرگ بچه‌ام را به پای من نوشته است، با خدا دعوا و جنگ کنم؟ مرگ است دیگر، برای بچه، جنین در رحم و پیرمرد صدساله می‌آید. من دیدم که باید به این نوشتهٔ خدا راضی باشم و بقیهٔ مشکلاتی که دارم، حتماً خدا لطف و محبت کرده و پای من نوشته است، من باید با خدا بسازم و زندگی کنم.

 

-خشنودی خداوند، بزرگ‌ترین سرمایۀ انسان

قرآن و روایات داروست؛ حالا اگر بَنا باشد کسی را از خودتان راضی کنید، شایسته است طبق این آیه که در سورهٔ توبه است، خدا و پیغمبر(ص) را راضی کنید؛ همچنین آنهایی که در آیات دیگر آمده و در راه خدا و پیغمبر(ص) هستند. بگذارید هرچه دل پاک است، از شما خشنود باشد، نه دل‌های آلوده. این بد است که یک شخص آلوده مرا دوست داشته باشد؛ بگذار خدا، پیغمبر(ص)، امام حسین(ع)، امام زمان(عج)، عالم واجد شرایط و ولی‌الله مرا دوست داشته باشند. می‌دانید چقدر سرمایه است؟! من از شما سؤال می‌کنم، اما جوابش را نمی‌دهم؛ اگر خدا از کسی راضی باشد، یعنی از بنده‌ای خوشش بیاید و لذت ببرد، بنده‌ای را دوست داشته باشد، خدا برای او چه‌کار می‌کند؟ اگر پیغمبر(ص) یا امام هشتم(ع) آدم را دوست داشته باشند، چه‌کار می‌کنند؟

 

وظیفۀ الهی امام نسبت به شیعه

شخصی نزد حضرت رضا(ع) آمد و گفت: آقا مرا دعا کن. مضمون روایت این است که حضرت فرمودند: دیگر از این حرف‌ها به من نزن! آن شخص گفت: آقا مگر من حرف بدی زدم؟ من گفتم که شما امام، معصوم و ولی‌الله هستید و با خدا ارتباط دارید، من را دعا کنید. حضرت فرمودند: روزی نمی‌گذرد که من شما شیعیان را از شرق تا غرب دعا نکنم؛ من هر روز دعایتان می‌کنم، چرا می‌گویی دعا کن؟! انگار وظیفهٔ الهی‌ امام است که به شیعه دعا بکند.

این خیلی سرمایه است که ما مورد دعای امام زمان(عج) و خوبان باشیم؛ یعنی جوری باشیم که اگر هزارنفر در این شهر برای سحر بلند می‌شوند(همه خواب هستند و اینها بیدارند) و وضو می‌گیرند، می‌آیند و رو به قبله یازده رکعت نماز شب می‌خوانند، بعد دستشان را به قنوت بلند می‌کنند و با گریه می‌گویند: «اللّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنینَ وَ المُؤمِنَاتِ»، خدا هم به بندهٔ خوب خودش گوش می‌دهد، آن‌وقت ما خواب هستیم و خدا گناهان ما را بنا به درخواست او می‌آمرزد. دین خیلی سود دارد، ولی بیشتر مردم از سود دین خبری ندارند.

 

روایتی بی‌نظیر از سلمان فارسی

-هدف‌دار بودن کار مؤمن

آقایی به‌نام ابوعثمان، دوست سلمان است. حالا به اسمش کار نداشته باشید، این اسم‌ها اسم بدی نیست. پدر و مادر این اسم را روی بچهٔ بدی گذاشته‌اند، اما خودِ اسم که بد نیست. روایت خیلی جالبی است! ابوعثمان می‌گوید: من روزی با سلمان زیر درختی نشستیم؛ آخرهای پاییز بود و درخت هم دیگر خشک می‌شد. نشستیم و به این درخت تکیه دادیم. سلمان دستش را دراز کرد، شاخه‌ای را گرفت و تکان داد، هرچه برگ به این شاخه بود، ریخت؛ بعد به من گفت: ابوعثمان، از من نمی‌پرسی که چرا این کار را کردی؟ آخر مؤمن کار بیهوده و غلط نمی‌کند! اینکه دست برده، شاخه را گرفته و برگ‌های خشک درخت با تکان دادن به‌وسیلهٔ سلمان ریخته، این باید کار هدف‌داری باشد. گفت: خودت بگو که چرا این کار را کردی؟ 

 

-نماز، پاک‌کنندۀ گناهان انسان

سلمان گفت: ابوعثمان، من روزی خدمت پیغمبر(ص) بودم و در چنین فصلی کنار درختی آمدیم که همهٔ برگ‌هایش زرد شده و ریختنی بود. پیغمبر(ص) نشستند، من هم نشستم. پیغمبر(ص) دستشان را به‌آرامی بالا بردند و درخت را تکان دادند، تمام برگ‌ها ریخت و بعد به من فرمودند: سلمان، از من نمی‌پرسی که چرا این کار را کردم؟ گفتم: چرا این کار را کردید؟ فرمودند: می‌خواستم یک امر معنوی را به‌وسیلهٔ یک امر مادی به تو نشان بدهم. حالا جمله‌ای در روایت دارد که من آن جمله را این‌جوری معنی می‌کنم؛ پیغمبر (ص) فرمودند: می‌خواهم به تو نشان بدهم کسی که مطابق رساله و بدون ایراد وضو بگیرد(یعنی طوری که فقه می‌گوید، صورت و دو دستش را بشورد، مسح درستی بکشد، مسح دو پا را هم درست بکشد، این وضوی رساله، فقه و اهل‌بیت می‌شود) و این هفده رکعت نماز را در هر 24 ساعت به‌درستی بخواند، تمام گناهانش مانند برگ‌های این درخت می‌ریزد. 

 

سلمان در ادامه به ابوعثمان گفت: حرف باید مدرک داشته باشد؛ سپس پیغمبر(ص) این آیه را خواندند: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 114) امر و حکم است دیگر؛ در دو طرف روز، صبح و بعدازظهر نماز بخوانید، اول شب هم نماز بخوانید؛ نماز صبح، ظهر و عصر، دو طرفِ روز؛ چون ظهر و عصر بعد از تقریباً نصف‌النهار شروع می‌شود. «وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ» مغرب و عشا هم در همان اول شب بخوانید. بعد خدا می‌گوید: وقتی که شما دو طرف روز و اولِ شب نماز بخوانید، اگر این کار را بکنید، «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ» همانا خوبی‌های شما، گناهانتان را مانند برگ درخت می‌ریزد. دین خیلی مفید است.

 

دو شرط مهم در کسب رضایت خداوند 

به ابوهاشم جعفری برگردیم؛ روایت در جلد اول «اصول کافی» است. این انسان والا و مورد محبت امام‌ هشتم می‌گوید: روزی خدمت حضرت رضا(ع) آمدم، حضرت خیلی به من محل نگذاشت و برخوردش با همیشه فرق می‌کرد. همیشه وقتی می‌آمدم، شاد، بانشاط و با احوالپرسی از من استقبال می‌کرد، اما این مرتبه برخورد امام هشتم سرد بود. من خیلی تعجب کردم و هرچه فکر کردم که خدایا من چه‌کار کرده‌ام، نتیجه‌ای نگرفتم! دلسردی و رنجیدگی در دل امام باید برای گناه و معصیت باشد، اما من در این چندروز حضرت را ندیده‌ام و الآن آمده‌ام، هرچه فکر کردم که چه‌کار کرده‌ام، به نظرم نیامد. عرض کردم: یابن رسول‌الله! با من سرد برخورد کردید، من کاری کرده‌ام؟ حضرت فرمودند: با فلانی رفت‌وآمد داری. حالا جملهٔ بعدی‌اش خیلی سنگین است! رفت‌وآمدت یا با ما باشد یا با او؛ اگر می‌خواهی با او باشی، با ما قطع کن و اگر می‌خواهی با ما باشی، با او قطع کن. ابوهاشم گفت: یابن رسول‌الله! این شخص دایی من و برادر مادرم است. حضرت فرمودند: این دایی حرف‌های ناباب و مطالب ناهنجاری راجع‌به پروردگار می‌زند، برای چه به خانه‌اش می‌روی و رفت‌وآمد می‌کنی؟ برای چه سلام‌وعلیک داری و خوش‌وبش می‌کنی؟

 

-سوختن تر و خشک در نزول بلا

بعد من همین‌جوری ماتم برده بود که حضرت داستانی گفتند؛ ایشان فرمودند: وقتی قوم موسی وارد آب شدند، به‌دنبال اینها بنا بود که قوم فرعون وارد آب بشوند. جوانی در امت موسی بود که مؤمن به موسی، بسیار خوب و متدینی بود، اما پدرش با فرعونیان بود. این جوان هم می‌دانست که اگر آخرین نفرِ فرعونیان وارد آب بشود، آب کل آنها را غرق می‌کند. برای همین از موسی(ع) و قومش جدا شد و دوان‌دوان در میان قوم فرعون آمد، پدرش را پیدا کرد که او را نصیحت بکند و بگوید ورود به این آب، عذاب است؛ ورود به این آب، نه خنکی و نه خوشی است، ایمان بیاور. وقتی با پدر حرف می‌زد، از همه طرف طوفان بلند شد، قوم موسی(ع) بیرون رفته بودند و فرعونیان هم همه غرق شدند، این جوان هم غرق شد. حالا تکلیف این جوان چیست؟ 

 

حضرت می‌فرمایند: این جوان که با غرق شدن درجا به رضوان و بهشت پروردگار رفت، چون به نیت هدایت یک گمراه آمد؛ اما وقتی در خانهٔ اهل گناهی می‌نشینی، اگر بنا باشد طاق پایین بیاید، تو را هم می‌گیرد؛ اگر بنا باشد آتش‌سوزی بشود و شعله همه‌جا را بگیرد، تو را هم می‌گیرد. این‌جور نیست که اگر بلا به اهل گناه نازل بشود، اول تو را جدا کند و بعد یقهٔ گنهکاران را بگیرد. ابوهاشم هم بنا گذاشت که با آنها (دایی و خانواده‌اش) نباشد. اگر می‌خواهید رضایت جلب کنید، مطیع خدا، پیغمبر و خوبان و متنفر از بدکاران باشید. «تَحَبَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِی» از بدکاران تنفر داشته باشید.

 

نفرین پیامبر(ص) و امام، مورد قبول خداوند

تا اینجای مطلب روشن است، حالا دنبالهٔ مطلب شب گذشته را بگویم؛ اگر دل پیغمبر(ص) یا دل امام معصوم از کسی رنجیده باشد و بعد امام یا پیغمبر (ص) نفرین بکند، مانند نفرین امام ‌هادی(ع) که فرمودند: «فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِمَنْ رَغِبَ عَنْ طَاعَةِ اَللَّهِ» از رحمتِ خدا دور و نابود باد کسی که به طاعت خدا پشت می‌کند و بی‌دین می‌شود، با بی‌دین‌ها قرار می‌گیرد، خلافکار می‌شود و عبادت شیطان را می‌کند. این نفرین امام‌ هادی(ع) قبول پروردگار است و رحمت، لطف، رضوان و مغفرت به کسی که به اطاعت خدا پشت کرده، نمی‌رسد.

-بی‌ادبی مرد عرب به امیرالمؤمنین(ع)

اینجا روایتی هم برایتان بگویم که در «بحارالأنوار» آمده است؛ پیغمبر اکرم(ص) مأموریتی به امیرالمؤمنین(ع) در آخرهای شهر مدینه دادند و دو یا سه نفر هم بنا شد که همراه امیرالمؤمنین(ع) بروند. وقتی کارشان انجام شد، خانمی کاسه آش خیلی خوب و خوردنی‌ای آورد و پیش این چندنفر گذاشت. امیرالمؤمنین(ع) هم جوان 22-23 ساله‌ای بودند، به این چندنفر گفتند: از این آش نخورید، مسموم است؛ هر کدام بخورید، می‌میرید. یکی از اینها گفت: علی، آیا جایی بوده که تو دخالت نکنی؟! چقدر بد است که انسان نسبت به اولیای الهی بی‌ادبی کند! ما می‌خواهیم هر کاری بکنیم، تو در کار می‌آیی و به ما نکن و بکن می‌گویی، چه خبر است! آش به این خوبی، مگر تو سر دیگ آن بودی که می‌گویی مسموم است؟ 

 

-رنجش امیرالمؤمنین(ع) از مرد عرب

آن شخص آش را خورد، یک‌ربع نگذشت که لرز گرفت و مُرد، جنازه‌اش را دم مسجد آوردند. کس‌وکار او عاشق این هستند که پیغمبر(ص) نمازِ این میّت را بخواند؛ برای همین خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: آقا! فلانی ازدنیا رفته است، نمازش را می‌خوانید که ببریم در بقیع دفن کنیم؟ پیغمبر(ص) فرمودند: مگر این مرد همین الآن زنده، باحال و بانشاط برای آن هدفی که من فرستاده بودم، با علی نرفته بود؟! چه شد که مُرد؟ به پیغمبر(ص) گفتند: کاسه‌ای آش آوردند و علی(ع) گفتند که نخورید، مسموم است؛ این شخص هم شانه بالا انداخت و گفت: علی جایی نمی‌شود که تو دخالت نکنی! آش به این خوبی! بعد هم خورد و مُرد. پیغمبر(ص) فرمودند: علی ناراحت هم شد؟ گفتند: آری یا رسول‌الله. حضرت فرمودند: من به کسی که علی از او ناراحت است، نماز نمی‌خوانم؛ چون نه خدا قبولش می‌کند و نه بهشت. 

 

-گذشت امیرالمؤمنین(ع) از مرد عرب

پیغمبر(ص) رحمت‌للعالمین است و تحمل ندارد آدمی که مؤمن بوده و حالا کاری کرده، به جهنم برود؛ برای همین فرمودند: علی را پیدا کنید و بیاورید. امیرالمؤمنین(ع) را پیدا کردند و آوردند، پیغمبر(ص) فرمودند: علی جان! به‌خاطر اینکه تو از این مرد دلگیر شده‌ای، خدا از او راضی نیست و من هم نمی‌خواهم نماز او را بخوانم. امام ‌علی(ع) فرمودند: یا رسول‌الله! من اصلاً تحمّل عذاب این مرد را ندارم و از او راضی هستم. پیغمبر(ص) بلند شدند و فرمودند: حالا صف ببندید، این مرد الآن مورد رحمت خدا قرار گرفته است.

 

موجی از محبت صدیقۀ کبری(س) در روز محشر

کاری کنیم که همیشه موج رحمت از جانب خدا، از قلب پیغمبر(ص) و ائمه (علیهم‌السلام)، مخصوصاً مخصوصاً(اینکه دوبار می‌گویم مخصوصاً، طبق شاید پنجاه شصت روایت می‌گویم) از طرف ابی‌عبدالله(ع) به‌طرف ما بیاید. خدا می‌داند کسی که حسین(ع) در قیامت از او راضی باشد، چه وضعی خواهد داشت! واقعاً قلب آدم می‌خواهد از بار معنوی سنگین بعضی از روایات سنکوپ کند. در روایت داریم که وقتی حضرت زهرا(س) وارد محشر می‌شود، خطاب می‌رسد تمام درهای بهشت به روی تو باز است، برو! آنها که پروندهٔ قابل‌رسیدگی ندارند؛ کل پروندهٔ انبیا، ائمه(علیهم‌السلام) و اولیا، نور است و دیگر لازم نیست به نو برسند. نور است، یعنی معلوم و روشن است. صدیقۀ‌کبری(س) به امر الهی تسلیم می‌شود و تا کنار بهشت می‌آید.

 

-درِ بهشت، کنایه از رحمت پروردگار

این دری هم که می‌گویند، من نمی‌دانم معنی‌اش چیست! بهشت جای کوچکی نیست که در داشته باشد. خدا در سوره آل‌عمران و حدید می‌گوید: به‌طرف بهشتی بشتابید که پهنایش، پهنای تمام آسمان‌ها و زمین است. هیچ‌کس هم تا حالا پهنای آسمان‌ها را به‌دست نیاورده و اصلاً قابل به‌دست‌آوردن نیست. من این روایت را در کتاب مهمی از شخصیت بالایی دیدم که امام صادق(ع) می‌فرمایند: خدا هجده‌هزار قندیل آفریده (قدیم‌ها چراغ را در قندیل روشن می‌کردند و خیلی هم قشنگ قندیل درست می‌کردند) که تمام این جهان فعلی در یک قندیل آن است. حالا ببینید پهنای این عالم و عوالم چیست که بهشت، «عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 21). هیچ دری به آنجا نمی‌خورد و این در باید کنایه از رحمت پروردگار باشد که هشت رشتهٔ رحمت خدا به روی مردمی که اهل بهشت هستند، باز است.

 

-شفاعت صدیقۀ کبری(س) از محبین ابی‌عبدالله(ع)

حضرت تا کنار بهشت می‌آید و می‌ایستد، از طرف خدا به حضرت زهرا(س) خطاب می‌رسد: «حَبیبَتی» محبوب من، چرا نمی‌روی؟! فاطمه(س) چه دلی دارد و چه موج محبتی دارد! می‌گوید(امروزی بگویم): خدایا! من دلم نمی‌آید تنهایی به بهشت بروم. خطاب می‌رسد: می‌خواهی با چه کسانی بروی؟ می‌گوید: با هر کسی که تا روز قیامت به‌شکلی با حسین من رابطه داشته باشد؛ کفش جفت می‌کرده، آبِ جوش می‌آورده، چای به مردم می‌داده، غذا می‌پخته، در مجلس حسین من شرکت می‌کرده، گریه می‌کرده، پول برای حسین من خرج می‌کرده، من باید با کل آنها بروم. خطاب می‌رسد: دختر پیغمبر! همه‌شان را صدا کن و با خودت ببر.

چه دلی را باید از خودمان راضی کنیم؟ خوب است که حضرت‌ زهرا(س)، ابی‌عبدالله(ع) و پیغمبر(ص) از ما راضی باشند؛ حالا اگر ما به گنهکاری هم خیلی محل نگذاشتیم، زورمان هم نمی‌رسید که اصلاحش بکنیم و از ما بدش می‌آید، بدش بیاید، عیبی ندارد! «تَحَبَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِی» عیبی ندارد که بدها از ما بدشان بیاید، ولی خوبان از ما راضی باشند. این بالاترین سرمایه برای ماست.

 

من امشب سه آیه راجع‌به اطاعت از خدا و پیغمبر(ص) برایتان در نظر گرفته بودم که در گفتار امام عسکری(ع) بود و یک داستان ناب که مقدمات منبر، تقریباً وقت را گرفت. ان‌شاءالله با لطف خدا، هم سه آیه را می‌خوانم که یکی از آنها در سورهٔ آل‌عمران، یکی در سورهٔ حجرات و یکی هم که بار معنایی آن خیلی سنگین است، در سوره‌ای به نام خود پیغمبر اکرم(ص)، «سورة محمد» است؛ همچنین داستانی در کنار این سه آیه می‌گویم که هم کتب شیعه و هم کتب غیرشیعه نقل کرده‌اند.

 

کلام آخر؛ مأموریت امام زمان(عج) در قبال شیعه

شب وفات حضرت ‌معصومه(س) است، مداح بزرگوار امشبمان کار را خیلی منظم تحویل دادند و خیلی خوب و عالی بود. همچنین شب شنبه، شب امام زمان(عج) است؛ من چیزی از امام زمان(عج) برایتان بگویم که اگر یادتان بماند، حتماً این زیارت امام زمان(عج) را هر روز جمعه بخوانید. این زیارت از زیارت‌های هفته است؛ شنبه روز زیارت پیغمبر(ص)، یک‌شنبه روز زیارت امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س)، دوشنبه روز زیارت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، جمعه هم در مفاتیح برای امام زمان(عج) است. این زیارت با دل آدم خیلی بازی می‌کند! در آخرهای زیارت است که ما به امام زمان(عج) می‌گوییم: «وَأنتَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ» تو از جانب خدا مأمور هستی که هم ما را پناه بدهی تا این مفاسد، ما را نبرد و آدم بدی نشویم؛ هم مأمور هستی که از دل و جان ما پذیرایی کنی و به دلِ ما نور و معرفت برسانی. یابن رسول‌الله! این مأموریت توست.

نگویم آب و گل است آن وجود روحانی ××××××× بدین کمال نباشد جمال انسانی

اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق ×××××××× گل بهشت مُخمر به آب حیوانی

به هرچه خوب‌تر اندر جهان نظر کردم ×××××××××× که گویمش به تو ماند، تو خوب‌تر ز آنی

وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد ××××××××××× مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی

 

-غربت دو خواهر در کربلا و قم

به قصد دیدن امام هشتم(ع) از شهر مدینه حرکت کرد، در شهر ساوه به‌شدت مریض شد و او را با عجله به شهر قم آوردند. خیلی طول نکشید که از دنیا رفت و در شهر قم دفن شد. شما برادر را ندیدی، اگر برادرت را در لحظات آخر دیده بودی، اباصلت می‌گوید: شدت زهر به‌گونه‌ای اثر کرده بود که از کنار مأمون تا خانه، امام هشتم(ع) پنجاه‌بار روی زمین نشستند و بلند شدند. اگر شما به خراسان رسیده بودی، می‌دیدی که برادرت مثل مارگزیده به خودش می‌پیچید، ولی ندیدی.

برادران و خواهران! اما چه دلی داشت خواهری که کنار گودال آمد. اول که آمد، بدن پیدا نبود! این‌قدر شمشیرشکسته، نیزه، چوب و سنگ روی بدن بود که انگار خواهر را وادار کرد بگوید:

گلی گم کرده‌ام، می‌جویم او را ××××××× به هر گل می‌رسم، می‌بویم او را

اگر پیدا کنم زیبا گلم را ×××××× به آبِ دیدگان می‌شویم او را

شاهد این‌ حرف‌هایی که می‌گویم، امام‌ باقر(ع) بوده است. ایشان در کربلا چهارساله بود. کنار عمه بود، دید عمه نشسته و این نیزه‌شکسته‌ها، شمشیرها، سنگ‌ها و چوب‌ها را کنار می‌زند. یک‌دفعه عمه به زیر بغل بدنی قطعه‌قطعه دست برد، بدن را روی دامن گذاشت، رو به مدینه کرد و گفت: «يَا مُحَمَّدَاهْ! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ».

 

گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیع‌الثانی/ زمستان1398ه‍.ش./ سخنرانی دوم 

برچسب ها :