جلسه سوم شنبه (16-9-1398)
(خوانسار حسینیه آیت الله ابنالرضا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- گوهر ازدسترفتۀ شخصیت زن در فرهنگهای ساختگی
- -حمایت قرآن از شخصیت و ارزشهای زنان
- تعریف جامع و الهی خدا از آسیه در قرآن
- زمینگیر نشدن مؤمنین مقابل ظالمین
- ارزشگذاری قرآن برای زنان
- -برابری قدرت معنویِ زن با مردان
- -آمادگی آسیه برای کشته شدن
- -طلوع خورشید ایمان از دنیا تا اعماق قیامت
- -قرآن، ناجی زنان از تحمیلات فرهنگی شیطانی
- پیشگامی دین اسلام در تربیت دختران
- -انتقال تمام صفات الهی معصومین به حضرت معصومه(س)
- -حکایتی شنیدنی از عظمت مقام حضرت معصومه(س)
- -زنان باعفت و مؤمن، مستحق رحمت پروردگار عالم
- کلام آخر؛ حرکت حضرت معصومه(س) به قصد زیارت حجتالله
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
گوهر ازدسترفتۀ شخصیت زن در فرهنگهای ساختگی
غیر از فرهنگ پروردگار، فرهنگهای اختراعی و ساختگی، زمینی، مادی و شیطانی، هزاران سال شخصیت زن را به محاق برده بودند و ارزش زن را در بین همهٔ ملتها و همهٔ مناطق انساننشین نابود کرده بودند. پیغمبر عظیمالشأن اسلام در سرزمینی مبعوث به رسالت شدند که آن سرزمین هم شخصیت زن را تحت تأثیر فرهنگهای اختراعی و شیطانی نابود کرده بودند. قرآن مجید و وجود مقدس رسول خدا(ص) بهتدریج این گوهر ازدسترفتهٔ معنوی را به جامعهٔ انسانی برگرداند. ابتدا کتاب خدا بعضی از سورههایش را به نام زنان قرار داد، مثل سورهٔ نساء؛ بعضی از سورهها را به نام یک زن مزین کرد، مثل سورهٔ مریم. در سورهٔ نساء به حقوق انسانی زن بیشتر توجه شده و در سورهٔ مریم به عظمت، شخصیت و کرامت یک زن بهعنوان نمونه بیشتر توجه شده است و اسم هم میبرد: «یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک وَ طَهَّرَک وَ اِصْطَفٰاک عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 42). اگرچه قرآن دربارهٔ یک زن در جزء پانزدهم سخن میگوید و شخصیت -هم شخصیت ایمانی، هم شخصیت اخلاقی و هم هویت عصمت و عفت- او را مطرح میکند، با طرح این مسائل میخواهد به همهٔ زنان جهان درس بدهد که شما باکرامت و با شخصیت آفریده شدهاید؛ اما غارتگران تاریخ به هویت، شخصیت و عظمت شما دستبرد زدهاند. حتی پیچیدگی کار این فرهنگها بهصورتی بوده که نگذاشته شما بفهمید دارای شخصیت و کرامت انسانی هستید. لذا با این گم کردن شما پیش خودتان، هر بلای ناجوانمردانهای که دلشان خواست، بر سر شما زنان آوردند و شما هم تسلیم هجوم این مسائل ظالمانه بودید.
-حمایت قرآن از شخصیت و ارزشهای زنان
هیچوقت اتفاق نیفتاد که زنان انقلاب کنند، علیه دولتهای قبل از اسلام قیام کنند و فریاد زنان برای بازگرداندن حقوق انسانیشان بلند شود؛ یعنی کاملاً به قول قرآن مجید، اینها را به استضعاف فکری کشاندند. زنان هم پیش خودشان خیال میکردند که زندگیشان همینگونه باید باشد، نمیفهمیدند اسیرند و تمام ارزشهایشان غارت شده است. قرآن که آمد، مقابل این هجوم عظیم ظالمانهٔ قرنها حرکت کرد، فریاد زد و داد کشید، سوره به نام زنان کرد، سورهای به نام یک زن کرد. گاهی هم بدون اسم بردن از زنانی که شخصیت خودشان را بازیافته بودند، پیدا کرده و فهمیده بودند که زن هم مانند مرد معدن ارزشهاست. خداوند متعال از اینگونه زنان بیدارشده که به مقام کامل ایمان، اخلاق و عمل صالح رسیدهاند، در قرآن مجید خبر داده است؛ چه در سورهٔ نساء که اعلام میکند زن دارای حقوق بزرگی است، چه در سورهٔ مریم که اعلام میکند یک زن میتواند عالیترین مقامات انسانی الهی ایمانی و اخلاقی را دارا شود و چه در آیاتی که با نشانی دربارهٔ یک زن حرف میزند، از چهرهٔ الهی و مقام انسانی زن پرده برمیدارد. خداوند با این ردهبندی در قرآن، میخواهد به تمام زنان دنیا بعد از نزول قرآن، درس بدهد که اسیر فرهنگهای اختراعی و شیطانی نشوید تا ارزشهای شما را مانند روزگاران جاهلیت به غارت ببرند، شما را از انسانی آزاد به حیوانی مستضعف تبدیل کنند و هر بلایی که میخواهند، سرتان دربیاورند؛ بهگونهای که به شما باورانده باشند که باید این بلاها را بکشید. حالا شما خودتان باید سورهٔ نساء را بخوانید، مخصوصاً دو سه ورق اول سوره و بخشی از پایان سوره. سورهٔ مریم را هم که واقعاً لازم است، بهخصوص خانمها بخوانند، بفهمند و بدانند که مقامات معنوی، آخرتی، عبادتی و اخلاقی برای زنان کمتر از مردان قرار داده نشده است.
تعریف جامع و الهی خدا از آسیه در قرآن
اما آیهای که تک آیه است و سخن از یک زن میگوید؛ زنی که بیدار نبود و بیدار شد؛ زنی که خودش را نمیشناخت و خودش را شناخت؛ زنی که در روزگار غفلت اسیر فرهنگ بتپرستیِ ظالمانهٔ مصر بود، بعد با نبوت کلیمالله پیوند خورد، از طریق نبوت کلیمالله هم با خدا پیوند خورد، خودش را پیدا کرد و فهمید چه کسی و چه چیزی است. با ارتباط با نبوت کلیمالله، مرتبط با توحید، آخرت و ارزشهای الهی شد. حالا تعریف خدا را از این زن ببینید که چه تعریف جامع، کامل، عالی، الهی، عرفانی و انسانی است. محکوم به اعدام شده، ولی مقابل اعدام خودش سر پیش ستمگر فرود نمیآورد؛ یعنی نمیگوید من را اعدام نکنید! چون با ارتباط با کلیمالله درک کرده که این نوع مرگ شهادت است و این شهادت، ارزش و دروازهٔ ورود به مغفرت، رحمت، لقا و رضوان خداست؛ یعنی این را حس میکند، نه اینکه مثل من مُلا نقطی شده باشد، شهادت را با قلبش درک میکند و بعد از شهادت را با چشم دلش میبیند، درِ جهان غیب به روی این زن در لحظهٔ اعدام باز شده و شرعی نمیبیند که مقابل ستمگر خائنی مثل فرعون زبان به التماس باز کند. زبان باز نمیکند و شرعی نمیبیند که پنهانکاری کند، به فرعون بگوید من به دین تو برمیگردم، دیگر کاری به آیین موسی ندارم و کارش کار پنهانکاری باشد؛ یعنی به فرعون میگوید برمیگردم و جدی نگوید. این کار را هم نکرد و اعدام را با دل و جان پذیرفت؛ چون تمام ارزشهای بعد از اعدام را از دریچهٔ اعدامش میدید.
زمینگیر نشدن مؤمنین مقابل ظالمین
چرا کسانی که در کنار انبیا آمدند و هر بلایی را تحمل کردند که قرآن مجید در سورهٔ آلعمران میفرماید: اینها «مَا اِسْتَکٰانُوا»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 146) اصلاً زمینگیر نشدند و به هیچ عنوان از مسائل الهی فرار نکردند، بلکه ایستادند و شهید شدند. در زمان خود پیغمبر(ص)، زمان امیرالمؤمنین(ع) یا ائمهٔ دیگر که تکنفر مرتب به شهادت رسیدند، چرا با حکم کشتهشدنشان پیش ظالم سر فرود نیاوردند و پنهانکاری هم نکردند؟ شما در سورهٔ طه بخوانید: وقتی فرعون به جادوگران مؤمنشده که چشم دلشان با ایمانشان باز شده بود و تقریباً با توجه به آیات، پشت پرده را میدیدند، شما اگر در آن آیات دقت کنید، دیدِ باز ساحران و جادوگران مؤمنشده را میبینید؛ یعنی خبرهایی که به فرعون میدهند، معلوم میشود که ارزشهای الهی و ملکوتی را با چشم باز میبینند و با کمال شهامت به استقبال شهادت میروند.
آیات کاملاً نشان میدهد که چشمشان باز شده بود، وقتی تهدید جدی کرد. تهدیدش را ببینید: «لَأُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ»(سورهٔ طه، آیهٔ 71)، من بهشدت شما را به دار میکشم. «لَأُصَلِّبَنَّکمْ» یعنی با زجرکش کردنتان شما را به دار میکشم. برادران اهل علم آیه و ترکیبش را میدانند؛ هم «لام» دارد و هم «نون» تأکید ثقیله دارد. «أُصَلِّبَنَّ» یعنی زجرکش به دارتان میکشم، نه اینکه طناب نرمی زیر بغلتان بکشم و شما را بالا بکشم تا آن بالا سواری بخورید و کِیف کنید، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ» من به این درختان خرما زجرکش به دارتان میکشم، «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاٰفٍ» یک دست و یک پایتان را ضربدری قطع میکنم؛ دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست. قطع دست که بند به استخوان است، پا بند به زانو و استخوان و استخوان ران است، مگر آسان است که ساطور بیاورند و زندهزنده دست و پای آدم را قطع کنند. الآن در تمام دنیا رسم است که میخواهند عمل بکنند، آنهم خیلی سنگین نباشد، یا موضعی سِر میکنند یا الآن جدیداً بیمار را خواب میکنند. کاری میکنند که بیمار خوابش ببرد، بعد عضو را عمل کنند و اطبای جهان رو به بیرون آمدن از بیهوشی میروند. چرا سِر میکنند؟ برای اینکه مریض درد نکشد؛ چرا خواب میکنند؟ برای اینکه مریض درد نکشد؛ حالا مگر میخواهند چهکار کنند؟ میخواهند غدهٔ کوچکی را از کنار شکمش دربیاورند که چیزی هم نیست، آزمایش هم نشان داده هیچچیزی نیست و چربی اضافه است؛ ولی دکتر میگوید چاقو نزنم، پاره کنم و بتراشم، مریض آزار میبیند! او را خواب میکنم یا موضع را سر میکنم؛ اما زندهزنده آدم را به دار بکشند، بعد ساطور به دستهای شکمپرستِ ظالم، نه نوکر دولت، بلکه نوکر شیطان و ابلیس بیایند و دست و پا را قطع کنند. تازه این تهدید بود و هنوز عملی نشده بود، فقط گفت: «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ».
فکر میکنید این جادوگرانِ مؤمنشدهٔ تائب، وصلشدهٔ به نبوت کلیمالله و از اتصال به کلیمالله هم به پروردگار عالم وصلشده، چه جوابی دادند؟ اگر همین تهدید را برای غیرمؤمن هم بکنند، آنوقت سکته میکند. من خیلی از اعدامیها را هم شنیدهام و هم خواندهام، میخواستند اعدام کنند، درِ سلول را باز کردهاند و گفتهاند وصیتی داری، بگو؛ بناست که پنج صبح اعدام بشوی، همانجا مرده است! خبر مرگش را شنیده و مرده است! اصلاً هنوز نیامده قیافهٔ کار را ببیند که میخواهد چطوری بمیرد. تهدید قطعی است که زجرکش به دار کشیده میشوید و یک دست و پایتان هم با ساطور قطع میشود. چقدر آرام به فرعون گفتند(نه اینکه به مأمورهایش بگویند): «فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ»، هر حکمی که دوست داری و دلت میخواهد، عشقت میکشد، بر ضد ما بده. این ایمان است!
ارزشگذاری قرآن برای زنان
-برابری قدرت معنویِ زن با مردان
حالا آدم اینها را دربارهٔ چهارتا مرد میشنود، مقداری برای او معمولی است؛ اما حالا یک زن که خودش را پیدا کرده و از زیر بار فرهنگ ابلیسی درآمده، کلیمالله را بهعنوان نمایندهٔ خدا شناخته، به فرهنگ کلیمالله اتصال یافته و از طریق این فرهنگ به خدا اتصال پیدا کرده، هنوز هم ملکهٔ مملکت و قدرت دوم کشور است. حالا آشکار شده که مؤمن شده، معلوم شده که زن چه قدرت معنوی عظیمی دارد، معلوم شده که زن در ارزشها کم از مرد ندارد. البته قبل از اسلام جلوی این فهم را گرفته و نگذاشته بودند زن بفهمد چه کسی است، بفهمد چیست و معدن چه ارزشهایی است. به او هم قبولانده بودند که تو ضعیف هستی، تو چیزی نیستی، تو ملکیت نداری، تو کنیزی، تو انسان نیستی. اینها همه در کتابهاست و زن هم باور کرده بود. حالا پیغمبر آمده و این باور نجسِ خطرناک را از زن گرفته، باور دیگری جای آن گذاشته که من انسان و عبدالله هستم و از ارزشهای مرد کم ندارم. مرد علی میشود و من فاطمه میشوم، مرد عمران میشود و من دخترش مریم میشوم، من مادر موسی میشوم، من مادر ابراهیم میشوم. اینجا جاهایی است که زن خودش را فهمیده و نگذاشته فرهنگهای ابلیسی اندیشهٔ او را تعطیل کند، به او بباوراند که تو هیچچیز نیستی، تو آدم نیستی و ارزش نداری. این مسائل در کتابها بهطور مفصّل توضیح داده شده است. حالا این زن خودش را پیدا کرده، هنوز هم حکم کشته شدنش جاری نشده و فقط تهدید شده است که یا از موسیبنعمران ببر یا آمادهٔ اعدام بشو! نگفت میبرّم، یعنی به این ستمگر و به این گرگ گفت: من آمادهٔ کشته شدن هستم!
-آمادگی آسیه برای کشته شدن
چرا یک زن به این راحتی میگوید من آمادهٔ کشته شدن هستم؟ چون این زن در مقام ایمان و ارزشهای الهی به جایی رسیده که پشت کشته شدن را میبیند چه خبر است؛ میبیند آغوش رحمت حق باز است و حق با محبت عجیبی میگوید بیا. میبیند، میشنود و ارزشهای بعد از شهادت را لمس میکند. لذا به فرعون نگفت من را اعدام نکن، هر طوری دلت میخواهد، میشوم؛ هرچه دلت میخواهد، میدهم؛ هر برخوردی دلت میخواهد، با موسی میکنم. حالا حکم کشته شدنش چه بود؟ باید او را روی دو کف دست و دو مچ پا بخوابانند و میخهای آهنی بلند با چکش بکوبند. در سورهٔ فجر خواندهاید: «وَ فِرْعَوْنَ ذِی اَلْأَوْتٰادِ»(سورهٔ فجر، آیهٔ 10). این آیه معانی مختلفی دارد که یک معنیاش این است: فرعون شکنجهگر با میخهای آهنی سنگین بوده است.
-طلوع خورشید ایمان از دنیا تا اعماق قیامت
این چه مقامی است! زن که حاضر نیست یک تلنگر بخورد، زن که شوهرش یک حرفی به او میزند و خلاف شرع هم نیست، اما یکذره تلخ است، یک هفته به خانهٔ پدرش میرود و هر کاری میکنند، نمیآید! زن، این موجودی که اگر خواستهای داشته باشد و آدم نتواند عمل کند، هزار حرف بار آدم میکند! پدرم اشتباه کرد که من را به تو شوهر داد، قلم پای مادرت میشکست و به خواستگاری من نمیآمد. هزار جور دیگر حرف روی هم سوار میکند؛ حالا به این زن اعلام میکنند باید روی زمین بخوابی تا روی دو کف دستت میخ آهنی بلند بکوبیم و تو را روی دو مچ پایت به زمین بدوزیم. این زن هیچ مقاومتی نمیکند، چون میفهمد و ایمان قلبش خورشید است، این خورشید تا اعماق قیامت از دنیا طلوع دارد. در سورهٔ مبارکهٔ حدید ندیدید که به پیغمبر(ص) میگوید: «یوْمَ تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 12)، در قیامت هم مردان مؤمن و هم زنان باایمان را میبینید. این خیلی عجیب است! «یسْعیٰ نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمٰانِهِمْ بُشْرٰاکمُ اَلْیوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فیها ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ». این آیه با زنها هم حرف میزند: «تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ». نور این زنان پیش روی آنها را تا ابدیت و طرف دیگر وجودشان را تا ابدیت روشن میکند. این خورشید در دنیا بهدست آمده و برای بازار قیامت نیست.
این خورشید برای زن فرعون در دنیا بهدست آمده و با حرارت این خورشید، اصلاً برای اعدام شدن احساس درد نمیکند. او را کوبیدند و به زمین دوختند، بعد هم دستور دادند شیء سنگینی(حالا سنگ یا یک قطعه آهن دویستکیلویی بوده) را بلند کنید و روی بدنش زیر این میخها بیندازید که به خاک بچسبد. فقط همینجا حرف زد، در تهدیدات فرعون حرف نزد. دست و پایش را به میخ کوبیدند، حرف نزد و فقط همینجا حرف زد که خدا حرفش را نقل میکند و چقدر زیباست! «رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّةِ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11)، خدایا من دارم میآیم، «رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً» یعنی خودت معمارش باشی و یک خانه، آنهم کنار رحمت و عندیت خودت برای من بسازی. «رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّةِ» یعنی من بدون عندیت تو خانهای در بهشت نمیخواهم و میخواهم خانهای پیش خودت، رحمت، کرامت و لطفت باشد. «وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ». آنوقت عجیب آیه این است که خدا اول آیه میگوید: من این زن را برای تمام اهل ایمان تا قیامت درس قرار دادم و این خیلی حرف است! «وَ ضَرَبَ اَللّٰه مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ».
-قرآن، ناجی زنان از تحمیلات فرهنگی شیطانی
قرآن زن را از آنهمه بار و تحمیلات فرهنگیِ شیطانیِ قرنها نجات داد و به زن فهماند انسانی همراه با همهٔ ارزشها هستی. یک سوره به نام کل زنان داخل قرآن گذاشت که سورهٔ نساء نام دارد و یک سوره به نام یک شخصیت ویژه گذاشت که سورهٔ مریم است. از آسیه اینگونه تعریف کرد، فقط برای اینکه به کل زنان بعد از قرآن بفهماند که شما استعداداً مقام آسیه، مریم و مقام مادر انبیا را دارید، فقط بپایید فرهنگهای بالا و پایین، ماهوارهها، فرهنگهای بالا و فرهنگهای پایین، این دوزوکلکها، این ضدیتها و این فرهنگهای اختراعی شما را به حزب شیطان نکشاند. شما استعداداً مریم، آسیه، خدیجه و مادر ابراهیم هستید. شما شیطان و ابلیس و بدون روح انسانی نیستید؛ هم تعریف میکند و هم درس میدهد.
پیشگامی دین اسلام در تربیت دختران
-انتقال تمام صفات الهی معصومین به حضرت معصومه(س)
ما باید اینطوری با قرآن برخورد کنیم، بفهمیم و درس بگیریم. آنوقت اسلام شروع به تربیت دختران کرد که من الآن نمیدانم چند جلد کتاب دربارهٔ زنان تربیتشدهٔ دین نوشته شده است. من حدود بیستتای آن را دیدهام، ولی باید خیلی بیشتر از این حرفها باشد. آنوقت اسلام در بین دختران کمسن -هفده، هجده، بیست- آمد و کسانی را مانند زن امروز و چهرهٔ باعظمت این روز، وجود مبارک حضرت معصومه(س) تربیت کرد. یک دختر را بهگونهای تربیت میکند که من الآن وقت ندارم بحث علمیاش را هم برایتان مطرح کنم؛ از طریق کروموزومهای ژنِ موجود در پیغمبر(ص)، خدیجهٔ کبری(س)، امیرالمؤمنین(ع)، فاطمهٔ زهرا(س)، امام مجتبی، حضرت حسین، زینالعابدین، امام باقر، و امام صادق و در پایان هم موسیبنجعفر(علیهمالسلام)، یعنی از کروموزومهای ژن این معصومین بزرگ عالم هستی، تمام صفات حضرت خدیجه(س)، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، صدیقهٔ کبری(س) و امامان تا موسیبنجعفر(ع) را به این دختر منتقل میکند و از طریق قانون وراثت که برای تمام دنیا قانون مسلّمی است، این دختر بهوجود میآید. امام هشتم دربارهاش میگویند: هر کس او را در قم زیارت کند، «وجبت له الجنة» بهشت بر او واجب میشود. این بدن در شهر قم با غربت دفن میشود، اما همین قبر سبب میشود که امروز اسلام انبیا و ائمه از برکت همین قبر به تمام کرهٔ زمین پخش شود. کنار همین قبر بود که حوزهٔ علمیه ساختند، کنار این قبر بود که هزاران انسان بزرگوار جذب این شهر شدند و تا حد اجتهاد، نویسندگی، خطیب شدن و مفسر شدن تربیت شدند. اینها همه از برکت وجود یک خانم است و برای اینکه عظمت ایشان را بدانید، یک داستان کوتاه برایتان نقل کنم.
-حکایتی شنیدنی از عظمت مقام حضرت معصومه(س)
من هشتنهساله بودم که پادشاه عربستان، سعودبنعبدالعزیز، یعنی هفتهشتتا سگ قبل از این چند سگی که در عربستان پارس کردند و به جهنم رفتند؛ یعنی بعد از عبدالعزیز، پسر بزرگش سعود که آمریکایی به تمام معنا بود، این شخص برای دیدن شاه به ایران آمد. بعد به شاه میگوید: من شنیدهام شخصیت اول روحانی شما در شهر قم است، شاه هم به او میگوید: بله، شخصیت اول روحانی ما آیتاللهالعظمی بروجردی در قم هست. به شاه میگوید زمینهای جور کنید که من به قم بروم و خدمت ایشان برسم؛ چون خیلی ذکر خیر این انسان والا را شنیدهام. به آقای بروجردی پیغام میدهند، ایشان عذر میآورند و میگویند: من با پادشاهان عالم ملاقاتی نداشتهام و ندارم، بنای ملاقات هم ندارم. به ملک سعود میگویند: ایشان اخلاقاً این است و با بزرگان سیاسی ملاقات نمیکند. ملک سعود یک قطعهٔ ناب پردهٔ خانهٔ کعبه را که با خودش آورده بود و یک قرآن را به قم، خدمت آقای بروجردی میفرستد. آقای بروجردی هم آن پرده و قرآن را به احترام کعبه و قرآن قبول میکند. ملک سعود هم سفرش تمام میشود و برمیگردد. بعضی از علما به آقای بروجردی گفتند: چرا قبول نکردی به دیدنت بیاید؟! میآمد، شما و معنویت شما را میدید، دربارهٔ حج با او صحبت میکردید و راه حج برای شیعه خیلی هموار میشد. فرمود: نمیخواستم به قم بیاید، نمیخواستم به دیدنم بیاید؛ علتش هم این است: اگر به قم میآمد، اینها زیارت اهل قبور را قبول ندارند، به دیدن من میآمد و برای زیارت حضرت معصومه(س) نمیرفت که این توهین به حضرت معصومه(س) بود و من راهش ندادم.
-زنان باعفت و مؤمن، مستحق رحمت پروردگار عالم
حضرت معصومه(س) شخصیتی است که خیلی عجیب است، در زیارتش میخوانیم: «یا فاطمة اشفعی لی فی الجنة» برای اینکه ما بهشتی شویم، شما پیش خدا از ما شفاعت کن. «فإن لک عند الله شأناً من الشأن» چون شما دختر موسیبنجعفر(ع) پیش پروردگار مقامی داری که گفتنی نیست. «شأناً من الشأن» مقام باعظمتی است که گفتنی نیست. شما میتوانی در قیامت شفاعت کنی. این نتیجهٔ تربیت الهی، قرآنی و ولایتی که بسیاری از زنان جامعههای اسلامی را از این حوزهٔ باعظمت بیرون بردند و دوباره به روزگار جاهلیت، یعنی به آن وقتی برگرداندند که بدن دختر را خاک میکردند. الآن هم عقل و روح زن را خاک میکنند و در دنیا به کالای پول درآوردن تبدیل کردهاند. شما حالا شاید خیلی خبر نداشته باشید که سینما، تلویزیون، پول و دلار و تجارت در دنیا با زن چه کرده است! زن را با ترفندهایی که داشتند، کاملاً به جاهلیت قبل از بعثت پیغمبر(ص) برگرداندند و ظلم عظیمی به پیغمبر(ص) کردند؛ ولی زنانی که باعفت، عصمت، چادری، باکرامت و باایمان و با عبادت ماندند، زحمات پیغمبر را سپاسگزاری کردند و اینها در قیامت واقعاً مستحق رحمت پروردگار مهربان عالم هستند.
کلام آخر؛ حرکت حضرت معصومه(س) به قصد زیارت حجتالله
شما دختر موسیبنجعفر(ع) به نیت زیارت امام معصوم(ع) آمدید؛ این را نباید اُفت بدهیم و بگوییم دلش برای برادرش تنگ شد، از مدینه آمد که برای دیدن برادرش به خراسان برود. شما به نیت زیارت انسان کامل و جامع، امام واجبالاطاعة، حجتالله، علیبنموسیالرضا(ع) حرکت کردی که به خراسان بروی. به ساوه آمدی، مریض شدی و خودت درخواست داشتی تو را به قم بیاورند. حتماً میدیدی که اگر این بدن بابرکت ملکوتی الهیات را در این شهر دفن کنند، روزی از برکت تو صدای اسلام اهلبیت(علیهمالسلام) به تمام کرهٔ زمین میرسد. یقیناً این را میدیدی؛ چون ما میگوییم فاطمهٔ معصومه(س)، یعنی حجابی روی دلت و چشمت نبوده است. اگر معصوم نبودی، روی چشم و دلت حجاب بود؛ اما تو میدیدی که مصرّ شدی تو را به قم بیاورند و دفن کنند.
به خراسان نرسیدی، اگر رسیده بودی، دو ناراحتی میدیدی: یکی اینکه میدیدی(تو هم باعاطفه، تو هم با این روح لطیف) که چهل پنجاه شصت قدم از جای مأمون تا خانهٔ امام هشتم، برادرت از شدت درد پنجاه بار روی زمین نشست و بلند شد. اگر بودی و میدیدی، چه حالی میشدی! اگر به خراسان رسیده بودی و میدیدی که برادرت در خانه از شدت زهر، «یتململ تململ السلیم» مانند آدم مارگزیده به خودش میپیچید! ولی تو نرسیدی؛ اما ای دختر موسیبنجعفر، عمهٔ بزرگوارت زینب کبری(س)، به همهٔ مصائب و بلاها رسید و دید. او 71 بدن قطعهقطعه را روی خاک دید، او سرهای بریده را بالای نیزه دید، او دید به سرهای بریده سنگ و چوب میزنند، او دید در شام به لب و دندان ابیعبدالله(ع) حمله کردند.
خیزرانی که بر آن لب میزد ××××××××× نیشتر بر دل زینب میزد
دختر علی غارت خیمهها را دید، دختر علی شهادتها را دید، تشنگی کشید و تازیانه خورد، بچهها را دید که کتک میزنند. در هیچکدام از این مصائب این کار را انجام نداد؛ ولی وقتی دید چوب خیزران به لب و دندان میخورد، از زیر چادر گریبانش را پاره کرد و صدا میزد: «وا محمدا وا علیا وا حسینا».
خوانسار/ حسینیهٔ آیتالله ابنالرضا/ دههٔ سوم ربیعالثانی/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی سوم