جلسه نهم جمعه (22-9-1398)
(خوانسار حسینیه آیت الله ابنالرضا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سه سفارش مهم امام عسکری(ع) به مؤمنین
- الف) زیاد اهل ذکر خدا بودن
- ب) تأکید به تلاوت قرآن
- ج) یاد کردن زیاد از مرگ
- مرگ در نظر ابیعبدالله(ع)
- اهمیت وصیت در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- -حکایتی شنیدنی از وصیت درست
- -وصیت، امری الهی و واجب
- توصیهٔ امام مجتبی(ع) به اصلاح مال قبل از مرگ
- حقیقت مرگ در آیات الهی
- -انتظار مرگ برای در آغوش گرفتن انسان
- -اثر نداشتن مقام و مرتبه در زمان مرگ
- کلام آخر؛ بازگشت خونین ذوالجناح بهسوی خیمهها
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
سه سفارش مهم امام عسکری(ع) به مؤمنین
الف) زیاد اهل ذکر خدا بودن
روایتی که روز شروع جلسه از وجود مبارک امام عسکری(ع) نقل کردم، آن روایت را علامهٔ بزرگوار، روایتشناس کمنظیر، مرحوم مجلسی در جلد هفتادوهشتم «بحارالأنوار» نقل کرده است. روایت دارای سه بخش بود که امام در یک بخش سفارش فرمودند: زیاد اهل ذکر خدا باشید. البته ذکر خدا معانی مختلفی دارد و ذکر بهوسیلهٔ انسانِ ذاکر، در شش بخش وجود او تحقق پیدا میکند: زبان، اعضا و جوارح، روح، نفس، قلب و باطنِ وجود است. هر کدام را هم در کتابهای مهم توضیح دادهاند و برای هر کدام هم یک آیهٔ قرآن مؤید آوردهاند. نهایتاً نتیجهٔ هر ذکری از این شش ذکر، فلاح است؛ چون آیات قرآن هر کدام را که با تعبیرات خودش بیان میکند، آیه به «لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ» ختم میشود. خود این فلاح هم چهار معنا و مصداق دارد؛ بخصوص در آخرت. این یک بخش کلام امام است.
ب) تأکید به تلاوت قرآن
بخش دوم کلام امام، سفارش اکید به تلاوت قرآن است، نه به قرائت قرآن. این تلاوت در سورهٔ مبارکهٔ بقره آمده است: کسانی که اهل تلاوت هستند، «اَلَّذِینَ آتَینٰاهُمُ اَلْکتٰابَ یتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِک یؤْمِنُونَ بِهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 121). این در هیچ کجای قرآن دربارهٔ اهل قرائت نیامده است؛ اما وقتی مسئلهٔ تلاوت مطرح میشود، ایمان مطرح میشود و تلاوتکنندهٔ کتابالله، مؤمن به قرآن است: «أُولٰئِک یؤْمِنُونَ بِهِ».
-قرائت، نخستین کلاس ارتباط با قرآن
قرائت، کلاس اول ارتباط با قرآن است، نه کلاس متوسطه و کلاس عالی. قرائت یادگیری قرآن است که فقط یک ثواب دارد؛ اما تلاوت نشانگر این است که تلاوتکننده واقعاً مؤمن به قرآن است. چون چند روز پیش عرض کردم که اهل تلاوت سهتا کار میکنند و اگر یکی از آن سهتا حذف بشود، دیگر تلاوتی در کار نیست.
ج) یاد کردن زیاد از مرگ
اما سفارش سوم امام راجعبه این مسئله است که از مرگ، مُردن و انتقال به عالم دیگر، زیاد یاد کنید. این فاضل بزرگواری که امروز به منبر رفتند، در دو روایت ابیعبدالله(ع) و پیغمبر اکرم(ص)، چند حقیقت مهم را بیان کردند و من دنبالهٔ کلام ایشان را ادامه میدهم. فرصت نشد که بحث ذکر را کامل کنم و یادداشتهای مهمی از قرآن برداشته بودم و هر روز هم داخدرل جیبم بود که اگر از یکنکتهاش غفلت کنم، ببینم و ادامه بدهم. آن هم بحث خیلی گستردهٔ واقعاً آسمانی دارد. در همین زمینه، سه قطعهٔ بسیار باارزش از امیرالمؤمنین(ع) انتخاب کرده بودم که هر قطعهای چهار پنجتا مسئله در رابطهٔ با قرآن در کنارش بود. تقریباً نه مسئلهٔ الهی، ملکوتی، عرشی و انسانی میشد که متأسفانه هیچکدام هم در ضمن بحث پیش نیامد.
مرگ در نظر ابیعبدالله(ع)
حالا بخشی از مرگ را برایتان بگویم؛ البته اگر کسی بخواهد بحث جامعی دربارهٔ مرگ بکند، واقعاً چند سال طول میکشد! ابیعبدالله(ع) جملهای دربارهٔ مرگ دارند؛ غیر از آن است که قبل از من بیان شد. در کتاب شریف «تحفالعقول» است که در جواب احوالپرسی آقایی میفرمایند: «و الموت امامی» مرگ پشت سر من نیست که دنبال من بدود، بلکه مرگ پیش روی من است و آغوشش باز است، من هم میروم تا در آغوش مرگ بیفتم. مرگ مرا دنبال نکرده است. مرگ دنبالکننده نیست، پیش روی توست.
این «و الموت امامی» را که مرگ پیش روی من است، وقتی من در آغوشش قرار گرفتم، دیگر چه بساطی بعد آن خواهد بود، این نگاه ابیعبدالله(ع) را حدود هشت سال در هشتاد جلسه، دههٔ دوم صفر در تهران، توضیح دادم و بعد از هشت سال به مقدمات احتضار رسیدم! احتضار آنوقتی است که رابطهٔ آدم را با دنیا قطع و همانوقت هم رابطه را با آخرت وصل میکنند. رابطه قطعِ قطع نیست و احتضار بهمعنای قطع کامل نیست. یک قطعی و یک وصل در آن است. ما را از دنیا قطع میکنند و همانوقت که قطع میکنند، به عالم برزخ وصل میکنند: «وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 100). «ورائهم» در اینجا یعنی پیشِ رو؛ یعنی آنکسی که میمیرد، آنچه پیش رو میبیند و به آن وصلش میکنند، عالم برزخ است. در اصل، تکان مختصری به ما میدهند، از دنیا برمیگردانند و پشت به دنیا میشویم، بعد ما را رو به عالم برزخ قرار میدهند. در چند لحظهٔ کوتاه، یک حرکت پشت به دنیا و رو به عالم برزخ.
تمام هم نشد و من باید مسائل را ادامه میدادم تا طبق آیات سورهٔ مؤمن، به برزخ کافر و مؤمن میرسیدم، بعد هم به عالم آخرت، حساب، میزان، صراط، قبولی و رد، بهشت و جهنم میرسیدم. صاحب آن مجلس از دنیا رفت، مجلس تعطیل شد و دیگر ادامه پیدا نکرد، به آن صورتی که باید ادامه پیدا کند. خیلی جالب است!
اهمیت وصیت در کلام امیرالمؤمنین(ع)
برادران و خواهران، هر کاری میخواهید بکنید، تا خودتان هستید، انجام بدهید؛ چون بعد از شما یا اصلاً انجام نمیدهند یا اینقدر شل انجام میدهند که بعد از یکی دوبار تعطیل میشود. نمیکنند، نمیدانم چرا! یعنی آدم در غربت فرو میرود. امیرالمؤمنین(ع) جملهای دربارهٔ وصیت دارند و میفرمایند: وقتی هنوز نمردهای، وصیت کن و در وصیت کردن هم برای خودت وصی قرار بده. امیرالمؤمنین(ع) شکل آن را میفرمایند: وصیت کن و وصی قرار بده. وصیات چه کسی باشد؟ پسر بزرگت، برادرت، خواهرت، نوهات؟ چه کسی وصیات باشد؟ کسی که از همه بهتر باشد و همهٔ وصیتت را عمل کند. حضرت میفرمایند: «کن وصی لنفسک» خودت وصی خودت باش و هر وصیتی داری، تا وقتی نمردهای، خودت انجام بده که بعد از مردنت خیالت راحت باشد و اموالت از بین نرود. کارهایی که خودت ئر زمان بودنت میکردی و خوب بود، تعطیل نشود. خودت وصی خودت باش.
-حکایتی شنیدنی از وصیت درست
من کنار بستر پیرمردی رفتم که شاید از 85 هم گذشته بود؛ یعنی کامل معلوم بود مُردنی است! خشک شده بود و دیگر چیزی از او نمانده بود. وقتی نشستم، به او گفتم: پدر حالت چطور است؟ گفت: عالی هستم. گفتم: چیزی نمیخواهی؟ گفت: فقط یک چیز میخواهم. گفتم: چه میخواهی؟ گفت: چشمم به این در است که ملکالموت چه وقتی وارد میشود تا با او بروم. گفتم: از ملکالموت نمیترسی؟ گفت: نه، او را دوست دارم و رفیقش هستم، او هم با من رفیق است. اگر بیاید، من خیلی خوشحال میشوم. گفتم: وصیت هم داری؟ گفت: ندارم. گفتم: نمینویسی؟ گفت: نه! گفتم: چرا؟ گفت: سهم پسرها(سهتا پسر) و دخترها(چهارتا دختر) را دادهام. وقتی سهم پسرها و دخترها را میدادم، به آنها گفتم: طبق قرآن ثلث این مالم برای من است. گفتند: آقاجان، همهٔ مال برای توست. گفتم: تعارف نکنید! بعد از مرگ من میخواهید برای همدیگر چاقو بکشید، قهر کنید، شکایت کنید و به کلانتری بروید، یکی زیادی بخواهد و یکی چیز دیگری بخواهد! این سهم شما دخترها و پسرها با این سند، ثلث من هم اینقدر میشود. به او گفتم: با ثلث مال خودت چهکار کردی؟ گفت: میخواهم کل آن را با خودم ببرم. گفتم: چه هست؟ گفت: از خانهٔ من که بیرون رفتی و داخل یک کوچه پیچیدی، کوچه را صاف میروی، سر کوچه مسجدی هست که صددرصد کامل آن ثلث خودم است. آن را با خودم میبرم و هیچ کار دیگری ندارم.
چه حال خوبی است و چقدر این حال خوب است! بعد به من گفت: دو سه کلمهٔ دیگر هم به تو بگویم؛ من مکهام را رفتهام، دو بار هم به کربلا و چند بار هم به مشهد رفتهام، به یک نفر در این شهر بدهکار نیستم و از یک نفر هم طلب ندارم. دیگر چه میخواهی؟ گفتم: تو خیلی آدم خوبی هستی و من از تو درس یاد گرفتم. من هم رفتم و همان کار را کردم؛ یعنی خودم را سبک کردم. الآن من هستم و دو سه دست لباس و چندتا کتاب که گفتهام بعد از مرگ من به چه کسی بدهند. بچهها اگر نیاز داشتند، نصف کنند و ببرند، اگر نیاز نداشتند، به دو نفر دیگر بدهند که اسم بردهام؛ اگر نخواستید، همه را به قم منتقل کنید و به کتابخانهای بدهید که رفتوآمد زیادی در آنجا برای مطالعه میشود. بعد هم به بچهها گفتهام که بعد از مُردن من، هیچ نیازی نیست به دادگاه، دادگستری، ادارهٔ سرپرستی، ادارهٔ تقسیم اموال و ادارهٔ مالیات (یکجایی که هیچکدام دلتان نمیخواهد) بروید. چون هر کس میمیرد، اول ادارهٔ مالیات سر ثروت میآید و میگوید: سی درصد اموال برای ماست! وقتی میگویی برای چه مال شماست؟! میگویند: غلط زیادی بکنی، دستبند به دستت میزنیم و میبریم تا مال را بدهی، بعد رهایت میکنیم؛ یعنی واقعاً حمّالی برای ادارهٔ دارایی نکنید، بلکه برای خدا حمالی کنید! اگر خوشتان میآید، کار کنید و برای آخرتتان شاد باشید.
البته من وصیت هم کردهام و گفتهام: بعد از من، ابداً برای من هیچکاری نکنید؛ حتی من ختم هم نمیخواهم، چه برسد به چهلم و سال. چراکه آنچه بعد از مرگ برای آدم مفید است، اعمال درست و کار خیری است که انجام داده و بعد از خودش بهجا گذاشته است. مخصوصاً در این روزگار شلوغ و پرآشوب و روزگاری است که بچههای ما در زمان زنده بودن خودمان با هم خوب نیستند، چه برسد بعد از مردن ما! شما دو ریال به یکی از بچههایت اضافهتر بده، ببین بچههای دیگر چه بلایی سرت میآورند. در بعضی از خانهها از این بلاها خیلی زیاد هست! قبل از آمدن به اینجا پسری را با پدرش آشتی دادم. پنج سال روبهروی پدرش ایستاده بود؛ برای اینکه میگفت تقسیمی که از ثروتش کرده، به آن برادر سیدرصد بیشتر داده است. من به آن پدر گفتم: چرا سیدرصد به او بیشتر دادی؟ گفت: چون من ده سال است اسیر بستر هستم و او من را به دکتر میبرد، کارهایم را میکند، به من محبت میکند و برای من پول خرج میکند؛ بعد هم، هنوز نمردهآم که ارثی طلب داشته باشد. اصلاً من هنوز ارث ندارم! وقتی بمیرم، مال من ارث میشود. همین الآن که زندهام، خواهرها و برادرها بههم چپ نگاه میکنند؛ چرا خودم کار خودم را انجام ندهم؟
-وصیت، امری الهی و واجب
این وصیت هم امری الهی در قرآن مجید است: «یوصِیکمُ اَللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکمْ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 11)؛ ولی امیرالمؤمنین(ع) در کنار این آیه میگویند: اگر میخواهی وصی معیّن بکنی، خودت را وصیّ خودت قرار بده. الآن اینهمه کار خیر در این شهر هست؛ حوزه هست، مسجد هست، کارهای خیر دیگر هست، یتیم هست، تهیدست و فقیر هست، حداقل خودتان وصیّ ثلث مالتان بشوید و انجام بدهید. اگر هم دلتان نمیآید کل ثلث را جدا کنید، ذرهذره به خدا بپردازید؛ اگر شجاعتش را نداری که یکجا به خدا بدهی، قاشققاشق بده؛ اگر قدرتش را نداری و میترسی که اگر ثلث را کنار بگذاری و خرج بکنی، گرسنه بمانی؛ به قول قدیمیها، تا نمردهای، یک آبباریکه از آن دو ثلث برای خودت قرار بده، بعد هم ثلث را به دست پروردگار بده که در قرآن وعده داده است: «وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکمْ مِنْ خَیرٍ»(سورهٔ مزمل، آیهٔ 20) از خوبیها هرچه را قبل از مردن خودتان بفرستید، «تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ» فرستادههای خود را بعد از مرگ نزد پروردگار میبینید، «هُوَ خَیراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» اینکه قبل از مردن کاری بکنید، بهتر است و پاداشش هم بیشتر است.
توصیهٔ امام مجتبی(ع) به اصلاح مال قبل از مرگ
این مقدمهٔ مرگ بود؛ به فرمودهٔ امام مجتبی(ع)، «اصلاحه ماله» اول اصلاح مال کنید؛ یعنی کل ثروت و خانه را حساب کن، ببین طبق آیهٔ قرآن، کاری به آخوندها ندارد! حرف بعضیها را هم گوش ندهید که این پولها را برای چه به آخوندها میدهی؟! اصلاً کاری به آخوندها ندارد! آخوندها از غیبت صغری تا امروز، مالک این مال نیستند و این مال خداست، پروردگار اسم خمس را هم روی آن گذاشته است. من هم که میگویم خمس بدهید، اولین خمسی که خودم دادم، بیست تومان پولِ دو سهتا منبر بود که تقریباً برای سال 1345ه.ش. بود. بیستتا تک تومان برای چهارتا منبر بود. هر منبر را پنج تومان میدادند که این بیست تومان چهار تومانش خمس بود و ما خمس دادیم؛ تا حالا هم هنوز تعطیل نکردهام و ابداً نوکر پول نشدم.
پروردگار خودش اسمش را گذاشته است؛ خمس یعنی اگر در یک سال دهمیلیون تومان کار کردی؛ در این یک سال، هم لباس خریدهای، هم برای پسر و دخترت عروسی گرفتهای، مکه، عمره، کربلا و مشهد رفتهای؛ یعنی در طول یک سال سیچهل میلیون هم خرج و هزینه کردهای؛ آنها هیچ. حالا یکسال گذشته، ده میلیون اضافه آوردهای؛ خرج سال خودت را انجام دادهای و هزینه کردهای، این دهمیلیون هم هشت تومانش برای خودت، دو میلیونش را به دین من بده. آیا این سنگین است؟ این چهلمیلیونی که در سال خرج کردهام، سنگین نبود؟ این هشتمیلیونی که قرآن میگوید برای خودت، سنگین نیست؟ نه خیلی هم خوشم میآید! چندمیلیون خرج کردهام و لذت بردهام؛ هشتمیلیون هم الآن گیرم میآید که از این هم لذت میبرم؛ اما این دومیلیون انگار مثل کوه دماوند سنگین است و میگوییم: ول کن، حالا کی به کی است؟! فرض هم که ندادم، روز قیامت به خدا میگویم دو میلیون به جایی برنمیخورد، مرا ببخش. طبق چهلتا روایت، پروردگار میگوید: این پول به من ربطی ندارد و اجازهٔ این پول به دست پیغمبرم بوده، بعد از پیغمبر هم دست اهلبیت بوده است. تو دومیلیون از مال دیگران را بالا کشیدهای که آنها هم الآن در محشر هستند. پیش پیغمبر، ابیعبدالله و دیگر اهلبیت برو و بگو من دومیلیون از پول شما را بالا کشیده و خوردهام! امام زمان(عج) میفرمایند: از اینهایی که مال ما را خوردهاند، در قیامت راضی نمیشویم و الآن هم که در دنیا هستیم، آنها را از رحمت خدا دور میدانیم. دو میلیون که چیزی نیست، چیزی است؟! میلیاردمیلیارد روز روشن در این دولتیها و ملتیها میدزدند، اصلاً برایشان سخت نیست؛ چرا دو میلیون برای من سخت است؟! هزارمیلیارد دزدیده و برده، هیچ هم برای او سخت نیست؛ حالا چرا دومیلیونی که به قرآن و پروردگار وصل است، برای من سخت است.
حقیقت مرگ در آیات الهی
یک آیه دربارهٔ مرگ برایتان بخوانم؛ آیههای زیادی در ذهنم است، حالا ببینم چندتایش را میرسم که بخوانم:
-انتظار مرگ برای در آغوش گرفتن انسان
«قُلْ إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ»(سورهٔ جمعه، آیهٔ 8) برای چه از مرگ فرار میکنی؟! حالا با بهترین آمپول، بهترین سرم، بهترین کپسول، بهترین عسل یا بهترین ویتامین از مرگ فرار میکنی، به کجا میروی؟ «فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکمْ» گریبانتان را میگیرد؛ چون مرگ کنارتان است. «و الموت أمامی» مرگ پیش روی توست، جلویت ایستاده و منتظر است که تو را در آغوش بگیرد. بعد از اینکه افتادی و میخواهند تو را خاک کنند، بدنت که به درد برزخ نمیخورد! چون بدنت مثل جفت توست که وقتی از مادر بهدنیا آمدی، قابله قیچی کرد و داخل باغچه دفن کرد. وقتی میخواهند تو را ببرند، روحت را میبرند و جفت را که بدن توست و سنگین است، مثل جفت روز تولدت لای خاک میکنند. این بدن میپوسد، ولی در قیامت به تو برمیگردانند؛ چون همهٔ کارها را در دنیا با جفتت کردهای و روح تنها نبودهای.
«ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ اَلْغَیبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ» تو را به پیشگاه کسی برمیگردانند که به کل ظاهر و باطن وجودت عالم است و میداند که کجا باید پول میدادی و ندادی؛ میداند کجا پول باید نمیدادی و دادی؛ میداند پول را از کجا درآوردهای؛ میداند در این پول حق کسی بوده یا نبوده است؛ میداند میلیونها تومان پیش تو بوده، دوتا همسایه آنطرفتر تو دو سال است که برای فرش ماشینی و یخچال ایرانی لَنگ است و نمیتواند دختر را به خانهٔ شوهر بفرستد. تو را به آن خدایی برمیگردانند که دانای تمام پنهانها و تمام ظاهرهاست.
«فَینَبِّئُکمْ بِمٰا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ» وجود مقدس پروردگار دَرجا تو را به همهٔ کارهایی که از اول نوجوانی تا دم مردنت کردهای، آگاه میکند و طول هم نمیکشد. دَرجا یعنی یکمرتبه هشتادسال اعمالت را نشانت میدهد و میگوید: تو اینکاره بودی؛ خوب بودی، بارکالله! بد بودی، حالا عقاب بدی را بچش! جالب است که هیچچیز گم هم نمیشود؛ یعنی عمل دیگری پای من حساب نمیشود و عمل من هم پای دیگری حساب نمیشود. در پروندهٔ عالم هم هیچ عملی از اعمال من، ولو خیلی کوچک گم نمیشود. اگر ما به این آیات دل بدهیم و باورمان شود؛ شما را نمیگویم، منظورم آنهایی هستند که وضعشان خراب است؛ اگر به این آیات دل بدهند، خوب، پاک، شایسته و درستکار میشوند.
-اثر نداشتن مقام و مرتبه در زمان مرگ
«فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً»(سورهٔ الأعراف، آیهٔ 34)؛ ساعت در اینجا یعنی لحظه، نه این ساعتی که در کنار و دست ماست. وقتی لحظهٔ مرگ بندگان من برسد، نه یک لحظه عقب میافتد که بگویم دو دقیقهٔ دیگر تو را میبرم و نه جلو میافتد که بگویم نیمساعت دیگر تو را میبرم؛ نه زمان پس میافتد و نه پیش میافتد. وقتی زمان آن رسید در هر حالی که هستی، هر کس که هستی، میمیری.
از کوه طور برمیگشت؛ من این روایت را چندبار دیدهام. یکبارِ آن هم ده بیست روز پیش بود. وجود مقدس کلیمالله بین طور و مصر دید آدم خیلی مؤقر و مؤدبی با کلنگ یک قبر میکَند، ولی خیلی زیبا کار میکند. خیلی قشنگ زمین را گود میکند و اطراف این گودال را میزان انجام میدهد. موسی(ع) خیلی خوشش آمد و گفت: عجب کارگر باادب و زیباکاری است و چه قشنگ قبر میکَند! تا حالا ندیده بودیم! کَندن قبر تمام شد و کُنندهٔ قبر از گودال بیرون آمد، به موسیبنعمران گفت: چندلحظهٔ دیگر، مردهای داریم که باید داخل این قبر خاکش کنند. شما یکلحظه داخل قبر میروی که بخوابی تا من ببینم اندازهٔ آن مردهای هست که میخواهیم خاک کنیم یا نه! موسی(ع) گفت: بهروی چشمم! موسی(ع) داخل قبر رفت و خوابید، آرام که شد، جانش را گرفت و درِ قبر را پوشاند.
حالا تو کلیمالله و پیغمبر اولوالعزم هستی، لحظه مرگت رسیده و باید بیایی! هر کس میخواهی باش؛ ثروتمند، فقیر، شاه، رئیسجمهور یا وکیل هستی، مقام و موقعیت تو در مسئلهٔ مرگ برای خدا پوچ و هیچ است. «فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یسْتَقْدِمُونَ». اینکه دوتا آیه بود؛ دربارهٔ مرگ و برزخ و قیامت بیش از هزار آیه در قرآن مجید است.
دریغا که بی ما بسی روزگار ××××××××× بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت ××××××××× برآید که ما خاک باشیم و خشت
تفرّجکنان بر هوا و هوس ××××××××× گذشتیم بر خاکِ بسیار کَس
کسانی که دیگر به غیب اندرند ×××××××× بیایند و بر خاک ما بگذرند
کلام آخر؛ بازگشت خونین ذوالجناح بهسوی خیمهها
تمام 84زن و بچه با همهٔ وجود انتظار میکشند که ابیعبدالله(ع) یکبار دیگر برگردد. میتوانید حساب کنید روز عاشورا حدود چهاردهپانزده بار به میدان رفته و برگشتهاند؛ اما این بار طول کشید و برنگشتند. امام برنگشتند؛ اما امام زمان(عج) میفرمایند: ذوالجناح برگشت، پا به زمین میکوبید، نفسش عوض شده بود و شیهه میزد. اولین کسی که با شنیدن صدا از خیمه بیرون آمد، دختر سیزدهسالهٔ ابیعبدالله(ع)، سکینه بود. سکینه دید یال اسب غرق خون و زین اسب واژگون است، چنان ناله زد که امام زمان(عج) میفرمایند: تمام زن و بچهها با پای برهنه از خیمهها بیرون ریختند. وقتی منظرهٔ اسب را دیدند، موهای سرشان را میکَندند و به صورت و سینه میزدند. نایستادند و اسب را محاصره نکردند؛ اسب با دیدن زن و بچه راه افتاد و زن و بچه هم با پای برهنه بهدنبال اسب راه افتادند. وقتی به میدان رسیدند، دیدند «و الشمر جالس علی صدره علیه السلام». چیزی که تا حالا در این شهر نخواندهام، روز آخر و روز دعاست، بخوانم! امام وقتی دیدند سینه سنگین شد، چشمشان را باز کردند و به شمر فرمودند: من از جدم پیغمبر شنیدم که چنین شکل و قیافهای با این بدن سنگین روی سینهٔ من مینشیند. شمر عصبانی شد، از روی سینه بلند شد و ابیعبدالله(ع) را برگرداند، خنجرش را پشت گلوی ابیعبدالله(ع) گذاشت و سر عزیز خدا را از پشت سر جدا کرد. اینجا جملهای هم از امام باقر(ع) بگویم که خودش در کربلا بوده یا امام صادق(ع) به نقل از امام باقر(ع). امام میفرمایند: هنوز نفس داشت که با اسبها به گودال حمله کردند و بدن را زیر سم اسب...
خوانسار/ حسینیهٔ آیتالله ابنالرضا/ دههٔ دوم ربیعالثانی/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی نهم