جلسه پنجم سه شنبه (8-11-1398)
(تهران مسجد شهید بهشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عالم طبیعت و نظر دانشمندان
- اولین پایههای قانون اساسی دین خدا در قرآن
- -سؤالات مردم از پیغمبر(ص)
- -پرهیز از آدمکشی بهناحق، پیشنهاد قرآن برای زندگی بهتر
- -بخشش قاتل پدر برای آموختن سواد
- -امنیت جامعه در سایهسار دین خدا
- وظیفهٔ روحانیت در جامعهٔ اسلامی
- -حفظ مال مردم
- -حفظ جان مردم
- -اهمیت آبروی مردم
- -حفظ مردم از شرّ فسادها
- گره نداشتن قرآن به زمانی خاص
- نهی خداوند در قرآن به پرهیز از کمفروشی
- سرانجام اهل سعادت و اهل شقاوت در روز محشر
- -عامل سعادت و شقاوت انسان
- کلام آخر؛ زهرا(س)، روح و جان پیامبر خدا(ص)
- -دعای پایانی
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین».
عالم طبیعت و نظر دانشمندان
سند حقایق -چه حقایق عالم تکوین، یعنی جهان هستی و چه حقایق عالم تشریع، یعنی مسائل دینی، الهی و انسانی- قرآن مجید است. «حق» یک اسم قرآن است. حق یعنی یک واقعیت ثابت و پابرجا. برای نمونه برایتان عرض کنم که از زمان نزول قرآن تا امروز، نظر دانشمندان شرق و غرب نسبت به عالم طبیعت بسیار تفاوت پیدا کرده است. هر دوره، هر زمان و هر وقتی، دانشمندانی که مشهور و معروفاند، نظری راجعبه عالم هستی دادند، اما بعدیها آمدند و گفتند آن نظر درست نیست؛ بعدیهای آنها هم آمدند و گفتند این نظر درست نیست. در روزگار ما که مقداری از آن نظرها(نه کل آن)، صحیح و درست بودنش با کمک ابزار علمی ثابت شده است و دیگر عوض نمیشود. امیرالمؤمنین(ع) این نظرهای ثابتشده را در پانزده قرن قبل که آب، درخت وسبزی در مکه پیدا نمیشد، میفرمایند: آبِ خوردن شما عربها از آبهای جمعشدهٔ داخل چالههای بیابان بود که قورباغه و سوسمار در این آبها بود و شما میخوردید. یک کلاس در مکه نبود! خود امیرالمؤمنین(ع) آن محیط را دیده و آنجا بهدنیا آمده بودند، حضرت میفرمایند: شما یکنفر نداشتید که بتواند خطها را بخواند و با دستش یک خط بنویسد. آیات مربوط به جهان هستی در این شهر نازل شد و شما اگر امروز حوصله کنید و کتاب و سایت ببینید، میبینید که نظریات ثابتشدهٔ دربارهٔ نظام عالم هستی با آیات نازلشدهٔ پانزده قرن قبل یکی است. این معنی حق بودن قرآن است.
اولین پایههای قانون اساسی دین خدا در قرآن
-سؤالات مردم از پیغمبر(ص)
رسول خدا(ص) در سیزده سالی که مکه بودند، در برابر موج وسوسهها، تردیدها، شکها و نظردهیها، جواب مردم را با چهچیزی میدادند و مردم قانع میشدند، گاهی هم مسلمان میشدند؟ با آیات قرآن جواب میدادند؛ گاهی هم که مسافرهای بیرون، بعضی مثل اسعدبنزراره، آدمهای مؤقّر و باادبی بودند، وقتی به مکه میآمدند و پیغمبر(ص) را در مسجدالحرام میدیدند، اولین سؤالشان این بود که چه میگویی؟ عاقل بودند و میخواستند بفهمند که آیا حرفها راست و درست یا غلط و نادرست است؟! اسعدبنزراره وقتی از پیغمبر(ص) پرسید: در این شهر به مردم چه میگویی؟ پیغمبر اکرم(ص) سه آیه از سورهٔ مبارکهٔ انعام برای اسعدبنزراره خواندند که حدوداً آیات 152 و 153 سورهٔ انعام است(اگر بعد از منبر حوصله کردید، هر سه آیه را ببینید).
-پرهیز از آدمکشی بهناحق، پیشنهاد قرآن برای زندگی بهتر
پروردگار عالم در این سه آیه، نُه پیشنهاد برای زندگی سالم داده که میشود گفت این نُه پیشنهاد، اولین پایههای قانون اساسی دین خداست. دوسهتای آن را برای نمونه برایتان بگویم. همینها بود که آدمهای باانصاف و عاقل را وادار به قبول دین میکرد. آنها میدیدند عجب فرهنگی، عجب دینی، عجب پیشنهادهایی است! یکی این است: کاری که در عرب جاهلیِ قبل از پیغمبر اکرم(ص) مثل نُقل و نبات رواج داشت، آدمکشی بود که خیلی هم راحت آدم میکشتند. پیش طرف میآمد و میگفت: من این پول را میخواهم، این اسب یا شتر را میخواهم، آن فرد هم میگفت: اینها برای خودم است و با آن زندگی میکنم؛ او را میکشت، مالش را برمیداشت و میبرد. آدمهایی در مکه بودند که دو، سه یا چهارتا، حتی در پنجشش کتاب دیدم که نُهتا از دخترهای خودشان را زندهبهگور کردهاند. این مردم عرب قبل از بعثت بودند. یک حرف از این نُه حرفِ سه آیه، این است: «وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 151)؛ در حقیقت، حضرت از قرآن خواندند و فرمودند:یک حرف من این است که بیگناه را نکشید. اگر بنا به کشتن کسی باشد، بگذارید جرم بهاندازهٔ جریمهٔ قتلش ثابت شود. میخواهی بکشی، با حق بکش! پدرت یا برادرت را کشته است؛ اگر این کشتن به ناحق بوده، شما حق داری قاتل را بکشی؛ اما اگر آن کشتن به حق بوده، نباید کسی را بکشید. چون کاری نکرده است که جریمهاش کشتهشدن و اعدام باشد. این یک حرف حضرت بود که گفتند: خون مردم ارزش دارد و چیز بیقیمتی نیست که هر وقت دلتان بخواهد، شمشیر و خنجر بکِشید و مردم را بکُشید. جالبتر اینکه در آیات دیگر است: مردم را به ناحق نکشید؛ اگر بنا باشد به حق بکشید، بهتر است که گذشت کنید. من نمیدانم رسول خدا(ص) با این وحشیها چهکار کرد تا اینها را به حدی رساند که صاحب خون از خون پدرش یا برادرش گذشت میکرد؟
-بخشش قاتل پدر برای آموختن سواد
روایت جالبی برایتان بخوانم؛ اصلاً چنین حرفی در هیچ فرهنگی در کرهٔ زمین نیست. جوان توانمندی مُچ یکی را گرفته بود و میکشید؛ او را پیش زینالعابدین(ع) آورد و گفت: آقا! این پدر من را کشته، میخواهم او را بکشم. حق با او بود؛ آن شخص پدری را به ناحق کشته و ولیّ دم، یعنی صاحب خون، به زینالعابدین(ع) میگوید: من میخواهم او را طبق قرآن بکشم. ائمهٔ ما هم عادت نداشتند که بهسرعت داوری کنند؛ بلکه اعماق مسائل را بررسی میکردند، بعد حکم میدادند. همینطوری نبود که بگویند چون پدرت را کشته، او را بکُش. امام چهارم فرمودند: آیا قاتل پدرت به گردن تو حقی ندارد؟ یعنی کار خیری برای تو نکرده؟ مشکلی را حل نکرده؟ وامی به تو نداده؟ گِرهی از زندگیات باز نکرده؟ جوان یکخرده فکر کرد و گفت: یابنرسولالله! این قاتل حقی به گردن من دارد. فرمودند: حق او چیست؟ گفت: او مدتی به من درس داده است. منِ بیسواد را درس داده و چیزی از او یاد گرفتهام. آدم نمیداند دربارهٔ این دین چه بگوید؟ بگوید زنده باد اسلام! بگوید بارکالله اسلام! چه بگوید که بیرزد؟! من که هیچچیزی برای گفتن پیدا نمیکنم که به اسلام بیرزد. امام فرمودند: حق درس دادن به تو که جهل تو را برطرف کرده و باسواد شدهای، در همان حدی که به تو درس داده، ارزش آن از خون پدرت بیشتر است. گفت: آقا او را بخشیدم، قاتل هم آزاد شد و رفت.
-امنیت جامعه در سایهسار دین خدا
اما قبل از آمدن قرآن، این حرفها نبود. شب، اول غروب، چهلتا مکهای مینشستند و میگفتند: مواد غذایی، پارچه، اسب یا شتر کم داریم، چگونه تأمین کنیم؟ چهلتایی مسلّح میشدند و به بیرونهای مکه میرفتند، وقتی به چادرنشینها میرسیدند، اصلاً خبر نمیدادند که ما برای چه آمدهایم! داخل چادرها میریختند، تمام مردها را جلوی زن و بچههایشان میکشتند و اسب و شتر یا پنیر و ماست و دوغ و گوسفندهایشان را میبردند. این چه جامعهای است؟! این چه امنیتی است که مردم شب میخوابند، اما امید ندارند که زنده به صبح برسند؟!
این سورهٔ کوتاه را که مربوط به اسلام است، در قرآن خواندهاید: «لِإِیلاٰفِ قُرَیشٍ × إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَةَ اَلشِّتٰاءِ وَ اَلصَّیفِ × فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ × الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»(سورهٔ قریش، آیات 1-4) شما اصلاً یک شب بهراحتی نمیخوابیدید و امید نداشتید که به صبح برسید، ولی این دین آمد و به شما امنیت داد.
وظیفهٔ روحانیت در جامعهٔ اسلامی
-حفظ مال مردم
روزی یک نفر گفت که کار شما آخوندها در این مملکت چیست؟ گفتم: آنهایی که واقعاً روحانی و آخوند هستند، یعنی دهپانزده سال به قم، مشهد و نجف رفتهاند و درس خواندهاند، علم و آبرویی بهدست آوردهاند، زمینهٔ اعتماد و اطمینان مردم را به خودشان بهدست آوردهاند و به نقطهای رسیدهاند که مردم حرفشان را قبول میکنند و میگویند: ما عیبی در این گوینده یا پیشنماز سراغ نداریم؛ چهل سال است که بین ما زندگی میکند، پاک، صاف و سالم زندگی کرده است.
به او گفتم: یک کار اینها، حفظ مال مردم است. مال مردم در دست این آقای عالم نیست و پیش خودشان است؛ ولی این آقای عالم با اعتمادی که مردم به او دارند، بالای منبر میرود و به مردم یاد میدهد که «وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ»(سورهٔ زلزلة، آیهٔ 8) اگر بهاندازه یک خلال دندان از مال کسی به ناحق ببری، در قیامت دادگاه داری. بهاندازه یک خلال یا یک نخ! وقتی از کنار باغ مردم رد میشوی، همینطوری دستت را دراز میکنی و یک سیب، پرتقال، نارنگی یا زردآلو میچینی، گاز میزنی و میروی؛ این جزء همین آیه است. گفتم: اینهایی که پای منبرها و در مسجدها با دین ارتباط پیدا کرده و آن را باور کردهاند، به مال مردم لطمه نمیزنند. منبر و محراب واقعی، حافظ مال مردم است.
یکوقت من آخوند دولتی و مأمور هستم؛ شورای مساجد میگوید: فلان مسجد خالی است، حضرتعالی ظهر برو و نماز بخوان، غروب هم نماز بخوان؛ یا ما ماهیانه اینقدر به تو میدهیم یا به مسجد میگوییم که بدهند؛ این مأموریت توست. مایهٔ بالا و اعتباری ندارد، مردم هم میگویند کار این آخوند چیست؟ در این مسجد نماز میخواند و میرود. حالا آنکسی که علم دارد، مورد اعتماد مردم است و دستگاه دولتی هم او را در محراب و منبر نفرستاده، حرفش هم در محله یا یکچهارم شهر یا کل مملکت تأثیر دارد؛ کسی که با این منبر و محراب در ارتباط است، چون تربیتشدهٔ قرآن است، تا وقتی از دنیا برود، به مال مردم چشم ندارد.
-حفظ جان مردم
کار دومی هم که آخوندهای خوبِ مورداعتماد و متدین میکنند، همین است که در آیهٔ شریفه است و پیغمبر(ص) به این مرد مدینهای گفتند: کسی را به ناحق نکش. همین حالا، مأمور دولت همین دولت جمهوری اسلامی بلند شود و در تمام مسجدهای ایران بگردد، کنار محراب و منبر بایستد و بگوید: من مأموریت دارم و کاری هم با شما ندارم، هر کدام که آدم کشتهاید، از جا بلند بشوید، هیچکس بلند نمیشود! ما اگر دست به کشتن بزنیم، یا سوسک یا موش یا عقربی را که در خانه میبینیم، برای اینکه یکوقت بهسراغ بچهها نرود، آن را میکشیم. ما بین مردم مؤمن اصلاً آدمکش نداریم.
-اهمیت آبروی مردم
کار سومی که محراب و منبر میکند، این است: به مسجدی، هیئتی و حسینیهای یاد میدهد که پیغمبر اکرم(ص) فرمودهاند: «عِرضُ المؤمنِ کدمه» قیمت آبروی مردم با خون مردم مساوی است. آبروی کسی را نبرید، بلکه آبرودار باشید.
-حفظ مردم از شرّ فسادها
من خیلی نوجوان بودم و این حکایت را از عالمی شنیدهام؛ خان و مَلّاکی بود که در دورترین نقطهٔ خراسان و در مرو زندگی میکرد. خان بود، ولی آدم باتقوا، متدین، حلالخور و تربیتشدهٔ مسجد و محراب بود. خلاصه، جای دیگر که اینطوری بار نیامده بود. زندگیاش را از شهر مرو به تهران آورد. در تهران هم با علمای شهر خیلی قاتی شد. تهران در آنوقت، عالمان خیلی فوقالعادهای داشت؛ صاحب نفس، چشمدار، گوشدار و قلبدار. من در نوجوانی اینطور آخوندها را دیده بودم که خیلی هم روی مردم تأثیر داشتند. من کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی بودم و مدرسهمان هم در همین خیابان خراسان بود. هیئت معروفی در تهران بود که حالا هم هست، اما جلساتشان مثل آن زمان نیست.
صبح جمعه بود، من با دو سهتا از بچههای کلاس چهارم و پنجممان قرار داشتیم که باهم به آن هیئت برویم. چندتا منبری داشت که همهشان هم صاحب نفس بودند. یکی ساعت هشت به منبر میرفت، یکی بعد از یک مداح در ساعت نُه به منبر میرفت، یکی هم ساعت ده به منبر میرفت و جلسه تمام میشد. تمام آخوندهایی که آنجا به منبر میرفتند و همچنین مداحهایش مُردهاند و هیچکدام زنده نیستند. ما هم بچه بودیم و خیلی حوصلهٔ دو ساعت جلسه را نداشتیم و پای منبر اولی میرفتیم که برای مرحوم سید حسن لواسانی بود. مسجدی دم چهارراه سرچشمه هست که سرازیری است(مسجد محمودیه)، ایشان آنجا نماز میخواند، خیلی بیان خوبی داشت، در نجف درس خوانده و اطلاعات قرآنیاش هم خیلی خوب بود. ما دو سهتا همکلاسی هم این واعظ را دوست داشتیم. مردم اصلاً قبل از منبر ایشان جلسه را پُر میکردند و راه نبود. بیشتر منبر ایشان از آیات جزء بیستوششم قرآن تا جزء سیام بود که این چهار جزء، بیشترین آیات مربوط به معاد و قیامت را دارد. میخواهم تأثیر نفس را بگویم؛ ایشان یکربع یا بیستدقیقه که مقدمات منبر را میچید، بعد وارد آیات قیامت میشد. آنوقت که منبر میرفت، یکدانه موی سیاه در صورتش نبود و 74-75 سالش بود؛ ولی صدایش فرق نکرده بود. یکربع بعد از چیدن مقدمات مطلب، بهسراغ آیات قیامت میرفت. مستمعی که روبهروی منبر نشسته بود، میدید که فقط با خواندن آیات قیامت، از محاسنش اشک روی لباسهایش میریخت؛ چه برسد به روضه خواندن. این چه تأثیری در مستمع داشت؟! وقتی مستمع میدید یک عالم، سید، پیرمرد و قرآنشناس که شاید در دورهٔ عمرش، دهتا گناه صغیره هم نکرده باشد، اینطور از ترس دادگاههای قیامت اشک میریزد؛ آن مستمع چقدر زیبا تربیت میشد! اینهم یک کار آخوندهاست.
یکی حفظ مال مردم، یکی حفظ جان مردم، یکی هم حفظ آبروی مردم و یکی هم حفظ مردم از شرّ فسادها، شرّ ماهوارهها و شرّ خطرات. این کار است. گفتم: حالا توی کت و شلواری که به آخوندها ایراد داری و میگویی کار آخوندها در این مملکت چیست؛ آیا میتوانی یکی از این کارها را انجام بدهی؟ نَفَست اثر دارد؟ تو گول خوردهای.
پیغمبر(ص) با چه چیزی حرف میزدند؟ با قرآن حرف میزد و آدمهای عاقل باانصاف هم قبول میکردند. تا وقتی آدم انصاف نداشته باشد، نرم نباشد و اخلاق نداشته باشد، آیات قرآن را بهراحتی قبول نمیکند. این یک مطلب در این نُه برنامه بود.
گره نداشتن قرآن به زمانی خاص
یک مطلب دیگر، ببینید چقدر زیباست! آن بدبختهایی هم که میگویند این قرآن برای 1400 سال پیش است؛ حالا این قرآن را بردارید، میخواهید چهچیزی جای آن بگذارید؟ قانون، حلال و حرام و مسائل اخلاقی که امروز و فردا ندارند. آقا! قرآن پانزده قرن قبل میگوید: به ناحق آدم نکش؛ تو میگویی این قرآن برای پانزده قرن قبل است، به زمان ما چه؟ آدمکشی حرام است که زمان ندارد! خون مردم را نریز که زمان ندارد! تو همیشه خون مردم را نریز، همیشه آبروی مردم را نبَر، همیشه مال مردم را غصب نکن. این چهکاری به زمان دارد؟ اصلاً قرآن مجید به زمان گره ندارد!
یادم است که پنجاه سال پیش مقالهای خواندم؛ عالم بزرگی که او را میشناختم، این مقاله را نوشته بود. خیلی مقاله متینی بود! وی در این مقاله نوشته بود: دین قرآن از قبیل دو دوتا چهارتاست. دو دوتا در زمان آدم(ع) هم چهارتا بود؛ دو دوتا در زمان پیغمبر(ص) هم چهارتا بود؛ الآن هم، دو ضرب در دو چهارتاست. حالا بگوییم که این دو دوتا چهارتا برای زمان آدم(ع) است و کهنه شده، دور بیندازیم، بگوییم دو دوتا شانزدهتا میشود. این یک حقیقت غیرزمانی است! دو دوتا چهارتا، فردا هم دو دوتا چهارتاست؛ یکمیلیون سال پیش هم، دو دوتا چهارتا بود. برادران و خواهران، حقایقی هست که به زمان گِره ندارد و یک حقیقت ثابت است.
نهی خداوند در قرآن به پرهیز از کمفروشی
یک مطلب دیگر در همین سه آیه که پیغمبر(ص) به آن مرد فرمودند، این است: «أَوْفُوا اَلْکیلَ وَ اَلْمِیزٰانَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 152) جنسها یا کِیلی است(لیتری) یا وزنی. قرآن مجید میگوید: اگر فروشندهٔ جنس کِیلی هستی، یعنی پشت این پمپبنزین هستی که حتی با کارت هم بلدی تقلب کنی و میتوانی به دور از چشم صاحب کارت، سه لیتر بدزدی و از کیل کم کنی؛ کم نکن! وقتی مردم صد تومان برای بنزین به تو میدهند، صد تومان بنزین بریز؛ نه اینکه صد تومان بگیری و نود تومان بنزین بدهی. این دزدی و حرام است، در قیامت هم آتش دارد. اگر جنس کشیدنی است، مطابق پولی که از مردم میگیری، جنس را بکش و بده؛ ده کیلو میخواهد، تو نُه کیلو و دویست گرم به او نده، همان ده کیلو را بده.
سرانجام اهل سعادت و اهل شقاوت در روز محشر
البته بحثم این نبود که امروز برایتان مطرح کردم؛ من میخواستم بگویم سند تمام حقایق عالم آفرینش، اینهایی که میگویند، درست است؟ ما میتوانیم به قرآن مراجعه کنیم که بفهمیم درست است؛ همچنین سند هر حلال و حرامی در قرآن مجید است. وقتی میخواهم کاری بکنم، بهسراغ قرآن بروم و ببینم جزء کارهای حرام یا کارهای حلال است؟ این برای قرآن بود؛ حالا پیرو بحثهای چهار پنج روز قبل، به اصل مطلب رسیدم.
قرآن در سورهٔ هود میفرماید(آخرهای سوره است): «یوْمَ یأْتِ لاٰ تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 105) به این قسمت آیه کاری ندارم، این قسمت آیه مهم است: «فَمِنْهُمْ شَقِی وَ سَعِیدٌ» مردم در روز قیامت و محشر دو دسته هستند: یا سعادتمند هستند یا اهل شقاوت. عاقبت اهل شقاوت: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 106) دوزخ است؛ سرانجام اهل سعادت هم «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 108) بهشت است.
-عامل سعادت و شقاوت انسان
حالا حرف قرآن این است: آنهایی که سعادتمند میشوند، آیا کار خودشان است؟ اگر کار خودشان بود، آیه میگفت: «أما الذین سَعَدوا» آنهایی که سعادتمند شدند.؛ اما آیه اینطور نمیگوید، بلکه آیه میگوید: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا» آنهایی که بهوسیله سعادتمند شدند. به چه وسیلهای؟! در آیات دیگر میگوید: آنها بهوسیلهٔ انبیا، اولیا و امامان سعادتمند شدند. آدم خودش سعادتمند نمیشود؛ اما آنهایی که شقی شدند، بهخاطر بریدن از نبوت و امامت شقی شدند. حالا این حرف را باور میکنید که امام هشتم میفرمایند: وقتی پیغمبر(ص) را دفن کردند، اهل سعادت در مدینه بیشتر از دوازدهتا نبودند، بقیه جدا و شقی شدند. اگر شقی نبودند، هیزم به درِ خانهٔ پیغمبر(ص) نمیآوردند! سعادتمندان که این کارها را نمیکنند! من از طریق آیات قرآن یقین دارم که غیر از آن دوازده نفرِ سعادتمند، کل مردم مدینه در آن روزگار، از حکومتشان، آنهایی که در سقیفهٔ بنیساعده جمع شده و شاه درست کردند، آنهایی که در قرن بعد دنبالهروی آنها بودند و آنهایی که الآن دنبالهروی آنها هستند(نزدیک یکمیلیارد جمعیت)، بیتردید همهٔ اینها اهل جهنم هستند. من اعتقاد قرآنی به این دارم. حالا شما خطبه درون خانهٔ حضرت زهرا(س) را نگاه کنید؛ ایشان هم ثابت کرده که کل آنها و بعدیهایشان اهل دوزخ هستند. نوشجانشان! خودشان دلشان خواست به جهنم بروند.
کلام آخر؛ زهرا(س)، روح و جان پیامبر خدا(ص)
دوست دارید که من روضهام را از یکی از مهمترین کتابهای غیرشیعه نقل کنم؛ چقدر دلسوزی دارد! این را دیگر ما ننوشتهایم و این روضه برای آنهاست. آن دو نفر که آنها را میشناسید، در کوچه جلوی امیرالمؤمنین(ع) را گرفتند. دوتاییشان، دوتا رفیقهای صمیمی که با هم بدنهٔ عظیم امت را جهنمی کردند و خودشان هم در رأس آنها هستند؛ اینها به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: ما شنیدهایم که بیماری همسرتان خیلی سنگین شده و دلمان میخواهد که به عیادت بیاییم. حضرت فرمودند: من نمیتوانم از پیش خودم به شما اجازه بدهم.
اللهاکبر! زهرا(س) چه شخصیتی بود که امیرالمؤمنین(ع) به این دوتا فرمودند: «من باید از ایشان اجازه بگیرم»؛ اللهاکبر! من سرِخود و بدون زهرا کاری نمیکنم. کنار بستر زهرا(س) آمدند و گفتند: «خانم! این دوتا دلشان میخواهد به عیادت بیایند»، اگر زن دیگری غیر زهرا(س) بود، راه میداد؟ میگفت: غلط کردهاند! اینهایی که درِ خانهٔ من آتش آوردند و در به پهلوی من زدند، بیخود کردهاند که میخواهند به عیادت بیایند!
من واقعاً طاقت گفتنش را ندارم! زهرا(س) گفت: «یا علی! البَیتُ بَیتُک» خانه خانهٔ من نیست، خانهٔ توست. این حرف دومش خیلی سنگین است: «و أنا أمَتُک» من همسر تو نیستم، من کنیز تو هستم و در برابر تو حرفی ندارم. شما دلتان میخواهد بیایند، بیایند.
ساعتی که بنا شد این دوتا بیایند، به بچههای کوچکش گفت: در اتاق یک پرده بکشید. بسترش را پشت پرده آورد. این دوتا آمدند و نشستند، سلام کردند. آنها نوشتهاند: حضرت جواب سلام نداد. مگر جواب سلام واجب نیست؟ جواب سلام مسلمان واجب است، نه جواب سلام کافر! اینها گفتند: خانم، حالتان چطور است؟ اول به آن بزرگتر و ریشسفیدتر رو کرد و فرمود: پسر ابوقحافه! یادت میآید که یک شب، نصفهشب، همهٔ مدینه خواب بودند، یکنفر از طرف پدرم آمد و گفت: به خانهٔ من بیا، تو را کار دارم؟ تو به خانهٔ پدرم آمدی؛ آیا یادت میآید؟ گفت: بله خانم. به دومی رو کرد و گفت: پسر خطاب! تو هم یادت میآید که پدرم آن شب بهدنبال تو هم فرستاد؟ گفت: یادم است. گفت: دوتای شما آمدید و نشستید، پدرم گفتند: این پرده را نگاه کنید! دوتاییتان نگاه کردید. پدرم گفتند: پسر ابیقحافه، پسر خطاب! پشت این پرده، همین الآن زهرا نشسته است و من شما دوتا را خواستم تا به شما بگویم زهرا روح و جان من است؛ آزار زهرا، آزار من و رنج دادن به زهرا، رنج دادن به من است. بعد یکمرتبه جلوی این چهارتا بچهٔ کوچک ناله زد و گفت: بلند شوید و بروید، من با شما حرف نمیزنم، تا مرا در قیامت پیش پدرم بیاورند و به پدرم بگویم که شما دوتا را صدا بزند، فقط از شما بپرسد: فاطمهٔ من چه گناهی کرده بود، فاطمه چه جرمی داشت؟!
-دعای پایانی
خدایا! ما را با زهرا(س) محشور کن.
خدایا! ما و نسل ما را با علی(ع) محشور کن.
خدایا! ما را گریهکن اهلبیت(علیهمالسلام) قرار بده.
خدایا! قلب ما را ظرف عشق اهلبیت(علیهمالسلام) قرار بده.
خدایا! شهدا و همهٔ اموات ما را غریق رحمت بفرما.
خدایا! به حق زینب کبری(س)، امام زمان(عج) را دعاگوی ما، زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ سوم جمادیالاول/ زمستان 1398ه.ش./ سخنرانی پنجم