احترام و ولایت پذیری شگفت انگیز حضرت زهرا(س) نسبت به امیرالمومنین(ع)
وقتی اصحاب سقیفه به عیادت زهرا(س) می آیند
آمد کنار بستر زهرا و گفت: «خانم! این دوتا دلشان می خواهد بیایند عیادت»، ا گفت: «یا علی! البَیتُ بَیتُک» خانه که خانه من نیست، خانه توست. «و أنا أمَتُک» من همسر تو نیستم، من کنیز تو هستم و در برابر تو حرفی ندارم. شما دلتان می خواهد بیایند، بیایند.
بسترش را آورد پشت پرده، این دوتا آمدند و نشستند،گفتند: خانم، حالتان چطور است؟ اول رو کرد به آن بزرگ تر، به آن ریش سفیدتر و فرمود: پسر ابوقحافه! یادت می آید، یک شب، نصفه شب، همه مدینه خواب بودند، از طرف پدرم یک نفر آمد و گفت: بلند شو بیا خانه، من کارت دارم؟ تو آمدی خانه پدرم. یادت می آید؟ گفت: بله خانم. رو کرد به دومی، گفت: پسر خطاب! تو هم یادت می آید، آن شب پدرم دنبال تو هم فرستاد؟ گفت: یادم است. گفت: دوتای شما آمدید و نشستید، پدرم گفت: این پرده را نگاه کنید! دوتایی تان نگاه کردید. گفت: پسر ابی قحافه، پسر خطاب! پشت این پرده، همین الآن زهرا نشسته. من شما دوتا را خواستم، به شما بگویم زهرا روح و جان من است؛ آزار زهرا آزار من است، رنج دادن به زهرا رنج دادن به من است. بعد یک مرتبه جلوی این چهارتا بچه کوچک ناله زد و گفت: بلند شوید بروید، من با شما حرف نمی زنم، تا قیامت من را بیاورند پیش پدرم و به پدرم بگویم شما دوتا را صدا بزند، فقط از شما بپرسد: فاطم« من چه گناهی کرده بود، فاطمه چه جرمی داشت؟