جلسه نهم شنبه (8-6-1399)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ارزش انسانهای مؤمن و اهل سعادت در قرآن
- -آبادی و ارزش یک روستا با یک انسان مؤمن
- -سرانجام ترک امربهمعروف و نهیازمنکر
- -رنگ الهی انسان مؤمن به چهرۀ منطقۀ سکونت
- -ارزش اشیا بهخاطر بیداری بینایی انسان مؤمن
- پاکان عالم و ارزشمندی اشیا
- -پارچههایی با ارزش بالای معنوی
- -اطعام فقرا برای رضای خداوند
- -انفاق امیرالمؤمنین(ع) در حال رکوع
- -ابزار انسان در رسیدن به بهشت
- -نشانۀ ولیالله بعد از رسول خدا(ص) در قرآن
- -پذیرفتن عمل در گرو قبول ولایت امیرالمؤمنین(ع)
- حکایتی شنیدنی از دنیای ملکوتی اهل سعادت
- -سهم امامِ شطیطه خانم
- -امتیازات خاص پروردگار برای ابیعبدالله(ع)
- -راهکاری برای بالا بردن ارزش انسانی
- -عنایت ویژۀ امام کاظم(ع) به شطیطه خانم
- کلام آخر؛ این چه هنگامه و غوغاست، خدا رحم کند
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
قرآن، روایات و دعاها از دنیایی نام میبرند که اهل آن، اهل سعادت و خوشبختی و نجات هستند؛ علتش هم این است که این بزرگواران به تمام برنامههای زندگی و ارتباطاتشان در دنیا رنگ معنویت میزنند. بهعبارت دیگر، دنیای خودشان را هماهنگ با خواستههای پروردگار، روش پیغمبر و فرهنگ ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) قرار میدهند.
ارزش انسانهای مؤمن و اهل سعادت در قرآن
-آبادی و ارزش یک روستا با یک انسان مؤمن
آنهایی هم که پیش از پیغمبر اسلام تا زمان آدم(ع) بودند و اینگونه بودند، خدا در قرآن مجید از آنها بهصورت جمعی، فردی، زن و مرد یاد کرده است. اگر فرصت دارید، به سورهٔ مبارکهٔ یس مراجعه کنید؛ از آیهٔ «وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِینَةِ رَجُلٌ یسْعیٰ قٰالَ یٰا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِینَ»(سورهٔ یس، آیهٔ 20) تا آیهٔ «یٰا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ × بِمٰا غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُکرَمِینَ»(سورهٔ یس، آیات 26-27).
در منتهیالیه شهر کاسبی بود که بعضیها احتمال دادند در یک روستا بوده؛ روستایی که بیست خانواده هم در آن زندگی نمیکردند، ولی نزدیک شهر بود. خیلی عجیب است که خداوند متعال از روستای این آدم به مدینه، یعنی جایی آباد تعبیر میکند. این بیست خانواده کاخ و باغهای قیمتیِ سنگین داشتند؟ نه اینطور نبود. خانهها دهاتی و کاهگلی بود و زندگی معمولی داشتند. چرا به مدینه تعبیر میکند؟ چون از نظر معنویت، با همین یکنفر مؤمن آباد بود. آنکه همهٔ زندگیاش را رنگ دین میزند، اینقدر باارزش است که روستای آنها به اعتبار این یکنفر به شهر تعبیر میشود.
-سرانجام ترک امربهمعروف و نهیازمنکر
آیاتی هم در قرآن کریم هست که خدا مناطقی را دچار عذاب دنیایی کرده؛ با اینکه بالای صدهزار جمعیت داشته است. اگر در باب امربهمعروف و نهیازمنکر کتاب «وسائلالشیعه» نگاه کنید (من در جلد یازدهم وسائلالشیعهٔ بیستجلدی دیدم؛ چون همین کتاب را جدیداً در سیوچند جلد هم چاپ کردهاند)، در این کتاب آمده است که منطقهای با صدهزار نفر جمعیت بود و به عذاب دچار شد. حضرت علت عذابش را هم فرمودهاند: شصتهزار آدم خوبِ بیتفاوت و چهلهزار آدم مجرمِ گنهکار داشت. گنهکاران بهخاطر گناهشان و اینکه حاضر به توبه نشدند، شصتهزار نفر هم بهخاطر ترک امربهمعروف و نهیازمنکر به عذاب دچار شدند و شهر زیرورو شد. جایی که چندهزار سال پیش صدهزار نفر زندگی میکردند، معلوم میشود که جای خیلی آبادی بوده است. خانهها، بازارها و مغازههای خوبی داشته و در حد خودش، تمدن قابلقبولی داشته است. خدا در قرآن دربارهٔ اینگونه شهرها میفرماید: «وَ مٰا أَهْلَکنٰا مِنْ قَرْیةٍ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 4) ما روستایی را نابود کردیم؛ یعنی این صدهزار نفر پوچ، پوک و بیارزش بودند و نمیارزید که من اسم محل زندگیشان را شهر بگذارم.
-رنگ الهی انسان مؤمن به چهرۀ منطقۀ سکونت
پروردگار اینها را تحقیر کرده است، اما به دهی که ده دوازده خانوار در آنجا هستند، شهر میگوید. شما سورهٔ بلد را ببینید؛ نکتهٔ عجیبی در اول سورهٔ بلد، بعد از «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰن الرَّحیم» هست: «لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 1). الف و لام در «اَلْبَلَدِ» به مکه اشاره دارد و خدا میفرماید: قسم به این شهر، «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 2) درحالیکه تو در این شهر هستی. اگر از این شهر بروی، دیگر این شهر مورد قسم ندارد؛ با اینکه مسجدالحرام، کعبه، صفا و مروه، منا، عرفات و مشعر در این شهر است. اگر تو نبودی، من به اینجا قسم نمیخوردم. این انسانی است که رنگ الهی دارد، وجودش به همهچیز ارزش میدهد و همهچیز را رنگ ملکوتی میدهد.
-ارزش اشیا بهخاطر بیداری بینایی انسان مؤمن
روایتی دیدم که الآن میشود این روایت را از نظر عملی ثابت هم کرد؛ پیغمبر(ص) میفرمایند: لباس بر بدن مؤمن ذکر میگوید؛ یعنی مؤمن زبان لباس را باز میکند که ذکرالله بگوید. مگر پارچه شعور و فهم و درک دارد؟ اگر درک و شعور نداشت، چرا خدا در سورهٔ اسرا میفرماید: «إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاّٰ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 44) چیزی در این عالم نیست، مگر اینکه خدا را در کنار حمد، تسبیح میکند. خدا هم در قرآن میفرماید: «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ» چون تو در اینجا هستی، به اینجا ارزش داده که من به آن قسم یاد کنم. این یک عده از اهل دنیا هستند که اینجا زندگی میکردند، نان همینجا را میخوردند، همینجا هم خانه و زندگی و زن و بچه داشتند؛ ولی بهخاطر آن بیداری بیناییشان، به هرچه دست میزدند، به آن ارزش میدادند.
پاکان عالم و ارزشمندی اشیا
نمونهٔ دیگری از قرآن بگویم که در سورهٔ مبارکهٔ انسان است. چهارپنجتا نان تافتون، آنهم تافتون جو در 1400 سال پیش چقدر میشود؟ چیزی نمیشد، سه یا چهار درهم؛ اما شما ببینید پانزدهتا نان که روی همدیگر قیمتش ده دوازده درهم بوده، دست پاکان عالم پنجتای آن را در یک شب به مسکین میدهد، همان دستهای پاک پنجتای آن را در شب بعد به یتیم میدهد و پنجتای آن را در شب دیگر به اسیر میدهد. امیرالمؤمنین(ع) پول این پانزده نان را هم به خانه نیاورده بود که این خیلی مهم است! روزی امیرالمؤمنین(ع) مقداری پنبه از بازار به خانه آورد که از بازاری گرفته بود. وجود مقدس صدیقهٔ کبری(س) هم این پنبه را ریسید و کلاف نخ شد. حضرت در روز دوم و سوم هم همین کار را کردند.
-پارچههایی با ارزش بالای معنوی
آقایی که مالک پنبه بود، مزد ریسیدنش را داد که این مزد هم برای صدیقهٔ کبری(س) بود، نه امیرالمؤمنین(ع). مزد ریسیدن این سه روز پنبه چند مَن جو شد که خود زهرا(س) این جوها را با آسیاب دستی آرد کرد. در خانه که دیگر آسیاب بادی و آبی نبود. اینقدر زهرا(س) برای امیرالمؤمنین(ع)، حسن و حسین(علیهماالسلام) و زینب(س) با این آسیاب دستی آرد درست کرده بود که کف دستش پینه داشت. آن دست چقدر قیمت دارد؟ پنبهای که آن دست لمس کرده، حالا آن بازاریها نمیفهمیدند، چقدر قیمت داشت؟ پنبهای که در دست صدیقهٔ کبری(س) نخ شده، چقدر قیمت داشت؟ پنبههایی که حضرت نخ ریسیده و خودش در خانه بافته بود، موسیبنجعفر(ع) میفرمایند: ما کفن خودمان را از پارچههای ریسیدهٔ مادرمان انتخاب میکنیم. در شام هم وقتی اهلبیت میخواستند برگردند، معروف است که یزید گفت: هرچه در کربلا از شما بردند، من چندبرابر آن را میدهم؛ امام چهارم فرمودند: ما برابر و معادل نمیخواهیم، همانهایی را به ما برگردانید که غارت کردهاند. یزید گفت: مگر آنها چه بوده؟ یکمشت حصیر و پارچهٔ معمولی بوده، مگر چقدر قیمت داشته است؟! حضرت فرمودند: پارچههایی بین آن غارتشدهها وجود داشته که مادرم زهرا(س) بافته بود و برای آنها دیگر نمیشود قیمت گذاشت؛ چون ارزش صدیقهٔ کبری(س) به آن پارچهها انتقال پیدا کرده، خیلی فرق میکند.
-اطعام فقرا برای رضای خداوند
آنوقت شما در همین سورهٔ دهر ببینید که خدا برای این پانزدهتا نان چهکار کرده است! از این آیه شروع به خواندن کنید تا آخر؛ خدا میفرماید: «وَ یطْعِمُونَ اَلطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتِیماً وَ أَسِیراً × إِنَّمٰا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ»(سورهٔ انسان، آیات 8-9) ما کاری به این نداریم که تو مسکین، اسیر یا یتیم هستی، ما به این کار داریم که این چند نان را تقدیم پروردگار کنیم. حالا شما سهنفر کانال این تقدیم شدید. «إِنَّمٰا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکوراً» ما اصلاً کاری به شما نداریم. ما به «إِنَّمٰا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ» کار داریم. حالا در آیات بعد ببینید که خدا برای آن شب اهلبیت(علیهمالسلام) چه مسائلی را بیان میکند و میگوید قیامت اینها چه خواهد بود! درست است؟
-انفاق امیرالمؤمنین(ع) در حال رکوع
یقین بدانید انگشتری که دست امیرالمؤمنین(ع) بود، خیلی معمولی بود. انگشتر امام مثل شاهان دنیا نبود که الماس، طلا و قیمتی باشد. انگشتر در دستش بوده که احتمالاً نگینش عقیق یمن بوده است. آن زمان هم معدن عقیق در یمن خیلی بود و الآن خیلی کم شده است. پول عقیق بهاندازهٔ نگین یک انگشتر در 1500 سال پیش چقدر است؟ این انگشتر در نمازها به دست امیرالمؤمنین(ع) بود، در مسجد در حال رکوع بود که کسی ناله زد و گفت: من فقیر و مسکین هستم، به من کمکی بکنید. مثل اینکه جمعیت زیادب در مسجد نبود یا آنهایی هم که بودند، خیلی توان کمک نداشتند. حضرت دستشان را در حال رکوع بهطرف فقیر دراز کردند، او هم فهمید که حضرت میگویند انگشتر مرا ببر. من اینقدر وسعم میرسد که به تو کمک کنم و تو را ناامید نکنم. حالا قیمتش هر چقدر است، انگشتر را ببر و بفروش.
-ابزار انسان در رسیدن به بهشت
وقتی فقیر انگشتر را از انگشت درآورد، به پیغمبر(ص) آیه نازل شد. این آیه هم از آیات چشموچراغ قرآن است: «إِنَّمٰا وَلِیکمُ اَللّٰه»(سورهٔ مائده، آیهٔ 55) همهکارهٔ شما خداست، «وَ رَسُولُهُ» و همهکارهٔ دنیا و آخرت شما پیغمبر است. معنی آیه این نیست که من همهکارهتان هستم و به هر کاری که بخواهم، اجبارتان میکنم یا پیغمبر به هر کاری که بخواهد، اجبارتان میکند؛ «ولیّ» یعنی کسی که عاشق مردم است و میخواهد مردم را به بهشت برساند تا به جهنم نروند. این معنی ولیّ است. معنی ولیّ در مکتب شیعه این است: «وَلِیکمُ اَللّٰه» میخواهم شما را تا بهشت برسانم؛ زندگیتان را کارگردانی و سرپرستی کنم تا به بهشت برسید. حالا یک آیهٔ دیگر بخوانم که این «وَلِیکمُ اَللّٰه» را توضیح بدهد؛ خداوند میفرماید: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 221) من میخواهم شما را سرپرستی کنم تا گناهان شما را با توبهتان بیامرزم و به بهشت برسانم. ابزار این به بهشت رساندن هم، دین است که همین قرآن و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) است.
-نشانۀ ولیالله بعد از رسول خدا(ص) در قرآن
«إِنَّمٰا وَلِیکمُ اَللّٰه وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ» این نشانهٔ ولیاللهِ بعد از خدا و پیغمبر است. «آمَنُوا» فعل ماضی است، یعنی نمیخواهد بعداً ایمان بیاورد و ایمان در او کامل شده یا بوده است. حالا امروزیها معنی میکنند که ایمان در او کامل شده، اهل سنت هم از این حرفها دارند؛ ولی اعتقاد اهل دل این است که امیرالمؤمنین(ع) در عالم ارواح، با روایاتی که داریم، عاشقانه به خدا مؤمن بودند و وزن ایمانشان هم خیلی سنگین بود. من در کتابهای سنیها دیدم که پیغمبر(ص) میفرمایند: اگر ایمان علی را وزن کنند، یعنی کسی بتواند این ایمان را به جرم تبدیل کند تا بشود وزنش کرد، از تمام سنگینیهای آسمان و زمین سنگینتر است.
«اَلَّذِینَ آمَنُوا» این ولیّ شماست که ایمان در وجودش اکمل، اشدّ و برای عالم ارواح و ملکوت است. «اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ» نماز هم که برای دنیاست و ولیّ شما کسی است که دائم در نماز است و نماز از او قطع نمیشود، «وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ» همیشه هم صدقه میدهد و انفاق میکند، درحالیکه در رکوع نماز است.
-پذیرفتن عمل در گرو قبول ولایت امیرالمؤمنین(ع)
آن انگشتر خیلی قیمت داشت؟! انگشت علی(ع) خیلی قیمت داشت، ایمان علی(ع) خیلی قیمت داشت، رکوع علی(ع) خیلی قیمت داشت. علی(ع) به نماز، رکوع و صدقه قیمت داده است. بقیه هم(یعنی آنطرفیها) نماز میخوانند، اما چون نور ایمان و ولایت در وجودشان نیست، به عباداتشان ارزش نمیرسد. لذا خود آنها هم نقل کردهاند که اگر کسی عمر روزگار بین رکن و مقام شبها را به نماز بیدار باشد و روزها را روزه بگیرد، اما ارتباط اعتقادی و محبتی با امیرالمؤمنین(ع) نداشته باشد، «اَکبَّهُ اللّهُ عَلی مِنخَرَیهِ یومَ القِیامَة فی نارِ» خدا او را در قیامت با سر داخل جهنم میاندازد.
حکایتی شنیدنی از دنیای ملکوتی اهل سعادت
ما بیدلیل نمیگوییم که نماز و روزه و دیگر کارهای غیرشیعه ارزشی ندارد؛ چون وجود خودش خالی از ارزش است، ارزشی نیست که به عباداتش انتقال بدهد و پوک است. خدا مردان، زنان و جمعیتهایی را میگوید که البته تعدادشان کم است، اینها قبل از پیغمبر(ص) تا زمان آدم(ع)، رنگ و ارزش الهی و ملکوتی به دنیای خودشان دادهاند. خیلی دلم میخواست این داستان را بگویم؛ همین نزدیکیها هم دوباره این داستان را دیدم. سی سال پیش هم دیده بودم، اما همین نزدیکیها که خیلی دور نیست، شاید پنجشش ماه پیش بود. بزرگان دین ما نقل کردهاند و محدث قمی هم از آنها نقل کرده است؛ خیلی مختصرش این است:
-سهم امامِ شطیطه خانم
محمدبنعلی نیشابوری پنجاههزار درهم(درهم پول تقریباً قدیمی بوده که ارزشش کم بوده) و سیهزار دینار(اگر آن را خرد میکردند، هر دیناری ده درهم میشد) را در خورجینهایش پر کرد و متراژ سنگینی هم پارچه در بار خودش بست. وی میخواست از نیشابور به مدینه خدمت امام صادق(ع) بیاید و این پنجاههزار درهم، سیهزار دینار و این پارچهها را که کاسبهای شیعه بهعنوان سهم امام داده بودند(کاسبهای سنی سهم و خمس نمیدهند)، به حضرت صادق(ع) بدهد. دیگر آمادهٔ سفر بود که پیرزنی به نام «شَطیطه» یا «شُطَیطه» نزد او آمد. من ضبط لغتش را نمیدانم و گاهی که برای بچهها تعریف کردهام، گفتهام «شَطیطه خانم». اگر یکوقت با ماشین از جادهٔ قدیم رفتید، قبرش در گوشهای از بزرگترین میدان نیشابور است که قبلاً قبرستان عمومی بود و من دیده بودم؛ اما الآن آن قبرستان از بین رفته، میدان و پارک و خیابان و بلوار شده است. البته قبر ایشان را ساختهاند و حرم، ضریح، برق و فرش دارد.
این پیرزن جلوی علیبنمحمد یا محمدبنعلی نیشابوری را گرفت، در کیسهاش دست کرد و دو درهم، یعنی دوتا ده شاهی به محمدبنعلی نیشابوری داد. بعد به او گفت: این دو درهم را کوچک نبین، این سهم امام است. یک سال از زندگی من گذشته، من خرج و هزینه کردهام و ده درهم سرِ سال مانده که دو درهم آن سهم امام است. این را به امام صادق(ع) بده. ارزشدارها چه هستند؟! اصلاً ارزشهای وجودیشان مثل چشمه انتقال پیدا میکند.
-امتیازات خاص پروردگار برای ابیعبدالله(ع)
زمین در کرهٔ زمین خیلی هست، در ایران هم خیلی هست؛ اما وقتی زینالعابدین(ع) این 72 بدن را در آنجا دفن کردند که خاک و رمل بود، در زیارت وارث ببینید: «وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» این خاک با دفن شما خاک پاک شد. حالا پاکیاش یکطرف، امام زمان(عج) توقیعی، یعنی نامهای به علیبنمسیب همدانی دارند که در روز سوم شعبان نوشتهاند و در مفاتیح هم هست. نامهٔ خیلی جالبی است! شیخ عباس قمی ترجمه هم نکرده و نامه را به عربی آورده است. امام زمان(عج) در نامه میگویند: علیبنمسیب، امروز روز ولادت مولای ماست. پروردگار امتیازات خاصی به مولای ما ابیعبدالله(ع) عنایت کرده که یکی از آن امتیازات، «وَ الشِّفَاءَ فی تُربَتِهِ» خاکِ او را درمانکننده و دوا قرار داده است. شفا یعنی دوا و درمانکننده. آن خاک قبل از دفن این 72تا شفا نبود و این امتیاز برای وجود آنهاست.
کربوبلا درس وفا میدهد ××××××× تربت عشق است و شفا میدهد.
-راهکاری برای بالا بردن ارزش انسانی
حرفهایی که امروز شنیدید، حرفهای قرآن، روایات و دعاهاست. البته ما در حد خودمان ارزش داریم، ولی کم است؛ بیایید کاری کنیم که قیمت خودمان را بالاتر ببریم و کم نگه نداریم. ما باید دو کار برای بالا رفتن قیمت بکنیم؛ عبادت سنگین، خواندن صد رکعت نماز در شبانهروز و ماهی پانزده روز روزه لازم نیست. برای بالا بردن قیمت، ترک گناه و تقویت تقوا لازم است و این امر قیمت را بالا میبرد. قیمت باتقوایان را در دنیا دیدهاید؛ خداوند میفرماید: «إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکمْ»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 13) گرامیترین شما آنهایی هستند که تقوای بیشتری دارند.
-عنایت ویژۀ امام کاظم(ع) به شطیطه خانم
محمدبنعلی نیشابوری به مدینه میآید، امام صادق(ع) از دنیا رفتهاند و وی متحیر بود که امام بعدی کیست! همهٔ بارها را هم در کاروانسرایی برده و با خودش میگفت خدایا چهکار کنم؟! همینطوری در اتاق کاروانسرا نگران و ناراحت نشسته بود، کسی آمد و سلام کرد، بعد گفت: محمدبنعلی نیشابوری تو هستی؟ گفتم: بله، من هستم. گفت: بلند شو تا پیش امام زمانت، موسیبنجعفر(ع) برویم. دیگر برای من ثابت شد که موسیبنجعفر(ع) امام بعد از حضرت صادق(ع) است؛ چون من خبر نداشتم که موسیبنجعفر(ع) امام بعد از حضرت صادق(ع) است.
من در نیشابور بودم، دوهزار کیلومتر راه آمدهام تا به مدینه رسیدهام، حالا این شخص آمده و میگوید موسیبنجعفر(ع) امام است، گفتم چشم و رفتم. امام فرمودند: محمدبنعلی! نامههایی که مردم نیشابور برای من نوشتهاند و و در خورجین توست، یعنی هنوز به خانه نیاوردهای، جواب همهٔ آن نامهها را نوشتهام. این امام است! نامهها را نیاوردهای و هیچ پاکتی هم باز نشده، ولی من جواب کل نامهها را نوشتهام. من از آن پنجاههزار درهم و سیهزار دینار چشم میپوشم؛ آنها را به نیشابور برگردان و به صاحبهایش بده. این مجموعه پاک نیست و به درد ما نمیخورد. صاحبهایش اگر آدمهای باارزشی بودند، به پول آنها ارزش انتقال پیدا میکرد. ارزش پول به چند تُن طلای بانک مرکزی نیست؛ بلکه ارزش پول، خانه، فرش و عبادتها به انسان است. بعد حضرت فرمودند: بلند شو و به کاروانسرا برو، آن دو درهم شطیطه خانم را برای من بیاور. آن پول پول پاکی است و برای من است.
سپس حضرت پارچهای را که در بقچه پیچیده بودند، به من دادند و فرمودند: پنبهٔ این پارچه را از مِلک مادرم گرفتهایم و برای کفن خودمان بافتهایم. این را به نیشابور ببر و به آن خانم بده. وقتی به آنجا میرسی، به او بگو که چند روز بیشتر زنده نیستی. این پول را هم به او بده و بگو مقداری برای مخارج این چند روزی باشد که زنده هستی (پول هم برای موسیبنجعفر بود) و مقداری هم برای خرج کفن و دفن توست. وقتی هم که او را برای دفن بردید (همینجایی که الآن دفن است) و خواستند بر او نماز بخوانند، خود من میآیم و نماز این خانم را جلوی پیشنماز میخوانم؛ اما به کسی نگو و مرا نشان نده. این آدم ارزشدار است. حرف دراینزمینه خیلی زیاد است.
کلام آخر؛ این چه هنگامه و غوغاست، خدا رحم کند
قمربنیهاشم(ع) در کربلا 33 ساله بود. امروز عصر، یعنی همین عصر تاسوعا، ابیعبدالله(ع) بیرون خیمه روی خاکها نشسته، سرشان را روی زانویشان گذاشته و خواب بودند، زینب کبری(س) به آرامی به ایشان گفت: یا اباعبدالله! امام حسین(ع) چشمشان را باز کردند، زینب(س) گفت: آقا دستور حملهٔ به خیمهها را دادهاند. عمرسعد گفته که همین امروز بعدازظهر حمله کنید، مردها را بکشید، خیمهها را بسوزانید و خانمها را هم اسیر کنید؛ حالا چهکار کنیم؟ حضرت فرمودند: خواهرم، به عباس بگو که بیاید.
زینب کبری(س) رفت و به قمربنیهاشم(ع) گفت: ابیعبدالله(ع) با شما کار دارد. قمربنیهاشم(ع) یک جوان 33 ساله بود. وقتی آمد و روبهروی ابیعبدالله(ع) ایستاد(این مطلب را از کتاب ارشاد مفید نقل میکنم؛ شیخ مفید آدم کمی نبوده! مرجع علیالاطلاق شیعه در روزگار خودش بوده و آدم خیلی بزرگی است)، حضرت این جمله را به قمربنیهاشم گفت: «بِنَفْسِی أنت» فدای تو بشوم. این ارزش است؛ چه کسی به چه کسی میگوید فدای تو بشوم؟! من که حالیام نمیشود و قدرت تحلیلش را ندارم! کسی که تکیهگاه عالم امکان و کسی است که تمام انبیا و همهٔ موجودات برای او گریه کردهاند و کل هستی او را میشناسد، به قمربنیهاشم(ع) میگوید: جانم فدای تو! این ارزش است که البته برای ما قابلارزیابی نیست.
نمیدانم این گفتار حضرت سکینه(س) یا گفتار زینب کبری(س) است! آخرین نفری که شهید شده، قمربنیهاشم(ع) است؛ یعنی علیاصغر(ع) هم شهید شده بود و این آخرین نفر است.
یوسف ما تکوتنهاست، خدا رحم کند ×××××××× چقدر گرگ به صحراست، خدا رحم کند
برادران و خواهران! هم عصر تاسوعا و هم شب عاشوراست، خدا چه لطفی به ما کرده که ما را در مجلس عزای ابیعبدالله(ع) راه داده و اجازهٔ گریه به ما داده است.
موجی از نیزه و خنجر بهسوی علقمه رفت ××××××××× نوح ما در دل دریاست، خدا رحم کند
شورچشماند و دل اهل حرم شور زند ××××××××× بس که او خوش قد و بالاست، خدا رحم کند
چقدر کرده کماندار کمین و از دور ××××××××××× قد عباس هویداست، خدا رحم کند
هدف خنجر و شمشیر و سنانی که رسد ×××××××× نکند پیکر سقاست، خدا رحم کند
اینهمه تیر و نیزهای که میزنند!
نکند دست علمدار ز کار افتاده ××××××××× که چنین هلهله برپاست، خدا رحم کند
چه بلایی شده نازل که پدر گریهکنان ××××××××××× دست بر دامن زهراست، خدا رحم کند
خصم خندید به پدر، چشم عمویم روشن ××××××××× این چه هنگامه و غوغاست، خدا رحم کند
کار عباس تمام است و دگر کار همه ××××××××××× خواندن فاتحهٔ ماست، خدا رحم کند
در روایت داریم که وقتی ابیعبدالله(ع) آمدند، عباس دیگر نفسهای آخر را میزد. امام خم شدند؛ قمربنیهاشم(ع) یک چشمش تیر خورده و یک چشمش هم کمنور شده بود، دید که ابیعبدالله(ع) خم شده است؛ پرسید: برادر برای چه خم شدی؟ امام گفتند: میخواهم بدنت را به کناری ببرم. عباس گفت: تو را به جدت پیغمبر(ص)، مرا نبر! میخواهی مرا به کجا ببری؟! امام گفتند: میخواهم به خیمه ببرم. عباس گفت: مر روی همین خاک بگذار که افتادهام؛ من از سکینه خجالت میکشم، مرا نبر!
-دعای پایانی
خدایا! شب عاشوراست، مشکل همهٔ مسلمانها، مخصوصاً شیعه را حل کن و دشمنانشان را ذلیل و زمینگیر کن.
خدایا! این ویروس را از کل دنیا، مخصوصاً از بلاد شیعه برطرف کن.
خدایا! ما و همهٔ اموات ما را امشب غریق رحمت کن.
خدایا! دنیا و آخرت ما را از محمد و آلمحمد جدا نکن.
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
تهران/ حسینیهٔ آیتالله علوی تهرانی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی نهم