محمدبن علی نیشابوری پنجاه هزار درهم(درهم پول تقریباً قدیمی بوده که ارزشش کم بوده) و سی هزار دینار(اگر آن را خرد می کردند، هر دیناری ده درهم می شد) را در خورجین هایش پر کرد و متراژ سنگینی هم پارچه در بار خودش بست. وی می خواست از نیشابور به مدینه خدمت امام صادق(ع) بیاید و این پنجاه هزار درهم، سی هزار دینار و این پارچه ها را که کاسب های شیعه به عنوان سهم امام داده بودند(کاسب های سنی سهم و خمس نمی دهند)، به حضرت صادق(ع) بدهد. دیگر آمادهٔ سفر بود که پیرزنی به نام «شَطیطه» یا «شُطَیطه» نزد او آمد.
این پیرزن جلوی علی بن محمد یا محمد بن علی نیشابوری را گرفت، در کیسه اش دست کرد و دو درهم، یعنی دوتا ده شاهی به محمد بن علی نیشابوری داد. بعد به او گفت: این دو درهم را کوچک نبین، این سهم امام است. یک سال از زندگی من گذشته، من خرج و هزینه کرده ام و ده درهم سرِ سال مانده که دو درهم آن سهم امام است. این را به امام صادق(ع) بده.
محمدبن علی نیشابوری به مدینه می آید، امام صادق(ع) از دنیا رفته اند و وی متحیر بود که امام بعدی کیست! همهٔ بارها را هم در کاروانسرایی برده و با خودش می گفت خدایا چه کار کنم؟! همین طوری در اتاق کاروانسرا نگران و ناراحت نشسته بود، کسی آمد و سلام کرد، بعد گفت: محمدبن علی نیشابوری تو هستی؟ گفتم: بله، من هستم. گفت: بلند شو تا پیش امام زمانت، موسی بن جعفر(ع) برویم. دیگر برای من ثابت شد که موسی بن جعفر(ع) امام بعد از حضرت صادق(ع) است؛ چون من خبر نداشتم که موسی بن جعفر(ع) امام بعد از حضرت صادق(ع) است.
امام فرمودند: محمدبن علی! نامه هایی که مردم نیشابور برای من نوشته اند و و در خورجین توست، یعنی هنوز به خانه نیاورده ای، جواب همهٔ آن نامه ها را نوشته ام. این امام است! نامه ها را نیاورده ای و هیچ پاکتی هم باز نشده، ولی من جواب کل نامه ها را نوشته ام. من از آن پنجاه هزار درهم و سی هزار دینار چشم می پوشم؛ آنها را به نیشابور برگردان و به صاحب هایش بده. این مجموعه پاک نیست و به درد ما نمی خورد. صاحب هایش اگر آدم های باارزشی بودند، به پول آنها ارزش انتقال پیدا می کرد. ارزش پول به چند تُن طلای بانک مرکزی نیست؛ بلکه ارزش پول، خانه، فرش و عبادت ها به انسان است. بعد حضرت فرمودند: بلند شو و به کاروانسرا برو، آن دو درهم شطیطه خانم را برای من بیاور. آن پول پول پاکی است و برای من است.
سپس حضرت پارچه ای را که در بقچه پیچیده بودند، به من دادند و فرمودند: پنبهٔ این پارچه را از مِلک مادرم گرفته ایم و برای کفن خودمان بافته ایم. این را به نیشابور ببر و به آن خانم بده. وقتی به آنجا می رسی، به او بگو که چند روز بیشتر زنده نیستی. این پول را هم به او بده و بگو مقداری برای مخارج این چند روزی باشد که زنده هستی (پول هم برای موسی بن جعفر بود) و مقداری هم برای خرج کفن و دفن توست. وقتی هم که او را برای دفن بردید (همین جایی که الآن دفن است) و خواستند بر او نماز بخوانند، خود من می آیم و نماز این خانم را جلوی پیش نماز می خوانم؛ اما به کسی نگو و مرا نشان نده. این آدم ارزش دار است.