جلسه دهم یکشنبه (-9-6-1399)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مقدمهٔ بحث
- سعادت انسان، تنها در قدرت پروردگار
- کلیدهای هدایت انسان در راه سعادت
- -جداییناپذیری قرآن و اهلبیت تا روز قیامت
- -انتقال اولین و آخرین علم خداوند به امیرالمؤمنین(ع)
- محبت اهلبیت(علیهمالسلام)، بالاترین رزق
- -حرفهای بیهوده بندگان نسبت به خداوند
- -سعادت انسان در گرو شناخت حقیقت اهلبیت
- سخاوت کلیدهای هدایت در سعادت انسان
- -ماندگاری ابدی اهل سعادت در بهشت
- شقاوت و تیرهبختی در دستان انسان
- -سخن شیطان در قیامت با گنهکاران
- شفیعان روز قیامت از سعادتمندان
- -شفاعت صدیقهٔ کبری(س) از محبین اهلبیت
- -شفاعت قرآن از اهل سعادت
- -شفاعت عالمان واجد شرایط
- -شفاعت امام حسین(ع) از گریهکنها
- حکایتی شنیدنی از توبه و سعادتمندی یک لات
- کلام آخر؛ من از تحریر این غم ناتوانم
- -آخرین وداع امام با سکینه(س)
- -ندای مظلومیت امام حسین(ع) در گودال
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
مقدمهٔ بحث
در مسئلهٔ سعادت و شقاوت، مطالب مهمی از قرآن، روایات، دعاها و فرمایشات اولیای الهی، با کمک خداوند در این جلسه تا روز گذشته بیان شد. البته سعید و شقی در سورهٔ هود مطرح هستند: «فَمِنْهُمْ شَقِی وَ سَعِیدٌ»(سورهٔ هود، آیهٔ 105). این «مِنْهُم» یعنی گروهی، نه همه. در هر دو طرف، گروهی سعید هستند؛ یعنی اهل نجات، باارزش، در حد خودشان و برابر ظرفیت خودشان، کامل هستند؛ همچنین همه شقی نیستند و فقط عدهای شقی هستند.
سعادت انسان، تنها در قدرت پروردگار
نکتهٔ مهمی در همین آیات سورهٔ هود مطرح است که شاید بعضیها در خواندن این آیاتِ سعید و شقی، بهخاطر اطلاعنداشتن از ادبیات عرب، نتوانند لطافتش را دربیاورند. خداوند میفرماید: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ»(سورهٔ هود، آیهٔ108). این کلامالله است. «سُعِدُوا» فعل ماضی و مجهول است و معلومش در ادبیات عربی، «سَعَدوا» است؛ مثلاً بهنظر میرسد که باید خداوند فرموده باشد: «أَمَّا اَلَّذِینَ سَعَدُوا» آنهایی که سعادتمند شدهاند، «فَفِی اَلْجَنَّةِ» پس در بهشت هستند. «فَفِی اَلْجَنَّةِ» هم رمز عجیبی دارد که برایتان میگویم؛ چرا خدا «أَمَّا اَلَّذِینَ سَعَدُوا» را مجهول ذکر کرده است و فعل معلوم نیست؟! آنانکه من به سعادت رساندم؛ یعنی سعیدشدن کار خودشان نبود، «فَفِی اَلْجَنَّةِ» در بهشت.
کلیدهای هدایت انسان در راه سعادت
نکتهٔ آیه این است که هیچکس خودش در دنیا سعادتمند نمیشود؛ چون راه و قوانین سعادت و مسائلی که آنها را به سعادت میرساند، بلد نیستند. اینجا سه کمک برای او میآید: نبوت، قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام). اینهایی که برای بعد از بعثت پیغمبر(ص) هستند و اهل سعادت شدهاند؛ قبلیها با پیغمبر و کتابشان اهل سعادت میشدند، اما سفرهٔ ما را بعد از پیغمبر(ص)، پُرتر و باارزشتر گرفته است. خدا باید پیغمبر را قرار بدهد، قرآن را هم قرار بدهد که پیغمبر «یعَلِّمُهُمُ اَلْکتٰابَ وَ اَلْحِکمَةَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 129) قرآن را به مردم یاد بدهد.
-جداییناپذیری قرآن و اهلبیت تا روز قیامت
پیغمبر(ص) معلم اول است و از آنجایی که پیغمبر(ص) نزدیک ازدنیارفتنشان فرمودند: «اِنّی تارِک فِیکُمُ الثَّقَلَیْن کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی»؛ همه هم نوشتهاند و آنهایی هم که ننوشتهاند، عالمِ دزد بودهاند؛ اینها روایت را دزدیده بودند، مثل «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» که اغلب غیرشیعه در حمد نمیخوانند و حضرت رضا(ع) میفرمایند: این آیه را دزدیدهاند. البته آنهایی که باانصاف بودند و شیعه هم نبودند، درست نقل کردهاند. تمام لبهٔ تیز روایت «اِنّی تارِک فِیکُمُ الثَّقَلَیْن کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی» اینجاست: «لَنْ یَفْتَرِقَا» اینها اصلاً از هم جدایی ندارند و جدایی هم پیدا نمیکنند.
-انتقال اولین و آخرین علم خداوند به امیرالمؤمنین(ع)
پیغمبر اکرم(ص) در 23 سال عمرشان فرصت نکردند که کل قرآن مجید را برای مردم تفسیر کنند، همهٔ حقایق قرآن و علم خودشان را در یک لحظه به امیرالمؤمنین(ع) منتقل کردند. وقتی مثلاً ده دقیقه به ازدنیارفتن ایشان مانده بود، فرمودند: علی جان، گوشَت را نزدیک دهان من بیاور. هیچکس هم نفهمید که پیغمبر(ص) چه گفت! بعد از دفن پیغمبر(ص) هم پرسیدند که رسول خدا در لحظهٔ آخر عمرشان به شما چه گفتند؟ حضرت فرمودند: هزار رشتهٔ علم برای من گشود که از هر رشتهای هزار رشتهٔ علم به روی من گشوده شد.
محبت اهلبیت(علیهمالسلام)، بالاترین رزق
برادران و خواهران! البته اینجا جای عدد نیست و حرفهای عددی در این امور برای منِ بیسواد است که پیغمبر(ص) مطلب را به ذهنم نزدیک کند. دریا و اقیانوس عدد ندارد؛ آب اقیانوس چندتاست؟ چندتا ندارد، اقیانوس است! علت اینکه حضرت میفرمایند: هزار درِ علم به روی من گشود و از هر دری هم هزار در دیگر، عدد را برای تقریب به ذهن من بیان کردهاند؛ یعنی خدا همهٔ علوم اولین و آخرین را که به او عطا کرده بود، در یک لحظه به من انتقال داد. مگر میشود؟ چرا نمیشود! الآن این جنس دوپا یک سیدی درست کرده که دههزارتا کتاب داخل آن میریزد. یک سیدی خالی در آن طرف میگذارد و یک دکمه را میزند، چهار پنج دقیقهٔ بعد، دههزارتا کتاب را از آن سیدی بیرون میدهد؛ آدمی که عقلت قد نمیدهد تا این حرفها را قبول کنی، پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) که از یک جماد کمتر نیستند! علتش هم این است که پیغمبر(ص) میفرمایند: روزیاش نیست، بگذار بگوید؛ مثلاً آنهایی که با اهلبیت(علیهمالسلام) زاویه دارند، اول روایت در جلد بیستوهفتم «بحارالأنوار» هست، انگار پیغمبر(ص) میخواهند به ما بگویند با آنهایی که با اهلبیت من زاویه دارند، کَلکَل نکنید! محبت اهلبیت من و ارتباط با اهلبیت من رزق است که خدا به این بابا نداده است؛ چون خدا دیده که او آدم شایستهای نیست. گوهر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) پاک است، خدا دیده این ظرف آلوده است، در آن نگذاشته و به شما داده است. کَلکَل ندارد! حالا چه کسی گفته که تکتک مردم دنیا قبول کنند؟!
-حرفهای بیهوده بندگان نسبت به خداوند
یکبار موسیبنعمران(ع) به پروردگار عرض کرد(من روایت را خیلی تهرانی معنی کنم) و گفت: خدایا، آیا من خوب هستم؟ خطاب رسید: تو خیلی خوب هستی. موسی(ع) گفت: نمرهٔ من در خوبی چند است؟ خطاب رسید: بیست. موسی گفت: من هیچ عیب و کمبودی ندارم؟ خدا گفت: نه، عیب و کمبودی نداری. موسی گفت: کسی هم هست که پشتسر من حرف بزند؟ آخر آدم خیال میکند که اگر کامل، جامع و پاک باشد، همه از او تعریف میکنند؛ یهودی، ارمنی، زرتشتی، آشوری، لاییک و مؤمن. این خیال درستی نیست! خطاب رسید: از اولی که این آدمها را خلق کردهام تا حالا، میلیونها نفر پشتسر خود من حرف زدهاند! عدهای گفتند که این عالم اصلاً خدا ندارد و عدهای هم گفتند که خدا کارگردانی بلد نیست؛ چون من مریض شدم و هرچه داد کشیدم، به من محل نگذاشت، معلوم میشود نمیتواند. موسی، تو که بندهٔ من هستی، اینقدر پشتسرت حرفهای بیهوده میگویند که نمیشود آن را جمع کرد. چرا؟
-سعادت انسان در گرو شناخت حقیقت اهلبیت
چون کلیمالله روزیِ هر قلبی نیست! اهلبیت هم روزی هر قلبی نیستند، آنها را رهایشان کن. «ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 91) اگر با دلیل، برهان و استدلال پذیرفتند، آدم شدهاند؛ اما اگر قبول نکردند، تو چرا خودت را اذیت میکنی؟ نمیخواهد قبول کند، «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ»(سورهٔ هود، آیهٔ 105) چون گروهی از این آدمیزادها تاریک، تیرهبخت و بدبخت هستند. این در کتابهایمان هست؛ البته آدم را خیلی آتش میزند! زینب کبری(س) به ابیعبدالله(ع) عرض کرد: بعد از آن جنگی که اتفاق افتاد، خودتان را به این مردم معرفی نکردید؟ امام فرمودند: خواهر، معرفی کردم و خیلیهایشان هم که مرا میشناسند. حالا این عَملهٔ بنیامیه که همینطوری آنها را جمع کردند و به کربلا فرستادند، بیفرهنگ بودند و مرا نمیشناختند؛ اما بقیهشان میشناختند. حتی من همین چندروز پیش در کتاب دیدم که ابیعبدالله(ع) در گودال به شمر گفت: تو مرا نمیشناسی؟ شمر گفت: چرا میشناسم؛ پدرت علی، جدت پیغمبر و مادرت فاطمه است. زینب(س) گفت: پس چرا قبول نکردند؟ بین اینها و نور حائل بوده و حائل هم پردهٔ شقاوت بوده است. اینها اسمها را بلد بودند و حقیقت را نمیفهمیدند؛ بین اسم و حقیقت خیلی فرق است و اینها حالیشان نبود.
سخاوت کلیدهای هدایت در سعادت انسان
«وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا»(سورهٔ هود، آیهٔ 108) چه کسی باعث میشود که آدم سعادتمند بشود؟ پیغمبر اکرم(ص)، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و قرآن؛ بدون کمک اینها اصلاً کلیدی به دست آدم نیست که درِ سعادت را باز کند. امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند: «صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَی» اینها کلیدهای هدایت هستند. اصلاً وجودشان کلید است، آنهم نه یک کلید، بلکه همهٔ کلیدها پیش این بزرگواران است. مثل اینکه داخل قرآن میخوانیم: «وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ اَلْغَیبِ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 59) همهٔ کلیدهای غیب پیش خداست، اینجا هم همهٔ کلیدهای هدایت به دست پیغمبر(ص)، ائمه(علیهمالسلام) و قرآن است. هیچکدام آنها هم بخل ندارند و کلیدها را مجانی در زندگی انسان میچرخانند، قفل گمراهی را باز میکنند و خدا، قیامت، بهشت، جهنم، حسنات و سیئات را نشان میدهند.
-ماندگاری ابدی اهل سعادت در بهشت
پس علت ماضی بودن «سَعَد» و مجهول بودنش، یعنی «سُعِدوا» این است؛ یعنی شما خودتان توانمند برای ایجاد سعادت نیستید و کمک میخواهید. این برای این طرف آیه بود؛ «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ» میگویند جملهٔ اسمیه بر استمرار و ثبوت دلالت دارد. این مطلب را برای برادران کتوشلواریام بگویم که «دلالت بر استمرار دارد» یعنی چه؟ «سعید» با جملهاش بر استمرار دلالت دارد، یعنی اینها برای ابد در بهشت هستند. «دلالت بر ثبوت دارد» هم در جملهٔ اسمیه، به این معنی میشود: آنهایی که من در دنیا به سعادت رساندم، «فَفِی اَلْجَنَّةِ» همین الآن در بهشت هستند. این آیه مثل آن آیه است که میفرماید: «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 49) این هم جملهٔ اسمیه است و بر ثبوت دلالت دارد؛ یعنی همین الآن تمام کافران در جهنم هستند، اما بین اینها و آن جهنمی که در آن هستند، پردهٔ دنیا افتاده است. انگار در یک خیمه هستند، وقتی قیامت برپا شود، خیمه را بلند میکنند و اینها میبینند که در جهنم هستند، شما هم میبینید که در بهشت هستید.
شقاوت و تیرهبختی در دستان انسان
اما آنهایی که تیرهبخت، بدبخت، بیچاره، پست و تهیدست هستند، با فعل معلوم آورده و میفرماید: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا»(سورهٔ هود، آیهٔ 106) یعنی آنهایی که شقی هستند، خودشان شقی شدهاند. شقی شدن کمک نمیخواهد؛ نه خدا کمک میدهد که آدم شقی شود، نه پیغمبر، نه قرآن، نه عقل و نه ائمه. هر کس شقی میشود، آیه میگوید که به دست خودش شقی میشود، نه به دست کس دیگری. من در اینجا آیهٔ خیلی زیبایی برایتان بخوانم؛ البته الآن میترسم که لغتی از آیه را جا بیندازم، معنیاش را میگویم.
-سخن شیطان در قیامت با گنهکاران
خدا در آیهٔ بیستودوم سورهٔ مبارک ابراهیم میفرماید: در روز قیامت هر جمعیتی هر شیطانی که داشتند، مثلاً یزید شیطان این سیهزار نفر بوده، وقتی کار از کار گذشت(روز قیامت کار از کار میگذرد و دیگر کسی نمیتواند کاری بکند)، شیطان به تمام پیروانش میگوید: «لَمّٰا قُضِی اَلْأَمْرُ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 22) آیا میخواهید همهٔ گناهانتان را به گردن من بیندازید و بگویید که من مقصر شقیشدن شما بودهام؟! اگر میخواهید این را بگویید، دروغ میگویید؛ من شما را شقی نکردهام! تنها کاری که من برای شما کردم، «إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکم» شما را به هر گناهی دعوت کردم، اما دست و پایتان را نبستم که در گناه بیندازم. من زورکی ربا، عرق، زنا، گناهان چشم و گوش به خورد شما ندادم. اصلاً من چنین قدرتی نداشتم، «مٰا کٰانَ لِی عَلَیکمْ مِنْ سُلْطٰانٍ» و خدا مرا بر شما مسلط خلق نکرده است. من فقط دعوت کردهام، این سیهزار نفر را دعوت کردم و گفتم به کربلا بروید، این حادثه را ایجاد کنید و برگردید، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» شما هم دعوت مرا قبول کردید. چشمتان کور، میخواستید قبول نکنید! یعنی اگر این سیهزار میگفتند نه، ابنزیاد مگر چقدر نیرو داشت که اینها را به کربلا بفرستد؟! اصلاً نیرویی نمیماند، اگر فقط میگفتند نه نمیرویم! ابنزیاد هم نمیتوانست کاری بکند. شیطان میگوید: کاری که من در دنیا کردم، شما را دعوت کردم و شما هم دعوتم را قبول کردید.
حالا که قیامت شده، «مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکمْ» من نمیتوانم به داد تو برسم؛ چون مُهر جهنمیشدن به همه زدهاند و من نمیتوانم کاری بکنم، «وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِی» شما هم نمیتوانید به داد من برسید. اصلاً بین من و شما جدایی است. اگر به جهنم میروید، خودتان میروید و من شما را هُل ندادهام؛ پس خودتان شقی شدهاید.
شفیعان روز قیامت از سعادتمندان
-شفاعت صدیقهٔ کبری(س) از محبین اهلبیت
آنها در آنطرف یک یار ندارند، اما شما در اینطرف خیلی یار دارید. یک روایت نه، دوتا نه، سهتا نه، در یک کتاب نه؛ حالا ما دوازده امام، پیغمبر(ص) و زینب کبری(س) را داریم، اما روز قیامت وقتی صدیقهٔ کبری(س) وارد محشر میشود، خدا در همان لحظه میفرماید: هرچه از من میخواهی، بخواه و به بهشت برو، نایست و خواستهات را هم بگو. ایشان در جای ورودی بهشت میرود و میایستد، خطاب میرسد: چرا نمیروی؟ حضرت میگویند: من نمیتوانم تنها بروم و قدمم جلو نمیرود. خدا میفرماید: چه میخواهی؟ ایشان میگویند: خدایا! هر کس در زمان ما، بعد از ما تا روز قیامت با ما ارتباط داشته است، مخصوصاً آنهایی که برای حسینم گریه کردهاند(این ربط خیلی قویای است)، آنها را هم با من بفرست. خطاب میرسد: همه را صدا کن. چرا اینگونه است؟
چون شما بهوسیلهٔ اینها سعادتمند شدهاید، اینها شما را رها نمیکنند.
-شفاعت قرآن از اهل سعادت
شما بهوسیلهٔ قرآن سعادتمند شدهاید، پیغمبر(ص) در جلد دوم عربیِ کتاب «اصول کافی»، باب قرآن میگویند: «فإنّه شافع مشفّع» قرآن از شما شفاعت میکند و شفاعتش هم قبول میشود.
-شفاعت عالمان واجد شرایط
ائمه و قرآن که سر جای خود دارند، از جملهٔ شفیعان قیامت، عالمان واجد شرایط هستند؛ عالمان دلسوز و خیرخواه که خدا در روز قیامت به آنها میگوید: هر کس کنار کتاب و منبر شما هدایت شد، دستش را بگیرید و با خودتان به بهشت ببرید.
-شفاعت امام حسین(ع) از گریهکنها
ما در سعادت خیلی یار در دنیا داریم و این یاران ما برای قیامت ما میمانند، آنجا کار انجام میدهند. یار یار است دیگر، آنهم چه یارانی! ببینم یک غزل از فیض یاد میآید؛ خیلی وقت است که نخواندهام!
یار را روی دل بهسوی من است ××××××××××منبع لطف روبهروی من است
اینها به ما پشت نمیکنند که ما را رها کنند و بروند.
نظر لطف هر کجا فِکَند ××××××××× گوشهٔ چشم او بهسوی من است
حسین جان!
چشم او ساغر و نگاهش می ××××××××× لطف و قهرش خُم و سبوی من است
سخنم گفتوگوی اوست مدام ××××××××× سخنش نیز گفتوگوی من است
من حرف او را میزنم، امام صادق(ع) میگویند: او هم در عالم برزخ پیش پیغمبر(ص)، زهرا(س)، علی(ع) و حسن(ع) حرف شما را میزند. روایت در کتاب «کاملالزیارات» است؛ ابیعبدالله(ع) چطوری حرف ما را میزند؟ امام صادق(ع) میگویند: به لشکرگاه و زائرانش از عرش نگاه میکند(حالا ما الآن کربلا نیستیم) به گریهکنهایش هم نگاه میکند، بعد اسم گریهکنها و پدرانشان را نزد پیغمبر(ص)، علی(ع)، مادرش و امام مجتبی(ع) میبرد میگوید: برای این گریهکنهای من از خدا درخواست آمرزش کنید.
سخنم گفتوگوی اوست مدام ×××××××× سخنش نیز گفتوگوی من است
ما چند سال است که حرف ابیعبدالله(ع) را میزنیم؟ یک عمر است؛ آنوقتی که بلد نبودیم اسمش را ببریم، مادر در دهانمان نمیگذاشت! ما بلد نبودیم، مادرمان میگفت: مامان بگو یا علی! مامان بگو یا حسین! بله عمری است که «سخنم گفتوگوی اوست مدام// سخنش نیز گفتوگوی من است».
«فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 106) چه کسی باعث شقاوت اینها شد؟ خودشان باعث شقاوت خودشان هستند. تمام شیاطین و رفیقهای بد در قیامت از سر خودشان باز میکنند و به خدا میگویند: به ما چه! ما قدرتی برای اینها نداریم و کار ما فقط دعوت کردن است. گفتیم بیا، چشمشان کور، میخواستند نیایند! اللهاکبر، خیلی جالب است؛ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: آنهایی که مورد نظر ما هستند، اگر هم بروند، برمیگردند؛ یعنی آنهایی که از ما هستند، نمیروند که برنگردند و به ما ملحق میشوند، حتماً به ما میرسند.
حکایتی شنیدنی از توبه و سعادتمندی یک لات
من رفیقی داشتم، البته از این رفیقها خیلی داشتهام. در 20-21 سالگیام که طلبه شدم، اصلاً نمیدانم چه شد که به اینها برخوردم. این بخش عمدهای از زندگی من است که خدا دراینزمینه خیلی به من محبت کرده است. این گروه از رفیقهای من از لاتهای درجه یک تهران در قبل از انقلاب بودند. اگرچه بعداً این لاتی، خیلی لوس و ننر، بیمزه و بیپایه شد، آنها برای خودشان مرد بودند و مردانگی داشتند. حالا به گناهانی برخوردند، اما آنهایی که من میشناسم، حالا اسمهایشان را نبرم، همه برگشتند. همان که امیرالمؤمنین(ع) میگویند: آنهایی که از ما هستند، اگر بروند، برمیگردند.
این رفیق من هم لات فوقالعادهای بود و تقریباً در تهران نمونه نداشت! حالا شما بعضیهایشان را میشناسید و اسم آنها معروف است، اما اسم این رفیقم الآن فراموش شده است. این رفیقم خیلی به من محبت داشت، پانزدهبیست سال هم در مشهد ماند و همانجا هم فوت کرد. حقوق بازنشستگی باشگاهی به او میدادند، به او گفتم: اینجا چه کار میکنی؟ گفت: کار من در طول سال این است که روزها جارو و خاکانداز و آب برمیدارم و حسینیهها، مسجدها و دستشوییهایش را میشورم. تا آخر عمرش اینگونه بود. با اینکه در تهران خیلی ابهت و قدرت داشت، اما اهلبیت چطور آدم را به فروتنی مینشانند که از آن حالت یک کَتیبودن دربیاید و مُفتی خادم حسینیه و مسجد شود، خودش هم معرفی نکند!
همین رفیق لاتم گفت: اولین سفری که به مشهد آمدم، تازه میخواستم توبه کنم؛ کارد تیزی داخل جیبم گذاشتم. قبل از این هم که به مشهد بیایم، به هر کس چاقو زده بودم، مال هر بقالی، عطاری، کلهپاچهای و چلوکبابی را خورده بودم، همه را حلالیت طلبیدم. به آنهایی هم که میشد پول بدهم، پول دادم و حالا دیگر با پروندهٔ خالی به مشهد آمدم. داستان برای زمانی است که مشهد را نساخته بودند و دایرهٔ بزرگی بود. گفت: مردادماه بود، اول پابرهنه هفتبار دور این دایرهٔ مشهد دور زدم، پاهایم تاول زد و با پای پر از تاول به داخل حرم رفتم. حرم خلوت بود. قضیه برای پنجاه سال پیش است، آنوقتها جادهها خاکی بود و مسافر کم بود. من دیده بودم. داخل حرم رفتم، شبکههای ضریح را گرفتم و گفتم: یابن رسولالله! من آمدهام توبه کنم، ولی آن حالت لاتیام در روحم هست، به من خبر بده که توبهٔ من قبول است یا نه؛ اگر تا فردا در این ساعت خبر ندهی، به حرم میآیم و با این کاردی که در جیبم هست، ضریحت را کاردی میکنم. ماشاءالله، وقتی به اینجای داستانش رسید، چه گریهای کرد! انگار الآن جلوی من هست، تعریف میکند و مثل مادر داغدیده گریه میکند.
شب امام هشتم را در خواب دیدم، به من گفت: توبهات قبول است، نمیخواهد ضریح مرا هم چاقو بزنی، پیش خودم هم بمان. من هم صبح به زنم و سهتا بچهام(یک پسر و دوتا دختر) تلفن زدم و گفتم: حضرت رضا(ع) مرا قبول کرده است، چون گفت پیش ما بمان؛ من هم تلفن زدم که شما هم بیایید. چهارتایی بلیط گرفتند و از جادهٔ کناره، طرفهای قوچان به مشهد حرکت کردند. من داخل گاراژ رفتم، دیدم نیامدند؛ اتوبوس باید این ساعت میرسید، اما نرسید! سه ساعت گذشت، مدیر گاراژ گفت: سه ساعت است که در اینجا پرسه میزنی، برای چه؟ گفتم: زنم، دوتا دختر جوانم و پسرم با اتوبوس گاراژ شما از تهران به مشهد میآیند، اما هنوز نرسیدهاند! گفت: متأسفانه اتوبوس از روی پل به پایین افتاده و کل مسافرها مردهاند. من به قوچان رفتم، جنازهٔ هر چهارتایشان را به مشهد آوردم و گفتم: تو گفتی پیش من بمان، زن و بچهام هم آمدند که برای همیشه پیش تو بمانند. من هم دیگر ازدواج نکردم، روزی یکبار میآیم و کنار حرم مینشینم، هم برای زن و بچهام و هم برای ابیعبدالله(ع) گریه میکنم؛ چون الآن یک قطعه روضه برای من بخوانی، من میفهمم چه شده است! من چهارتا داغ دیدهام، تو یک کلمه روضهٔ علیاصغر و زینب را برای من بخوان، من الآن میفهمم. آنهایی هم که از پیش ما میروند، برمیگردند.
کلام آخر؛ من از تحریر این غم ناتوانم
من نمیدانم کدامیک از حوادث امروز را برایتان بگویم؛ یک کتاب است!
من از تحریر این غم ناتوانم ××××××× که تصویرش زده آتش به جانم
تو را طاقت نباشد از شنیدن ×××××××× اما شنیدن کی بود مانند دیدن
امروز این زن و بچه چه دیدند، ما نمیفهمیم! دوتا از آخرین لحظات را بگویم؛ جدای از هم است، ولی هر دوی آن را بگویم که دیگر عاشورا تمام میشود، سیر و خوب گریه کنیم. همیشه همین ساعت، مرحوم آقای علوی سرش را برهنه میکرد، از دمِ در میآمد و قاتی شما مینشست؛ صدای او میآید، صدای همهٔ گریهکنها میآید! همین الآن هم اگر گوش بدهی، صدای زینب(س) هم میآید، صدای خواهرها هم میآید، صدای مهجور هم میآید. حضرت با همه خداحافظی کردهاند و دیگر هیچکس نمانده است. من امروز در روایتی دیدم که حتی با کنیزان هم، جداگانه خداحافظی کردند. آخر خیلی آقا و کریم بود، نمیگفتند اینها کلفتهای خانوادهٔ ما هستند، حالا با اینها برای چه خداحافظی کنم؟! همهٔ کنیزها را صدا زدند و به ٱنها گفتند: همهٔ شما را به خدا میسپارم.
-آخرین وداع امام با سکینه(س)
دیگر آماده شدهاند که سوار بر اسب شوند، خیلی بامحبت و آرام با رکاب به شکم اسب زدند؛ اسبی که هر بار با رکاب، شکمش را نوازش میکردند و اهل زدن نبودند! این اسبی که با یک نهیب بامحبت، سریع جَست میزد، حالا اصلاً تکان نمیخورد؛ دوباره نهیب زدند، اما اصلاً تکان نمیخورد! حتماً مانعی جلوی آن است، خم شدند و دیدند که دختر سیزدهسالهشان آمده است؛ سریع پایین آمدند. امام دنیای محبت بودند، پایین آمدند، چهارزانو روی خاک نشستند و بچه را به بغل گرفتند. به او میدان دادند تا اول حرف بزند. امام خدای ادب، کرم و مهربانی بودند، حیف که او را کشتند!
حضرت گفتند: بابا چه شده است؟ دختر گفت: از صبح تا حالا چندبار به میدان رفتهای (حضرت هفدههجده مرتبه به میدان رفتند)، من تقریباً بهدست آوردهام که هر وقت رفتهای، برگشتهای؛ آیا این بار هم میروی و برمیگردی؟ امام گفتند: نه عزیزم، دیگر برنمیگردم! دختر گفت: چرا برنمیگردی؟ امام یک ضربالمثل کنایهای برای بچه زدند و گفتند: «لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَام» کنایه از این است که دخترم، من بهشدت در محاصرهام و ظاهر دنیایم اصلاً راه بیرونرفتی ندارد. دختر گفت: بابا میشود یک درخواست کنم؟ گفتند: بله عزیزم، درخواستت چیست؟ گفت: قبل از اینکه به میدان بروی، خودت ما را به مدینه برگردان تا ما به دست اینها نیفتیم. حضرت فرمودند: دخترم، تو از من درخواستی کردی که دیگر نتوانستم جوابت را بدهم؛ حالا من از تو یک درخواست دارم. دختر گفت: بابا چه میخواهی؟ دختر بلند شد، سر ابیعبدالله(ع) را به سینه گرفت، صورت بابا را بوسید و گفت: بابا، تو از من چه میخواهی؟ ابیعبدالله(ع) فرمودند: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی» با این گریه کردنت دل مرا آتش نزن!
-ندای مظلومیت امام حسین(ع) در گودال
این یک لحظهاش بود، اما لحظهٔ دیگرش؛ حضرت حدود ساعت چهار بعدازظهر شهید شدند و این داستان باید برای حدود ساعت سه اتفاق افتاده باشد. شمر دید که امام داخل گودال افتاده است، انگار نفس ندارد، حضرت را رها کرد و به لشکر گفت: من الآن معلوم میکنم که او از دنیا رفته یا هنوز زنده است. ناگهان شمر فریاد زد که به خیمهها حمله کنید؛ امام هرچه میخواستند بلند شوند، دیگر نمیتوانند بلند شوند. داخل گودال سر زانو بلند شدند، اول رو به کوفه کردند و گفتند: «فَنَادی یا مُسلِمُ بنَ عَقیل وَ یا هَانِیُ بنَ عُروَة» اما جوابی نیامد! خیلی سخت است که آدم عاشق را صدا کند و جواب ندهد. وقتی از آنجا جواب نیامد، حضرت رو به بدنهای قطعهقطعه کردند و فرمودند: «یا حَبیبَ بن مَظاهِر وَ یا زُهَیرِ بنِ قَین وَ یا یَزیدِ بنِ مَظاهِر»، باز هم هیچکس جواب نداد. آنگاه بهطرف بدن قمربنیهاشم(ع) رو کردند و گفتند: عباس جان! جوابی نیامد. سپس گفتند: اکبرم! این بار هم جوابی نیامد.
اینجا بود (حالا آتش میگیریم یا نه) که فرمودند: «مالِی اُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونِی» چرا دیگر جواب مرا نمیدهید؟ من شما را برای خودم صدا نمیزنم، «قُومُوا عَن نَومِکُم أیُّها الکِرام، اِدفَعوا عَن حَرَمِ الرَّسول الطُغٰاةَ اللِئام» بلند شوید، اینها میخواهند به خیمهها حمله کنند!
به هر کوی و هر برزن و انجمن ×××××××× سرم خاک پای حسین و حسن
پدر در دو گوشم بگفت این سخن ××××××××××× کهای طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر ××××××××× امیری حسین و نعم الامیر
-دعای پایانی
خدایا! به حقیقت زینب کبری(س)، گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را از ما نگیر.
خدایا! مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! نسل ما را تا قیامت، حسینی و گریهکن قرار بده.
خدایا! به حق فاطمهٔ زهرا(س)، خدیجهٔ کبری(س) و زینب(س)، در نسل ما تا قیامت، لطف و کرم کن و دختر و زن بیحجاب قرار نده.
خدایا! همهٔ گذشتگان ما، آنهایی که در این چهل سال به این خانه پای منبر آمدند یا به مسجد رفتند و الآن از دنیا رفته است، او که اهل نجات است، اما اگر گیری در کارش هست، به حقیقت ابیعبدالله(ع)، در برزخ آزادش کن.
خدایا! امام زمان(عج) را برای حل تمام مشکلات جهان برسان.
خدایا! آبروی ما هیئتیها و گریهکنها را حفظ کن که ده روز و شب به تو التماس میکنیم این ویروس را از بلاد شیعه برداری؛ خدایا! این ویروس را از بلاد شیعه بردار تا ما بعداً به حکومت و دولت، وزارت بهداشت و ستاد کرونا بگوییم که دیدید حسین ما کار کرد!
خدایا! آنهایی که در خانهها و بیمارستانها گرفتار این ویروس هستند، به حق زینالعابدین(ع) شفایشان بده.
تهران/ حسینیهٔ آیتالله علوی تهرانی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی دهم