لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و هشتم سه شنبه (21-2-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
26.95 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم ‌الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

کسب معرفت، هدف انبیا و اولیای الهی

اصرار و پافشاری انبیای خدا و ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) که دل‌سوزترین افراد نسبت به بشر و عاشق انسان بودند، همه در این محور بود که ملت‌ها، خانواده‌ها و مردم، اهل معرفت شوند. انبیا و ائمه(علیهم‌السلام) در رأس اهل معرفت بودند و در انتقال معرفت به مردم بخیل نبودند، بلکه در این زمینه عاشقانه زحمت می‌کشیدند. در احوالات امیرالمؤمنین(ع) آمده: در ایام حکومتشان برای اینکه معرفت مردم را تأمین کنند، با اینکه منبر می‌رفتند و زیاد نامه می‌نوشتند، با آن همه پرکاری‌شان، یک‌وقتی را هم گذاشته بودند که روزها از سر بازار کوفه تا پایان آن پیاده حرکت می‌کردند و مردم را به فهم و معرفتِ حلال و حرام الهی دعوت می‌نمودند. شاید یک ساعت به شهادتشان در شب بیست‌ویکم مانده بود، وصیت‌نامه‌ای تنظیم کردند که پر از رشته‌های معرفتی است. تقوا یک مطلبش است؛ نظم در زندگی یک مطلبش است. آدم بخواهد در زندگی نظم داشته باشد، باید عارف به شئون زندگی شود.

 

ایشان به حضرت مجتبی(ع)، ابی‌عبدالله(ع) و سایر فرزندانشان فرمودند که وصیت من به شما و دیگران تا روز قیامت این است: «أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا» همۀ وجودتان را هزینۀ به‌دست‌آوردنِ امور مادی و عناصر زمینی نکنید. گرچه دنیا به شما رو کرده، دامنش را باز کند و برایتان طلا و جواهر بریزد، شما مواظب زندگی مادی‌تان باشید. از حلال به دست بیاورید و به‌اندازۀ نیازِ زندگی، از آن حلالِ به‌دست‌آمده هزینه کنید. مازاد آن را هم پروردگار راهنمایی کرده: انفاق، صدقه، زکات و از این قبیل امور مالی، رسیدگی به پدر و مادر، زن و بچه و اقوام (تا پایان وصیت‌نامه).

 

وصیتشان این بود که تمام فرزندان و نسل و ملت‌های آیندۀ بعد از خودشان، اهل معرفت شوند. یک زندگی‌ای را سپری کرده و به پایان ببرند که پر از دانایی، فهم و مسائل شناخت باشد. بقیۀ ائمۀ طاهرین هم همین‌طور بودند.

 

-اهمیت کسب معرفت در کلام امام صادق(ع)

امام صادق(ع) یک جمله‌ای در باب دومِ «اصول کافی» باب علم دارند که می‌فرمایند: اگر برای اهل معرفت شدنِ شیعیانِ من، نیاز باشد که با تازیانه بر آنها بکوبم، می‌کوبم تا اهل معرفت شوند! البته این کار را نمی‌کردند. حضرت می‌فرمایند: «لو» یعنی اگر (ائمۀ ما اصلاً این کار را نمی‌کردند؛ ولی می‌خواستند عظمت معرفت را نشان بدهند). چنین چیزی از امام اتفاق نمی‌افتاد، فقط می‌خواستند اهمیت معرفت را بفرمایند که اگر بنا باشد شیعیانِ من اهل معرفت شوند و راهی نباشد جز اینکه خودم با تازیانه به آنها بزنم، می‌زنم و معرفت را به آنها انتقال می‌دهم که دانا زندگی کنند؛ دانای به خودشان و خانواده‌شان، دانای به جامعه، هستی، پروردگار، قرآن، مسائل اخلاقی و حلال و حرام.

 

-کلید معرفت، زیباترین و پرثمرترین کلید

این هم علم خیلی گسترده‌ای نیست؛ چون لازم نیست انسان بعضی‌هایش را تفصیلاً بداند، بلکه به این مقدار که درِ ورودیِ شیاطین جنی، انسی و شرقی و غربی را به روی زندگی‌اش ببندد و درهای فیوضات الهیه را به روی خودش باز کند، کافی است. در واقع، معرفت، زیباترین، پربارترین و پرثمرترین کلید است. این کارِ معرفت است. در جلسۀ قبل هم شنیدید که پیغمبر اکرم(ص) معرفت را نور می‌دانند. نمی‌گویند مانند نور است، بلکه می‌گویند معرفت خودِ نور است. 

 

-ارزش معرفت و شناخت در کلام پیامبر گرامی اسلام(ص)

این روایت را به‌احتمال قوی، شیخ طبرسی در قرن نهم در «مجمع‌البیان» که در سبزوار نوشته است، نقل می‌کند. قبرش هم کنار حضرت رضا(ع) قرار دارد. این‌طور که یادم است، در مقدمۀ تفسیر مجمع‌البیان آمده است؛ اگر نه، این روایت جای دیگری است. حضرت می‌فرمایند: ثواب یادگرفتن در یک جلسه (نه ده جلسه) در نامۀ عمل شما، از دوازده‌هزار ختم قرآن بالاتر است! این ارزش معرفت و دانایی است. یادگرفتن یعنی معرفت پیدا کردن و شناختن؛ اینکه حلال و حرام، روش زندگی با زن و بچه، روش زندگی با پدر و مادر و کاسبی‌کردن چیست. 

 

آثار و نتایج کسب معرفت در زندگی

این شعر برای نظامی گنجوی است و چقدر معنای بلندی دارد. من سیزده‌چهارده سالم بود که این شعر را حفظ کردم. هفت‌هشت خط است که یک خط از آن را می‌خوانم:

هر که در او جوهر دانایی است****بر همه چیزیش توانایی است

ما یک سلسله مسائل داریم که اگر به آنها معرفت پیدا کنیم، این‌قدر زندگی دنیا، مشکلات، سختی‌ها و تنگی‌های آن برایمان آسان می‌شود که به ما خوش می‌گذرد؛ البته اگر دانا و آگاه شویم و معرفت پیدا کنیم. در این صورت، خودمان را گُم نمی‌کنیم، هیجان‌زده نمی‌شویم، از کوره درنمی‌رویم، ناله و فریاد هم نمی‌کنیم. این مسائل، هم در قرآن است و هم در روایت؛ حالا من یک روایتش را که به‌صورت داستان است، برایتان عرض می‌کنم.

 

یکی از یاران وجودِ مبارک حضرت صادق(ع) به نام شعیب خدمت امام می‌آید؛ قصدش هم این است که از امام خداحافظی کرده و به‌سوی منطقه‌ای مسافرت کند. حضرت می‌فرمایند: رفیق راه و هم‌سفرت کیست؟ رفیق و هم‌سفر خیلی مهم است. در سورۀ فرقان آمده است: گاهی رفیق، آدم را در قیامت صاف تحویل جهنم می‌دهد. آیاتش را ببینید، سه آیه است. اولِ آن چند آیه هم با این آیه شروع می‌شود: «وَقالَ الرَّسولُ يا رَبِّ إِنَّ قَومِي اتَّخَذوا هٰذَا القُرآنَ مَهجورًا»(سورۀ فرقان، آیۀ 30) پروردگار داستانی را در سه‌چهار آیه دربارۀ رفاقت نقل می‌کند. اینکه یک رفیق باعث شد تا رفیقش که تازه مسلمان شده بود، دوباره بی‌دین شود و این بی‌دینی در او بماند تا بمیرد. پروردگار قیامتِ این آدم که به‌دستِ رفیقش بی‌دین شده بود بیان می‌کند؛ ولی دیگر آنجا کار از کار گذشته. وقتی آدم دوزخی شود و از دنیا برود، دیگر بهشتی نمی‌شود.

 

ویژگی‌های دوست و هم‌نشین خوب

یک روایت هم برای شما جوان‌های مهربان، خوب، بزرگوار و باکرامت نقل کنم که خیلی روایت باارزشی است. از دو پیغمبر اولوالعزم هم نقل شده؛ یکی عیسی‌بن‌مریم(ع) و یکی هم پیغمبر اسلام(ص). نقل‌کنندۀ روایت هم خیلی‌ها هستند. یکی از ناقلان روایت، وجود مبارکِ محدّثِ خبیر، عارف، بامعرفت، عالِم، آگاه و فقیه، مُلامحسن فیض کاشانی است.

 

چند نفری خدمت پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) بودند. این سؤال را از پیغمبر(ص) پرسیدند: «مَنْ نُجَالِسُ» با چه‌کسی معاشرت و رفاقت کنیم؟ دست در دست چه‌کسی بگذاریم؟ با چه‌کسی نشست‌وبرخاست کنیم؟ دنبال شناخت رفیق خوب بودند. خودِ این، یک‌قدم برای کسب معرفت است، آن هم از منبع معرفتی مثل پیغمبر(ص). حضرت فرمودند: با کسی رفیق شوید و معاشرت و نشست‌وبرخاست کنید که سه خصوصیت در او باشد.

 

من جوان که بودم، خدا دوستانی را سر راه من قرار داد؛ واقعاً هم خدا قرار داد و اگر خدا آنها را به‌واسطه‌هایی سر راه من قرار نمی‌داد، من حتی یکی از آنها را نمی‌شناختم. آنها خیلی بر من حق دارند؛ به‌اندازۀ دنیا و آخرت. وقتی گروهشان که حدود ده‌دوازده نفر بود، از دنیا رفتند، من در فراق آنها شعری سرودم که نزدیک سی خط است. این شعر در دیوان شعرم که «دیوان مسکین» نام دارد و 1200 صفحه است، وجود دارد. گاهی دلم می‌خواهد این شعر را بخوانم و زارزار گریه کنم.

 

آنها این سه خصوصیت را در حدِ بالا داشتند. الآن که این مطلب را می‌گویم، چهرۀ همۀ آنها را در صفحۀ باطنم می‌بینم. شما یک اخلاق آنها را دارید. من چون تک‌تکِ شما را نمی‌شناسم، دانایی به وضعتان ندارم که برنامه‌هایتان را بگویم؛ ولی یک اخلاق آنها که در شما هست و خوب هم هست، این است که این ده‌دوازده نفر، نه فقط دهۀ عاشورا، بلکه هر وقت ما با اینها به قم یا مشهد می‌رفتیم یا جایی مهمان بودیم، حتماً باید ده دقیقه‌ای، یک نفر مصیبت ابی‌عبدالله(ع) را می‌خواند و فرقی هم نمی‌کرد که زمان چه‌ وقت است. آنها مثل مادرِ بچه‌مرده و داغ‌دیده برای ابی‌عبدالله(ع) با صدای بلند و ناله گریه می‌کردند. بعضی‌هایشان وقتی ناله می‌زدند، من که هفده‌هجده‌ساله بودم، فکر می‌کردم الآن می‌میرند! خدا این را به شما داده، قدر بدانید تا از دستتان نگیرند.

 

-ضرورت کنترل چشم

جوان‌ها! خیلی چیزها را نگاه نکنید؛ اینها چشم را خشک و دل را بی‌رحم می‌کند، رابطۀ شما را با ابی‌عبدالله(ع) قطع می‌کند. عیبی ندارد، شصت‌هفتاد سال نگاه نکنید. این تلفن‌های همراه و عکس‌هایی که برایتان می‌فرستند، اینهایی که از خارج می‌فرستند یا داخل می‌سازند و می‌فرستند، اینها را نگاه نکنید. خدا در قرآن می‌گوید: یک لذت بهشتی‌ها برای چشمشان است: «تَلَذُّ الْأَعْيُنُ»(سورۀ زخرف، آیۀ 71) در بهشت نگاه که می‌کنند، از این نگاهشان کمالِ لذتِ باطنی به آنها دست می‌دهد. این‌قدر از نگاه‌های بهشتی خوششان می‌آید که این نگاه را تا ابد، از این چهره‌ها و نعمت‌ها برنمی‌دارند. 

 

به نظرم، امام صادق(ع) این روایت را برای شما فرموده است. زمان خود ایشان، این‌قدر تابلوی زنده و مُرده برای تماشا نبود که حضرت بگویند نگاه نکنید؛ چراکه از آن نگاه (بهشتی) محروم می‌شوید. نه سینما بود، نه ماهواره و تلفن همراه، نه مجله و سایت و اینترنت؛ هیچ‌چیزی نبود. آنها از چشمشان در دنیا، فقط با نگاه به پدر و مادرِ مهربان، نگاه به همسر و بچه‌ها و نگاه به عروس و دامادهایشان لذت می‌بردند. اصلاً موارد لذتِ چشم بیشتر از اینها نبود. این را یقیناً برای شما فرموده؛ چون شما برخلاف مردم زمان پیغمبر(ص)، ائمه(علیهم‌السلام) و حدود چهارده قرن بعدش، در لبۀ تیزِ انواعِ نگاه‌های آلوده هستید؛ نگاه‌هایی که پیغمبر(ص) می‌گویند: تیر مسمومی از شیطان است که به چشم شما می‌نشیند.

 

گاهی که زمینۀ نگاه پیش می‌آید، نگاه نکنید. بعد از اینکه آن زمینه کنار رفت، به خودتان فکر کنید و ببینید چقدر شاد و خوشحال هستید که نگاه نکرده‌اید. این شادی و خوشحالی برای چیست؟ برای این است که پروردگار از شما به‌خاطر نگاه‌نکردنتان راضی شده؛ این نسیمِ رضایت حق است. چهل‌پنجاه سال است؛ جوانی‌تان که تمام شود، دیگر خودتان هم میل به نگاه‌کردن ندارید.

 

-بالاترین لذتِ چشم در قیامت

این روایت را برای شما فرموده، آن زمان که این موارد نبود. به امام صادق(ع) عرض کرد: بالاترین لذت چشم در قیامت و هشت‌ بهشت چیست؟ بهشت حورالعین، درخت، قصر و چهار نوع چشمه دارد که خدا بیان کرده، زیباترین پرندگان و زیباترین صداها و زیباترین قصرها و کاخ‌ها را دارد؛ گفت: برای چشم چه تماشاگاهی از همۀ تماشاگاه‌هایِ هشت ‌بهشت، لذتش بیشتر است؟ امام صادق(ع) فرمودند: نگاه به چهرۀ حسینِ ما. حیف است ما این را که خدا برایمان گذاشته، با نگاه به نامحرم‌ها، فیلم‌ها و ماهواره‌های بد و زشت معامله کنیم؛ واقعاً حیف است!

 

روایت را یادتان نرود که چند نفر به پیغمبر(ص) گفتند: با چه‌کسی معاشرت کنیم؟ احتمالاً شب آخر باشد، نمی‌دانم، فردا شب معلوم می‌شود؛ اما برای اینکه این سفره یک مقدار کامل‌تر، لذیذتر و خوشمزه‌تر شود، چند خط شعر کنار این روایت می‌خوانم.

«عالم‌آرا خودنمایی می‌کند» خدا با کلِ آفرینش، خودش را نشان می‌دهد. این شعر برای یک فرش‌فروش است که با من رفیق بود، چند بند است:

 

عالم‌آرا خودنمایی می‌کند****یا حسین است و خدایی می‌کند؟

مقتدای اولین و آخرین****از حسینش مقتدایی می‌کند

بوی حق و روی حق و خوی حق****کِی ز خون حق جدایی می‌کند

این حسین است که‌از پیِ تعظیم او****عرش قامت را دوتایی می‌کند

این حسین است که‌از برایش جبرئیل****وحی را نغمه‌سرایی می‌کند

این حسین است که‌از غبار خاک او****حورِ جنت توتیایی می‌کند

این حسین است که‌آنچه دارد از خدا****در ره عشقش فدایی می‌کند

ما هم اگر چشممان، قلبمان و بدنمان را فدای خدا کنیم، خیلی می‌بَریم! این نعمت‌هایی که خدا به ما داده به فیلم و شهوات و حرام‌ها نبازیم.

کشتی ایمان ز طوفان ایمن است****تا حسینش ناخدایی می‌کند

 

-سه ویژگی دوست خوب

معرفتِ به دوست هم یک رشته معرفت در مسائل الهیه است. یا رسول‌الله! «مَنْ نُجَالِسُ» با چه‌کسانی رفاقت کنیم و با چه‌کسانی نشست‌وبرخاست داشته باشیم؟ حضرت سه ویژگی بیان فرمودند:

یک: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» با کسی که وقتی پیش او می‌روید یا او پیش شما می‌آید، دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد. این‌قدر رنگِ خدایی او قوی باشد که وقتی او را می‌بینید، یاد خدا بیفتید.

دو: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ» دو کلمه که با شما حرف می‌زند، به علم، معرفت و آگاهی شما اضافه کند.

سه: «وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ» شکل زندگی‌اش، شوقِ به آخرت در دلتان ایجاد کند و بگویید: اگر زندگی این است، عجب زندگی‌ای! چقدر خوب و عالی است!

 

مناجات و دعای پایانی

من فکر می‌کردم یادداشت‌هایی که برای این موضوع کرده بودم، امشب تمام می‌شود؛ اما این یادداشت‌ها حدود هشتاددرصدش گفته نشده و اگر زنده بمانم و سال دیگر باشم، دنبالۀ معرفت را برایتان خواهم گفت که البته بعداً پیاده و چاپ می‌شود. یک کتابِ باحالِ عاشقانۀ حرکت‌دهنده.

گر بماندیم زنده، بردوزیم****جامه‌ای کز فراق چاک شده

ور بِمُردیم، عذر ما بپذیر****ای بسا آرزو که خاک شده

 

از اول شب تا حالا که خدمت شما اهلِ نور و معرفت و گریه رسیدم، مدام فکر می‌کنم که اگر امشب شبِ آخر باشد، با خدا چگونه حرف بزنیم و چه بگوییم. چیزی به نظرم نمی‌آمد، جز اینکه بگویم: خدایا! این کار توست که روز اول شوال را «الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» برای آنهایی که تسلیمِ دستورات تو بودند، عید قرار دادی. عید هم عیدی دارد.

 

به خدا بگویم: عیدی ما که سنمان بالاست، این است که امشب گذشتۀ ما را ببخشی. حالا گناه، عبادت یا کار خیر است، هرچیزی که هست، ببخش. من خودم خجالت می‌کشم که بگویم ماه رمضان من را قبول کن؛ مگر چه بوده که قبول کند؟! به فکرم آمد که از خدا بخواهم شما جوان‌ها از دختر و پسرتان را تا روز بیرون‌رفتن از دنیا (حالا هشتاد یا نودساله می‌شوید) از قرآن، اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، ابی‌عبدالله(ع)، عبادت و گریه بر حضرت سیدالشهدا(ع) جدا نکند. ما چیز دیگری بلد نیستیم، به پروردگار چه بگوییم!

 

این را هم به شما بگویم که خدا «أَکرَمَ الأَکرَمین» است؛ دلتان به این خواسته‌ها خوش باشد، چون خدا می‌دهد و برایتان ذخیره می‌کند. 

«اَرْحَمْ الراحِمین» است؛ «الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» یعنی بندگان من، آخر ماه رمضان شد؛ خوشحال باشید که می‌خواهم به شما عیدی بدهم.

الهی دلی دِه که جای تو باشد**** لسانی که در وی ثنای تو باشد

الهی بده همتی آن‌چنانم**** که سعی‌ا‌م وصول بقای تو باشد

الهی عطا کن مرا گوشِ قلبی****که آن گوش پر از صدای تو باشد

الهی عطا کن بر این بنده چشمی**** که بینایی‌اش از ضیای تو باشد

الهی چنانم کن از فضل و رحمت**** که دائم سرم را هوای تو باشد

الهی ندانم چه بخشی کسی را****که هم عاشق و هم گدای تو باشد

 

اسب عربیِ تربیت‌شده‌ام باید با یک نهیبِ رکاب خیز بردارد. چرا حرکت نمی‌کند؟ از روی زین خم شد. دید دختر سیزده‌ساله‌اش جلوی ذوالجناح را گرفته. این پدر مهربان و با محبت پیاده شد و روی زمین نشست. دخترش را روی دامن قرار داد. برای او زمینه‌ای فراهم کرد تا اول او حرف بزند. صدا زد: بابا! از صبح تا حالا که به میدان رفته‌ای، برگشته‌ای؛ این بار هم برمی‌گردی؟ فرمود: نه عزیز دلم، دیگر برنمی‌گردم.

 

گفت: بابا حالا که می‌خواهی بروی و دیگر برنگردی، می‌شود یک تقاضا کنم؟ فرمود: بله دخترم، عزیزم، بگو. گفت: بابا پیش از اینکه به میدان بروی، خودت ما را به مدینه برگردان. ما نمی‌خواهیم با شمر و سنان هم‌سفر باشیم. با کنایه به دختر خبر داد که دیگر من نمی‌توانم شما را به مدینه برگردانم.

 

صدا زد: دخترم! حالا من از تو یک درخواست دارم. دختر بلند شد و دست در گردنِ ابی‌عبدالله(ع) انداخت؛ صورت بابا را به سینه گرفت و گفت: بابا از من چه می‌خواهی؟ فرمود: سکینه جان! چیزی که من از تو می‌خواهم، این است که این‌قدر مقابل چشم من اشک نریزی. اشک چشم تو، دل من را آتش می‌زند.

لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً ******** مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی‏

 

بقیه‌اش را بلد نیستم که این پدر و دختر چگونه از هم خداحافظی کردند؛ اما دیگر بابا را ندید تا وقتی که در گودال دید عمه‌اش یک بدن قطعه‌قطعه را در آغوش گرفته است.

برچسب ها :