شب پنجم / پنجشنبه (24-4-1400)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- نرمی اخلاق پیامبر(ص)، شعاعی از رحمتالله
- تأکید پیامبر(ص) بر دوری از غضب
- اهمیت اخلاق در دین اسلام
- -برخورد پروردگار با مشرکین لجباز مکه
- -گذشت و پذیرش اسلامِ قاتل حضرت حمزه
- ضرورت تمرین خوشاخلاقی در زندگی
- دستورات اخلاقی پروردگار به پیغمبر(ص)
- الف) گذشت و چشمپوشی
- ب) طلب آمرزش برای آنها
- ج) مشورتکردن با آنها در امور
- حقیقت معنایی سلام
- هزینۀ رحمت الهی از سوی خداوند بر بندگان
- حکایتی شنیدنی از رحمت پروردگار
- کلام آخر؛ شعرخوانی مقبل در حضور حضرت زهرا(س)
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
نرمی اخلاق پیامبر(ص)، شعاعی از رحمتالله
به مناسبت شب باعظمت جمعه که در روایات ما آمده است «کم از شب قدر ندارد»، بحث نورانی دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) را که چند شب در جریان بود، برای شبهای بعد قرار میدهم و امشب مطالبی را در رابطهٔ با رحمت پروردگار عرض میکنم. البته برای متبرکشدن مطلب، ابتدا به دو آیه از آیات قرآن متوسل میشوم که گوشهای از رحمت خدا را نشان میدهد.
خداوند مهربان در این آیه میفرماید: «فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰه لِنْتَ لَهُمْ»[1] حبیب من، تو بهسبب رحمتی از سوی خداوند، انسانی نرمخو، آرام، خوشبرخورد و خوشخلق بر مردم شدهای. در واقع، قرآن به ما میگوید که نرمیِ در اخلاق و برخورد با همه، شعاعی از رحمتالله است. در نقطهٔ مقابل، خشم، تلخی و غضب و از کورهدررفتن که نباید از کوره در رفت، پیغمبر(ص) میفرمایند جرقهای از آتش دوزخ است. چهبسا آنکه بدخُلق، تنگخلق، تندخو و تلخ است، باید بداند که شعلهای از آتش دوزخ در این دنیاست و این شعله فردای قیامت هم در وجود خود انسان ظهور پیدا میکند.
تأکید پیامبر(ص) بر دوری از غضب
مرد عرب بیابانی خدمت پیغمبر(ص) آمد و گفت: مرا موعظه کن. حضرت فرمودند: «لَا تَغْضب» خشمگین و عصبانی نشو، از کوره هم در نرو. حرف پیغمبر(ص) تمام شد و مقداری در جلسه سکوت شد، دوباره این بیابانی به پیغمبر(ص) گفت: مرا موعظه کن. پیغمبر(ص) اصلاً از کوره در نرفتند و به او نگفتند مگر حالیات نیست! من که تو را نصیحت کردم و گفتم «لَا تَغْضب»، برای چه دوباره میپرسی؟ کسی خوشش آمد که دوباره بپرسد، ما باید تحمل و حوصله و احترام کنیم. بار دوم که گفت مرا نصیحت کن، رسول خدا(ص) با همان آرامی و نرمی فرمودند: «لَا تَغْضب». خودشان هم عصبانی نشدند.
ما اهل لباس مخصوصاً، وقتی حرفی را به دیگران میزنیم، آنها باید عمل به آن حرف را در خودمان ببینند؛ و الّا طبیعی است که پس میزنند و میگویند خودش عمل نمیکند، برای چه به ما میگوید؟ قرآن مجید هم پرسش سختی کرده و فرموده است: «لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ»[2] کاری که انجام نمیدهید، برای چه میگویید؟ پروردگار جملهای به عیسیبنمریم دارد که خیلی جالب است؛ میفرماید: اول خودت را موعظه کن، بعد دیگران را موعظه کن؛ اول به خودت برس، بعد به دیگران برس؛ اول خودت را آراستهٔ به ارزشها کن، بعد دیگران را دعوت کن به اینکه به ارزشها آراسته شوند. قرآن و روایات چه درسهای عجیبی به مرد و زن دارند!
بار دوم که پرسید و رسول خدا(ص) جوابش را داد، بلند نشد که برود، بعد از چند لحظه دوباره به پیغمبر(ص) گفت: مرا موعظه کن. پیغمبر(ص) نفرمودند تو خجالت نمیکشی که مزاحم ما میشوی؟ دو بار که گفتی، ما هم جوابت را دادیم؛ برای چه سهباره میپرسی؟ رسول خدا(ص) با همان محبت فرمودند: «لَا تَغْضب» عصبانی نشو. جلسه بهخوبی و بدون سروصدا، دعوا، ایراد و اشکال و حمله تمام شد.
اهمیت اخلاق در دین اسلام
-برخورد پروردگار با مشرکین لجباز مکه
حضرت به این عرب بیابانی گفتند عصبانی نشو، خودشان هم عصبانی نشدند؛ حتی در بار دوم و سوم هم عصبانی نشدند. همین اخلاق را ائمه هم داشتند؛ این اخلاق را پروردگار هم دارد. من واقعاً از شما درخواست میکنم که امشب وقتی به منزل تشریف بردید یا به حرم مشرّف شدید، قرآن مجید را باز کنید و سورهٔ توبه را بخوانید. این سوره برخورد پروردگار با مشرکین لجبازِ مُعاند مکه است. وقتی آیات برخورد خدا را با آنها ببینید، بهنظرتان میرسد که برخورد سخت و کوبندهای است؛ ولی بعد از اینکه دوسه آیه از برخوردها را با مشرکین بیان میکند، بلافاصله پروردگار میگوید: اگر بتپرستانی که سیزده سال با تو جنگیدند، توبه کنند، برایشان بهتر است؛ چون من توبهشان را قبول میکنم، گناهان گذشتهشان را میبخشم و برخوردهای بدشان با تو را مورد مغفرت قرار میدهم.
این اخلاق خداست! هیچکدام از ما نمیتوانیم ادعا کنیم که هیچ گناهی از اول تکلیف تا حالا نکردهایم؛ اگر بخواهیم گناهانمان، چه گناهان اخلاقی، چه گناهان بدنی و چه گناهان مالی را بشماریم، نمیتوانیم شمارهاش را بدست بیاوریم؛ اما پروردگار یک بار از دست ما از کوره درنرفته که صبحانه، ناهار یا شام ما را قطع کند، در سرمان بزند و طوری به ما وانمود کند که اصلاً توبهات را قبول نمیکنم. خدا در قرآن میفرماید: «قُلْ یٰا عِبٰادِی اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰه یغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ».[3]
-گذشت و پذیرش اسلامِ قاتل حضرت حمزه
وحشی قاتل حضرت حمزه(ع) است که وقتی حمزه(ع) شهید شد، بالای سر جنازه نشست و خودش بدن را مُثله کرد؛ یعنی انگشتهای حمزه، بینی و لبهایش را برید، با خنجر شکم او را پاره کرد و جگرش را درآورد، تکهتکه کرد و نخ داخل آن انداخت، گردنبند کرد و به گردن یک زن بدکاره انداخت که مادر معاویه است. این زن دهپانزده شوهر نامشروع داشته و نمیدانم ابوسفیان او را مطابق عقد جاهلیت عقد کرده بود یا نه! البته اگر عقدش کرده بود، جرثومهای مثل معاویه از این زن و شوهر نامشروع بهدنیا نمیآمدند.
پیغمبر(ص) بالای سر جنازهٔ عمویشان زارزار گریه کردند و تا وقتی زنده بودند، روضهٔ عمویشان را بعد از هر منبرشان میخواندند و گریه میکردند، مردم هم گریه میکردند؛ اما همین وحشی قاتل در سال هفتم نامهای به پیغمبر(ص) نوشت و گفت: من میخواهم به مدینه بیایم و مسلمان شوم، آیا قبول میکنی؟ پیغمبر(ص) فرمودند: در جواب نامهاش بنویسید که بیاید و مسلمان شود. او را قبول میکنم.
ضرورت تمرین خوشاخلاقی در زندگی
این داستان اخلاق در اسلام است. شما آقایان در خانه نسبت به همسرتان و شما خانمها نسبت به شوهرانتان، نسبت به بچهها، داماد و عروس، اگر اشتباهی هم اتفاق افتاد، از کوره در نروید؛ خدا راضی نیست. عصبانی نشوید و محبت، نرمی، خوشبرخوردی و خوشاخلاقی را تمرین کنید. این خیلی مهم است! خدا به رسولش میفرماید: تو بهسبب رحمتالله نرمخو، خوشبرخورد و خوش اخلاق شدی. «وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[4] اگر آدم خشن و سنگدلی بودی، اصلاً دور و بر تو نمیآمدند. طبع بشر از خشونت و سنگدلی خوشش نمیآید.
دستورات اخلاقی پروردگار به پیغمبر(ص)
بعد سه دستور اخلاقی به پیغمبر(ص) میدهد و میگوید: مردم مکه و مدینه در حق تو اشتباه زیاد داشتند، اشتباه هم میکنند، اما تو با آنها اینگونه رفتار کن:
الف) گذشت و چشمپوشی
«فَاعْفُ عَنْهُمْ» تو گذشت و چشمپوشی کن؛ نگو من به یک جلسه رفتم، برایم تمامقد بلند نشدند. دلش نخواست که بلند شود؛ نگو من میخواستم دختر خواهرم را برای پسرم بگیرم، گفت قول او را به یک نفر دیگر دادهام، من هم بیست سال است که به خانهاش نرفتهام. کار خیلی بد و اشتباهی کردهای! قرآن علنی میگوید: آنهایی که قطع رحم میکنند، «أُولٰئِک هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ»[5] همهٔ سرمایههای وجودیشان را به باد میدهند. یکی از قوموخویشهای نزدیک حضرت باقر(ع)، حضرت را خیلی رنجاند و اذیت کرد. امام صادق(ع) میگویند: پدرم مرا هنگام ازدنیارفتن صدا زدند و فرمودند که میدانی فلانی چقدر مرا اذیت کرد؟ عرض کردم: بله میدانم. شما هم که امام ما بودی، ما مقابل شما اقدامی نداشتیم. فرمودند: اما من خودم اقدام داشتم. پسرم! وضع مادی این بندهٔ خدا خوب نبود و من چند سال کل خرجش را میفرستادم. او این ماجرا را نمیداند و نمیخواهم بداند؛ حالا که از دنیا میروم، به تو وصیت میکنم دنبال کارم را بگیر وکمبود مالی او را مرتب جبران کن. این خوشخلقی، رفتار درست الهی و گذشت است. خدا هم به رسولش میفرماید که از آنها بگذر. حالا میخواهی با آنها چهکار کنی؟ گذشت کن و خودت را راحت کن.
ب) طلب آمرزش برای آنها
«وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ» تو دعایت مستجاب است. از من بخواه که بدیهای مردم را نسبت به تو ببخشم. این چه اخلاقی است! این حرف خداست! شما بگو خدایا! به جای اینکه از پیغمبرت دفاع کنی، ریشهٔ اینها را بکَنی و در سرشان بزنی، به پیغمبرت دستور میدهی که برای آمرزش آنها از تو طلب آمرزش کند.
ج) مشورتکردن با آنها در امور
«وَ شٰاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ» همینهایی که به تو بد کردند و غیبت تو را کردند، حرفهای نامربوطی زدند که خدا حرفهایشان را در قرآن نقل میکند و من نیازی نمیبینم که نقل کنم؛ میفرماید: حبیب من! وقتی میخواهی کاری انجام بدهی، آنها را جمع کن به آنها شخصیت بده و بگو من میخواهم کاری انجام بدهم و به مشورت با شما نیاز دارم. نظرتان دراینباره چیست؟ حضرت همه را در جنگ خندق جمع کردند و فرمودند نظر بدهید که داخل شهر بمانیم یا بیرون برویم؟! چند نفر نظر دادند. سلمان گفت: در ایران ما وقتی جنگی میشد، برای جلوگیری از ورود دشمن به شهر خندق میکندند. بعد سلمان طرح خندق را داد و همه پسندیدند، حضرت هم فرمودند خندق بکَنید.
بعد پروردگار میفرماید: «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» وقتی تصمیم به انجام کاری گرفتید، به خدا تکیه کنید؛ چون من کلیددار هستم. اگر بخواهم، آن کار به سامان میرسد؛ اما اگر نخواهم، خراب میشود. پایان آیه هم میفرماید: «إِنَّ اَللّٰه یحِبُّ اَلْمُتَوَکلِینَ» من عاشق آنهایی هستم که در همهٔ کارهایشان به من تکیه میکنند. این گوشهای از رحمت خدا که در یک آیه آمده بود.
حقیقت معنایی سلام
اما آیهٔ دوم چقدر عجیب است! به پیغمبر(ص) میفرماید: «وَ إِذٰا جٰاءَک اَلَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا»[6] حبیب من! هرگاه (امروز، فردا، پسفردا، تعطیلی یا غیرتعطیلی) گروهی از مسلمانها پیش تو آمدند، اولین کاری که با آنها انجام میدهی، «فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیکمْ» تو با این عظمتت به مردم سلام کن؛ منتظر نشو که به تو سلام کنند و با خودت بگویی من آقا و بزرگ، تک و عزیزالوجود هستم، دیگران باید به من سلام کنند. این شعاع رحمت پروردگار است! سلام یعنی اعلام امنیت؛ وقتی من به شما سلام میکنم، بنا به ترجمهٔ امام صادق(ع)، یعنی به شما قول میدهم که از دست، زبان، حرکات و چشم من در امان باشی و من هیچ خیانتی به تو نمیکنم. جوابش هم واجب است و شما هم باید به سلامکننده بگویی که من هم هیچ خیانتی به تو نمیکنم و از دست من در امان هستی. البته الآن از این نوع سلام در کشور خیلی کم شده است. افراد با هم رفاقت میکنند، تنها به قصد اینکه کلاه سر مردم بگذارند.
هزینۀ رحمت الهی از سوی خداوند بر بندگان
سپس میفرماید: سلام که کردی، این مطلب را به آنها بگو: «کتَبَ رَبُّکمْ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ» پروردگار شما هزینهکردن رحمتش را برای شما بر خودش واجب کرده است. آیا آدم نباید عاشق این خدا شود؟ پروردگار شما هزینهکردن رحمتش را برای شما بر خودش واجب کرده و به شما هم پیغام میدهد که «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ» اگر کار زشت و بدی کردید، دروغی گفتید، غیبتی کردید، به نامحرمی نگاه کردید یا گناه بالاتری کردید، «ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ» سپس از بدیهایتان توبه کردید و به من برگشتید، بدیهایتان را سر و سامان دادید و اصلاح کردید، «فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» به آنها اطمینان و یقین بده که خدای شما بسیار آمرزنده و رحیم است.
حکایتی شنیدنی از رحمت پروردگار
یکی از اولیای خدا در جلد اول تفسیر «روحالبیان» در ذیل آیهٔ 218 نقل میکند و میگوید: از راهی عبور میکردم، دیدم سر و صدا میآید. وقتی آمدم، دیدم خانمی زارزار گریه میکند و مردم محله جمع شدهاند، دست جوانی را گرفتهاند و به او میگویند از این منطقه و شهر بیرون برو! ای فاسد، ای فاسق، ای تبهکار! دیگر نمیگذاریم اینجا بمانی. مادر هم جوانش را نگاه میکند که مردم بیرونش میکنند و زارزار گریه میکند. با خودم گفتم قدمی برای خدا بردارم، ببینم چه میشود (همه باید برای خدا قدم بردارند) و جلو رفتم، به مردم گفتم: شفاعت مرا در حق این جوان قبول کنید؛ او دیگر فساد و تبهکاری نمیکند، چاقو نمیکشد و عربدهکشی هم نمیکند. بهخاطر مادرش قبول کنید. نگاهی به قیافهٔ من کردند و دیدند آدم بینظری هستم، گفتند: جوان! این مرتبه تو را به این شخص بخشیدیم. من هم خوشحال شدم و رفتم.
مدتی گذشت و دوباره عبور من به آن محله افتاد. محله آرام بود، ولی دیدم صدای گریهٔ بلند خانمی از پشت درِ آن خانه میآید. نگاه کردم، خانهٔ همان پسر بود. با خودم گفتم نکند دوباره خرابکاری کرده است، مردم هم او را کتک زده و بیرونش کردهاند. در زدم، خانم در را باز کرد. مادرش بود، به او گفتم: دوباره اوضاع بههم ریخت؟ گفت: نه! چند وقت پیش، جوانم در بستر افتاده بود. روزی مرا صدا کرد و گفت: مادر! حس میکنم که امشب شب مُردنم است. مردم محله از من بدشان میآید و ناراحت و رنجیده هستند. آنها را خبر نکن؛ چون اگر خبرشان کنی، به تشییع من نمیآیند. با یکی دوتا غریبه که برای این محله نباشند، جنازهٔ مرا شبانه به بیرون شهر ببر و در قبرستان دفن کن. این انگشتر برای خودم است که روی آن، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» کندهکاری شده است. این انگشتر را با من دفن کن. بعد که درِ قبر را پوشاندی، به پروردگار بگو: نظری به این غریبِ زیرِ خاک افتادهٔ بیچارهٔ بدبخت بکن. او با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» پیش تو آمده است. او را بردم و دفن کردم، خیلی هم ناراحت بودم. وقتی در آن تاریکی برمیگشتم، انگار این صدا به گوشم رسید: مادرم! غصهٔ مرا نخور که من مهمان پروردگار آمرزنده شدم.
این گوشهای از رحمت خدا بود. امشب شب خیلی مهمی است؛ بخصوص که شب جمعه به وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) گره خورده است.
ز هرچه آن غیر یار استغفرالله ×××××××× ز بود مستعار استغفرالله
سر آمد عمر و یک ساعت ز غفلت ××××××× نگشتم هوشیار استغفرالله
جوانی رفت و پیری هم سرآمد ×××××××× نکردم هیچ کار استغفرالله
نکردم یک سجودی در همه عمر ××××××× که آید آن به کار استغفرالله
ز کردار بدم صد بار توبه ×××××××× ز گفتارم هزار استغفرالله
شدم دور از دیار یار ای فیض ×××××××× من مهجور زار استغفرالله
کلام آخر؛ شعرخوانی مقبل در حضور حضرت زهرا(س)
صدای منادی را شنید که میگوید: «هر که دارد هوس کربوبلا بسم الله». شنونده آدم بد و بدکاری بود و با بدکاران همنشین بود. از این صدا تکان خورد، آمد و به مدیر قافله گفت: مرا هم با خودتان به کربلا ببرید. مدیر گفت: حرم ابیعبدالله(ع) جای شما بیسر و پاهای بدکار نیست! یکی از کاروانیان گفت: او را رد نکن و بگذار با ما بیاید. مدیر قافله گفت: بغچهات را ببند و بیا!
از اصفهان حرکت کردند، عصر پنجشنبه به گلپایگان رسیدند و در کاروانسرا رفتند. این آدم بدکار از قافله جدا شد، گوشهٔ حیاط خیلی گریه کرد تا خوابش برد. تا حالا کربلا را ندیده بود، در خواب دید که کنار صحن ابیعبدالله(ع) است. کفشهایش را درآورد و پابرهنه دوید؛ اما دید جمعیت در حرم چقدر باادب و باکرامت هستند! به دربان گفت: اینها چه کسی هستند؟ دربان گفت: مُقبل! اینها 124 هزار پیغمبرند که در شب جمعه با پیغمبر(ص)، علی(ع)، زهرا(س) و امام حسن(ع) برای زیارت آمدهاند.
من گوشهای نشستم، یکمرتبه پیغمبر(ص) فرمودند: بگویید که محتشم بیاید. من هم محتشم را ندیده بودم؛ دویستسیصد سال باهم فرق زمانی داشتیم. پیغمبر(ص) فرمودند: شب جمعه است، برایم روضه بخوان. محتشم در پلهٔ اول منبر نشست، حضرت فرمودند: تا بالای منبر برو. محتشم دو دستش را به ضریح اشاره کرد و صدا زد: یا رسولالله!
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست ×××××××× وین صید دستوپا زده در خون حسین توست
حسین جان! سلام مستحبه، اما جوابش واجب است؛ «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَبَا عَبْدِاللّه».
در دلم گفتم: خوشبهحالت محتشم، عجب مقامی داری! یکمرتبه یک نفر پیش من آمد و گفت: تو مُقبل هستی؟ گفتم: بله. گفت: تو شاعری؟ گفتم: بله. گفت: صدیقهٔ کبری(س) پشت پرده میگویند برایم مصیبت بخوان. بالای پلهٔ اول ایستادم، آن شعری که گفته بودم، خواندم:
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید ×××××××× عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت ××××××××× نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ××××××× اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
ناگهان از پشت پرده صدا بلند شد که مقبل، ادامه نده؛ زهرا غش کرد.
-دعای پایانی
«أللّهُمَّ اَحْيِنا حَياتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ أمِتْنا مَماتَ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ؛ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا فِی اَلْدُنْیٰا زیٰارَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ فِی اَلْاٰخِرَة شِفٰاعَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
الهی! به حق ابیعبدالله(ع)، تمام گذشتگان ما را غریق رحمت بفرما. مراجع گذشته، مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی را الآن سر سفرهٔ حسینت قرار بده.
ای خدا! برای حل مشکلات این مملکت و کرهٔ زمین، فرج ولیاللهالاعظم، امام زمان(عج) را برسان.
خدایا! عاقبت همهٔ ما و زن و بچهها و نسل ما را به خیر بگردان.
[1]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 159.
[2]. سورهٔ صف، آیهٔ 2.
[3]. سورهٔ زمر، آیهٔ 53.
[4]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 159.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 27.
[6]. سورهٔ انعام، آیهٔ 54.