لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم؛ یک‌شنبه (21-1-1401)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1443 ه.ق - فروردین1401 ه.ش
26.66 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

موعظه، نخستین غذا و راه آماده‌کردن نفس

براساس مسائلی که از قرآن و روایات دربارهٔ نفس در جلسهٔ گذشته شنیدید، غذای نفس در ابتدای کار، موعظه و نصیحت است؛ چون درجا امکان ندارد که نفس، یعنی چیزی که در وجود انسان مایهٔ حیات و مرگ، همچنین مایهٔ تقوا و فُجور است (هر چهار تا در قرآن است)، متخلق به حسنات اخلاقی کرد. در واقع، باید به نفس آمادگی داد و نفس را از زنگ‌ها و زنگارها صیقلی داد و پاکش کرد. بعد لقمهٔ طیبِ طاهرِ حسنات اخلاقی را به او داد. 

یک راه آماده‌کردن نفس، موعظه و نصیحت است. آن‌هم اگر شما عزیزانم و سرورانم خواستید کسی را موعظه و نصیحت کنید، زبان آرام، بامحبت و باعاطفه لازم است. زبان باید زبان رحمت و مهر باشد برای کسانی که اهل پذیرش هستند. متأسفانه عده‌ای هم در دنیا بودند و الآن هم هستند که کار خودشان را با دست خودشان به جایی رسانده‌اند که روحیهٔ نصیحت‌پذیری را در خودشان کشته‌اند. قرآن هم می‌فرماید: «ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[1] رهایشان کن که فایده‌ای ندارد! درست هم هست و فایده‌ای ندارد. ابولهب و ابوجهل سیزده سال، صدای نصیحت عرشی، نوری و ملکوتی پیغمبر(ص) را شنیدند و نپذیرفتند. بر همین مبنا هم، سعدی می‌گوید:

با سیه‌دل چه سود گفتنِ وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

طرف مقابل ما هم که می‌خواهیم نصیحتش کنیم، باید دلش یک مقدار نرم، اهل انصاف و اهل عقل باشد؛ و الّا نمی‌پذیرد. من هم که می‌‌خواهم چنین افرادی را نصیحت کنم، زبانم اصلاً نباید چماق باشد! در واقع، دست زبانم باید دست رحمت باشد و موعظه را با دست محبت، لطف، نرمی، مهر و با احترام به طرف مقابلم هدیه کنم. 

 

هدیۀ پروردگار به بندگان در کتب آسمانی

موعظه واقعاً هدیهٔ الهی است و در همهٔ کتاب‌های آسمانی هم بوده. شما در این ماه رمضان که قرآن می‌خوانید، وقتی به تورات و انجیل بیان‌شدهٔ در قرآن می‌رسید، هم تورات و هم انجیل، «فِیهِ مَوْعِظَةٌ».[2] همان‌طور که بشر به آب، هوا و نور نیاز دارد، به موعظه هم واقعاً نیاز دارد. دربارهٔ انجیل هم که آیاتی در قرآن هست، باز همین مسئله است: «فِیهِ مَوْعِظَةٌ». کل قرآن مجید هم که موعظه است: «قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ».[3] 

 

زبان موعظه، زبان رحمت

خود این قرآن چیست؟ یکی از اسامی قرآن مجید که بارها در خود قرآن آمده، «رحمت» است. زبان موعظهٔ قرآن زبان رحمت است. غیر از کتب آسمانی، همهٔ انبیا هم اهل موعظه بودند؛ ولی با زبان رحمت. شما دربارهٔ رسول خدا(ص) در قرآن می‌خوانید: «مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»؛[4] بعد هم در یک آیهٔ دیگر می‌خوانیم: «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ»[5] حبیب من! وظیفهٔ تو بین مردم، تذکردادن است. با تذکر، نصیحت و موعظه، مردم را بیدار کن. «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»[6] من تو را چماقِ بالای سر مردم نفرستاده‌ام که با موعظه و نصیحت به آنها تلخی کنی. موعظه‌گر باید خیلی شیرین باشد که طرف مقابلش از موعظهٔ او لذت ببرد و در درون خودش هم از خودش و پروردگارش خجالت بکشد. 

 

پروردگار، دل‌سوزترین و مهرورزترین موعظه‌گر

غیر از قرآن و کتب آسمانی، انبیا، ائمه و اولیای الهی که همه موعظه کرده‌اند و تمام موعظه‌هایشان هم عاطفی، مهر و رحمت است، گاهی خود پروردگار به کل مردم خطاب می‌کند و می‌گوید: «یعِظُکُمْ بِهِ»[7] من شما را موعظه می‌کنم. من شما را خلق کرده‌ام و روزی شما را می‌دهم. حیات و مرگ شما به دست من است و دل‌سوزتر و مهرورزتر از من ندارید. من شما را موعظه می‌کنم. برای چه موعظه می‌کنی؟ برای اینکه اولاً یک دنیا و آخرت پاکی پیدا کنید و نهایتاً برای اینکه به جهنم نروید. اصل موعظه‌های پروردگار روی این سه محور است. «یعِظُکُمْ» شما را موعظه می‌کنم. برای چه؟ اولاً موعظه‌گرتان خالق و رزاقتان است. موعظه‌گر کریم، ودود و رحیم است. اینها در دعاها که فراوان است؛ ولی در متن قرآن هم هست. موعظه‌گر شما ارحم‌الراحمین است و کسی مهربان‌تر از او به شما نیست. اگر شما در قیامت به مشکل برخورد کنید، «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ × وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»[8] یک شفیع و یک دوست در میلیاردها جمعیت محشر به‌سراغتان نمی‌آید. همه رهایتان می‌کنند؛ اما من تا نفس آخر رهایتان نمی‌کنم و از خودم طردتان نمی‌کنم. این موعظه‌گر شماست که و از پیشگاهش کسی را رد نمی‌کند. تکیه‌گاه و سفره‌اندازی غیر از من ندارید! چه کسی تکیه‌گاه و سفره‌انداز شماست؟ 

 

نگاه به جهان هستی از چشم پروردگار

انبیا مبلّغین من بودند و روزی‌دهنده و خالق شما نبودند. انبیا نهایتاً دل‌سوز شما بودند؛ اما من همه‌کارهٔ شما هستم. بیشتر شما در فراموشی به سر می‌برید، و الّا اگر گاهی یاد کارهای من در حق خودتان بیفتید و در کتاب هم بخوانید، مرا یادتان می‌آید. کتاب‌های خوبی هم دراین‌زمینه‌ها نوشته شده است! مثلاً کتاب «جنین‌شناسی»[9] را بخوانید تا ببینید من در نه ماه، پشت سه تا تاریکی برایتان چه‌کار کرده‌ام! شما در رحم مادر «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ»[10] بودید؛ ولی من صورتتان را به زیباترین وجه نقاشی کردم. جلوی آینه به خودت نگو که خدا من را بدگِل آفریده است. قرآن و خدا اصلاً این را قبول ندارند. قرآن می‌فرماید: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَی‌ءٍ خَلَقَهُ»[11] هرچه در این عالم هست، به زیباترین قیافه خلق کرده است. ما خیلی از حیوانات را می‌بینیم، خوشمان نمی‌آید و می‌گوییم عجب ریختی، عجب دُمی، عجب پوزی و عجب قیافه‌ای؛ اما خدا او را زیبا می‌بیند. در واقع، جهان را باید با چشم خدا نگاه کرد.

سعدی قطعه‌ای را در «گلستان» نقل می‌کند که ظاهراً جوانی سر یک مسئله با مادرش درگیر شد. این جوان نباید با مادرش درگیر می‌شد. اصلاً ما تا آخر عمرمان نباید با پدر و مادر درگیر بشویم؛ حتی اگر آنها با ما درگیر شوند، تحقیرمان کنند و بگویند خانهٔ ما نیا و خانمت را به خانهٔ ما نیاور. اصلاً حق درگیرشدن نداریم! این جوان با مادرش درگیر شد و یک مشت محکم در سینهٔ مادر زد. مادر به او گفت: دوران بچه‌گی‌ات را یادت رفت؟ آن‌وقت که تو در رحم من بودی، یادت رفت؟ آن‌وقت که دو سال عاشقانه کثافات بدنت را پاک می‌کردم و می‌شستم و شلوار تمیز پایت می‌کردم (آن‌وقت‌ها که بچه‌ها را قنداق می‌کردند)، یادت رفت؟ حالا این‌جور مشت در سینهٔ من می‌زنی! 

ما هم نُه ماه رحِم را یادمان نمی‌آید که خدا برای ما چه کرده است و حالا شاخ‌وشانه برایش می‌کشیم و می‌گوییم: من روزه‌ات را نمی‌گیرم و نمازت را نمی‌خوانم. من جان کنده‌ام و حالا سر سال یک‌میلیون تومان برایم مانده، می‌گویی دویست‌هزار تومانش را به‌عنوان خمس بده یا این مقدار گندمت را برای زکات بده. خدایا! این دیگر چه بازی است که سر ما درآورده‌ای. 

محبت‌های مرا در رحم مادر و وقت به‌دنیاآمدنت یادت رفت؟ یادت رفت که چه‌کار کردم تا سالم به‌دنیا بیایی؟ اگر نظر نمی‌کردم، دکتر باید تو را با ابزار تکه‌تکه می‌کرد و درمی‌آورد؛ اما چه کردم که مادرت تو را زایید و اتفاقی برای تو نیفتاد. خودش که به جان‌کندن افتاد! پیغمبر(ص) می‌فرمایند: زنی که بچه می‌زاید، اولین کسی که با زاییدن بچه به او چشم‌روشنی می‌دهد، خداست. خداوند تمام گناهان گذشتهٔ مادر را با به‌دنیاآمدن تو می‌آمرزد. خدا به او تحفه و چشم‌روشنی می‌دهد؛ آن‌وقت تو چپ به او نگاه می‌کنی؟ این مادر خیلی مورد احترام خداست! 

یادت رفت که «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ»[12] تو را سالم به‌دنیا آوردم؟ یادت رفت که دندان نداشتی و نمی‌توانستی حتی نرم‌ترین میوه و نان را بخوری؟ واقعاً یادت رفته که دو تا مَشک روی سینهٔ مادرت خلق کردم و تمام ویتامین‌های لازم را در آن دو تا مَشک به اسم شیر برایت گذاشتم؟! یادت رفت که درِ مَشک را هم نبستم، مَشک هم در سینهٔ مادرت سرازیر بود و سوراخ هم بود؛ اما یک قطره هم غذای تو نمی‌ریخت، مگر وقتی که تو به دهان می‌گرفتی و می‌مکیدی. این دو تا مَشک در یا طناب نداشت و بسته نبود! چه کسی این روزیِ تو را نگه می‌داشت که وقت به‌دنیاآمدنت، دو ساعت به دو ساعت، بعد هم چهار ساعت به چهار ساعت، تا دو سال نگذاشتم که یک قطره روزیِ تو از این مشک بریزد. همهٔ اینها را یادت رفت؟

 

سه اصل اساسی در موعظه‌های پروردگار

چه کسی شما را موعظه می‌کند؟ این‌که در قرآن مجید می‌فرماید «يَعِظُکُمُ»[13] من دارم تو را موعظه می‌کنم. کارها و محبت‌های مرا یادت نرود که یک‌وقت موعظهٔ من را پس بزنی! من تو را موعظه می‌کنم به‌خاطر سه چیز: پاک‌بودن دنیا و آخرتت، آراسته‌شدنت به حقایق الهیه و ملکوتیه و سوم هم این‌که با موعظهٔ من، شایستهٔ رفتن به بهشت بشوی. 

واقعاً او می‌خواهد که همهٔ ما اهل بهشت باشیم. خداوند در قرآن می‌فرماید: «إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَلَا يَرْضَىٰ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ»؛[14] «عباد» یعنی کل انسان‌ها! از زمان آدم(ع) تا آخرین انسانی که به‌دنیا می‌آید، راضی نیستم یکی از شما به جهنم بروید. خوشت می‌آید با خودت بازی و خدعه و حیله می‌کنی؟ خوشت می‌آید با مردم خدعه و حیله می‌کنی؟ خوشت می‌آید حرف‌های من را گوش ندهی؟ مگر من به تو چه می‌گویم؟! می‌گویم داری به مغازه‌ات می‌روی، معاملاتت را برای شِندِرغاز که می‌خواهی دو تا نان سنگک، یک کیلو گوشت، یک کیلو قند و شکر، نیم‌کیلو هم چای و ده‌متر هم پارچه برای بدن خودت و زن و بچه‌ات بخری، با ربا مخلوط نکن! رزق من را نجس نکن و پاک‌خور باش. مگر من چه می‌گویم؟ من می‌گویم وقتی به مردم جنس می‌فروشی، ترازو را دست‌کاری نکن؛ یک کیلو را نهصد گرم نده و پول یک کیلو را بگیر! مگر من چه می‌گویم؟ مگر تو خوشت می‌آید که یک نفر این بلاها را سرت در بیاورد؟ اگر کسی به تو کم فروخت و فهمیدی، حالت خوب است؟ صدکیلو برنج خریدی، حالا اتفاقی خوشت آمد که وزن کنی و دیدی 95 کیلوست، کیلویی 100هزار تومان. پانصدهزار تومانت را با کم‌فروشی بالا کشیده است. خوشت می‌آید؟! مگر من چه می‌گویم؟! من می‌گویم وقتی می‌خواهی با همهٔ مردم (شیعه و سنی، کافر و مشرک، مسیحی و یهودی) حرف بزنی، «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[15] حرفِ خوب، معنادار و بامحبت بزن. 

 

اولیای الهی، اهل موعظه و نصیحت

این آثار نصیحت پروردگار است. اکنون به اول سخن بروم. بخشی از تمام کتاب‌های آسمانی، «موعظه» است که در قرآن هم مطرح است. در تورات و انجیل هم موعظه آمده. زبان همهٔ انبیا، غیر از احکامی که می‌گفتند حلال و حرام و واجب، بقیه‌اش موعظه و نصیحت است. تمام ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و اولیای خدا اهل موعظه بودند. دقیقاً ساعتش و این را ‌که کدام کانال بود، نمی‌دانم! من یک شب به برنامهٔ «حدیث سرو» برخوردم که زندگی عالم ربانی، حکیم الهی، زاهد به‌معنای واقعی، مرحوم آیت‌الله شیخ هادی تألهی همدانی را پخش می‌کند.

من ده‌سال عمرم را خدمت ایشان می‌رفتم. ده سال کم نیست! وقتی در شهر همدان برای منبر دعوت داشتم، همان روز اول به آقازده‌شان می‌گفتم: به ایشان بگویید که می‌خواهم به دیدنشان بیایم. یک مردی که تقریباً به بخش اعظم اعماق «نهج‌البلاغه» آگاه بود و این علم کم نیست! کسی که نهج‌البلاغه را بفهمد، یعنی علی(ع) را فهمیده است. فرزندشان هم می‌گفت چشم، خبر می‌دهم. یک‌مرتبه می‌دیدم عصر برای خبر به خانه‌ای آمده که من بودم، ایشان هم آمده است. من که از خجالت آب می‌شدم! آن‌وقت سال‌های اول و دوم منبرم، 28-29 ساله و شاید هم کمتر بودم. به ایشان عرض می‌کردم: آقا! من پیغام دادم که به دیدن شما بیایم. من با سر می‌آمدم، شما برای چه به دیدن یک بچه آمدی؟ می‌گفت: ما دستور داریم به دیدن کسی بروید که وارد است و من هم می‌خواهم به دین عمل کنم. به من ربطی ندارد که سن تو چقدر است! هر سال هم تکرار می‌شد و اول ایشان می‌آمد و حدود یک‌ربع بیست‌دقیقه می‌نشست. من هم در این بیست‌دقیقه اصلاً حاضر نبودم یک کلمه حرف بزنم و فقط مستمع بودم. هر بار که به دیدن من آمد و هر بار که من برای بازدیدش رفتم، مرا موعظه و نصیحت کرد. 

والله! ما آخوندها هم، از طلبه تا مرجع تقلید، محتاج نصیحت هستیم. شما هم مثل ما محتاج نصیحت هستید. پارسال یک مرجع برای یک جلسه مرا دعوت کرد. مرجع بزرگواری است و اولین بار در مرجعیتش بود که در منزلش به منبر می‌رفتم. از منبر که پایین آمدم، دیدم صورتش از گریه خیس شده است. این حرف برای ایشان است که گفت: فلانی! هر وقت دعوتت کردم، بیا؛ ما نیازمند موعظه هستیم. امروز مرا تکان دادی و به دنیای دیگری بردی. ما خودمان را با موعظه پیدا می‌کنیم که کجاییم! با موعظه پیدا می‌کنیم که روی تپهٔ غرور و کبر و عُجبیم! 

اولین باری که ایشان در همدان به دیدن من آمدند (الآن صدایش در گوشم است)، این روایت و حدیث قدسی را خواند و نظرش این بود که این‌جوری باشیم! هیچ‌وقت نمی‌گفت این‌جوری باش، بلکه خودش را هم قاتی می‌کرد. البته خودش این‌طور بود! اگر هنوز این برنامه را می‌گذارند، تکرارش را فکر ‌کنم شب‌ها ساعت دو پخش می‌کنند. حتماً قیافهٔ اصلی خودش را در این برنامه ببینید، نه آن بدلی که به جای ایشان کار انجام می‌دهد. قیافهٔ اصلی خودش و صحبت‌هایش را نشان می‌دهد. ایشان نگاه هم نمی‌کرد و سرش پایین بود. غروب‌ها هم برای نماز جماعتش می‌رفتم. پنجاه سال بعد از نماز جماعتش، برای مردم نهج‌البلاغه ‌گفت و می‌گفت ما همین قدر می‌دانیم. 

اولین باری که دیدار اتفاق افتاد، این روایت را از قول پروردگار خواند. اصلاً من طاقت نگاه‌کردن به چهره‌اش را نداشتم! این دو تا چشمی که برق می‌زد و معلوم بود که کجاها را نگاه می‌کند، وقتی کلمات پروردگار را می‌خواند، پر از اشک می‌شد.

کسی که بدون روضه گریه کند، خیلی والاست! کسی که یک آیه دربارهٔ جهنم بشنود، بلرزد و اشکش بریزد، خیلی بالاست! این طبیعی است که روضه آدم را گریه می‌اندازد؛ چون آدم عاطفی است و ما هم عاشق ابی‌عبدالله(ع) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستیم. اولِ اول هم که هنوز روضه را شروع نکرده‌ایم، همین که یکی می‌گوید «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ»، گریه‌مان می‌گیرد. این گریه گریهٔ عاطفی، رحمت و احسان است. ما داریم به چه کسی احسان می‌کنیم؟ در کتاب باعظمت «کامل‌الزیارات» است: شما وقتی گریه می‌کنید، به مادرمان فاطمه(س) احسان می‌کنید. این گریه امر طبیعی است؛ اما اگر آدم خودش یا گوینده‌ای یک آیهٔ قرآن بخواند و عذاب الهی در آیه مطرح باشد و گریه کند، این گریه گریهٔ پر قیمتی است. 

 

پاداش مخفی پروردگار برای بندگان شایسته

این عالم بزرگوار هم این حدیث قدسی را می‌خواند و چشمش پر از اشک بود. «یَقُول اللهُ تَعَالَى: أعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ»[16] برای بندگان شایسته‌ام پاداشی مهیّا کرده‌ام. قرآن یک آیهٔ عاطفی بسیار عجیبی دارد که می‌گوید: کسانی که وارد بهشت می‌شوند، «نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ»[17] مهماندارشان غفور رحیم است و او سفره می‌اندازد. یک آیهٔ خیلی جالب‌تر (سورهٔ یس) هم دارد که می‌فرماید:‌ «سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ»[18] اهل بهشت وقتی وارد بهشت می‌شوند، پروردگار به آنها سلام می‌کند و می‌گوید بندهٔ من! ربّ رحیمت به تو سلام می‌کند. ما باید به بزرگ‌تر سلام کنیم یا بزرگ‌تر باید به ما سلام کند؟! داستان خدا چجوری است؟ اگر پروردگار در این حدیث قدسی می‌فرماید‌ برای بندگان شایسته‌ام، حالا شما فکرت نرود که بندگان شایسته چه کسانی هستند و کجا قرار دارند! اگر ما ده میلیون سال بپریم، به آنها می‌رسیم؟ قسم برایتان نمی‌خورم! شما بنده‌های صالح خدا هستید و برای شماست. شما مگر دلتان پر از محبت خدا نیست؟ شما هر روز پانزده‌شانزده ساعت گرسنگی را در روزگی به عشق چه کسی می‌کشید؟ چرا بقیه این گرسنگی را نمی‌کشند که هم سالم هستند و هم بدن خیلی قوی‌ای دارند؟ مخصوصاً شما با این سن کم که شانزده تا بیست سال دارید، شبانه‌روز چند بار این پیشانی‌تان را روی خاک می‌گذارید و می‌گویید: «سُبْحانَ رَبِّی الأعْلَی وَبِحَمْدِهِ». شما که آلودهٔ به گناهان کبیره نیستید؛ نه رباخوارید، نه زناکار، نه ظالم و نه آدم‌کش. اگر شما بندهٔ صالح نیستید، پس چه کسی بندهٔ صالح است؟!

حدیث قدسی می‌فرماید: «أعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ» پاداشی برای بنده‌های شایسته‌ام آماده کرده‌ام که «ما لا عَينٌ رَأتْ و لا اُذُنٌ سَمِعتْ» هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی هم نشنیده است. ما آیات قرآن را راجع‌به بهشت شنیده‌ایم؛ ولی اینجا می‌گوید هیچ گوشی نشنیده است! «و لا خَطَرَ على قَلبِ بَشرٍ» همچنین به اندیشهٔ هیچ انسانی هم خطور نکرده. 

ایشان این حدیث را اولین بار که آمد، بنده‌نوازی و ذره‌پروری کرد و خواند و با چشم پر از اشک بلند شد. به ایشان گفتم: آقا! بیشتر خدمتتان باشیم. می‌گفت: عمر تو برای مسلمان‌هاست و من در قیامت نمی‌توانم جواب بدهم. باید بروم! 

 

اشعار حکیمانه، سرشار از موعظه

همه نصیحت کردند و بعد از انبیا، ائمه و اولیای الهی، شعرای حکیم هم خیلی خوب نصیحت کرده‌اند. شاعر می‌گوید:

دل به محبوب ده که زنده شوی

شه شوی شاه، گر تو بنده شوی

بندگی کن که زندگی یابی

زندگی خود ز بندگی یابی

خواجه، این مفلسی ز بیکاری است

غم و اندوه تو ز بی‌یاری است

حالا کاری به کار خدا و عبادت نداری؛

مار بینی و یار پنداری

گرگ مُرده شکار پنداری

چون تو بسیار گول بی‌حاصل

دل نهادند اندرین منزل

آخر کار شرمسار شدند

در بر دوست بی‌وقار شدند

عاشق و طالب ملامت باش

بری از راحت و سلامت باش

عمل خود چو گنج پنهان کن

دل به‌دست آر و خانه ویران کن

عاشقان جز پی بلا نروند

بر سرِ دار بی‌رضا نروند

گر بدانی حقیقت غم عشق

نشوی جز انیس و همدم عشق[19]

اشعار نصیحتی که خیلی هست! من کلاس هفتم و هشتم که بودم، نزدیک چهارهزار شعر حفظ کردم. چه نصایحی در این اشعار حکیمانه است! 

 

پروردگار، تنها امید و دل‌گرمی مؤمنین

خدایا! هر شب، آخر بحثم دو کلمه با خودت حرف می‌زنیم، با تو عشق می‌کنیم و لذت می‌بریم. ما تو را نمی‌بینیم، اما تو که ما و حال ما را می‌بینی. خدایا! چیزی در زندگی نداریم که به تو ارائه کنیم و بگوییم این مایهٔ ماست. چه بگوییم؟ تا حالا برایت چه‌کار کرده‌ایم! این دوروزهٔ باقی‌ماندهٔ عمر می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟ چقدر دنبال این و آن رفتیم و ما را رها کردند. آنها می‌دانستند ما آدم خیلی بدی نیستیم، ولی دنبال ما رفتند و چقدر غیبت کردند و تهمت زدند! ای کاش! از اول جوانی با خودت رفیق بودیم و این‌قدر به این طرف و آن طرف نمی‌رفتیم.

یا رب به سرّ السرّ ذات بی‌مثالت

روشن دلم گردان به اشراق وصالت

عمری است دل دارد تمنای وصالت

با یک نظر درد فراقم ساز درمان 

نالم به کویَت حالی از درد جدایی

گریه‌ام که شاید پرده از رخ برگشایی 

تو افکنی بر من نگاه دلربایی

من بنگرم آن حسن کل با دیدهٔ جان 

ما جز تو یارب یاور و یاری نداریم

با حضرتت حاجت به دیّاری نداریم

جز رحمتت با کس سروکاری نداریم

باز است برِ بیچارگان درگاه سلطان[20]

محبوب ما! ما خیلی به تو دل‌گرم هستیم. ذره‌ای از تو ناامید نیستیم و یقین داریم که در دنیا، وقت مرگ و آخرت، دستمان را می‌گیری. یک عمر است به‌دنبالت دویده‌ایم و محال است آخر کار ما را رها کنی!

 

دعای پایانی

«نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَّلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ». 

«اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ ذِکرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ عِبادَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ وِصٰالِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ شُکْرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ قُرْبِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ فَضْلِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ لُطْفِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ إحْسٰانِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَحَبّتِک».

«اللَّهُمَّ بحَقِّ الحُسَیْن، عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَجَ».

«اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ».

«اللّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنینَ وَ المُؤمِنَاتِ».

پروردگارا! مرگ ما را در نماز قرار بده؛ مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده؛ مرگ ما را در عرفه قرار بده؛ مرگ ما را در عاشورا قرار بده. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

خدایا! به عزت و جلالت، به انبیائت و کتابت، به امامان معصومت و به گریه‌های شب یازدهم زینب کبری(س) قسم، مرگ ما را در گریه‌های ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

 


[1]. سورهٔ انعام، آیهٔ 91.
[2]. بحارالأنوار، ج78، ص319؛ امالی شیخ صدوق، ص509: «كَتَبَ هَارُونُ الرَّشِيدُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عِظْنِي وَ أَوْجِزْ قَالَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ ما مِن شَى ءٍ تَراهُ عَيناكَ إلاّ و فيهِ مَوعِظَةٌ».
[3]. سورهٔ یونس، آیهٔ 57.
[4]. سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107.
[5]. سورهٔ غاشیه، آیهٔ 21.
[6]. سورهٔ غاشیه، آیهٔ 22.
[7]. سورهٔ نساء، آیهٔ 58.
[8]. سورهٔ شعراء، آیات 100 و 101.
[9]. کتاب «جنین‌شناسی» لانگمن، کتابی بسیار ارزشمند در زمینهٔ بارداری، رویان‌شناسی و مراحل تکامل جنین است.
[10]. سورهٔ زمر، آیهٔ 6.
[11]. سورهٔ سجده، آیهٔ 7.
[12]. سورهٔ نحل، آیهٔ 78.
[13]. سورهٔ نور، آیهٔ 17: «يَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنينَ».
[14]. سورهٔ زمر، آیهٔ 7.
[15]. سورهٔ بقره، آیهٔ 83.
[16]. محجة‌البیضاء، ج7، ص57؛ کلیات حدیث قدسی، ج1، ص704؛ عوالی‌اللئالی، ج4، ص101؛ بحارالأنوار، ج8، ص92.
[17]. سورهٔ فصلت، آیهٔ 32.
[18]. سورهٔ یس، آیهٔ 58.
[19]. شعر از جمالی اردستانی.
[20]. شعر از مرحوم مهدی الهی‌قمشه‌ای.

برچسب ها :