خدایا هر شب آخر بحثم یک دو کلمه با خودت حرف می زنیم و عشق می کنیم. ما تو را نمی بینیم تو که ما را می بینی. حال ما را که می بینی خدایا چیزی که در زندگی به تو ارائه بکنیم و بگوییم این مایه ی ماست نداریم؛ چه بگوییم؟
تا حالا چیکار کردیم برایت، این دو روزه ی باقی مانده ی عمر می خواهیم چکار کنیم؟! چقدر دنبال این و آن رفتیم و ما را رها کردند. می دانستند ما خیلی آدم بدی نیستیم ولی رفتند دنبال ما و چقدر غیبت کردند و تهمت زدند؛ ای کاش از اول جوانی با خودت رفیق بودیم و اینقدر این طرف و آن طرف نمی رفتیم!