مادر يزيد دختر مجدل كلبيه است كه زندگى با معاويه و در شهر را كراهت داشت و اشعار معروفى دارد:
للبس عبائه و تقر عينى /// احب الى من لبس الشفوف
و بيت تخفق الارياح فيه /// احب الى من قصر منيف
و خرق من بنى عمى فقير /// احب الى من علج عنيف
معاويه آن زن را با يزيد پسرش به باديه فرستاد و يزيد در باديه رشد يافت ، لهذا اخلاق باديه نشينى و صحرانشينى داشت . زبانش فصيح بود - يزيد ديوانى دارد كه چاپ شده ابن خلكان را مى گويند از مريدهاى فصاحت يزيد است - و به شكار علاقه فراوانى داشت (صيد لهو در اسلام و حكم صلاه مسافر در سفر لهو). سوم اينكه به اسب سوارى و مسابقه و تربيت حيوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانى داشت .
اين صفات در يك مردى كه قوى و نيرومند و صاحب ملكات فاضله باشد كمال و موجب تكميل قواى او مى شود، ولى در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزاده ها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم مى شود.
يزيد روى خصلت فصاحت بدوى به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطيل علاقه فراوانى داشت ، آن هم از نوع اشعارى كه در اسلام لغو و لهو است لان يملا بطن الرجل قيحا خير من ان يملا شعرا عرق شدن در شعر و خيال ضررهاى زيادى دارد. شعر تا حدى از مظاهر جمال است آثار اجتماعى مفيدى ممكن است داشته باشد. داستان ها در اين زمينه هست و به همين دليل كه خوبى دارد بدى هم دارد دربارهايى كه شعر و خلاعت و لغو بوده بسيار فاسد بوده . خيلى ها بوده اند كه به واسطه يك شعر در دربار اموى ها صله هاى فراوانى برده اند. داستان وليد اموى و ابن عايشه ص 75 مكتب تشيع .
به هر حال شعراء و بطال ها در دربار يزيد مقامى داشتند و خودش هم در وصف خمر و ساير چيزها اشعارى دارد، از آن جمله :
شمسيه كرم برجها قعردنها /// و مشرقها الساقى و مغربها فمى
فان حرمت يوما على دين احمد /// فخذها على دين المسيح بن مريم ...
و از آن جمله :
المساجد للعباد تسكنها /// و اجلس على دكه اخمار و استقينا
ان الذى شربا فى سكره طربا /// و للمصلين لا دنيا و لادينا
ما قال ربك ويل للذى شربا /// لكنه قال ويل للمصلينا...
و از آن جمله :
لما بدت تلك الرووس و اشرقت /// تلك الشموس على ربى جيرون
صاح الغراب فقلت صح اولا تصح /// فلقد قضيت من النبى ديونى ...
و از آن جمله است اشعار كه با اشعار ابن الزبعرى ملحق كرد كه مفصل است .
علاقه وافر يزيد به شكار و تفريح مانع رسيدگى به كارهاى مملكتدارى و سياست بود و ناچار كارها در دست ديگران بود.
و اما علاقه او و سرگرمى او به بازى با حيوانات ، كارهاى او را به صورت مسخره اى در آورده بود. نه تنها به اسب سوارى و اسب دوانى علاقه و وافرى نشان مى دادى (اين عمل در اسلام ممدوح است ) او يك عده بوزينه و يوز (فهادين ) تهيه كرده بود با آنها سرخوش بود.
يك بوزينه اى داشت كه او را تعليم كرده بود. بوزينه هم از هر حيوانى بهتر تعليم قبول مى كند. (قصه بوزينه و وزارت ) به او كنيه داده بود عرب به حيوانات لقب و كنيه مى دهد.
من ذاك ام عريط للعقرب /// و هكذا ثعاله للثعلب
به جعل مى گويد: ابو جعرانه و احيانا به حيوان شخصى ممكن است علم شخصى بدهد يزيد يك كنيه شخصى به اين ميمون داده به نام ابوقيس . به اين حيوان لباس ابريشم و حرير و ديبا و جامه ها زربفت مى پوشيد و او را در مجلس شراب خويش حاضر مى كرد بنازم غيرت ندماى يزيد را و حتما بسيارى از امرا و حكام در آن مجلس حاضر مى شده اند! از طرف ديگر ماده الاغ چابكى داشت و گاهى اباقيس كه تعليم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مى شد و در مسابقه اسب ها شركت مى كرد. خودش خيلى علاقه داشت كه اباقيس برنده مسابقه بشود (و شايد هم احيانا سواركارها به خاطر يزيد عمدا ماده الاغ را جلو مى انداختند.)
اين اشعار يزيد در اين زمينه است :
تمسك ابا قيس بفضل عنانها /// فليس عليها ان سقطت ضمان
الا من راى القرد الذى سبقت به /// جياد امير المومنين اتان
اين بود شمه اى از اخلاق يزيد، و معاويه مى خواست او را برگردن مسلمين سوار كند.
وضع حكومت يزيد صورتى داشت كه قابل صلح و معاهده و معاقده نبود. امام مجتبى با معاويه قرارداد صلح بست . معاويه عقل و خلقى داشت كه مى توانست تا حدودى حفظ ظاهر بكند و جز در مواردى كه براى ملك و سياستش خطر بود رعايت ظواهرى را بنمايد. ولى وضع يزيد تجاهر به رذالت و پستى و تجاهر به عياشى بود اگر هم از ناحيه امام حسين و به نام اسلام و قرآن قيامى نمى شد و (طومار) حكومت يزيد را در ظرف سه سال درهم نمى پيچيد و چند سال طول مى كشيد، ممكن بود قيام ديگرى عليه يزيد شود كه عنصر اسلامى هم نداشته باشد و آن وقت خطر مواجه عالم اسلام مى شد.
به قولى مردن يزيد در يك مسابقه اى واقع شد كه با ميمونى - و شايد همان ابوقيس بوده - گذاشته بود. قيام اهل مدينه تنها سببش شهادت امام حسين نبود، سبب ديگرش وضع ناهموار يزيد بود، عبدالله بن حنظله با عده اى به نمايندگى اهل مدينه آمد به شام ، اوضاع را طورى ناراحت كننده ديد كه گفت : والله ما خرجنا على يزيد حتى خفنا ان نرمى بالحجاره من السماء. ان رجلا ينكح الامهات و البنات و الاخوات ، و يشرب الخمر، و يدع الصلاه ، و الله لو لم يكن معى احد من الناس لابليت الله فيه بلاء حسنا بعضى گفته اند به (ذات الجنب ) مرد در سن 37 سالگى .
احتمال داده مى شود كه افراط در شراب و لذات ، كبدش را از بين برده بوده . يزيد در كودكى در باديه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. عقاد مى گويد: و سيم و بلند قامت بود. همچنين مى گويد: يزيد به مسابقه و مطارده علاقمند بود، ولى بيشتر جنبه لهوى داشت نه جنبه جدى و شجاعانه يزيد شخصا خصلت شجاعت و تهور عربى را كه بعضى از آباء مادريش مثل عتبه و وليد عمويش و شيبه داشتند نداشت و به تمام معنى مردى مهمل و عياش و سبكسر بود و لهذا در يكى از جنگ هاى زمان معاويه كه معاويه سپاه سفيان بن عوف را براى جنگ قسطنطنيه فرستاد، يزيد تمارض و تثاقل كرد تا سپاه حركت كرد و بعد هم شايع شد كه سپاه دچار مرض و قحطى شدند. خبر به يزيد عياش رسيد. اين شعرها را گفت :
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم /// بالفرقدونه من حمى و من موم
اذا اتكاب على الانماط مرتفقا /// بدير مران عندى ام كلثوم
معاويه وقتى شنيد قسم خورد كه يزيد را به سپاه ملحق مى كنم براى رفع عار شماتت . از اينجا دو نكته معلوم مى شود:
الف - روى كار آمدن يزيد كه هيچ گونه لياقتى نداشت : نه لياقت خلافت و نه لياقت ملكدارى و سياست ، صرفا معلوم فساد تدريجى اخلاق مسلمين در آن عهد بود. معاويه اگر لياقت خلافت نداشت ، ولى لياقت سياست و ملكدارى داشت .
ب - فرض ظاهرى ديده مى شود بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت : عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است ؛ ولى معاويه على رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد، زمام كار را به دست او سپرد.
منبع : تبیان