دحلان احمد بن زینی
شرح حال مولف
احمد بن زین بن احمد دحلان یکی از دانشمندان مسلمان است. دانشمندی که در رشته های مختلف علمی زحمت کشیده است. او در سال 1231 ه. ق. در مکه دیده به دنیا گشود و در محرم سال 1304 ه.ش. در سن هفتاد و چند سالگی روی در نقاب خاک کشید. زینی دحلان فقیه، مورخ، مفتی و شیخ الاسلام شافعیان در مکه معظمه بود. مهم ترین تألیف او در تاریخ، کتاب: الدول الاسلامیه بالجداول المرضیه است. از دیگر آثار منتشر شده و رایج او می توان، الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، خلاصه الکلام فی امراء بلد الحرام، فتوحات الاسلامیه و کتاب حاضر را نام برد.
مقدمه مترجم
از آغاز پیدایش اسلام دو گروه از پیشرفت سریع این آئین آسمانی جلوگیری کرده اند؛ نخست دوستان غافل و دیگر دشمنان عاقل. دشمنانی که در میدان جنگ نتوانستند بار سنگین نبرد را تحمل نمایند، به لباس دوستی درآمدند و بیش از دشمن جنگی بر پیکر اجتماع متحد اسلامی ضربه زدند.
ابوسفیان جنگجو که با نیروی عظیم مالی و جانی در نبردهای پیاپی از نیروهای اندک مسلمان شکست خورد، خود و پیروانش با تظاهر به اسلام و رخنه در صفوف مسلمین به انکار وحی و پیامبری پرداختند، و همراه با یهودیان شکست خورده نقش خویش را اجرا کردند؛ کودتای اسفبار تاریخ اسلامی را به وجود آوردند و خشت اول بنا را کج نهادند تا کار به انقلاب عمومی مسلمین و قتل عثمان منجر گردید.
معاویه، همجوار مسیحیان شکست خورده، جویای نام و نشان و با حالت انتقامی شدید از بنی هاشم به دنبال فرصت می گشت. تلاقی دو هدف- اتحاد نامقدس معاویه و سیاست روم- کار را به آنجا کشانید که کشیش، هانری لامانس بسیار از معاویه تمجید و تعریف کند و بگوید جا دارد که مسیحیان مجسمه های زرین معاویه را در میدانهای اروپا نصب کنند.(1)
آری معاویه و فرزندش دو جاسوس زبردست برای غرب بودند و از منویات دشمن و راهنماییهای سرجون مسیحی به خوبی در جهت انهدام کاخ با عظمت اسلام بهره می گرفتند(2)؛ نه تنها در صدر اسلام بلکه در همه اعصار و نیز قرون اخیر این دشمنان دوست نما، به اجرای نقشه های شوم خویش در کشورهای اسلامی مشغول بوده اند. بسیاری از آنان شناسایی شده و اسرارشان بر ملا گشته است و چه بسیار از آنان که پس از اجرای برنامه های استعماری خویش به پست و مقام و مدال و القاب مخصوص دست یافته اند.
از این گروه در قرنهای اخیر افراد زیر را می توان نام برد: مستر همفر، سرادوارد گری، سر سید احمد خان، سر ملکم خان، سرعباس افندی، کینیاز دالگورکی، و غلام احمد قادیانی که مأموریتهای هر کدام پی آمدهایی برای ملتهای اسلامی داشته است و آثار ویرانگر آنها هنوز گریبانگیر جوامع ماست.
برای مثال کینیاز دالگورکی نطفه حرامی به نام بابیت را به وجود آورد که با انشعابهای مختلف با نامهای، ازلی، بهایی، بیانی، مرآتی و غیره در دامن انگلستان پرورش یافت؛ امپریالیسم آمریکا نیز از این مولود چند پدر بهره برداری می کند. اکنون برای روشن شدن ارتباط سه جانبه این حزب بیگانه پرست به کتابهای خودشان مراجعه می کنیم:
در مورد ارتباط آنان با روسیه، شوقی- نوه عباس افندی- در قرن بدیع می گوید: «در زرگنده میرزا مجید شوهر همشیرهی
مبارک که در خدمت سفیر روس پرنس دالگورکی سمت منشیگری داشت آن حضرت (بهاء الله) را ملاقات و ایشان را به منزل خویش- که به منزل سفیر متصل بود- رهبری و دعوت نمود... سفیر روس از تسلیم حضرت بهاء الله امتناع ورزید.»(3)
و در رساله ایام تسعه می گوید: «سفیر روس به صدر اعظم ایران نوشت: باید حضرت بهاء الله را از طرف من پذیرایی کنی، و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی، و اگر آسیبی به بهاء الله برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود» (4).
در مورد وابستگی به انگلیس در کتاب خطابات در انگلستان می گوید: «آمدن من به اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است؛ نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می کنند...»(5).
در مکاتیب می گوید: «در الواح مبارک ذکر عدالت و حسن سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور، ولی حال مشهود شده؛ و فی الحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند... عکا- اکتبر 1918»(6).
و می گوید: «اللهمّ سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه، فی مشارقها و مغاربها، و نشکرک و نحمدک علی حلول هذه السلطه العادله و الدوله القاهره، الباذله القوّه فی راحه الرّعیه، و سلامه البریّه. اللّهمّ ایّد الامبراطور الاعظم جورج
الخامس عاهل انکلترا بتوفیقاتک الرّحمانیه. و ادم ظلّها الظّلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک، و صونک . دسامبر 1918.»(7).
این دعا و ثنا بعد از شکست دولت اسلامی ترکیه از انگلستان استعمارگر است که به کمک یهود و اعراب انجام گرفت. من به عنوان یک ایرانی شرم دارم این دعا را که دعا به دشمن اسلام است ترجمه نمایم. آقای عبدالبها انگلستان را به عدالت توصیف می کند و از خداوند می خواهد که سایه بلندپایه این دولت و به خصوص ژرژ پنجم امپراطور بزرگ انگلستان را بر سر کشورهای اسلامی مستدام بدارد!
و در اظهار علاقه به آمریکا، در کتاب خطابات می گوید: « از برای تجارت و منفعت آمریکا مملکتی بهتر از ایران نه؛ چه ایران تمام ثروتش زیر خاک پنهان است؛ امیدوارم آمریکا سبب شود که آن ثروت آشکار گردد.»(8) این گوشه ای از وابستگی مسلک ساختگی بابیگری و بهاییگری به سیاستهای خارجی است که به روشنی در کتابهای خودشان نیز آمده است. به همین طریق می توان به چگونگی پیدایش فرقه های دیگر در قلب کشورهای اسلامی پی برد- از جمله غوغایی که وهابیها به وجود آوردند.
بهترین سند پیدایش این گروه کتاب خاطرات مستر همفر جاسوس بریتانیا در کشورهای اسلامی است. چاپهای متعدد از این کتاب با نامهای گوناگون منتشر شده است.
مستر همفر، شیطانی نیرنگ باز بود که با نقشه های خویش توانست محمد بن عبدالوهاب را به خدمت بگیرد و او را برای اجرای توطئه شوم وزارت مستعمرات انگلیس، آلت دست قرار دهد.
مستر همفر می گوید: «از سوی وزارت مستعمرات انگلیس سندی را در اختیار من گذاشتند که در آن برنامه هایی برای در هم کوفتن اسلام و مسلمانان در مدت یک قرن آمده بود به گونه ای که پس از آن از اسلام تنها نامی باقی بماند. این سند چهارده بند داشت:
1- همکاری با روسیه برای تسلط بر منطقه مسلمان نشین خاور.
2- تعاون و همکاری با فرانسه و روسیه برای سرکوبی کشورهای اسلامی از داخل و خارج.
3- ایجاد اختلاف میان دو کشور بزرگ اسلامی ایران و امپراطوری عثمانی.
4- تجزیه کشورهای اسلامی و واگذاری بخشهایی از آن به غیر مسلمانان: مدینه به یهودیان؛ اسکندریه به مسیحیان؛ یزد به زرتشتیان پارسی، عماره به صابئان؛ کرمانشاه به علی اللّهی ها؛ موصل به یزیدی ها؛ خلیج فارس به هندوها؛ طرابلس به دروزی ها؛ قارص به علویها و مسقط به خوارج.
5- ایجاد حکومتهای کوچک خود مختار در دولتهای ایران و عثمانی.
6- ایجاد مذاهب نو ظهور در میان شیعه و اهل تسنن.
7- پراکندن فسادهایی چون: زنا، لواط، قمار و میگساری در میان مسلمانان.
8- تلاش برای گماشتن حاکمان فاسد در کشورهای اسلامی که در اختیار وزارت باشند و اگر غیر مسلمان باشند بسیار بهتر است.
9- جلوگیری از توسعه لغت و زبان عربی و ترویج زبانهای
سانسکریت، فارسی، کردی و پشتو و لهجه های محلی عربی.
10- گماردن جاسوسان و مستشارانی بر فرمانروایان کشورهای اسلامی.
11-اعزام مبلغین و مسیونرهای مسیحی به عنوان پزشک، مهندس، حسابدار و مانند آن به کشورهای اسلامی.
12- سست کردن عقیده دختران و پسران مسلمان و ترویج فساد در میان آنان به وسیله مدارس، باشگاهها، نشریات و دوستان غیر مسلمان.
13- ایجاد جنگلهای داخلی در کشورهای اسلامی، تا مال و نیروی مسلمانان تباه شود و اندیشه پیشرفت و همبستگی را از سر بیرون کنند.
14- در هم شکستن اقتصاد مسلمانان از طریق نابود ساختن کشاورزی، انهدام سدها، قناتها و تلاش برای گسترش بیکاری»(9).
در ردّ محمد بن عبدالوهاب کتابهای زیادی نوشته شده است. حتی برادر، پدر و اساتیدش در ردّ او کتاب نوشته و همه مذاهب اسلامی عقایدش را مردود اعلام کرده اند. کتابی که در دست دارید نوشته مفتی مکه- سید احمد بن زینی دحلان- است.
در این کتاب پیدایش وهابیت و چگونگی گسترش این مسلک، درگیریها و ویرانگریهای وهابیان و نیز ردّ باورهای آنان به رشته تحریر در آمده است.
نسخه عربی این کتاب بارها به وسیله حسن حلمی بن سعید در ترکیه منتشر شده و ترجمه حاضر از روی متن عربی انجام گرفته است.
ابراهیم وحید دامغانی
در زمان سلطنت سلطان سلیم سوم آشوبهای فراوانی روی داد؛ از جمله فتنه وهابیت در حجاز. وهابیها به مکه و مدینه مسلط شدند و از مردم مصر و شام برای انجام حج جلوگیری کردند. دیگر آشوب فرنسیس که از سال 1213 ه. ق. تا سال 1216 ه. ق. کشور مصر را تحت فرمان خود درآوردند. ما مطالب مربوط به این دو فتنه را به اختصار نقل می کنیم.(10) چرا که تفصیل آن در کتب تاریخ آمده و در هر مورد به طور جداگانه کتابهایی تألیف شده است.
آغاز نبرد میان وهابیها و شریف غالب بن ساعد- نائب السلطنه امپراطوری عثمانی در منطقه حجاز- از سال 1205 ه.ق. بود. امپراطور عثمانی در این زمان سلطان سلیم سوم فرزند سلطان مصطفی سوم پسر احمد بود.
پیدایش وهابیت به سالها قبل باز می گردد. وهابیان ابتدا در شهرهای خود قدرت و شوکت یافتند؛ سپس شر آنها افزون شد و قلمرو حکومتشان وسعت یافت. به گونه ای به کشتار مردم پرداختند که به حساب درنمی آمد؛ مال مردم را حلال کردند و زنان آنها را اسیر
نمودند.
بنیانگذار این مسلک محمد بن عبدالوهاب خبیث بود؛ اصلش از مشرق- از بنی تمیم. او از سالمندان بحساب می آمد و نزدیک بود از مهلت یافتگان(11) شمرده شود؛ زیرا در حدود یکصد سال زیست، تا اینکه گمراهیها از سوی او پراکنده شد.
محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 ه. ق. متولد شد و در سال 1200 ه.ق. به هلاکت رسید. یکی از مورخین تاریخ مرگ او را به حساب ابجد چنین گفته است: «بدا هلاک الخبیث؛ 1206».
محمد در آغاز کارش از طلاب مدینه منوره بود. پدرش مردی صالح از اهل علم و برادرش شیخ سلیمان نیز عالم بود. پدر، برادر و استادانش به فراست درباره او پیش بینی می کردند که موجب کجروی و گمراهی مردم خواهد شد؛ چرا که در بسیاری از امور کجرویهای او را از گفتار و کردار و گرایشهایش در می یافتند. ایشان از همان وقت او را توبیخ می نمودند و مردم را از وی بر حذر می داشتند. خداوند فراست آنان را درباره او محقق ساخت؛ چون انحراف و کژیهایی را بدعت گذاشت که سبب گمراهی جاهلان گردید.
محمد بن عبدالوهاب در بدعتهای خود با پیشوایان دین به مخالفت برخاست و بدینوسیله به تکفیر مومنان پرداخت. پنداشت که زیارت قبر پیغمبر- (ص)- و توسل به آن حضرت و سایر انبیا، اولیا و صالحین و زیارت قبور ایشان شرک است. او خواندن پیامبر- (ص) - و سایر پیامبران، دوستان خدا و مردان شایسته را هنگام توسل شرک می پنداشت. گمان می کرد که هر کس، هر چه را به غیر خدا نسبت
دهد- اگرچه به صورت مجاز عقلی (12)- مشرک است؛ مانند اینکه بگوید: « این دارو مرا خواب کرد». یا هنگامی که از دوست خود یاری می خواهد بگوید: «دوستم به من کمک کرد». او به دلائلی متمسک می شد که به هیچ وجه مرام او را اثبات نمی کرد. سخنان خود را با عبارتهای مزوّرانه آراست و مطلب را بر عوام مشتبه ساخت؛ تا از او پیروی کردند. وی در مورد مرام خود رساله هایی تألیف کرد تا پیروانش به کفر بیشتر اهل توحید معتقد شدند.
محمد بن عبدالوهاب به امرای شرق حجاز- اهل دزعیّه- پیوست و نزد ایشان ماند تا یاریش کردند و به دعوت مرام او همت گماشتند. آنان با این کار به تقویت و توسعه حکومت خود پرداختند؛ اهل بادیه و چادرنشینان را زیر سلطه خود گرفتند، تا به پیرویشان در آمدند و برای آنان لشکری بی مانند شدند. معتقد شدند که هر کس به گفته های پسر عبدالوهاب باور نداشته باشد، کافر و مشرک است و مال و جانش هدر است.
آغاز کار او در سال 1143 ه. ق. بود. علما و استادان و حتی برادرش شیخ سلیمان در ردّ او کتابهای زیادی نوشته اند.
یکی از امرای مشرق که در انتشار دعوت وی کوشید و او را یاری کرد، محمد بن سعود(13) امیر درعیّه بود؛ از طائفه بنی حنیفه، قوم مسیلمه کذّاب، مدعی دروغین پیامبری. چون محمد بن سعود درگذشت پسرش عبدالعزیز به یاری او پرداخت. بسیاری از مشایخ و استادان محمد بن عبدالوهاب در مدینه پیش بینی می کردند که این مرد به زودی گمراه می شود یا خداوند کسانی را که از خود رانده و دچار شقاوت ساخته است، به دام گمراهی او خواهد افکند؛ و چنین شد.
محمد بن عبدالوهاب خیال می کرد با مذهب ابداعی خود، توحید خالص و بیزاری از شرک را به وجود آورده است. گمان می کرد مردم از ششصد سال پیش در ضلالت بوده اند و او دین مردم را تجدید کرده است. او آیات قرآنی را که درباره مشرکین نازل شده بود، به اهل توحید حمل می کرد؛ مانند: « چه کسی گمراهتر است از آنان که جز خدا کسی را بخوانند که تا قیامت آنها را اجابت نکند و از خواندن ایشان بی خبر باشد»(14) یا مانند آیه: «نخوان غیر از خدا چیزی را که نه به تو فائده می رساند و نه زیان». (15) و مانند این آیات در قرآن کریم فراوان است.
محمدبن عبدالوهاب گفته است: هر کس از پیامبر (ص) یا سایر پیامبران، اولیا و صالحین طلب فریادرسی کند، آنان را بخواند، یا از آنها شفاعت بخواهد، مانند مشرکینی است که در این آیات از آنها یاد شده و آنچه در این آیات آمده در مورد او نیز صادق است. او زیارت قبر پیامبر (ص) و سایر انبیا، اولیا و صالحین را نیز همینگونه می داند.
وی در مورد سخن مشرکان در عبادت بتها که «ما بتها را نمی پرستیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک سازند.»(16) گفته است: توسل جویان مانند این مشرکین اند؛ و گفته است: مشرکین هم عقیده نداشتند که این بتها چیزی را می آفرینند بلکه باور داشتند که آفریننده خداست. چرا که قرآن می فرماید:« اگر از ایشان بپرسی چه کسی آنان را آفریده است؟ البته می گویند: خدا.»(17) و نیز می فرماید: «اگر از ایشان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ البته می گویند: خدا.» (18) پس خداوند، حکم به شرک و کفر آنان نکرده است مگر از این رو که می گویند: بتها را می پرستیم تا ما را به خدا نزدیک کنند. بنابراین کسانی هم که پیامبر (ص) و دیگران را وسیله تقرّب قرار می دهند؛ مانند آنان مشرکند.
یکی از پاسخهایی که در کتب گوناگون در ردّ این سخن آمده چنین است: این استدلال باطل است زیرا مومنان، انبیا و اولیا را خدا و یا شریک خدا قرار نمی دهند بلکه بر این باورند که آنان نیز بندگان و آفریدگان خدا هستند؛ و نه سزاوار پرستش. اما مشرکین که این آیات در مورد آنها نازل شده است، بتها را خدا می دانستند و به عنوان پروردگار خود تعظیم می نمودند؛ اگر چه به این باور بودند که آنها آفریننده موجودات نیستند. مومنان انبیا و اولیا را شایسته عبادت نمی دانند و آنها را به عنوان پروردگار، بزرگ نمی شمارند بلکه بر این باورند که آنان بندگان و دوستان خدایند؛ خداوند آنان را برگزیده و انتخاب فرموده است و به برکت وجود آنها به بندگان خود رحم می کند. بنابراین مشتاقان زیارت آن بزرگواران با تبرک جستن از آنان به دنبال رحمت الهی اند. برای اثبات این مطلب شواهد فراوانی از قرآن و سنت وجود دارد.
مسلمانان بر این باورند که آفریننده زیان رسان و سود بخش
شایسته عبادت تنها خداست و کسی جز او موثر در وجود نیست؛ انبیا و اولیا چیزی نمی آفرینند و دارنده نفع و ضرری نیستند و تنها خداوند به برکت ایشان بندگان خود را مورد رحمت خویش قرار می دهد.
بنابراین مشرکان از این جهت که بتهایشان را شایسته پرستش و سزاوار خدایی می دانند، در شرک واقع شده اند؛ نه فقط برای گفتن اینکه:« ما اینها را نمی پرستیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک سازند» (19) چرا که وقتی برایشان استدلال شد که این بتها شایسته پرستش نیستند؛ با اینکه بتها را شایسته عبادت می دانستند اینگونه عذر آوردند که : «ما ایشان را نمی پرستیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک سازند.»
چگونه فرزند عبدالوهاب و پیروان او به خود اجازه می دهند مومنان موحد را مانند مشرکانی معرفی نمایند که به خدایی بتها عقیده دارند؟ آیاتی که گذشت و آیه های دیگر مانند آنها همه در مورد کفار و مشرکین است و هیچکدام درباره مومنان نیست.
بخاری از عبدالله بن عمر (رضی الله عنهما) از پیامبر (ص) روایت می کند که آن حضرت در توصیف خوارج فرمودند: « آنان به سوی آیاتی از قرآن رفته اند که در مورد کفار نازل شده است. پس آن آیات را بر مومنان حمل کرده اند.» و در روایتی دیگر عبداله بن عمر از حضرت رسول (ص) روایت می کند که فرمود: « ترس آورترین چیزی که برامت خود می ترسم مردی است که قرآن را به میل خود و به صورت غیر صحیح تأویل و تفسیر می نماید.»(20) این آیات و اخبار در واقع بر طائفه وهابیان صدق می کند.
اگر توسل و مانند آن که مومنان انجام می دهند، شرک می بود؛ از پیامبر و اصحاب و پیشینیان صالح امت، همانند آن صادر نمی شد. بنابر حدیثهای درست این جمله از دعاهای حضرت رسول (ص) است: «خدایا به حق درخواست کنندگان از پیشگاهت از تو می خواهم...» (21) بدون تردید این خود توسل است. آن حضرت این دعا را به اصحاب خود تعلیم می فرمود و امر می کرد آن را بخوانند. تفصیل این مطلب که به طول می انجامد در کتابها و رساله هایی که در ردّ محمد بن عبدالوهاب نوشته اند، آمده است.
در حدیث صحیح از حضرت رسول (ص) نقل شده است، هنگامی که فاطمه بنت اسد، مادر حضرت علی (رضی الله عنهما) در گذشت رسول خدا (ص) او را با دست مبارک خود در قبر گذاشت و فرمود «خدایا مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و قبر او را وسیع گردان؛ به حق پیامبرت و پیامبران پیش از من؛ همانا تویی مهربانترین مهربانان.»(22)
همچنین در حدیث صحیح نقل شده است: کوری از رسول خدا (ص) درخواست نمود تا دعا کنند خداوند بینائی را به او بازگرداند. حضرت دستور دادند وضو بگیرد؛ دو رکعت نماز بخواند؛ آنگاه بگوید: «خدای من از تو می خواهم و رو به سوی تو می آورم به واسطه پیامبرت محمد، پیامبر رحمت، ای محمد من به واسطه تو رو به سوی پروردگارم می آورم تا حاجتم برآورده شود. بار خدایا او را برای من شفاعت کننده قرار بده.» (23) آن نابینا چنین کرد و خداوند بینائی را به او بازگردانید.
و نیز در حدیث صحیح نقل شده است حضرت آدم علیه السلام چون از میوه آن درخت خورد، به پیامبر ما (ص) توسل پیدا کرد. چون نام پیامیر را بر روی عرش و غرفه های بهشت و پیشانی فرشتگان دید. پرسید: این نام از آن کیست؟ خداوند فرمود: این نام محمد فرزندی از فرزندان توست؛ اگر او نبود، تو را نمی آفریدم. آدم عرض کرد: بار خدایا به احترام این فرزند به این پدر ترحم کن. پس ندا آمد ای آدم اگر برای تمامی اهل آسمان و زمین محمد را به عنوان شفاعت کننده می آوردی، می پذیرفتم.
و همینطور توسل عمر بن خطاب به عباس (رضی الله عنهما) برای طلب باران وغیر آن که مشهور است و نیازی به طولانی ساختن کلام برای بیان آن نمی بینم.
توسلی که در حدیث مرد نابینا بیان شد، صحابه و پیشینیان بعد از وفات پیامبر (ص) از آن پیروی می کردند. در این حدیث لفظ « یا محمد» وجود دارد که نداست برای توسل.
هر کس در سخنان صحابه و تابعین کنجکاوی و بررسی نماید، موارد بسیاری از این توسلها خواهد یافت. مانند سخن بلال بن حارث صحابی (رضی الله عنه) نزد قبر رسول خدا (ص): « ای رسول خدا برای امتت باران بخواه» و یا مانند ندایی که از رسول خدا (ص) به هنگام زیارت قبور نقل شده است.
از کسانی که در ردّ فرزند عبدالوهاب کتاب نوشته اند، بزرگتر استاد او، شیخ محمد بن سلیمان کردی صاحب حواشی شرح ابن حجر بر متن کتاب «با فضل» است. او در بخشی از کلام خود می گوید: «ای پسر عبدالوهاب برای خداوند متعال تو را نصیحت می کنم که زبان خود را از مسلمانان باز داری. اگر شنیدی شخصی تأثیر را از کسی می داند که از او درخواست فریادرسی کرده است و نه از خدا، پس حق را برای او بیان کن و دلیل بیاور که برای غیر خدا تأثیری نیست. اگر نپذیرفت تو می توانی فقط همان یک نفر را کافر بخوانی نه جمعیت بزرگ مسلمانان را. تو، از انبوه بزرگ مسلمانان جدا هستی، پس نسبت کفر به کسی که از جمع فراوان مسلمانان جداست، سزوارتر است؛ چرا که راهی غیر راه مومنان در پیش گرفته است. خداوند می فرماید: «هر کس پس از دریافت حق با خدا یا رسول او به مخالفت برخیزد و غیر راه مومنان را بپیماید او را بدانچه دوست دارد رسانیم و در دوزخ افکنیم که بد منزلگاهی است.»(24) گرگ گوسفندی را می خورد که تک رو و بیرون از گله باشد».
اما زیارت قبر پیامبر (ص) را صحابه و دیگران، نسل به نسل انجام داده اند و در فضیلت آن احادیث فراوانی وارد شده که به صورت جداگانه در رساله هایی تألیف شده است.
از جمله آنچه در مورد خواندن غیر خدا، شخص غائب، میت و جمادات وارد شده، کلام پیامبر (ص) است که فرمود: «هر گاه چهارپای کسی در بیابان گم شد صدا زند: « ای بندگان خدا نگاه دارید. همانا خدا را بندگانی است که او را پاسخ می دهند». و در حدیث دیگر آمده است: «هر گاه یکی از شما چیزی گم کند و یا در سرزمینی که کسی نیست یاوری بخواهد پس بگوید: ای بندگان خدا مرا یاری کنید و بنابر روایت دیگر بگوید بدادم برسید. - همانا برای خداوند بندگانی هست که شما آنها را نمی بینید».
پیامیر اکرم (ص) هر گاه به مسافرت می رفت و شب فرا می رسید می فرمود: « ای زمین! پروردگار من و پروردگار تو خداست»(25) و نیزهرگاه به قبرستان می رفت می فرمود: «درود بر شما ای اهل قبرستان»(26) و هر مسلمانی در تشهد هر یک از نمازهایش به صورت ندا و خواندن می گوید: «درود بر تو ای پیغمبر». (27)
بنابراین ندا و توسل اشکالی ندارد مگر زمانی که انسان باور داشته باشد، تأثیر از آن کسی است که مورد توسل و ندا واقع می شود؛ ولی اگر بر این باور باشد که تأثیر از خداست؛ نه غیر خدا، چه مانعی دارد، همچنین اگر کاری را به غیر خدا نسبت دهد عیبی ندارد مگر بر این باور باشد که تأثیر از اوست؛ اگر تأثیر را از او نداند حمل بر مجاز عقلی (28) می شود مانند اینکه بگوید: این دوا یا آن دوست برای من سودمند بود و یا بگوید: این غذا مرا سیر کرد و این آب مرا سیراب نمود؛ یا این دوا مرا شفا بخشید.
پس هر گاه این سخنان از مسلمانی صادر گردد، حمل بر اسناد مجازی می شود و مسلمان بودن شخص به عنوان قرینه برای این کار کافی است؛ و راهی برای کافر خواندن هیچ کس با اینگونه اتهامها باقی نمی ماند.
این مقدار که بطور خلاصه در رد عقاید فرزند عبدالوهاب بیان کردیم، کافی است؛ هر کس مایل به دریافت اطلاعات بیشتر در این زمینه است به کتابهای مفصل که در همین موضوع نوشته شده مراجعه نماید. (29)
من آنچه را که در این کتابها آمده است، در رساله مختصری(30) خلاصه کرده ام؛ برای آگاهی از آن مطالب به این این کتاب مراجعه نمایید.
بعد از آنکه پسر عبدالوهاب و یاران او به دعوت پلید خود اقدام کردند. - دعوتی که با آن مسلمانان را تکفیر نمودند، قبائل شرق را یکی پس از دیگری به چنگ آوردند و سپس قلمرو حکومتشان توسعه یافت و یمن، حرمین شریفین (مکه و مدینه) و قبائل حجاز را مسخر کردند؛ تا نزدیکی شام پیش رفتند و به مزیریب (31) رسیدند.
در آغاز تعدادی از علمای خود را به مکه و مدینه فرستادند با این گمان که باورهای علمای حرمین را فاسد کنند و با دروغ بستن، بر باورهای آنان شبهه وارد سازند. چون به مکه و مدینه رسیدند باورهای خود و آنچه را به وسیله آن به دست آورده بودند برای علما بیان کردند. دانشمندان مکه و مدینه سخنان آنها را رد کردند و
دلیلها و برهانهای کوبنده ای بیان کردند، بطوری که ایشان از پاسخ عاجز ماندند و نادانی و گمراهی شان برای علمای حرمین روشن شد؛ کارشان را مسخره و خنده آور یافتند؛ بسان خران رمنده که از شیر پا به فراز می گذارند. (32)
دانشمندان مکه و مدینه در باورهای آنان دقت کردند و این باورها را در بردارنده بسیاری از مطالب کفرآمیز یافتند؛ پس از آنکه در ردّ ایشان استدلال کردند- به جهت باور داشتن به این مطالب- نزد قاضی شرع مکه حکم به کفر آنها نمودند تا در میان مردم مشهور و رسوا شوند. این کار در زمان حکومت شریف مسعودبن سعید بن سعد بن زید- متوفی 1165 ه. ق.- انجام گرفت.
شریف دستور داد این گروه ملحد را حبس نمایند، ولی برخی از آنان به درعیه گریختند و گزارش مشاهدات خود را بیان نمودند. پس از آن به سرکشی و طغیان خود افزودند؛ امرای مکه نیز بعد از آن ماجرا از ورود ایشان برای انجام اعمال حج جلوگیری کردند.
آنها به قبیله هایی که زیر فرمان امیر مکه- مولانا شریف غالب بن مساعد بن سعید بن سعد بن زید- قرار داشت، یورش بردند؛ سپس میان ایشان و امیر مکه جنگ درگرفت. آغاز این جنگ از سال 1205 ه.ق. بود.
درگیریهای زیادی میان آنها واقع شد و مردمان بسیاری کشته شدند. همواره کارشان بالا می گرفت و بدعت ایشان پراکنده می شد تا بیشتر قبایل عرب تحت فرمان امیر مکه، به آنها پیوستند.
در سال 1217 ه. ق. با لشکر فراوانی به شهر طائف رفتند و در ماه ذیقعده همان سال طائف را محاصره کردند و بعد به تصرف درآوردند. زنان و مردان و کودکان را کشتند؛ از مردم طائف جز اندکی نجات نیافتند؛ تمامی اموال مردم را تاراج کردند؛ سپس خواستند به مکه بروند؛ اما چون دانستند در این وقت حاجیان بسیاری در مکه هستند- در میانشان حاجیان مصر و شام و تمامی آنها برای جنگ بیرون می آیند، تا پایان ماه حج و بازگشت حاجیان به وطن خود، در طائف درنگ نمودند.
پس از برگزاری مراسم حج، وهابیان با لشکر خود به سوی مکه حرکت کردند. شریف غالب که قدرت جنگ با لشکر آنان را نداشت، به جده رفت. مردم مکه از ترس اینکه وهابیها مانند اهل طائف با آنها رفتار کنند، فرستاده ای به سوی ایشان گسیل داشتند و برای اهل مکه امان خواستند. آنان به اهل مکه امان دادند و در هشتم محرم سال 1218 ه.ق. وارد مکه شدند.
وهابیان چهارده روز در شهر مکه توقف کردند. از مردم مکه خواستند که توبه کنند؛ اسلام را بنا بر اعتقاد خود برای آنان تجدید نمودند و آنها را از کارهایی که موجب شرک می دانستند، مانند توسل و زیارت قبور باز داشتند. سپس با لشکریان خود رهسپار جده شدند تا با شریف غالب جنگ نمایند.
هنگامی که جده را محاصره کردند، شریف غالب با توپ و سایر سلاحهای سنگین به مقابله برخاست. بسیاری از وهابیان کشته شدند و نتوانستند جده را تصرف کنند. پس از هشت روز شهر جده را به مقصد بلاد خود ترک گفتند. در شهر مکه لشکری از خود باقی گذاشتند و شریف عبدالمعین- برادر شریف غالب- را امیر مکه ساختند. شریف از این رو امارت مکه را از طرف آنها قبول کرد که بتواند با مردم مکه مدارا نماید و ضرر این افراد شرور را از آنها دفع کند.
در ربیع الاول همان سال، شریف غالب با والی جده- شریف پاشا، منصوب از طرف پادشاه عثمانی- همراه با سپاهی به مکه رفتند؛
لشکر وهابیها را بیرون کردند. امارت بار دیگر به شریف غالب بازگشت.
لشکر وهابیان مکه را رها کردند و به جنگ با قبایل بسیاری مشغول شدند. طائف به دست آنها افتاد؛ عثمان مضایفی را بر ایشان امیر ساختند. مضایفی به همراه برخی از لشکریانش با قبایل اطراف مکه و مدینه جنگیدند و آنها را به فرمان خود درآوردند و بر آنها و تمامی مناطق تحت فرمانروایی امیر مکه، غلبه پیدا کردند. آنگاه قصد تصرف مکه نمودند.
در سال 1220 ه.ق. به سوی مکه حرکت کردند و آن شهر را از هر سو محاصره نمودند. بر اهل مکه تنگ گرفتند؛ راهها را بستند و از ورود آذوقه به شهر جلوگیری کردند. به قدری کار بر اهل مکه سخت شد که از شدت قحطی و نیافتن غذا سگها را کشتند و خوردند. شریف غالب مجبور شد با ایشان صلح کند و برای مردم مکه امان بگیرد. افرادی میان او و وهابیان واسطه شدند و صلح با شرایطی برقرار شد. از جمله شرایط این بود که وهابیان با مردم مکه مدارا کنند و امارت مکه با خود شریف غالب باشد.
پس از برقراری صلح، وهابیها در اواخر ذیقعده سال 1220 ه.ق. وارد مکه شدند. آنها مدینه منوره را هم به تصرف خود درآوردند و حجره مطهره نبوی را غارت نمودند. هر چه یافتند از حرم بردند و مرتکب کارهای زشتی شدند. فردی از خود به نام مبارک بن مضیان را به عنوان امیر مدینه قرار دادند. مدت هفت سال بر مدینه و مکه حکومت کردند؛ از ورود حاجیان مصر و شام با محملها به مکه جلوگیری نمودند و برای کعبه معظمه پرده ای از عبای سیاه درست کردند. مردم را مجبور نمودند که در دین آنها وارد شوند. از استعمال دخانیات جلوگیری می نمودند و اگر می فهمیدند کسی دخانیات استعمال کرده است، او را به شدت تنبیه می کردند. بقعه هایی را که برقبور اولیای خداوند بود خراب کردند.
در این مدت دولت عثمانی به شدت گرفتار بود؛ جنگ شدیدی با مسیحیان داشت و نیز درگیر مسائل داخلی در اثر برکناری پادشاهان و کشته شدن آنان بود. همانطور که بزودی از آن آگاه خواهید شد. ان شاء الله تعالی.
سرانجام فرمانی از سوی پادشاه عثمانی برای محمد علی پاشا -والی مصر- صادر شد که برای جنگ با وهابیها آماده گردد. در سال 1226 ه. ق. محمد علی پاشا لشکر فراوانی را تجهیز کرد؛ به فرمان سلطان عثمانی پسرش طوسون پاشا را امیر آنان ساخت و آنها را در ماه رمضان همین سال به مکه فرستاد. آنان از خشکی و دریا گذشتند تا به یَنبُع (33) رسیدند و آنجا را از تصرف وهابیها خارج ساختند. چون لشکریان به منطقه صفرا و حدیده رسیدند میان ایشان و اعراب حربیّه- منطقه ای بین صفرا و حدیده- جنگ سختی واقع شد؛ تمام قبایل این منطقه زیر فرمان وهابیان بودند؛ قبیله های بسیار دیگری هم به کمک ایشان آمدند و لشکر مصر را متواری ساختند؛ بسیاری از ایشان را کشتند و هر چه با آنان بود غارت کردند. از این لشکر جز اندکی به مصر بازنگشت و این ماجرا در ذیحجه سال 1226 ه. ق. واقع شد.
در سال 1227 ه. ق. محمد علی پاشا لشکر دیگری مهیا نمود و خود نیز متوجه حجاز شد. لشکریان در نهایت نیرومندی و آمادگی قبل از او در ماه شعبان حرکت کردند. به همراه آنان هجده توپ و سه خمپاره بود. لشکریان محمد علی پاشا بر مناطقی که در دست وهابیها بود، غلبه پیدا کردند و در ماه رمضان، صفرا و حدیده و مناطق دیگر را بدون جنگ و خونریزی بلکه با نیرنگ و مدارا از چنگ آنها بدر آوردند؛ به این ترتیب که در میان عربها پول فراوانی تقسیم نمودند. به شیخ بزرگ قبائل حرب یکصد هزار ریال سعودی و به یکی از مقامات پایین تر قبیله حرب هجده هزار ریال دادند و برای ایشان مقرری ماهیانه تعیین نمودند تا هر ماه به آنان پرداخت شود. تمامی این امور به تدبیر شریف غالب بود که در ظاهر از وهابیها اطاعت می کرد. در محله اول که شکست خوردند با شریف غالب در این مورد مکاتبه نکرده بودند، تا کار به تدبیر او صورت گیرد.
لشکریان محمد علی پاشا در اواخر ذیقعده وارد مدینه منوره شدند. هنگامی که خبر پیروزی به مصر رسید به مدت سه روز جشن و چراغانی بر پاساختند؛ توپ و تفنگ شلیک کردند و برای تمامی پادشاهان روم بشارت فرستادند.
در اوائل محرم 1228 ه. ق. لشکریان محمد علی پاشا از طریق دریا بر جده تسلط یافتند؛ سپس به سوی مکه رفتند و بر آنجا نیز مسلط شدند. همه این امور نیز تدبیر نهانی شریف غالب و بدون جنگ انجام گرفت. چون لشکریان به جده رسیدند، لشکر وهابیان که در مکه بودند با امرای خود گریختند.
سعود امیر وهابیها در سال 1227 ه. ق. حج گذارده ابتدا به طائف و سپس به سوی درعیه رفته بود. او نمی دانست که لشکریان سلطان عثمانی بر مدینه مسلط شده اند. چون در درعیّه رسید دریافت که آنان مکه و سپس طائف را فتح کرده اند. [فتح طائف بدینگونه بود] که چون لشکریان محمد علی پاشا به جده و مکه رسیدند، عثمان مضایفی- امیر وهابیان- با لشکریان و سردارانش از طائف گریختند.
در ربیع الاول 1228 محمد علی پاشا افرادی را به دارالسلطنه - استانبول- گسیل داشت و مژده فتح را با فرستادن کلیدهای مکه و مدینه و جده و طائف اعلام کرد. کلیدها را در سینی طلا و نقره گذاشتند و در حالی که پیشاپیش آن در منقلهای طلا و نقره بخور می سوزاندند و پشت سرشان عده ای طبل و شیپور می زدند، همراه با جمعیتی انبوه به دارالسلطنه وارد شدند. برای ورود فرستادگان، شهر را زینت کردند و توپ و تفنگ شلیک نمودند، به آورنده کلیدها خلعت و جایزه دادند و بر رتبه محمد علی پاشا افزودند؛ برای خود او و سران ولایاتی که پذیرفته بودند تحت امر او باشند، خلعتهایی فرستادند.
در ماه شوال 1228 ه. ق. محمد علی پاشا خود عازم حجاز شد؛ قبل از حرکت او شریف غالب، عثمان مضایفی- امیر وهابیها در طائف که از بزرگترین یاران و امرای وهابی بود- را گرفت، به زنجیر آهنین کشید و به سوی مصر فرستاد. در ماه ذیقعده مضایفی به مصر رسید؛ هنگامی که محمد علی پاشا به سوی حجاز حرکت کرده بود. مضایفی به دارالسلطنه فرستاده و در آنجا کشته شد. محمد علی پاشا در ذیقعده به مکه رسید، شریف غالب بن مساعد را دستگیر کرد و به دارالسلطنه فرستاد. او برادر زاده اش شریف یحیی بن سرور بن مساعد را به جای وی به عنوان امیر مکه منصوب نمود.
در ماه محرم 1229 ه. ق. مبارک بن مضیان- امیر وهابی بر مدینه- را به دارالسلطنه فرستادند. او را در میان شهر قسطنطنیه(34) گردانیدند تا مردم ببینند. سپس او را کشتند و سرش را بر دروازه سرایا آویختند. با عثمان مضایفی نیز چنین کرده بودند . اما شریف غالب را محترمانه به سلانیک(35) فرستادند. وی تا سال 1231 ه. ق. با احترام در آنجا بزیست؛ در این سال مرد و در همانجا مدفون شد.
برای او قبه ای ساختند که مورد زیارت مردم قرار می گرفت. مدت امارت او بر مکه 26 سال بود.
محمد علی پاشا بسیاری از لشکریان خود را برای جنگ با وهابیان و ریشه کن ساختن آنان به تربه و بیشه و بلادغامد و زهران و بلاد عسیر فرستاد؛ آنگاه خود در شعبان 1229 ه. ق. به دنبال ایشان عزیمت کرد. بسیاری از وهابیان را کشت و به اسارت گرفت و آبادیهایشان را ویران نمود.
در جمادی الاول سال 1229 ه.ق. سعود- امیر وهابیان- بمرد و فرزند او عبدالله به جای وی نشست.
محمد علی پاشا تا موسم حج در منطقه وهابیها بود چون ایام حج فرا رسید؛ از سرزمین وهابیان بازگشت و به انجام مراسم حج مشغول شد. او تا رجب سال 1230 ه. ق. در مکه درنگ نمود. سپس متوجه مصر شد و حسن پاشا را در مکه بجای گذاشت. محمد علی پاشا در نیمه رجب 1230 به مصر رسید. مدت اقامتش در حجاز یک سال و هفت ماه به طول انجامید. او به مصر بازنگشت مگر پس از اینکه امور حجاز را منظم ساخت و طائفه وهابیها را که در میان تمام قبیله ها و طائفه های حجاز پراکنده بودند، نابود ساخت. تنها بقایایی از ایشان در درعیّه بجای مانده بود که امیرشان عبدالله بن سعود بود.
محمد علی پاشا لشکری به سرپرستی پسرش ابراهیم پاشا به سوی عبدالله بن سعود گسیل داشت. عبدالله قبلاً هنگامی که طوسون پاشا فرزند دیگر محمد علی پاشا در مدینه بود با او مکاتبه کرده، پیمان صلحی بسته بود تا در صورت پذیرفتن فرمان محمد علی پاشا در مقام امارت خود باقی بماند؛ محمد علی پاشا به این صلح راضی نشد. از این رو لشکری را به فرماندهی پسرش ابراهیم به سوی او فرستاد. این در اواخر سال 1231 ه. ق. بود.
ابراهیم پاشا در سال 1232 ه. ق. به درعیّه [مرکز امارت وهابیان] رسید. میان او و عبدالله بن سعود جنگ در گرفت. لشکریان ابراهیم پاشا در ذیقعده سال 1233 ه. ق. بر عبدالله بن سعود چیره شدند. خبر پیروزی به مصر رسید؛ مردم شادی کردند؛ هفت شبانه روز مصر و مناطق اطراف آن را زینت کردند و هزار گلوله توپ شلیک نمودند.
محمد علی پاشا در جنگ با وهابیان کوشش بسیار نمود و اموال فراوانی در این راه خرج کرد. حتی برخی از کارگزاران او نقل کرده اند که برای حمل بعضی وسایل از ینبُع به مدینه، چهل و پنج هزار ریال سعودی به عنوان کرایه پرداخت نموده است؛ کرایه هر شتر شش ریال که نیمی از آن را امیر ینبع و نیم دیگر را امیر مدینه پرداخته است. اجرت حمل همین بار از مدینه به درعیّه بالغ بر یکصد و چهل هزار ریال شد.
ابراهیم پاشا، عبدالله بن سعود را دستگیر کرد و همراه با بسیاری از امرای وهابیان به مصر فرستاد. عبدالله بن سعود در هفدهم محرم 1234 ه. ق. به مصر رسید. گروه فراوانی برای دیدن او جمع شدند. او را بر قاطری سوار نمودند و مردم برای تماشا و تفریح در اطراف او ازدحام کردند. هنگامی که بر محمد علی پاشا وارد شد به خوشرویی با او روبرو گردید؛ از جای خود برخاست و او را در کنار خود نشانید و با او به گفتگو پرداخت.
پاشا از عبدالله بن سعود پرسید: این پیروزی را چگونه می بینی؟ پاسخ داد: جنگ پیروزی و شکست دارد. پرسید: پسرم ابراهیم پاشا چطور بود؟ گفت: در انجام کار خود همت کرد و کوتاهی ننمود و ما نیز کوشیدیم تا آنچه خدا مقرر فرموده بود واقع شد. پاشا گفت من نزد سلطان برایت وساطت می کنم؛ پاسخ داد آنچه مقدر باشد واقع می شود؛ سپس به او خلعتی پوشانید و به خانه اسماعیل پاشا در بولاق(36) رفت.
عبدالله بن سعود یک صندوق کوچک فولادی به همراه خود داشت. پاشا پرسید این چیست؟ جواب داد این صندوق را پدرم از حجره پیامبر (ص) برداشته است و من آن را برای سلطان آورده ام. پاشا دستور داد آن را گشودند، سه جلد قرآن درون آن صندوق بود - از خزائن پادشاهان. بینندگان قرآنهایی به آن خوبی ندیده بودند. سیصد دانه مروارید بزرگ و یکدانه زمرد بزرگ و بندی از طلا نیز داخل آن صندوق بود.
پاشا به عبدالله گفت شما چیزهای فراوانی از حجره پیامبر (ص) برداشته اید. عبدالله پاسخ گفت این تنها چیزی است که من نزد پدرم دیده ام. البته هر چه در حرم موجود بوده را پدرم برنداشته است، بلکه عربها، اهل مدینه، خواجه های حرم و شریف مکه آنها را برده اند. پاشا گفت: درست است، من بعضی از آنها را نزد شریف دیده ام.
عبدالله بن سعود را به دارالسلطنه فرستادند و در ماه محرم سال 1235 ه.ق. ابراهیم پاشا پس از آنکه درعیّه را به گونه ای خراب کرد که ساکنین آن آنجا را ترک نمودند، از حجاز به مصر بازگشت.
عبدالله بن سعود در ماه ربیع الاول به دارالسلطنه رسید؛ او را در شهر گردانیدند تا مردم او را ببینند؛ آنگاه او را کنار باب همایون کشتند و پیروان او را نیز در جاهای گوناگون به قتل رساندند.
این مختصری از ماجرای وهابیان بود. اگر در هر مورد شرح می دادم، داستان به درازا می کشید. فتنه وهابیان از مصیبتهایی بود که اهل اسلام دچار آن گشتند. آنان بسیاری از مردم را کشتند؛ اموال فراوانی را به غارت بردند و ضرر آنها به همه رسید؛ شرشان دامنگیر همگان شد. و لا حول و لاقوه الا بالله.
بسیاری از حدیثهای پیامبر(ص) به این فتنه تصریح نموده است مانند: «مردمی از جانب مشرق بیرون می آیند؛ قرآن می خوانند در حالی که از چنبر گردنشان نمی گذرد. از دین خارج می شوند، به همان سان که تیر از کمان خارج می شود. نشانه آنان سر تراشیدن است».(37)
این حدیث به روایتهای بسیاری نقل شده؛ بعضی در صحیح بخاری و برخی در کتب دیگر موجود است. ما نیازی به طولانی کردن سخن برای نقل این روایتها نداریم و نیز، لازم نیست بیان کنیم که چه کسی آنها را نقل نموده است. چرا که این روایتها صحیح و مشهور است. بویژه عبارت «نشانه آنان سر تراشیدن است» تصریح به این طائفه دارد زیرا ایشان به همه پیروان خود امر می کردند که سرهایشان را بتراشند و این صفت در هیچ یک از گروههای خوارج و بدعت گزاران قبل از ایشان نبوده است.
سید عبدالرحمن اهدل مفتی زبید(38) می گوید: « در ردّ وهابی ها نیازی به تألیف نیست. بلکه کلام پیامبر (ص) در ردّ آنان کفایت می کند که فرموده است: «نشانه آنان سر تراشیدن است»(39)؛ چرا که هیچکدام از بدعتگزاران غیر ایشان این کار را انجام نداده اند».
یک بار زنی را مجبور کردند تا از آنها پیروی کند؛ به ناچار چنین کرد؛ پسر عبدالوهاب دستور داد تا آن زن سر خود را بتراشد. زن چنین استدلال کرد: تو به زنان دستور می دهی سر خود را بتراشند پس باید به مردان هم دستور دهی ریش خود را بتراشند چرا که موی سر زینت او است و موی صورت هم زینت مرد است. فرزند عبدالوهاب پاسخی برای او نداشت.
از کارهای ایشان این است که مردم را از درخواست شفاعت از پیامبر (ص) باز می دارند. با اینکه احادیث شفاعت پیامبر (ص) برای امت فراوان و متواتر است و بیشتر شفاعت آن حضرت برای صاحبان گناهان کبیره از امت می باشد.
آنان مردم را از خواندن دعای دلائل خیرات که دربردارنده صلوات بر پیامبر (ص) و یاد او و بسیاری از صفات کامل اوست؛ باز می داشتند و می گفتند این شرک است. و همینطور مردم را از درود فرستادن بر پیامبر (ص) بر منبرها و پس از اذان باز می داشتند؛ تا آنجا که مرد کور درستکاری موذن بود؛ پس از اذان، بر پیامبر (ص) درود فرستاد؛ او را نزد پسر عبدالوهاب آوردند؛ دستور کشتن وی را صادر کرد و او را کشتند. اگر تمامی کارهای آنان را جستجو می کردم، دفترهایی از مطالب حاصل می شد. به همین مقدار کافی است. خداوند منزه و والا، داناتر است.
پی نوشت ها :
1- الفکر الاسلامی الحدیث وصلته بالاستعمار الغربی، تألیف محمد بهی.
2- عظمت مسلمین در اسپانیا تألیف ژوزف ماک کاپ.
3- قرن بدیع، ج 2، ص 33.
4- ایام تسعه، ص 387.
5- خطابات، ج1، ص 32.
6- مکاتیب، ج 3، ص 346.
7- مکاتیب، ج 3، ص 347.
8- خطابات، ج 3، ص 33.
9-نقل به مضمون از کتاب خاطرات مستر همفر.
10- آنچه در این جزوه آمده تنها مربوط به وهابیت است. برای اطلاع بیشتر در مورد فتنه فرانسیس ر. ک. الفتوحات الاسلامیه، چاپ مصر، ج2، ص 273 به بعد، نوشته مولف.
11- اشاره به شیطان است که چون مورد لعن خدا قرار گرفت، مهلت خواست؛ خداوند فرمود: «تو از مهلت یافتگان هستی تا روز معین.» سوره ص (38)، آیه 80 و 81.
12- مجاز عقلی یا اسناد مجازی آن است که فعل و مانند آن به غیر فاعل یا جانشین آن اسناد داده شود؛ مانند: «رود جاری شد». اما اگر بگوییم: «آب در رود جاری است» اسناد، حقیقی خواهد بود.
13- محمد بن سعود، سر سلسله پادشاهان سعودی- آل سعود- است. وی در سال 1179 ه. ق. درگذشت.
14- و من اضلّ مِمَّن یدعوا من دون الله من لا یَستَجیبُ له الی یوم القیمه و هم عن دعائهم غافِلونَ. (سوره احقاف 46، آیه 5)
15- ولا تدعُ من دونِ الله ما لا ینفعُکَ و لا یضرُّک. (یونس 10، آیه 106)
16- ما نعبدهم الا لیقرِّبونا الی اللهِ زُلفی. (زمر 39، آیه 3.)
17- و لئن سألتَهم من خلقهم لیقولُنَّ اللهُ. (زخرف 43، آیه 87)
18- و لئن سالتَهم من خلقَ السّموات ِ والارضَ لیقولنَّ اللهُ (لقمان 31، آیه 25- زمر 39، آیه 38)
19- ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی. (زمر39، آیه 3)
20- اخوف ما اخاف علی امتی رجل یتأول القرآن بصنعه فی غیر موضعه.
21- الّهم انی اسئلک بحق السائلین علیک...
22- اللّهم اغفر لامّی فاطمه بنت اسد و وسّع مدخلها بحق نبیک و الانبیاء الذین من قبلی انّک ارحم الراحمین.
23- اللّهم انی اسئلک و اتوجّه الیک بنبیک محمد نبیّ الرّحمه. یا محمد انی اتوجه بک الی ربی فی حاجتی لتقضی اللّهم شفعه فی.
24- و من یُشاققِ الرّسول من بعد ما تبین له الهدی و یتبع غیر سبیلِ المومنین نولهِ ما تولی و نصلِهِ جهنَّمَ و ساءَت مصیراً نساء 4، آیه 115
25- یا ارض! ربّی و ربّک الله.
26- السلام علیکم یا اهل القبور.
27- السلام علیک ایها النبی.
28- ر.ک. همین کتاب پاورقی ص
29- برای آشنایی بیشتر می توانید به کتابهای زیر مراجعه کنید:
- الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه، نوشته شیخ سلیمان بن عبدالوهاب (بردار محمدبن عبدالوهاب).
- التوسل بالنبی و جهله الوهابیین، نوشته ابی حامدبن مرزوق از علمای مکه.
-الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، نوشته سید احمد بن زینی دحلان (مولف کتاب حاضر).
-کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، نوشته سید محسن امین عاملی این کتاب به فارسی ترجمه شده است.
- البراهین الجلیه فی رفع تشکیکات الوهابیه، نوشته سید محمد حسن قزوینی؛ این کتاب نیز به فارسی ترجمه شده است.
- آیین وهابیت، نوشته شیخ جعفر سبحانی.
30- به نظر می رسد مراد مولف، کتاب «الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه» باشد.
31- مزیریب، قریه ای در شمال عربستان در راه حج بین دمشق و مکه.
32- کانّهم حمرّ مستنفرّه* فرّت من قسوره سوره مدثر 74، آیه 50 و 51.
33- یَنبُع، شهری بندری است در کشور عربستان، واقع در ساحل دریای سرخ.
34- استانبول.
35- سلانیک یا سالونیک، شهری بندری است در یونان.
36- بولاق، محله ای در قاهره که در دوران حکومت عثمانی بندرگاه قاهره در رود نیل بوده است.
37- یخرج الناس من قبل المشرق یقروون القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، سیماهم التحلیق.
38- زبید، شهری در یمن در سر راه عدن به مکه واقع در 25 کیلومتری دریای سرخ.
39- سیماهم التحلیق.
منبع : پایگاه عرفان