در ابتداى طلبگى، خداوند به من محبت كرد و افرادى را در مسير زندگيم قرار داد كه دوستان ساليان اول طلبگىام محسوب مىشوند. خدا همگى را رحمت كند! چون هيچ كدام زنده نيستند (وقتى من 19 سالم بود آنها بالاى 50 سال سن داشتند). همين قدر كافى است بگويم كه روح تواضع به عالىترين صورتش در آنها وجود داشت.
روزى، يكى از آنها از من خواست يكى از پنج شنبهها كه از قم به تهران مىرفتم براى ناهار مهمانش باشم. يادم هست ظهر پنج شنبه بود كه به منزل ايشان رفتم. با روى باز از من استقبال كرد و به داخل تعارف كرد. وقتى وارد اتاق شدم گفت:
نزديك اذان ظهر است. نماز بخوانيم و ناهار بخوريم يا ناهار بخوريم و نماز بخوانيم؟ گفتم: انتخاب با شماست. دلتان مى خواهد نماز بخوانيم و ناهار بخوريم يا ناهار بخوريم و نماز بخوانيم؟ گفت: نماز بخوانيم. شما جلو مىايستى من به شما اقتدا بكنم يا من جلو بايستم؟
اين مرد كاسب بود و در ميان دوستان ديگرمان هم كه من به آنان اقتدا مىكردم قصاب و راننده و بقال و ... بودند. بخصوص رانندهاى بين اين افراد بود كه ما اكثر نمازهايمان را به او اقتدا مىكرديم و به راستى از اولياى خدا بود. بر خلاف آنكه رانندگى در اذهان بعضى از مردم شغلى معمولى است و عدهاى حاضر نيستند حتى دخترشان را براى ازدواج به يك راننده بدهند، ولى من چند راننده در دوره عمرم ديدهام كه به راستى انسان را به ياد اصحاب ائمه، عليهم السلام، مىانداختند.
گفتم: شما جلو بايست!
قبول كرد و هشت ركعت نماز ظهر و عصر را با او خواندم. بعد از نماز، سفرهاى پارچهاى پهن كرد و دو تا نان و يك كاسه آب در آن گذاشت و گفت:
اين هفته كاسبىام نچرخيد. براى همين، پولى كه امروز با آن ناهار تهيه كنم نداشتم و نتوانستم بيشتر از اين تهيه كنم. نان را بزن در آب بخوريم!
اين روزها كه اين مطلب را نقل مىكنم، حدود 40 سال از آن ميهمانى گذشته، ولى هنوز لذت آن ميهمانى در حافظهام مانده است.
اين طرز زندگى خيلى راحت است، اما اعتقاد و ايمان مىخواهد. در عوض، اغلب مردم در چنين مواقعى اصحابِ «آى بد است» و «آبرويم رفت» و «چكار كنم» و «خجالت مىكشم» و ... اند. چنين پندارهايى از اسلام به دور است، زيرا در فضاى اسلام زندگى خيلى راحت است.
امام صادق، عليه السلام، مىفرمايد:
«من لم يستحى من طلب الحلال خفت مؤنته، ونعم أهله».
آن كه در طلب رزق حلال باشد، موونهاش كم و خانوادهاش نيكو مىشوند.
منبع : پایگاه عرفان