بنیان گذار بهائیت:
میرزا حسین على نورى مؤسس بهائیت بوده است. او فرزند میرزا عباس نورى است و در سال ۱۲۳۳ هـ ق در تهران متولد شد. خاندان او از دهکدۀ کوهستانى کوچکى به نام “تاکر” از نور مازندران مى باشند، او بعد از تحصیلات مقدّماتى مانند پدرش که در دستگاه “امام وردى میرزا” از قاجاریه، سمت منشى گرى داشت، به خدمت دیوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشى قنسول روس بود، با ساز و کارهاى ایجاد ارتباط با سفارت خانه ها هم آشنایى پیدا کرد.[۱]
با ظهور و غوغاى “على محمد باب”، او و برادر ناتنى اش (یحیى صبح ازل) و تنى چند از خاندانش به باب پیوستند و آن گاه که باب به دستور میرزا تقى خان امیر کبیر در تبریز اعدام شد، یحیى صبح ازل که ۱۳ سال از برادرش کوچک تر بود به جانشینى باب برگزیده شد، البته میرزا حسین على هم طبق مصالحى تسلیم وى گردید، اما پس از مدتى از اطاعتش سرپیچى نمود[۲].
نخست ادعاى “مهدویت” کرد و مدعى شد که او همان کسى است که باب وعدۀ ظهورش را داده است.[۳] و با گذشت زمان بر ادعاهایش مى افزود. از ادعاى “رجعت حسینى” و “رجعت مسیحى” گرفته تا ادعاى “رسالت و شارعیت” و در نهایت، ادعاى “حلول خدا در او” با تجسد و تجسم خداوند، و دعواى “انا الهیکل الاعلى”، که در ادامه به برخى از آنها اشاره خواهد شد.
در سال ۱۲۶۹ هـ.ق ، حکومت وقت در اثر فشار مردم و رهبران دینى مجبور شد که این گروه را به بغداد تبعید کند. بغدادى که در آن زمان در تحت سیطره دولت عثمانى بود. دولت عثمانى در سال ۱۲۷۹ هـ ق آنها را نخست به “استانبول” و سپس به “ادرنه” کوچانید، در همین زمان ها بود که بین دو برادر رقابت بر سر رهبرى بر “بابى ها” به اوج خود رسید و از این روى دولت عثمانى آنها را به دادگاه کشانید و دادگاه هم دستور داد که هر یک از برادران با گروه پیرو خود به نقطه اى که دور از هم باشد، فرستاده شوند و “یحیى صبح ازل” به همراه یارانش به “قبرس” و حسین على و پیروانش در “عکا” که در سرزمین فلسطین اشغالی است، اسکان داده شدند.
میرزا حسین على در عکا به زندگى خود ادامه داد و در سال ۱۳۱۰ هـ.ق در اثر مریضى از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.
خاستگاه اعتقادى بهائیت:
بهائیت زاییده بابیت بود، اما این که بابیت از چه فرقه اى نشأت گرفته است، باید گفت: بابیه زاییده “کشفیه” و کشفیه زاییده شیخیه است. مؤسّس شیخیه، شیخ “احمد احسائى”، بوده که در سال ۱۱۶۰ هـ ق متولّد گشت و مسلک اخبارى داشت و به جهت اعتقاداتش، مورد تکفیر علما قرار گرفت.[۴] مثلاً او معتقد بود:
۱: ائمه، علل اربعه عالم مى باشند.
۲: اصول دین چهار تا است. (معرفت خداوند، معرفت انبیا، معرفت ائمه، معرفت رکن رابع؛ که رکن رابع، شیوخ و بزرگان شیخیه مى باشند).
۳: قرآن کلام نبى است.
۴: خدا با انبیا، شى ء واحدى هستند.
۵: شیوخ و بزرگان شیخیه رکن رابع اند.
۶: امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قلیایى گریخته است.
۷: عدل، اصلى از اصول شیعه نیست. و… .
حمله او به خلفا در یکى از کتاب هایش، موجب شد که کربلا مورد حمله قرار گیرد و اهالى آن جا کشته شوند، البته در این میان فقط خانه “سید کاظم رشتى” که از شاگردان شیخ احمد بود، در امان ماند. به هر حال مدتى بعد، او به حجاز رفت و با آن که حجاز در آن موقع تحت سیطره حکومت عثمانى قرار داشت، مورد حمایت و احترام حکّام آن جا قرار گرفت.
او به سال ۱۲۴۱ هـ.ق در سن حدود هشتاد سالگى از دنیا رفت و بعد از او سید کاظم رشتى به ترویج افکارش پرداخت، و فرقه “کشفیه” را تأسیس نمود.
سید کاظم رشتى در سال ۱۲۱۲ هـ.ق متولد شد و در سال ۱۲۵۹ هـ.ق از دنیا رفت و به مدت ۲۰ سال در میان پیروان خود، به عنوان رکن رابع محسوب مى گشت، وی معتقد بود که حضرت مهدى (عج) در بین ما است و مبلّغین خود را به اطراف مى فرستد که مردم را آماده کنند و … . بر اساس همین اعتقاد بود که یکى از شاگردان بارزش به نام “على محمد باب” مدعى شد، من “باب امام زمان” هستم، البته بعدها به این مقدار اکتفا نکرد و ادعا نمود که او همان “مهدى موعود” است.[۵]
باب در نوشته هایش گاه با صراحت تمام و به نحو مکرر به ختم نبوت و رسالت پیامبر اسلام (ص) تا ظهور قیامت و هم چنین به امامت دوازده امام و از آن جمله به امام زمان؛ یعنى حجه بن الحسن (عج)، اظهار ایمان مى کند، اما بعدها به منظور این که راه را براى خودش بگشاید، اضافه مى کند که در ختم نبوت تا ظهور قیامت، منظور از ظهور قیامت، ظهور وى مى باشد.
کتاب “بیان” او که در بین بابى ها از جایگاه ویژه اى برخوردار است و به عنوان “وحى” تلقى مى گردد، حکایت از تأثیرپذیرى عمیق او از حروفیان و نقطویان دارد[۶] و از این جهت هم به شیخ احمد احسائى تأسّى جسته است.
او کتاب “بیان” خود را بر محور حروف ابجد و تطبیق آن با اعداد (عدد ۱۹)، تألیف کرد. او در این کتاب هر سال را ۱۹ ماه و هر ماه را ۱۹ روز مى داند،[۷] و خود را به عنوان نقطۀ اولى و باب خدا[۸] معرفى مى کند که با ۱۸ تن از یاران نخستین اش که به حروف حىّ مى باشند (ح +ى = ۸ + ۱۰) و به ۱۹ نفر مى رسند، “واحد” را تشکیل مى دهند، چون واحد به حروف ابجد، مساوى با عدد ۱۹ است و به همین جهت، او بیان را به واحد اوّل و واحد دوم و… تقسیم مى کند.[۹]
البته در شرح لغات حروفى آخر “بیان”، پیرامون سرّ انتخاب عدد ۱۹ آمده است که چهارده معصوم با چهار نایب امام زمان و باب، ۱۹ نفر مى شوند. در حالی که اگر به پاره اى از ادعاهاى باب توجه کنیم که خود را مهدى موعود مى خواند، باید بگوییم که عدد رمزى آقایان دچار نقصان گردیده است و براى تصحیح آن باید فکر دیگرى بکنند.
او بهشت و دوزخ صراط و میزان و ساعت را تأویل مى نماید و در تبیین اصل رجعت و مقام امامت و ظهور و تجسد خداوند در اولیاى خود، سخنانى دارد که ترکیبى از تعبیرات غلاه و قرامطه و شیخیه است.[۱۰] او بعضى از مناسک، مانند نماز و روزه، و قبله را تغییر داد. از احکام او است:
۱: اگر کسى از بابى ها، زنش حامله نشد، حلال است که براى حامله شدن زن خود، از یکى از برادران بابى کمک و یارى بگیرد، و نه از غیر بابى،[۱۱]
۲: استمنا مباح است.[۱۲] و… .
عقاید و باورهای بهائیان:
در نظر بهایى ها دو اثر میرزا حسین على (مؤسس فرقه بهاییت) از اهمیت ویژه اى برخوردار است و کتاب “شریعت و وحى” تلقى مى گردد. الف: “ایقان”، که مى پندارد در بغداد بر او وحى شده است. ب: “اقدس” که گمان مى شود در عکّا بر او نازل گردیده است. و البته مکاتیب و یا نوشته هاى دیگرى همچون کلمات مکنونه، هفت وادى، کتاب مبین و… هم به او نسبت داده شده است.
شالوده عقیده بهاء در این کتاب ها بر این اصل استوار است که با ظهور “او” و “باب” شریعت اسلام ملغى گردیده و دوره رسالت حضرت محمد (ص) سپرى شده و دوره رسالت و زمامدارى جمال اقدس الاهى و آیین او آغاز گردیده است و کتاب اقدسش مهیمن بر جمیع کتب و ناسخ همه صحف و مرجع تمامى احکام است.[۱۳]
و نیز خداوند در هیکل حسین على تجلّى و تجسّد پیدا کرده است و بعد از او نیز خداوند بارها بر زمین هبوط و تجلى خواهد نمود. البته بعد از حضرت محمد (ص) و باب و میرزا حسین على تا هزار سال دیگر، ظهور الاهى در عالم نخواهد بود.[۱۴]
او در کتاب “مبین”، خود را خداى خدایان معرفى مى کند[۱۵]، و در کتاب اقدس[۱۶] مى گوید: نخستین چیزى که خدا بر بندگان خود واجب ساخته است، معرفت منبع وحى و تجلى او است که “من هستم”!، کسى که در آفریدن جهان و در گرداندن آن جانشین خدا بوده است.
و در کتاب “ایام تسعه” درباره روز تولد خود مى گوید: مرحبا بر این صبحگاهان که در آن “لم یلد و لم یولد” متولد گشت.[۱۷] و در کتاب ایقان مى گوید:[۱۸] اگر ملاحسین بشرویه اى[۱۹] نبود، خدا بر عرش قرار نمى گرفت.
و در “رحیق مختوم” اشراق خاورى آمده است: نبوت به ظهور محمد رسول که خاتم النبیین بود ختم گردید و این نشان مى دهد که ظهور بهاء اللَّه ظهور خداوند بوده است.[۲۰]
پاره اى از احکام بهاییت:
در کتاب اقدس آمده است که: ازدواج با زن پدر، حرام و با دختر و خواهر و سایر اقارب مباح است.[۲۱] زناى محصنه جریمه اى ندارد،[۲۲] و تمام اشیا حتى بول، غائط، سگ و خوک و… پاک مى باشند،[۲۳] و حج فقط بر مردان واجب است و مکان او هم در بیت اعظم بغداد و بیت نقطه شیراز است،[۲۴] و قبله آنها قبر میرزا حسین على در عکا است،[۲۵] و نیز در کتاب اقدس مى خوانیم که: بهائیان حق اعتراض به حکام و دولت ها را ندارند و به جاى آن باید به دل ها توجه کنند.[۲۶]
البته، نکته اى که در مواجهه با اعتقادات بهائیت باید بدان توجه نمود این است که:
بهائی گرى به اقتضاى زمان و مکان به رنگ ها و اشکال گوناگون درآمده است؛ مثلاً در “هند” با اندیشه هندوان (تجلى و تجسد خدا) هم رنگ شده است و در “آمریکا” و “اروپا” از “آزادى و تساوى حقوق” دم مى زند و در کنار “شنتوئیست هاى ژاپن” از “تعداد خدایان” سخن به میان مى آورد و در “سرزمین هاى اسلامى” از “توحید” مى گوید و در محیط “مسیحیت” از “هبوط خدا بر زمین و تجسد او” و… .[۲۷]
رویکرد سیاسى بهائیت:
“عباس افندى” که “عبدالبهاء” لقب گرفت، پس از پدرش میرزا حسین علی نوری (بنیان گذار بهائیت ) براى ترویج بهائیت کوشش هاى فراوانى نمود و در سال ۱۹۱۱ م، به اروپا مسافرت نمود و توانست روابط ویژه اى با انگلستان و امریکا برقرار نماید.
بعد از سقوط عثمانى در جنگ جهانى اوّل، عبد البهاء که در حیفا زندگى مى کرد، مورد حمایت انگلستان قرار گرفت و به خاطر خدمات شایانش، بالاترین نشان خدمت گذارى به انگلستان را، بعد از جنگ دریافت کرد.[۲۸] او خود در نوشته هایش سایۀ امپراطور اعظم انگلستان جرج پنجم را بر سر اقلیم عربى فلسطین مستدام مى طلبد.[۲۹]
در سال ۱۹۲۱ م، شوقى افندى، نوۀ دخترى[۳۰] میرزا حسین على پس از مرگ عبدالبهاء، زعامت و رهبرى بهائیان را بر عهده گرفت. او بعد از تشکیل دولت اسرائیل با رئیس آن، دیدار کرد و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل و آمال و ادعیه آنان را براى ترقى و سعادت اسرائیل اظهار داشت[۳۱] و در پیام نوروزى خود به بهائیان در سال ۱۳۲۹ هـ.ق ، تحقق دولت اسرائیل را مصداق وعده الاهى دانست.
بعد از مرگ شوقى افندى در سال ۱۹۵۷ م، در ظاهر یک گروه ۹ نفرى، موسوم به بیت العدل، که مرکز آن در حیفاى فلسطین اشغالی است، مسئولیت اداره بهائیان را بر عهده گرفت.[۳۲]
آنچه در این جا لازم است بدان اشاره کنیم؛ این است که چنین رویکردى اختصاص به این دو شخص نداشته، بلکه ریشه در موضعگیرى مؤسس این فرقه دارد، به عنوان نمونه گزارش تاریخى ذیل خواندنى است:[۳۳]
در شوال ۱۲۶۸ هـ.ق دو تن از بابى ها به ناصرالدین شاه تیراندازى کردند و بعد از آن عده اى از آنان دستگیر و اعدام شدند و در پى دستگیرى میرزا حسین على برآمدند، چون از نظر حکومت مرکزى شواهد و قراینى بر نقش میرزا حسین على در طراحى سوء قصد به جان شاه وجود داشت.
گزارشات تاریخى از این حکایت دارد که او براى در امان ماندن از دستگیرى، در مقرّ تابستانى سفارت روس به سر مى برد و سفیر روس از صدر اعظم خواسته بود که در حفظ و حراست از میرزا حسین على کوتاهى نورزد و آن گاه که به بغداد تبعید شد، نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس به خاطر این حمایت قدردانى کرد، البته سال ها بعد هم در لوحى خطاب به نیکلاویچ الکساندر دوم به این کمک اشاره کرده و از دولت روس تشکر نمود.[۳۴]
در بغداد نیز کنسول دولت انگلستان با ایشان دیدار کرد و حمایت دولت انگلستان را به ایشان پیشنهاد نمود.[۳۵]
از نکات جالب توجه این است که والى بغداد هم از طرف دولت عثمانى به ایشان مقررى مى داد.[۳۶]
زمانى که بهائیت از دامن روس به دامن انگلیس افتاد، سرکنسول سفارت روس Dalgorouki که زحمات دولت متبوع خود را بر باد رفته مى دید، به خشم آمد و همۀ اقداماتى را که در پدید آمدن فرقه بابى و بهائى نموده بود، بر ملا ساخت.[۳۷] لذا این احتمال در ذهن تقویت مى شود که بهائیت یا زاییدۀ استعمار است و یا همنوا با سیاست هاى استعمارى. به هر حال بهائیت، حدوث و بقایش را مدیون استعمار است.
ادله ى ردّ بهاییت:
در رد بهائیت کتاب ها و مقالات زیادی نوشته شده است و ما در این جا به چند نمونه از آن اشاره می کنیم.
۱: میرزا حسینعلى پیرو باب بوده و “قائمیت” او را پذیرفته بود، در حالی که در احادیث اسلامى ویژگى هاى حضرت مهدى (عج) به گونه اى تبیین شده است که راه هرگونه ادعاى بی جا و سوء استفاده را مسدود نموده است.[۳۸]
در احادیث آمده است که: اسم پدر ایشان حسن (ع) است (۱۴۷ حدیث)، مادرش سیده ى کنیزان و بهترین ایشان است (۹ حدیث)، دوازدهمین امام و خاتم امامان ( ع) است (۱۳۶ حدیث)، از فرزندان امیرالمؤمنین (ع) است (۲۱۴ حدیث)، از فرزندان حضرت فاطمه (ع) است (۱۹۲ حدیث)، از فرزندان حسن (ع) و حسین (ع) است (۱۰۷ حدیث)[۳۹]، از فرزندان حسین (ع) است (۱۸۵ روایت)، نهمین فرزند از فرزندان حسین (ع) است (۱۴۸ حدیث)، از فرزندان زین العابدین (ع) است (۱۸۵ حدیث)، هفتمین فرزند از فرزندان حضرت باقر (ع) است (۱۰۳ حدیث)، ششمین فرزند از فرزندان حضرت صادق (ع) است (۹۹ حدیث)، پنجمین فرزند از فرزندان موسى بن جعفر است (۹۸ حدیث)، چهارمین فرزند از فرزندان حضرت رضا (ع) است (۹۵ حدیث)، سومین فرزند از فرزندان امام محمد تقى (ع) است (۶۰ حدیث)، جانشین جانشین امام على نقى (ع) و پسر امام حسن عسکرى (ع) است (۱۴۶ حدیث)، از دو غیبت برخوردار است (۱۰ حدیث) و… .
در این میان، باب و بهاء هیچ یک مصداق اوصاف و ویژگى هاى مطرح شده نبودند و سرّ مخالفت علما با سید على محمد باب، همین است.
۲: میرزا حسینعلى علاوه بر قبول قائمیت سید على محمد باب و این که او دین جدیدى آورده است، خود را “من یظهره اللَّه” نامید و ادعا کرد که شریعت مستقلى را به بشریت ارزانى داشته باشد. در حالی که همه مسلمانان خاتمیت پیامبر اسلام (ص) را مسلم مى دانند و نه تنها از دلایل نقلى در اثبات این امر بهره مى برند، بلکه دلایل عقلى را هم مثبت خاتمیت نبوت و شریعت مى دانند.
دلایل نقلى:
در قرآن از پیامبر اسلام (ص) به خاتم النبیین[۴۰] یاد شده است و “خاتم” به معناى پایان دهنده است و بدین خاطر به مُهرى که نامه ها را با آن امضا مى کردند، خاتم مى گفتند و چون از نگین انگشتر با حک کردن نقشى روى آن، به عنوان مهر استفاده مى نمودند، به آن نیز خاتم اطلاق مى کردند و به انگشترى که چنین حالتى را نداشته “فَتَخَه” مى گفتند.[۴۱]
ابن کثیر در تفسیرش، در ذیل همین آیه، روایتى را از پیامبر (ص) نقل مى کند که آن حضرت خاتم النبیین بودن را یکى از برترهاى خود بر پیامبران دیگر مى داند.
در نهج البلاغه هم در چندین مورد از پیامبر (ص) با عنوان “خاتم رسل” یاد شده است.[۴۲] و البته در قرآن، آیات دیگرى هم وجود دارد که مى توان از آنها بر ختم نبوت و جاودانگى اسلام استدلال نمود. الف: آیاتى که بیان مى دارند اسلام براى همه بشریت است.[۴۳] ب: آیاتى که اسلام را به عنوان تنها دین حق الاهى معرفى مى نمایند.[۴۴] از این آیات استفاده مى شود تمام ادیان دیگر، بدون هیچ استثنایى نسبت به زمان حال و آینده، در مقابل اسلام محکوم به بطلانند. و بدین سبب این سخن بهایى ها که خاتم الانبیا به معناى نگین و زینت انبیا است، وجهى ندارد و نه با کتب لغت سازگارى دارد و نه با فهم مفسرین و اصحاب.[۴۵]
افزون بر اینها، روایاتى از پیامبر (ص) وارد شده است که بیان مى دارند: پیامبرى بعد از پیامبر اسلام (ص) نیست و در آنها از واژه خاتم استفاده نشده است تا مورد سوء استفاده بهائیان قرار گیرد.[۴۶] مثلاً در حدیثى پیامبر (ص) به على (ع) فرمودند: “انت منى بمنزله هارون من موسى الاّ انه لابنى بعدى”[۴۷].
دلیل عقلى:
بشر به فطرت خود خداجوى است.[۴۸] اما این فطرت کافى نیست تا هر چه که بر مى گزیند و هر آیینى که به آن اعتقاد دارد، حق باشد. بلکه این فطرت، گرایشى است که مى بایست در پرتو بصیرت به راه راست هدایت شود و خداوند افزون بر عقل که پیامبر درونى است، پیامبران بیرونى را براى ما فرستاد تا آنچه را که عقل نمى تواند ادراک کند،[۴۹] براى ما تبیین کند.
این پیامبران آمدند تا راه روشن هدایت را به ما نشان دهند[۵۰] و هر یک با دو محدودیت و یک خطر مواجه بودند، محدودیت در خود پیامبر (ص)[۵۱]، محدودیت در مخاطبان[۵۲] و خطر تحریف[۵۳]، و لذا غالباً دین جدید تکمیل و تصحیح کننده دین قبلى بود. داستان آمدن پیامبران، با مبعوث شدن پیامبرى که در قله معرفت قرار داشت خاتمه پیدا کرد. انبیا امام امتشان بودند و او امام انبیا.
از سوى دیگر، زمینه فهم در بین مردم پیدا شده بود؛ یعنى مردم، لااقل بعضى از آنها، این آمادگى را پیدا کرده بودند که معارف بلند الاهى را در همان بلنداى معرفت بیابند.[۵۴]
با از بین رفتن این دو محدودیت، اسلام توانست تمام پیام خود؛ یعنى تمام هدایت الاهى را که بخشى از آن را ادیان گذشته بیان کرده بودند، ارایه نماید و در واقع دین خاتم و کامل[۵۵] باشد. از سوى دیگر، باید دین خاتم مصمون از تحریف باشد و در اسلام این مصونیت از تحریف، در پرتو دو عامل تحقق مى یابد:
الف: مصونیت منبع اصلى از تحریف.[۵۶]
ب: پایه گذارى روشى که آن روش امکان فهم اصیل در هر روزگارى را براى هر کسى که با آن روش آشنا شود و با آن روش به منابع مراجعه کند، فراهم نماید.[۵۷]
۳: میرزا حسینعلى نه تنها ادعاى شریعتِ مستقلى کرد، بلکه مدعى شد که خدا در او حلول کرده است و (این ادعا تفاوت بسیار با سخن عرفا دارد) و تجسد و تجسم خدا را به صراحت بیان مى کند. بطلان این عقیده به حدى روشن است که ما خود را بى نیاز از پاسخ گویى بدان مى دانیم.
به هر حال این عقاید موجب شده که عموم مسلمانان، فرقه بهاییت را منکر ضروریات دین بدانند[۵۸] و منکر ضرورى دین، کافر است و کافر هم نجس است،[۵۹] البته مى توان دلایل فقهى نجاست کفار را در کتب فقهى[۶۰] جست و جو نمود و پرداختن به چنین امرى فرصت دیگرى را مى طلبد.
-----------------------------------------------------------
پی نوشتها:
[۱] ر.ک: یحیى نورى، خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۶۲ – ۶۳٫
[۲] ر.ک: دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۴، مقالۀ آقاى محمود صدرى.
[۳] از جمله تعلیمات باب که مورد سوء استفاده میرزا حسین على قرار گرفت، بشارت به ظهور موعودى بود با عنوان “من یظهره اللَّه” یعنى کسى که خدایش او را آشکار خواهد نمود. دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۴۳).
[۴] مرحوم صاحب جواهر و شریف العلماى مازندرانى و… از جمله علمایى بودند که به تکفیر او رأى دادند. )خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۴۱).
[۵] ر.ک: مجلۀ انتظار، شماره اول، سال ۱۳۸۰، جعفر خوشنویس، ص ۲۴۰ – ۲۵۰؛ فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى، ص ۳۳۶ – ۳۴۲؛ براى آشنایى بیشتر با فرقۀ شیخیه رجوع شود به: حیاه شیخ احمد احسائى، تألیف فرزند شیخ احمد؛ تاریخ نبیل، زرندى؛ ردّ شیخیه، محمد بن سید صالح قزوینى موسوى؛ اسرار پیدایش شیخیه، بابیه، بهاییه، محمد کاظم خالصى؛ کشف المراد (بررسى عقاید شیخیه)، الف حکیم هاشمى.
[۶] براى آشنایى با افکار حروفیان و نقطویان و… رجوع شود به کتاب: خاتمیت پیامبر اسلام (ص)، ص ۴۶ – ۴۱٫
[۷] بیان الواحد الخامس، ص ۱۸٫ البته چهار روز باقیمانده به عنوان ایام شکرگذارى و جشن تعیین شده است. ر.ک: دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۴۲٫
[۸] باب اللَّه شامل هفت حرف است و على محمد هم از هفت حرف تشکیل یافته است.
[۹] ر.ک: خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۵۲ – ۵۳٫
[۱۰] خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۵۸٫
[۱۱] بیان، باب خامس عشراز واحد هشتم.
[۱۲] بیان، باب عاشر از واحد هشتم.
[۱۳] مکاتیب عبدالبهاء، ج۱، ص ۳۴۳٫
[۱۴] خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۷۲ و ۷۵٫
[۱۵] همان، ص ۲۲۹٫ البته این ادعاى خدایى در صفحه ى ۳۲۳ مبین تکرار شده است.
[۱۶] همان، ص ۱٫
[۱۷] همان، ص ۵۰٫
[۱۸] همان، ص ۱۷۳٫
[۱۹] ملاحسین بشرویه اى کسى است که بهاء به وسیله ى تبلیغ او به باب گروید و ایمان آورد. دانشنامه ى جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۳٫
[۲۰] همان، ج۱، ص ۷۸٫
[۲۱] همان، ص ۲۵۳٫
[۲۲] همان، ص ۳۰۰٫
[۲۳] همان، ص ۱۴۲٫
[۲۴] همان، ص ۶۸٫
[۲۵] خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۸۲٫
[۲۶] همان، ص ۲۲۵٫
[۲۷] ر.ک: خاتمیت پیامبر اسلام (ص)، ص ۷۲ – ۸۵؛ فرق و مذاهب کلامى، ص ۳۴۳ – ۳۵۰٫
[۲۸] شوقى افندى، قرن بدیع، ج ۳، ص ۲۹۹٫
[۲۹] مکاتیب، ج ۳، ص ۳۴۷، به نقل از کتاب خاتمیت پیامبر اسلام (ص)، ص ۶۸٫
[۳۰] او فرزند دختر عبدالبهاء بود.
[۳۱] مجلۀ اخبار امرى تیرماه ۱۳۳۳، به نقل از دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۴۲٫
[۳۲] ر.ک: دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۳ – ۷۴۴؛ خاتمیت پیامبر اسلام (ص)، ص ۶۲ – ۶۹٫
[۳۳] گزارش شده که سفیر روس از تسلیم بهاء به مأمور شاه امتناع ورزید و نامه اى به صدر اعظم نوشت و خواستار حفظ او گردید (رسالۀ تسعه، عبدالحمید خاورى، ص ۳۸۷) و آن گاه که بهاء به زندان افتاد، سفیر در دادگاه او این گونه گفت:… من تصمیم دارم که این شریف زاده بى گناه (بهاء) را تحت حمایت دولت روسیه درآورم و لذا اگر یک موى سر او کم شود، براى تنبیه شماها نهرهاى خون در این جا جارى خواهد شد. (ملحقات کتاب خاتمیت پیامبر اسلام، بخش مربوط به مدارک روابط میرزا حسین على با روس و نامه او به امپراطور روس).
[۳۴] قرن بدیع، ج ۲، ص ۴۹؛ دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۵٫ براى آشنایى با مدارک این وقایع، رجوع شود به اسنادى که از صفحۀ ۱۰۹ به بعد در کتاب خاتمیت پیامبر اسلام آمده است که به عنوان نمونه به متن نامه بهاء به نیکلاویچ که در کتاب مبین ثبت شده است، اشاره مى شود: “اى پادشاه روس نداى خداوند ملک قدوس را بشنو (میرزا بهاء) و به سوى بهشت بشتاب، آن جایى که در آن ساکن شده است، کسى که در بین ملاء بالا به اسمای حسنى نامیده مى شود و در ملکوت انشا به نام خداوند، روشنى روشنى ها نام یافته است (شهر عکا)، مبادا این که هواى نفست تو را از توجه به سوى خداوند بخشانیده مهربانت باز دارد، ما شنیدیم آنچه را در پنهانى با مولاى خود گفتى و لذا نسیم عنایت و لطف من به هیجان آمد و دریاى رحمت به موج افتاد، تو را به حق جواب دادیم، به درستى که خداى تو دانا و حکیم است، به تحقیق یکى از سفیرانت مرا یارى کرد، هنگامی که در زندان اسیر غل و زنجیر بوده، براى این کار خداوند براى تو مقامى را نوشته است که علم هیچ کس بدان احاطه ندارد…”.
[۳۵] قرن بدیع، شوقى افندى، ج ۲، ص ۷۳۶٫
[۳۶] دانشمنامه ى جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۶٫
[۳۷] خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۷۸٫
[۳۸] ر.ک: لطف اللَّه، صافى گلپایگانى، امامت و مهدویت، ج۳، ص ۶۳ – ۷۰٫ در این کتاب ۴۰ ویژگى از امام عصر حجه بن الحسن ذکر شده است که هیچ یک از آنان بر “باب” منطبق نیست.
[۳۹] چون مادر امام باقر فاطمه بنت امام حسن بوده است، پس از این جهت امام زمان از نسل امام حسن (ع) هم مى باشد.
* این دلایل از منظر درون دینى مى باشد.
[۴۰] احزاب، ۴۰٫
[۴۱] اعراب القرآن و بیانه، ج ۳ص۴۴؛ اقرب الموارد، ج ۱، ص ۲۵۷ و ج ۳، ص ۳۱۹٫
[۴۲] اجعل شرائف صلواتک… على محمد عبدک و رسولک الخاتم لماسبق (خ ۷۱)… امین وحیه و خاتم رُسله (خ ۱۷۲)… فقفى به الرسل و ختم به الوحى (خ ۱۳۳).
[۴۳] «لیکون للعالمین نذیرا» (فرقان، ۱) و از این قبیل است، «و ما ارسلناک الاّ کافه للناس بشیراً و نذیرا» (۳۴/۲۸).
[۴۴] «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه» (۸۵/۳)، «هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله» (۹/۶۱).
[۴۵] ر.ک: المیزان، ج ۱۶، ص ۳۴۵؛ خرد در ضیافت دین، ص ۲۴۸٫
[۴۶] این دسته از روایات به حدى زیادند که مرحوم میر حامد حسین در، عبقات مجلدى را به این اختصاص داده است.
[۴۷] نسبت تو با من مثل هارون با موسى است، جز اینکه بعد از من پیامبرى نخواهد آمد.
[۴۸] دلایل قرآنى، برهانى، روانشناسى و تاریخى این ادعا را مى توانید، در کتاب باورها و پرسشها، مهدى هادوى تهرانى، ص ۱۷ – ۲۱، بخوانید؛ ر.ک: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۸، ص ۱، حدیث ۱٫
[۴۹] ر.ک: باورها و پرسشها، ص ۴۶ – ۵۸٫
[۵۰] همان، ص ۲۱ – ۲۴٫
[۵۱] انبیاء در تلقى وحى و دریافت حقیقت، از محدودیت برخوردار بودند و توان درک مراتبى که بدان ارتقاء پیدا نکرده بودند، را نداشتند. همان، ص ۲۴٫
[۵۲] مخاطبین به اندازه ى دانش و فرهنگ و معرفتشان، از توانایى ادراک و پذیرش حقیقت بهره مند بودند و لذا انبیاء نمى توانستند افزون تر از آنچه که مخاطبینشان توانایى فهم آن را داشتند، حقیقتى را بیان کنند. همان، ص ۲۴٫
[۵۳] آنگاه که پیام آورنده ى دینى، رخت از دنیا بر مى بست، با تفاسیر نابجا و… متن وحى با چهره ى دین، واژگون و نسخ مى شد و… . همان، ص ۲۵٫
[۵۴] لذا مى توان گفت که دین خاتم با شرایط اجتماعى، فرهنگى و علمى مردم روزگار دین و بعد از آن ارتباط دارد، به این معنا که زمینه ى بقا و حفاظت و صیانت از این دین در بین مردم از طریق بعضى از افراد که مى توانند خود را به جوهر و گوهر دین برسانند و آن جوهر و گوهر را در اختیار دیگران قرار دهند، وجود دارد نه این که دین به جایى برسد که آموزش هایش عمومى شود و مردم خودشان بدون نیاز به دین و مراجعه به آن و بدون این که حتى خودشان بدانند، دین را حفظ کنند. پس نمى توان سرّ خاتمیت را در این نکته دانست که مردم به بلوغى مى رسند که از دین مستغنى مى گردند و یا آموزه هاى آن نبى به گونه اى در بین مردم گسترش پیدا مى کند که مردم نیازى به آموزش و نبى دیگرى ندارند. ر.ک: باورها و پرسشها، ص ۳۳ – ۴۳٫
[۵۵] دین کامل باید دربردارنده ى همه ى آنچه باشد که بشر براى هدایت واقعى به آن ها نیاز دارد، باشد و اسلام از چنین ویژگى اى برخوردار است. ر.ک: باورها و پرسشها، ص ۸۱ – ۵۹، البته گاهى تقدم و تاخر تاریخى و جامعیت به عنوان دو دلیل براى اکملیت ارایه مى شود و جامعیت را در پرتو سه امر مى دانند (توازن بخشیدن بین دنیا و آخرت – حضور بیشتر و عمیق تر در زندگى فردى و اجتماعى – خلوص توحیدى و نزدیکى بیشتر به وحى) که همه در اسلام جمع است. ر.ک: خرد در ضیافت دین، ص ۲۴۳ – ۲۴۶٫
[۵۶] ر.ک: مبانى کلامى اجتهاد، مهدى هادوى تهرانى، ص ۴۵ – ۵۹٫
[۵۷] از این روش، در کلمات امام خمینی به فقه جواهرى و فقه سنتى تعبیر شده است. ر.ک: باورها و پرسشها، ص ۲۸ – ۳۱٫
[۵۸] مجمع فقه اسلامى، ص ۸۴ – ۸۵، مصوبه ى شوراى مجمع فقه اسلامى، ۱۸ تا ۲۳ بهمن ۱۳۶۶، سازمان کنفرانس اسلامى.
[۵۹] تحریر الوسیله، ج۱، امام خمینى، ص ۱۱۸ – ۱۱۹٫
[۶۰] المعلقات على العروه الوثقى، محمد على گرامى، ج۱، ص ۸۶ – ۹۰٫