لطفا منتظر باشید

جلسه شانزدهم شنبه (4-3-1398)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
12.89 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

زحمات طاقت‌فرسای علمای شیعه در حفظ دین

رشتهٔ علمیِ پیچیدهٔ دقیقی از زمان ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) پایه‌گذاری شده است که بزرگانِ علمای شیعه از زمان غیبت صغری تا الآن، این دانش و علم را تدوین کرده‌اند؛ به‌نظر می‌رسد که برای تدوین این رشتهٔ از علم زحمت بسیاری کشیدند. چندتا از کتاب‌های بسیار مهم این رشته، از قدیمی‌ترین ایام تا الآن، عبارت است از: «رجال نجاشی»، «رجال کشی»، «رجال شیخ طوسی»، «جامع الرواة» اردبیلی، «رجال بحرالعلوم»، «قاموس الرجال» آیت‌الله شوشتری(بعضی از اینها حدود بیست جلد است)، «معجم الرجال» آیت‌الله‌العظمی خوئی، «رجال مامقانی»؛ به انضمام اسانیدی که حدود چهل سال، آیت‌الله‌العظمی بروجردی برای به‌وجود آوردنش زحمت کشیدند.

 

این کتاب‌هایی که نام آنها را شنیدید، کل رجال روایات شیعه را بررسی کرده‌اند که اگر این روایت با هشت، نه یا ده‌نفر از امام صادق یا امیرالمؤمنین(علیهما‌السلام) نقل شده است، اینها را رجال حدیث می‌گویند؛ اینها چه کسی هستند، کجایی هستند، چه موقعیتی دارند و از نظر عدالت، وثاقت و تقوا در چه مرحله‌ای هستند؟ چون این مسئله، هم در صحت روایات، هم در قوی بودن روایات و هم اینکه روایت قبول بشود یا نشود، مؤثر است. درست است که ده جلد کتاب شریف «اصول کافی»، نزدیک به هفده‌هزار روایت دارد؛ مخصوصاً روایات هفت جلد فقه آن، این‌طور نیست که مراجع شیعه از قرن سوم، به محض اینکه روایت را دیدند، فتوا داده‌اند. برای یک روایتی که می‌خواهند فتوا بدهند، چون می‌خواهند اَعمال چندصد میلیون را گردن بگیرند، رجال روایت را بررسی می‌کنند تا به یقین برسند و فتوا بدهند.

 

شما از همین مقدمه توجه بفرمایید که برای حفظ این دین، یعنی مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، چه زحمات سنگینی تحمل شده است! اینکه شما در رسالهٔ یک مرجع تقلید مهم می‌بینید در یک مسئله فرموده احتیاط واجب این است که این عمل انجام بگیرد؛ چرا می‌گوید احتیاط واجب؟ چرا صریحاً فتوا نمی‌دهد؟ چون ایرادی در رجال روایت یا در یک کلمهٔ روایت به‌نظرش رسیده که این روایت، شاید جاافتادگی داشته باشد؛ شاید وقتی امام صادق(ع) این مطلب را فرموده‌اند، یک مأمور ساواک بنی‌عباس در جلسه بوده است. آن لحاظ شده و وقتی به یقین کامل نمی‌رسد، فتوا نمی‌دهد و می‌گوید احتیاط واجب؛ یعنی اگر مقلد من دلش بخواهد در این مسئله به فقیه دیگری مراجعه بکند، راه برای او باز باشد. معلوم؟

 

-محمد‌بن‌مسلم، راوی مورد اطمینان شیعه

کتاب‌هایی که اسم بردم که هشت نه‌تا بود؛ حالا این کتاب‌ها که بالای صد کتاب از صد دانشمند، فقیه، روایت‌شناس، رجال‌شناس است. کل این کتاب‌ها بی‌استثنا، از یک راوی به‌عنوان راوی روایات امام باقر و امام صادق(علیهما‌السلام) اسم می‌برند؛ بررسی کرده‌اند، از قرن سوم تا الآن، تمام فقها و رجالیون شیعه گفته‌اند: این راوی بنابر میزان خودشان، عدل، ثبت، ثقه است؛ با همهٔ وجود قابل‌قبول است و می‌شود با اطمینان قلبی به روایات او تکیه کرد. عنایت فرمودید این راوی چقدر عظمت دارد و چقدر مقامش بالاست! چقدر مورد تأیید و محبت و لطف امام باقر و امام صادق(علیهما‌السلام) بوده است که ائمهٔ ما به او 100 درصد اعتماد داشتند و به مردم هم می‌گفتند هرچه از قول ما نقل کند یا هر فتوایی بدهد، بپذیرید و قبول بکنید. اسم این راوی محمد‌بن‌مسلم است.

 

بی‌نصیبی مخالفان با مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از پاداش الهی

من همهٔ این مقدمات را به این خاطر گفتم تا روایتی که می‌خواهم از او نقل بکنم، اگر شما، دیگران و غیرشیعه شنید، با جان و دل قبول بکند. محمدبن‌مسلم می‌فرماید خدمت امام باقر و امام صادق(علیهما‌السلام) عرض کردم: یابن‌رسول‌الله! من مخالفین شما، مخالفین مدرسه و مکتب شما را همه‌جا می‌بینم؛ آنها خیلی در عبادت سخت‌کوش هستند، در عبادت حالت خشوع دارند و از نماز و روزه و قرآن خواندن خسته نمی‌شوند، پُر و کامل عبادت می‌کنند؛ یابن‌رسول‌الله! اینها از زحمتی که در عبادات می‌کشند، بهره‌ای هم می‌برند و پاداشی نصیبشان می‌شود؟ امام صادق(ع) فرمودند: مَثَل ما اهل‌بیت مَثَل یک خانواده در امت موسی است. یکی از افراد این خانواده چهل شب دعا کرد، دعایش مستجاب، حاجتش برآورده، گره او باز و مشکلش حل شد؛ اما یکی دیگر از این خانواده، چهل شب او گذشت و دعایش به نتیجه نرسید، مستجاب نشد و گره زندگی ماند.

 

این دعاکننده خیلی تعجب کرد که آن فرد از خانواده‌مان دعایش خوب مستجاب شد و مشکلش حل شد؛ ولی چرا پروردگار عالم به من محل نگذاشت و به من توجهی نکرد؟ گیر من کجاست؟ پیش حضرت مسیح(ع) آمد و گفت: داستان ما از این قرار است که یکی از خانوادهٔ ما چهل شب دعا کرد، کارش درست و مشکلش حل شد و گره او باز شد؛ ولی برای من نشد. تو برای من دعا کن! یک پیغمبر اولوالعزم، چهارمین پیغمبر اولوالعزم، تو برایم دعا کن!

 

امام صادق و امام باقر(علیهما‌السلام) می‌فرمایند: پیغمبر اولوالعزم بلند شد و آن طهارت مربوط به عبادت دین خودش را مثلاً وضو گرفت؛ حالا مثل ما یا جور دیگر بوده، نمی‌دانم و امام هم توضیح نداده‌اند. نماز خواند و دست به دعا برداشت. خطاب رسید: مسیح! این دعا مستجاب نیست. این آدم که چهل شب دعا کرد و بعد هم به تو مراجعه کرد که دعایش تقویت بشود، مستجاب نیست؛ این شخص اگر بنشیند و این‌قدر دعا و زاری کند تا سرش برود و دو دستش، استخوان‌هایش، مَفصل‌هایش و رگ‌هایش پراکنده بشود، منِ خدا -یعنی قدرت بی‌نهایت- دعایش را مستجاب نمی‌کنم! چرا؟

 

چون این آدم از غیر راه درست دعا می‌کند و مسیر او غلط است، این دعا به من نمی‌رسد، جای دیگری می‌رود، «وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ»(سورهٔ غافر، آیهٔ 50) و دعا تباه می‌شود. این آدم در نبوت و پیغمبری تو شک دارد؛ نه اینکه قبولت ندارد، بلکه شک دارد که آیا واقعاً این پیغمبر هست یا نه! به‌عنوان نبی قبولش بکنیم یا نه! عیسی‌بن‌مریم(ع) به او گفت: مرد حسابی! تو در قلبت نسبت به نبوت من مشکل داری؟ خدا خبر می‌دهد دعایت مستجاب نمی‌شود و من هم که برایت دعا کردم، دعای من هم مستجاب نمی‌شود. این را دقت بفرمایید، روایت خیلی مهمی است و نکات بسیار ریزی دارد.

 

بعد امام ششم می‌گویند: به عیسی(ع) التماس کرد که دعا کن تا خدا این شک را از قلب من برطرف کند. این کار خود من نیست! مسیح دعا کرد، خدا هم نظر کرد، شک از قلب این آدم برطرف شد و گفت: حالا برو دعا کن، دعایت مستجاب است؛ مرد دعا کرد و دعایش هم مستجاب شد. محمد‌بن‌مسلم! آنهایی که با ما مخالف هستند و در طریقی غیر از طریق ما هستند، به مکتبی غیر از مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) وابسته هستند، اگر خودشان را در عبادت، نماز، احیا، روزه و حج بکُشند، اعمالشان سودی برای آنها ندارد.

 

دوزخ در انتظار منکرین ولایت امیرالمؤمنین(ع)

سراغ یک روایت دیگر بروم؛ روایت از وجود مبارک رسول خداست که در معتبرترین کتاب‌ها نقل شده است. اگر شخصی عمر دهر(نمی‌دانم دهر چقدر است؛ یک‌وقتی پیغمبر می‌گفتند از عمر زمان آدم تا روز قیامت، اما این را نفرموده‌اند) بین رکن و مقام، مقام ابراهیم و رکن بیت، شب‌ها را تا صبح عبادت کند و تمام عمر دهر را روزه بگیرد تا پوستش به استخوانش بچسبد، بدون قبول امامت و ولایت از امیرالمؤمنین(ع)، در قیامت با صورت به جهنم می‌رود؛ یعنی امت من بپایید که دینتان را از چه کسی می‌گیرید! یک دین درست است و آن‌هم دین امیرالمؤمنین(ع) است. دین‌هایی که بعد از مرگ پیغمبر(ص) ساخته شد و ادامه پیدا کرد، زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس ساخته شد، بعد مدام دین ساخته شد تا به این روزگار رسید و دین وهابیت، داعش و النصره ساخته شد. قبلاً 72 دین با اَنگ اسلام اختراع شد، ولی بعداً مدام دین‌های عجیب و غریب اضافه شد. دین صحیح فقط دین علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است و بقیهٔ دین‌ها باطل است؛ یعنی دین عمل‌کنندهٔ به آن دین در قیامت قبول نخواهد شد.

 

امیرمؤمنان(ع)، صراط مستقیم

یک روایت دیگر بخوانم که این هم از زیباترین روایات است؛ یک عربی نمازخوان، روزه‌گیر و آدم خوب پیش پیغمبر در مدینه آمد و گفت: آقا من یک‌نفر خودم را می‌گویم، شبانه‌روز به‌صورت واجب ده‌بار «اِهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم» می‌گویم؛ یعنی خدایا راه مستقیم(مستقیم یعنی استوار، پابرجا و قوام) و پابرجای خود را به من بنمایان. «اِهْدِنَا» در یک لغت، یعنی به من ارائه کن و بنمایان؛ اینکه من شبانه‌روز ده‌بار به‌صورت واجب می‌گویم: «اِهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم» راهت را به من بنمایان، این راه چیست؟ پیغمبر(ص) دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین(ع) گذاشتند و فرمودند: صراط مستقیم این است.

 

امیرمؤمنان(ع) و شیعیان، تنها رستگاران در دنیا و آخرت

پیغمبر(ص) همه‌چیز را برای ما روشن و بیان کرده‌اند؛ من به بقیهٔ روایاتش کار ندارم، روایات چندهزار روایت است و یکی، دوتا، سی‌تا و صدتا نیست! من به شما نمی‌گویم دویست کتاب را ورق زده‌ام؛ اهل این حرف‌ها نیستم و نمی‌خواهم نمایش بدهم، اما کتب غیرشیعه و شیعه را دیده‌ام، تفاسیر غیرشیعه و شیعه را دیده‌ام. البته نیاز داشتم، نه اینکه برای منبر تنها باشد؛ چون غیر از اینکه می‌گویم، می‌خواستم بنویسم. بالاخره این دیدن‌ها نزدیک 130 جلد کتاب را پدید آورده است. در مدارک بسیار مهم غیرشیعه -روایی و تفسیری- و مدارک شیعه -مدارک حدیثی و تفسیری- دیدم که 23 سال(سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه)، برای اینکه امت راه را گم نکنند، گول نخورند و فریب دیگران را بعد از مرگ پیغمبر(ص) نخورند. پیغمبر(ص) 23 سال یک روایت را تکرار کرد، یکی هم به او نگفت آقا پنجاه دفعه، صد دفعه، دویست دفعه گفتی! در مکه، در سفر و در مدینه گفتی! گفتی، ما هم شنیدیم و دیگر حفظ شده‌ایم. هیچ‌کس نگفت! نباید هم بی‌ادبی می‌کرد و می‌گفت.

 

پیغمبر(ص) 23 سال فرمودند: «یا علی انت و شیعتک هم الفائزون». این کلمهٔ «هم» که قبل از فائزون است، ضمیر جمع منفصل است. علمای علم ادبیات عرب می‌گویند: ضمیر جمع یا ضمیر مفرد منفصل بر انحصار دلالت دارد. 23 سال گفت: یا علی! تو و پیروان تو، یعنی آنهایی که دینشان را از تو گرفته‌اند، به تو اقتدا می‌کنندو دنباله‌رو تو هستند، فقط اینها در دنیا و آخرت رستگارند. من قضاوتی در حق دیگران ندارم و در مقام داوری هم نیستم؛ من می‌خواهم همین کلمه را بگویم که پیغمبر(ص) برای اینکه بعد از خودش، امت راه را تا قیامت گم نکند، گول و فریب نخورد، کلاه سرش نرود و دنیا و آخرتش بر باد نرود، راه را معلوم کرد. اما اینها جلسه کردند و گفتند: تا علی‌بن‌ابی‌طالب با این حکومت بیعت نکند، حکومت سرپا نمی‌شود؛ امیرالمؤمنین(ع) هم بیعت نکرد.

 

-شرعی نبودن بیعت زوری و اجباری

شما می‌دانید که نماز خواندن جلوی قبر امام در فقه ما باطل است؛ به ما می‌گویند علی‌بن‌ابی‌طالب 25 سال به مسجد آمد و به دیگران اقتدا کرد. عزیز من! کسی که خودش را چه در نماز و چه در حکومت بر علی(ع) مقدّم قرار بدهد، همه‌چیزش باطل است و نمازها هم باطل بوده است. نماز خواندن جلوتر از قبر باطل است، به خود امام حی که پیغمبر(ص) 23 سال معرفی کرده راه خدا و صراط مستقیم این است، برای چه بیعت کند؟ اگر هم به زور به بیعت وادارش کنید، بیعت باطل است! بیعت اختیاری و با اراده درست است؛ اما اینکه طناب به شانهٔ یک‌نفر بیندازید و بکشید، بعد طبق نوشته‌هایتان یک حلقه دور او بزنید، این حلقه را تنگ کنید و دستش را هُل بدهید تا به دست یکی دیگر بخورد، عزیزدلم این بیعت که شرعی نیست! این بیعت اجباری باطل است و دلیل بر این نیست که امیرالمؤمنین(ع) دیگران را تأیید و تصدیق کرد. همین که زوری شده است، یعنی تأیید و تصدیق نمی‌کنم!

 

-ترفند سقفیان برای بیعت گرفتن از امیرمؤمنان(ع)

گفتند حالا که این‌گونه شد، بازوهایش را قطع کنیم؛ اول سراغ ابن‌عباس برویم. طرح هم دادند، به خانهٔ ابن‌عباس آمدند و گفتند: علی را رها کن، کنار بیا و تنهایش بگذار؛ پول سنگینی آماده کرده‌ایم که به تو بدهیم. گفت: چه کسی می‌گوید؟ گفتند: رئیس دولت. گفت: رئیس دولت، خودش با من صحبت بکند. رئیس حکومت پیش ابن‌عباس آمد و گفت: می‌خواهم پول فراوانی به تو بدهم. گفت: جناب رئیس، این پول برای خودت است؟ یعنی کارکرد بازوی توست یا برای تجارت است و تو کارخانه‌دار هستی؟ اگر پول برای خودت نیست، پس برای کیست؟ اگر برای بیت‌المال است که اختیار بیت‌المال در دست امام معصوم است و برای تو نیست تا به ما بدهی! اگر پول برای خودت است، ما به پول تو نیازی نداریم و اگر پول برای مؤمنین مملکت است، کدام مؤمنی راضی است که میلیارد‌ها از پولش را به من بدهی؟ الآن ده‌هزار، صدهزار، دویست‌هزار، یک‌میلیون، بیست‌میلیون یا چهل‌میلیون مؤمن، پولی را در یک بانک می‌گذارند و بانک صدمیلیارد از پول این ده‌هزار نفر را به یکی می‌دهد؛ آن‌هم حالا نمی‌دزدد، نمی‌خورد، نمی‌برد، اختلاس نمی‌کند، بلکه با این صدمیلیارد کار می‌کند و هزارمیلیارد گیر او می‌آید. ما باید این ده‌هزار نفر را صدا کنیم و بگوییم: ما پول‌های شما ده‌هزار نفر را به یک‌نفر داده‌ایم، حالا این صدمیلیارد به هزار میلیارد تبدیل شده و او به جیب زده است؛ حالا شما راضی هستید؟ چه کسی راضی است، اعلام کند. این اقتصاد اسلام است یا اقتصاد ابلیس؟

گفت: پول برای مردم مؤمن است؟ پول مردم که به ما نمی‌رسد! برو، من اهلش نیستم! دین من این‌قدر ارزان نیست که به پول تو بفروشم و دین‌فروش نیستم. آنها نتوانستند یاران واقعی‌اش را از او جداکنند.

 

سخن گفتن خداوند در شب معراج با آهنگ صدای امیرالمؤمنین(ع)

حالا به سراغ روایات می‌رویم که خیلی جالب است؛ روایات دو بخش است:

یک بخش، رسول خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) همهٔ اهل‌بیت را مجموعاً در روایاتشان می‌گویند که راه این است، امام اینها هستند و اینان تعیین‌شده‌های از جانب پروردگار هستند.

یک روایات هم که از پیغمبر(ص) تا امام عسکری(ع) نقل شده، فقط ویژهٔ امیرالمؤمنین(ع) است. یکی از مهم‌ترین مدارک اهل‌سنت را هم برایتان نقل می‌کنم. این روایت خیلی عجیب است! این روایت کجاست؟ در «مناقب» اَخطب خوارزمی که از علمای قابل‌قبول اهل‌سنت است، در فصل ششم کتاب، صفحه 37؛ مردم! باور کنید که خدا مرا به این روایت هدایت کرد و من اصلاً تا حالا این روایت را ندیده بودم. بالای پنجاه سال به منبر می‌روم و در کتاب‌ها شنا کرده‌ام، ولی این روایت را تا حالا ندیده بودم! این روایت را دیروز دیدم که آن‌هم فقط هدایت پروردگار بود.

 

اخطب روایت را با سند نقل می‌کند و می‌گوید من از فلانی، او از فلانی، فلانی از فلانی؛ سلسله سند را نقل می‌کند تا به آخرین رجل روایت، یعنی عبدالله‌بن‌عمر می‌رسد. این آدم روایت را نقل می‌کند که برای من بتون‌آرمه است؛ کتاب او هم مورد قبول کل آنها و خودش هم از علمای بزرگ است. عبدالله‌بن‌عمر بعد از کشته شدن عثمان، نه با امیرالمؤمنین(ع)، نه با امام مجتبی(ع) و نه با حضرت سیدالشهدا(ع) بیعت کرد، نه دعوت ابی‌عبدالله(ع) را برای رفتن به کربلا قبول کرد و نهایتاً هم در نودسالگی از ترس جانش به استانداری مدینه آمد که با حجاج‌بن‌یوسف بیعت بکند، به حجاج گفتند چه کسی می‌آید؛ وقتی وارد اتاق شد، حجاج خودش را مشغول خواندن و نوشتن کرد و مدتی این نودساله را معطل کرد، بعد سرش را بلند کرد(او را می‌شناخت، آدم دغلی بود) و گفت: چه کسی هستی؟ گفت: عبدالله‌بن‌عمر، پسر خلیفه هستم. گفت: برای چه آمده‌ای؟ گفت: برای بیعت آمده‌ام. گفت: می‌بینی که دست من مشغول است، پایش را دراز کرد و گفت با پایم بیعت کن! هر کسی از اهل‌بیت روی برگرداند؛ عاقبتش همین است. نوش جانت! کف پای حجاج را بوسید و رفت.

 

گر بگریزی ز خراجات حق ×××××××× بارکش غول بیابان شوی

این شخص نقل می‌کند و این مهم است که او این روایت را نقل می‌کند؛ من متنش را بخوانم؛ عبدالله‌بن‌عمر می‌گوید: «سمعت رسول الله» با دو گوش خودم شنیدم، «وَ سُئِلَ بِأَيِّ لُغَةٍ خَاطَبَكَ رَبُّكَ لَيْلَةَ اَلْمِعْرَاجِ» یا رسول‌الله! خدا در شب معراج با چه زبان، چه تن صدا و چه آهنگی در این صداها با تو صحبت کرد؟ این تن و آهنگ صدای پروردگار را برای ما بگو. «قَالَ خَاطَبَنِي بِلُغَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» خدا با آهنگ صدای علی با من حرف زد. «فَأَلْهَمَنِي أَنْ قُلْتُ» به من الهام شد که از محضر مقدس پروردگار بپرسم؛ یعنی اجازهٔ باطنی به من داد. «يَا رَبِّ أَنْتَ خَاطَبْتَنِي أَمْ عَلِيٌّ» یا رب! تو با من در این معراج حرف می‌زنی یا علی با من حرف می‌زند؟ کدام هستید‌؟ پیغمبر(ص)، عزیزترین موجود هستی است که به خدا می‌گوید برای من معلوم نیست صدای خودت است یا صدای علی!

 

«فَقَالَ یا أَحْمَدُ أَنَا شَيْءٌ لاَ كَالْأَشْيَاءِ» حبیب من! من یک حقیقت بی‌نهایت هستم که مثل هیچ حقیقتی نیستم؛ تک هستم، «قل هو الله احد».

«وَ لاَ أُقَاسُ بِالنَّاسِ» با مردم، حتی با صدایم مقایسه نمی‌‌شوم.

«وَ لاَ أُوصَفُ بِالْأَشْيَاءِ» من با عناصر عالم خلقت وصف نمی‌‌شوم و تک هستم.

«خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي» خیلی عجیب است! نمی‌دانم و مات مانده‌ام! نمی‌گوید من تو را از نور آفریده‌ام و عنصر وجودی تو نور است، بلکه می‌گوید تو را از نور اختصاصی خودم آفریده‌ام.

«وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِكَ» خلقت نوری تو اضافه داشت و علی را از اضافهٔ خلقت تو آفریده‌ام.

 

«فَاطَّلَعْتُ عَلَى سَرَائِرِ قَلْبِكَ» من به تمام رازهای درون تو الآن توجه کرده‌ام که در باطن تو چه می‌گذرد. در عرش و معراج به پیامبر(ص) می‌گوید که به رازهای باطنت توجه کرده‌ام.

«فَلَمْ أَجِدْ إِلَى قَلْبِكَ أَحَبَّ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» چیزی را در دلت نیافتم و دیدم علی محبوب‌ترین حقیقت در قلب تو است.

«فَخَاطَبْتُكَ بِلِسَانِهِ» پس با آهنگ صدای او با تو حرف زدم. چرا؟

«كَيْمَا يَطْمَئِنُّ قَلْبُكَ» برای اینکه در مهمانی من، یعنی معراج، با صدای علی آرامش پیداکنی.

پیغمبر(ص) با صدای علی(ع) آرامش پیدا می‌کرد؛ حالا اگر آدم شیعهٔ علی، اقتداکنندهٔ به علی و عاشق علی(ع) باشد، در قیامت از چه آرامشی برخوردار خواهد شد، خدا می‌داند! پیغمبر(ص) با صدای علی(ع) آرامش پیدا می‌کرد.

 

کلام آخر؛ امیرالمؤمنین(ع)، شفیع عرصهٔ محشر

زهی سلطان بحر و بر، علی‌بن‌ابی‌طالب ×××××××××× سریر مُلک را سرور، علی‌بن‌ابی‌طالب

ولیّ خالقِ داور، وصیّ نفْس پیغمبر ×××××××××××× شفیع عرصهٔ محشر، علی‌بن‌ابی‌طالب

اگر خواهد زند برهم به دست قدرتش یک‌دم ××××××××××××× زمین و افلاک و هفت‌اختر، علی‌بن‌ابی‌طالب

شبی رفتم به میخانه، کدام میخانه؟ آنجایی که شراب طهور می‌دهند: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(سورهٔ انسان، آیهٔ 21).

شبی رفتم به میخانه گرفتم یک دو پیمانه ××××××××× ز دست ساقی کوثر، علی‌بن‌ابی‌طالب

 

وقتی امروز دیدند نمازش ناتمام مانده، در محراب افتاده و خون از فرقش می‌پاشد، بچه‌هایش هم در خانه شنیدند که جبرئیل ناله می‌زند: «یا اهل العالم قد قتل ابن عم المصطفی». بچه‌ها و مردم به کنار محراب ریختند؛ ابن‌ملجم را در این گیرودار دستگیر کرده و کنار محراب آوردند. نگاهی به او کردند و فرمودند: آیا من بد امامی برای تو بودم؟ حسن جان! او را ببر که مردم آزارش ندهند. فدای محبت و عاطفه‌ات! می‌خواهند زیر بغلش را بگیرند و به خانه ببرند، می‌بینند دیگر طاقت راه رفتن ندارد! گلیمی آوردند، امام مجتبی(ع) شانه‌اش را و ابی‌عبدالله(ع) دو مچ پایش را گرفت، آرام روی گلیم خواباندند. محمد حنفیه، امام مجتبی، ابی‌عبدالله و قمربنی‌هاشم(علیهم‌السلام) سر گلیم را گرفتند؛ در دو قدمی خانه بودند که نگاهی به امام مجتبی(ع) کردند و گفتند: بابا! مرا به زمین بگذار که خودم این دو قدم را بیایم تا زینب مرا با این حال نبیند، دخترهایم مرا با این حال نبینند. همهٔ آن دخترهایی که دیدند زیر بغلت را گرفته‌اند و آرام آرام به اتاق می‌آورند، اینها گودال را نگاه کردند و دیدند حسینت دست‌وپا می‌زند...

 

تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی شانزدهم

 

برچسب ها :