لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و ششم یکشنبه (19-2-1400)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1442 ه.ق - فروردین1400 ه.ش
18.55 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

همت مضاعف برای کسب معرفت 

دربارۀ دنبال‌کردنِ معرفت که به معنایِ شناختِ حقایقِ عالم، حقایق دین و تکالیف و وظایف است، توفیق پیدا کردم و از کتاب‌های قرن چهارم تا قرن‌های بعد، مسائلی را دیدم که بسیار مهم و گاهی هم شگفت‌آور است؛ مثلاً آمده که یک نفر (اسمش را هم ننوشته‌اند) در منطقۀ زندگی خودش، عالم برجسته‌ای وجود نداشت که بتواند هفت مسئلۀ اصولیِ او را جواب بدهد. دسترسی به مسائل معرفتی در خیلی از مناطق وجود نداشت و مشکل بود. این بزرگوار همت کرد و هفتصد فرسخ راه آمد، برای اینکه به محضر حکیم و دانایی برسد و این هفت مسئله را بپرسد. این هفت مسئله‌ و جواب‌هایش را هم نوشته‌اند که حالاموضوعِ بحث ما نیست.

 

این خیلی همت، بزرگواری و کرامت است که یک نفر برای علاج جهلش به هفت مسئله، هفتصد فرسخ راه برود. این شخص خیلی کار فوق‌العاده‌ و مهمی کرده است! خیلی‌ها در همین تهرانِ ده‌یازده میلیون نفری، کنار منابعِ معرفت هستند. اساتید بزرگ و عالمانی در تهران زندگی می‌کنند؛ اما هیچ همتی نمی‌کنند که محضر اینها بروند و جهلشان را به حقایق علاج کنند.

 

سیمای جهل در آینۀ کلام رسول اکرم(ص)

به نظر رسول خدا(ص)، جهل بدترین بلا، سخت‌ترین مصیبت و ننگین‌ترین تهی‌دستی است. به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «یا علی! لا فَقرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ» طلبه‌ها می‌گویند این «لا»، لای نفی جنس است؛ درست هم می‌گویند. لای نفی جنس معنی‌اش این است که علی جان، هیچ تهی‌دستی‌ای در این عالم «أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ» سنگین‌تر، بدتر و خطرناک‌تر از نادانی نیست. اینکه آدم بتواند دانا شود در حدی که یک بندۀ قابل ‌قبول پروردگار از آب دربیاید، اما نرود. علتش چیست؟ اینهایی که نمی‌روند نادانی‌شان را معالجه کنند، مغرور، متکبر و خودبین هستند؟ خود را از معرفت بی‌نیاز می‌دانند؟ نمی‌شود غیبتشان را کرد. نمی‌دانم چه علتی دارد. به آنها توهین نشود؛ ولی حیف است! 

 

عطش جویندگانِ دانایی برای کسب دانش و معرفت

در کتاب‌ها آمده: در یک شهر، دو عالِم بسیار برجسته زندگی می‌کردند. یکی همین عالم بسیار معروف و دانشمند، ابوریحان بیرونی بود که فکر می‌کنم در قرن چهار زندگی می‌کرد. 

 

-ابوریحان بیرونی و نظریۀ کروی‌بودنِ زمین

پیش از اینکه کریستف کلمب آمریکا را کشف کند و ببیند آنجا انسان زندگی می‌کند؛ من در کتاب «التنجیم» ابوریحان بیرونی دیده‌ام که می‌گوید: «رُبعِ مَسکون» (ربع: آفریقا، آسیا، اروپا و اقیانوسیه) یعنی اینکه می‌گویند محلِ سکونت انسان‌ها در کرۀ زمین، همین چهار قسمت زمین است، این حرف غلط و اشتباهی است. ربع مسکون یعنی چه؟ کرۀ زمین کروی است و فقط در نیمکرۀ شمالی زندگی در جریان نیست، بلکه در نیمکرۀ جنوبی هم زندگی جریان دارد و این را صریحاً می‌گوید. ابوریحان خیلی آدم فهمیده‌ و متفکری بوده و کتاب‌هایی بسیار قوی دارد.

 

-احوالات ابوریحان بیرونی هنگام وفات

ایشان بیمار بود. مرضی که منتهی به مرگش شد؛ یعنی ممکن بود یک ربع یا نیم ساعت دیگر از دنیا برود. عالِم دوم شهر، مرد بزرگی به‌نامِ سید مرتضی بود. به دیدن او آمد. دوستش داشت؛ عالمی ورزیده بود. کنار بسترش نشست. ابوریحان دیگر در حال جان‌دادن بود؛ تا چشمش به این عالمِ شهرشان افتاد، گفت: معنیِ فلان مسئله، تحلیل و دلیلش چیست؟ من نمی‌دانم!

 

این عالِم به او گفت: جناب! تو در حال جان‌دادن هستی و آثار مرگ بر پیشانی‌ات نشسته است. چرا می‌خواهی این مسئله را بدانی؟ ابوریحان گفت: می‌خواهم عالِم به این مسئله از دنیا بروم، نه جاهل به آن؛ جاهل مردن ننگ است. چقدر قشنگ فکر می‌کرد! چقدر زیبا خردورز بودند! این عالم شهر هم گفت: معنی، دلیل و حقیقتِ مسئله این است. بعد خود این عالم شهر می‌گوید: من از کنار بسترش بلند شدم که به خانه بروم. از درِ اتاق که بیرون آمدم، صدای نالۀ زن و بچۀ ابوریحان بلند شد. معلوم شد که از دنیا رفت؛ ولی عالم به این مسئله از دنیا رفت. 

 

تحمل سختی‌ها در مسیر کسب علم و معرفت

در زندگی ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) نام کسانی را نوشته‌اند (تقریبی می‌گویم) که گاهی دوهزار کیلومتر راه تا مدینه آمده‌اند. حالا هواپیما دو ساعت و نیم می‌رود. زمانِ امام صادق(ع) دوهزار کیلومتر، سه ماه طول می‌کشید؛ آن‌هم در آن جاده‌های خاکی و پر از دزد و غارتگر. اینها به‌خاطرِ علم، معرفت و دانایی، دوهزار کیلومتر می‌آمدند و به امام صادق(ع) می‌گفتند ما یک مسئله را نمی‌دانیم، آمده‌ایم بفهمیم و برویم! همین روایت در «اصول کافی» است. 

 

می‌دانید که قم تا تهران 144 کیلومتر فاصله دارد؛ تهران تا مشهد هم از جادۀ پایین، نهصد کیلومتر است که مجموعاً 1044 کیلومتر می‌شود. نمی‌دانم از مشهد تا ماوراءالنهر و بخارا و شهرهای آبادِ قدیم، چند کیلومتر است؛ ولی من سرانگشتی که حساب کرده‌ام، شیخ صدوق از قم تا ماوراءالنهر و بخارا (حالا سفر به بغدادش مسئلۀ دیگر دارد) برای یافتن منابع معرفتی از ائمه طاهرین(علیهم‌السلام) که آیا پیش علمای این مسیر هست یا نه؛ از قم شهربه‌شهر و دیاربه‌دیار آمده و عالمان و آگاهان را دیده است. بعد به مشهد، ماوراءالنهر و بخارا آمده است. ایشان دو بار این مسیر را رفته و برگشته که حدوداً هشت‌هزار کیلومتر می‌شود!

 

آنها صددرصد برای یافتن معرفت ارزش می‌دادند؛ ما بیاییم ده‌درصد ارزش بدهیم. یک‌ مقدار برای معرفت وقت بگذاریم و کنار یک عالِمِ به‌دردبخورِ واجد شرایط باشیم؛ یا اقلاً هرکدام ما صد کتاب که دارای منابع معرفتی از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و دانشمندان است، در خانه‌مان جمع کنیم و بخوانیم. 

 

علم را دکور نکنیم. این خیانت به علم است که من در سالن منزلم، قفسه‌بندیِ زیبایی کنم و دوهزار کتاب بچینم و تا آخر عمرم، حتی یک کتاب را باز نکنم که ببینم چیست! خیلی‌ها این‌جوری هستند؛ شما صد کتاب را فقط یک‌بار با دقت بخوانید؛ روخوانی نه، روخوانی به درد نمی‌خورد. یک‌بار با دقت «صحیفه سجادیه» را بخوانید؛ 54 دعاست. جیبی هم چاپ شده که در جیب بغل جا می‌گیرد. فقط بخوانید و معجزۀ زین‌العابدین(ع) را در علم، معرفت و آگاهی ببینید.

 

جایگاه علمی رفیعِ حضرت زین‌العابدین(ع)

برادران! خواهران! زمان زین‌العابدین(ع)، آیا مردان و زنان مدینه از این مطلب خبر داشتند خدا جَوّی را دورِ کرۀ زمین پیچانده که زمین را رها نمی‌کند؟ اگر خدا اجازه‌اش را از روی هوا بردارد، هوا زمین را رها کرده و می‌رود؛ ولی خدا چه‌کار کرده که این صد کیلومتر جو، زمین را عاشقانه بغل گرفته و رهایش هم نمی‌کند. آیا مردان و زنان مدینه خبر داشتند که هوا مرکب از اکسیژن و اَزُت است؟ آیا خبر داشتند که اکسیژن دارای اَتُم، اتم دارای جِرم و جرم دارای وزن است؟ آیا خبر داشتند که کربن هم همین است؟ 

 

آنها تمام این فضا را جَو می‌گفتند و چیز دیگری نمی‌دانستند؛ اما زین‌العابدین(ع) چه‌کسی بوده که می‌دانسته جَو، کربن و اَزُت، اتم دارد! در ضمنِ دعا در صحیفه سجادیه می‌فرمایند: «یا مَنْ یَعلَمُ وَزْنُ الهوا». آیا مردم آن روزگار بلد بودند که هوا وزن و جرم دارد؟ اینکه هوا جرمِ اتمی دارد؛ یعنی هر ‌اتمِ اکسیژن، ازت و کربن وزن دارد. خوب نیست که ما بمیریم و در حد خودمان، از معارف اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و قرآن آگاه نباشیم.

 

من دیگر خیلی به خودم فشار آوردم که کم نگذارم؛ ولی کار به نظر من، کاری معمولی است. معلوم نیست اگر این کار را دستِ متخصصین پاک و اهلِ دل بدهند، آنها چه‌کار کنند. من این 54 دعا را که در جیب جا می‌گیرد، در هفت‌هزار صفحه، با لطف، عنایت و محبت او تفسیر کرده‌ام. شما ببینید در این 54 دعا چه خبر است! البته تفسیر کاملی هم نیست. مرحوم استاد علامه جعفری وقتی این شرح را دید، فرمود: این شرح الآن یک مقدمه است برای آیندگان که آنها وارد این اقیانوس شوند و با پیشرفت علوم ببینند در صحیفه چه خبر است! در ابتدای این هفت‌هزار صفحۀ من با قلم خودش نوشت: این اولِ جاده و یک مقدمه است تا برای آیندگان راهگشا شود که وقتی وارد اقیانوس دانش زین‌العابدین(ع) می‌شوند، ببینند امام چه آگاهی‌هایی از عالَم، انسان، توحید و حقایق داشته‌اند. 

 

جامعیت علمی و معرفتیِ نهج‌البلاغه

شما یک‌بار «نهج‌البلاغه» امیرالمؤمنین(ع) را بخوانید و ببینید چه خبر است! امام در نهج‌البلاغه، چقدر زیبا درِ معارف و معرفت‌ها را به روی انسان باز کرده‌اند.

 

-دوستی و آداب آن در کلام امیرالمؤمنین(ع)

 درِ رفیق‌شناسی و معرفت به دوست را برای کسی که می‌خواهد رفیق انتخاب کند، باز کرده: «لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلَاثٍ» رفیق، رفیق نیست؛ مگر اینکه رفیقش را در سه مورد حفظ کند:

 

اول: «فِي غَيْبَتِهِ» وقتی در جلسه‌ای که رفیقش حضور ندارد، آمدند و بر ضد رفیقش حرف نامربوط، ناباب و بیهوده زدند، بایستد و بگوید: به مؤمن و مسلمان توهین نکنید. یک بنده خدایی است، عبدالله است، به او توهین نکنید. این یک مورد که شخصیت و آبروی رفیقش را حفظ کند. این یک نشانۀ رفیق خوب است؛ اگر این نشانه را نداشته باشد، امام می‌فرمایند: «لَا يَكُونُ» اصلاً رفیق نیست، بلکه مزاحم است؛ بخور، جیب‌بُر و کُلنگ است.

 

دوم: «فِي نَكْبَتِهِ» اگر رفیقش دچار مشکل خانوادگی، اجتماعی، مالی و کسبی شد، معطل نکند و به دادش برسد؛ این رفیق است. حال اگر کسی پول حسابی دارد و حالا دو نفر از دوستانش ورشکست شده‌اند، به بالاوپایین‌شدنِ اجناس خورده‌ و کم آورده‌اند، اگر محل به آنها نگذارد که رفیق نیست؛ یک مزاحم کنار اینهاست. البته خیلی از مردم هم در هنگام مشکلات، رفیق‌هایشان را رها کرده، فرار می‌کنند و نمی‌ایستند.

 

سوم: «وَ وَفَاتِهِ» زمانی که رفیقش مُرد، تا زن و بچه‌اش رشد پیدا کنند و زندگی‌شان سروسامان بگیرد، کنار خانوادۀ رفیقش باشد.

من در دورۀ عمرم این‌جور رفیق‌ها را با این خصوصیات، کم ندیده‌ام. یک‌زمانی در تهران خیابان ناصرخسرو، بورسِ اجناس الکتریکی بود. دو نفر واسطۀ اجناس الکتریکی بودند. از تاجرهای واردکننده نمونه می‌گرفتند و به کاسب‌های ناصرخسرو ارائه می‌دادند. کاسب می‌گفت مثلاً دویست بسته از این سیم برای من بفرست یا صد کارتن از این لامپ، کلید و پریز برای من بیاور.

 

این دو نفر واسطه صبح تا عصر، با هم در ناصرخسرو راه می‌رفتند. در تهران رسم بود که پول دلالی را روزهای پنجشنبه بعدازظهر به دلال می‌دادند؛ بینِ هفته نمی‌دادند. پدر من هم شغلش واسطه‌گری بود و فقط در کار برنج بود. از تاجرهای واردکننده از شمال، مَستورۀ برنج می‌گرفت، می‌آورد و به سوپرها، بقال‌ها و آنهایی که در کار برنج بودند، نشان می‌داد؛ مثلاً می‌گفتند: بگو پنجاه کیسه از این برنج برای ما بیاورند؛ پنجشنبه‌ها هم دلالی‌اش را می‌دادند.

 

این دو نفر هر پنجشنبه پیش تاجرها می‌رفتند و صورت می‌دادند که این‌قدر از جنس تو را فروختیم. تاجرها هم دلالی آنها را با انصاف می‌دادند؛ اصلاً هیچ‌وقت بین تاجر و دلال دعوا نمی‌شد. پول دلالی را باانصاف می‌دادند و چانه هم نمی‌زدند. من یکی از اینها را می‌شناختم. پای منبر من می‌آمد؛ اما پای منبر من تربیت نشده بود و سن او هم تقریباً بالا بود. 

 

یکی از آنها از دنیا رفت؛ این رفیقش که ماند، حدود ده سال زنده بود. برادرانم! مردم ایران! در این ده سال که تک‌وتنها شده بود، پنجشنبه‌به‌پنجشنبه که تاجرها حق دلالی او را می‌دادند، نزدیک غروب آفتاب درِ خانۀ آن رفیقش می‌رفت که از دنیا رفته بود و پول را نصف می‌کرد. نصفش را به خانوادۀ رفیقش می‌داد و می‌گفت: ما با هم نان‌ونمک خورده‌ایم؛ او هنوز شریک من است، گرچه از دنیا رفته. او خیلی از تاجرها را به من معرفی کرده و این درست نیست که بعد از مرگ او، من یادم برود و تنهایی پول را به جیب بزنم. البته این‌طور اشخاص را در شهرهای دیگر هم دیده بودم؛ این برای تهران بود.

 

کاسب بامعرفت

من چیزهایی را دیده‌ام که خیلی عجیب است. در شهری، مغازه‌ای را دزد زد؛ خوب هم جنس برد و نیمۀ شب یک‌سومِ مغازه را خالی کرد. دزد گیر افتاد. او و جنس‌ها را گرفتند. صبح مأمور نیروی انتظامیِ شهر، دزد را درِ مغازۀ این بزرگوار آورد. من این شخص بزرگوار و صاحبِ مغازه را می‌شناختم؛ شبِ عجیبی هم داشت. شب‌ها دو ساعت برای عبادت بیدار بود. در شهرشان زمستان چهار ماه طول می‌کشید؛ او بلند می‌شد، لب حوض می‌رفت و یخ را با قندشکن می‌شکست که وضو بگیرد و نماز شب بخواند! 

 

عجیب است، ولی این صاحب‌مغازه بیست سال، صبح‌به‌صبح یک ساعت به خانۀ عالِم شهر می‌رفت و می‌گفت: به من حلال و حرام را یاد بده. مکاسب یاد بده که بدانم حرام و حلالِ در کسب چیست. کاسب بامعرفتی بود! مأمور دزد را درِ مغازه آورد. به صاحب‌مغازه گفت: آقا دیشب ایشان مغازۀ شما را زده و یک‌سومِ جنس‌هایت را بُرده و کلِ جنس‌ها هم در کلانتری‌ است؛ تشریف بیاورید جنس‌هایتان را تحویل بگیرید. از نظر قانونی هم با ماست که با دزد چه‌کار کنیم. ایشان فرمود: بگذارید دزد در مغازۀ من بنشیند؛ من رضایت می‌دهم، شما برو. به مأمور نیروی انتظامی، با محبت یک چای و گز داد؛ بعد گفت: شما برو، من خودم حسابم را با این دزد تصفیه می‌کنم. مأمور رفت.

 

خیلی زبانِ الهی داشت. به دزد گفت: خدا قدرت رساندنِ مال حلال را به تو دارد یا ندارد؟ از اینکه با من حرف بزنی، خجالت نکش. دزد گفت: قدرت دارد. ایشان گفت: این سلامتِ بدنت را که نصفه‌شب می‌آیی و درِ یک مغازه را باز می‌کنی، جنس‌ها را بار می‌کنی و می‌بری، خدا به تو نداده؟ گفت: چرا حاج آقا، خدا به من داده. ایشان گفت: تا حالا نشنیده‌ای که خداوند فرموده: روزی بندگانم برعهدۀ من است؟ (این‌ها معرفت است) گفت: چرا شنیده‌ام. ایشان گفت: فدایت شوم! خدایی که قدرت دارد روزی حلال بدهد و این نیرو را به بدن تو داده، چرا دنبالِ مال حرام می‌روی، آن هم شب؟! خوابت را حرام کنی و با ترس‌ولرز بیایی، درِ یک مغازه را بشکنی و جنس‌ها را بار کنی و ببری؟!

 

بعد به دزد گفت: من به حلال راهنمایی‌ات کنم؟ گفت: آقا راهنمایی کن. فرمود: یک‌سومِ جنسی که از من بردی، از شیر مادر به تو حلال‌تر؛ با همین‌ها کاسبی کن و ببین خدا چطور به تو برکت می‌دهد. حیف است جهنم بروی. حیف است روز قیامت ده نفر جلویت را بگیرند و به خدا بگویند: مال ما را برده، بگو پس بدهد تا رضایت بدهیم. هرچه دزد گفت که نمی‌خواهم، ایشان فرمود: تو نمی‌خواهی؛ ولی من می‌خواهم تو و زن و بچه‌ات حلال‌خور باشید.

 

نتیجۀ خوردن مال مردم

خیلی مالِ مردم‌خوری در روز روشن زیاد شده است! مال مردم‌خوری در روز روشن، دیگر آفتابه‌دزدی و پارچ‌دزدی و اینها نیست. روز روشن میلیاردی می‌دزدند؛ مال یک مملکت، یک بیت‌المال و عده‌ای از مردم را می‌دزدند. قیامت خیلی این پول سنگین است؛ آتش است و راه بهشت را به روی آدم می‌بندد.

 

دِی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر****کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!

دِی یعنی دیروز و شیخ هم یعنی بزرگِ شهر؛ یکی گفت: روز روشن و در آفتاب، چرا چراغ روشن کرده‌ای؟ دنبال چه می‌گردی؟ گفت: دنبال آدم! آدم کم شده است؛ هست، ولی کم شده. در این دوره، آدم (بودن) بسیار باارزش است.

 

شیخ بهایی (من در کتاب خودش خواندم) به‌احتمال قوی از امام حسن(ع) نقل می‌کند که حضرت می‌فرمایند: اگر کسی یک عدد نان حلال را بگذارد تا خشکِ خشک شود و بعد در هاون بکوبد، تبدیل به گَرد کند و در یک شیشه بریزد و هر کسی از قوم‌و‌خویش‌ها و اطرافیانش یا خودش مریض که شد، یک قاشق چای‌خوری از این گَردِ نان حلال را به او بدهد؛ اگر خوب شد، تعجب نکنید! حلال داروست و معرفت چراغی است پرفروغ‌تر از خورشید.

 

کلام آخر

من دیشب یک آیه را اشتباه خواندم که تصحیح کنم. چون ضبط می‌شود و بعداً پیاده و کتاب می‌شود، پیاده‌کنندگان محبت داشته باشند که پروردگار در آن آیه می‌فرماید: «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ»(سورۀ همزه، آیۀ 6) یعنی آتشِ برافروخته‌شدۀ به قدرت خدا. من خواندم: «نَارُ اللَّهِ مُؤْصَدَةٌ»؛ «موصده» لغت آیۀ بعد است که می‌فرماید: «إِنَّهَا عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ»(سورۀ همزه، آیۀ 8) این لغت را هم من اشتباه خواندم. دیگر سنِ بالا، مغز آدم را کم‌کم کوچک و کم‌کار می‌کند، حافظه را ضربه می‌زند و فراموشی می‌دهد. اِن‌شاءالله که دَم مرگ، بی‌حافظه، بی‌ذهن و بی‌هوش نمانیم و با چشم باز کنار اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از دنیا برویم.

 

دعای پایانی

من فکر می‌کنم این یکی‌دوساله به‌خاطرِ بیشترشدنِ سن، فشارِ سخنرانی برایم خیلی سنگین است و من را خسته می‌کند. بالاخره شصت سال است که دَم می‌زنیم؛ اما دَمِ پاک، دم از خدا و قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام). خوشحالم که تمام نیروی من هزینۀ شما و نسل گذشته‌تان، پدرانتان و مادرانتان شد که حالا تعداد کمی‌ از آنها زنده هستند؛ ولی خیلی از پامنبری‌ها از دنیا رفته‌اند. من از خدا تشکر می‌کنم که به من توفیق داد، این هزینه‌کردنِ عمر، بدن، روان، ریه و زبان را در پاک‌ترین مسیر انجام دهم و هزینه شوم.

خدایا! به حقیقت وجود مقدس خودت، این بیماری را از دنیا و شیعه بردار.

خدایا! لطف کن تا ما در کار دینت به خستگی نخوریم.

خدایا! زبان ما را برای بیان معارف دین، تا لحظۀ آخر عمر سالم بدار.

خدایا! شهیدان ما از زمان آدم(ع) تا حالا بخصوص شهدای حرم و این دوست بسیار نزدیک، محبوب و محترمم، حاج قاسم سلیمانی را الآن سر سفرۀ علی(ع) قرار بده.

 

خدایا! دین ما، مملکت ما، این ملت باارزش و بزرگوار ما را حفظ فرما. واقعاً شما ارزشتان از ارزشِ اکثر اصحاب زمان پیغمبر(ص) بالاتر است. ارزشِ شما ممکن است از هفت‌هشت نفر بالاتر نباشد، اما برای من یقینی ا‌ست که ارزشتان از بقیه خیلی بالاتر است.

خدایا! این ملت باارزش، این جوان‌های باارزش که الآن وقت شهوت‌رانی، فیلم‌بازی و دختربازی‌شان است، ولی همه را دور ریخته و سمت تو، دین و عبادات تو آمده‎اند؛ این ملت، محراب و منبر، مرجعیت، رهبری بزرگوار و قرآن را برای ما حفظ فرما.

خدایا! به ما محبت و لطف کن و یک لحظه در دنیا و آخرت، ما را از محمد و آل‌محمد(ص) جدا مکن.

برچسب ها :