فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
440
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

حکایت دزدی که حلا‌ل‌خور شد

من چیزهایی را دیده ام که خیلی عجیب است. در شهری، مغازه ای را دزد زد؛ خوب هم جنس برد و نیمۀ شب یک سومِ مغازه را خالی کرد. دزد گیر افتاد. او و جنس ها را گرفتند. صبح مأمور نیروی انتظامیِ شهر، دزد را درِ مغازۀ این بزرگوار آورد. من این شخص بزرگوار و صاحبِ مغازه را می شناختم؛ شبِ عجیبی هم داشت. شب ها دو ساعت برای عبادت بیدار بود. در شهرشان زمستان چهار ماه طول می کشید؛ او بلند می شد، لب حوض می رفت و یخ را با قندشکن می شکست که وضو بگیرد و نماز شب بخواند!

 

عجیب است، ولی این صاحب مغازه بیست سال، صبح به صبح یک ساعت به خانۀ عالِم شهر می رفت و می گفت: به من حلال و حرام را یاد بده. مکاسب یاد بده که بدانم حرام و حلالِ در کسب چیست. کاسب بامعرفتی بود! مأمور دزد را درِ مغازه آورد. به صاحب مغازه گفت: آقا دیشب ایشان مغازۀ شما را زده و یک سومِ جنس هایت را بُرده و کلِ جنس ها هم در کلانتری است؛ تشریف بیاورید جنس هایتان را تحویل بگیرید.

 

از نظر قانونی هم با ماست که با دزد چه کار کنیم. ایشان فرمود: بگذارید دزد در مغازۀ من بنشیند؛ من رضایت می دهم، شما برو. به مأمور نیروی انتظامی، با محبت یک چای و گز داد؛ بعد گفت: شما برو، من خودم حسابم را با این دزد تصفیه می کنم. مأمور رفت. خیلی زبانِ الهی داشت. به دزد گفت: خدا قدرت رساندنِ مال حلال را به تو دارد یا ندارد؟ از اینکه با من حرف بزنی، خجالت نکش. دزد گفت: قدرت دارد. ایشان گفت: این سلامتِ بدنت را که نصفه شب می آیی و درِ یک مغازه را باز می کنی، جنس ها را بار می کنی و می بری، خدا به تو نداده؟ گفت: چرا حاج آقا، خدا به من داده. ایشان گفت: تا حالا نشنیده ای که خداوند فرموده: روزی بندگانم برعهدۀ من است؟ (این ها معرفت است) گفت: چرا شنیده ام. ایشان گفت: فدایت شوم! خدایی که قدرت دارد روزی حلال بدهد و این نیرو را به بدن تو داده، چرا دنبالِ مال حرام می روی، آن هم شب؟! خوابت را حرام کنی و با ترس ولرز بیایی، درِ یک مغازه را بشکنی و جنس ها را بار کنی و ببری؟! بعد به دزد گفت: من به حلال راهنمایی ات کنم؟ گفت: آقا راهنمایی کن. فرمود: یک سومِ جنسی که از من بردی، از شیر مادر به تو حلال تر؛ با همین ها کاسبی کن و ببین خدا چطور به تو برکت می دهد. حیف است جهنم بروی. حیف است روز قیامت ده نفر جلویت را بگیرند و به خدا بگویند: مال ما را برده، بگو پس بدهد تا رضایت بدهیم. هرچه دزد گفت که نمی خواهم، ایشان فرمود: تو نمی خواهی؛ ولی من می خواهم تو و زن و بچه ات حلال خور باشید.

حسینیه همدانی‌ها
متن کامل، صوت و سایر کلیپ های این سخنرانی را در اینجا (خطرات پیش روی انسان) ببینید.
440
100% (نفر 1)
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟




جدید ترین کلیپ ها

پربازدید ترین کلیپ ها

بیشترین امتیاز

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^