قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شعر عاشورایی بلند شادروان امیری فیروزکوهی

کوغم رسیده ای که شریک غم تو نیست؟ 
یا داغدیده ای که به دل، محرم تو نیست؟ 

الاّ تو خود ـ که سوگ و سرورت برابرست 
یک اهل درد نیست که در ماتم تو نیست 

هر دردمند زخم درون را، علاج درد 
با یاد محنت تو بِه از مرهم تو نیست 

جانْداروی تسلّی، از اندوه عالمی 
الاّ که در تصوّری از عالم تو نیست 

با جان نثاریَت، گل باغ بهشت نیز 
شایسته نثار تو و مَقدم تو نیست 

ملکِ تو را، به ملک سلیمان چه حاجت ست؟ 
دیو جهان، حریف تو و خاتم تو نیست 

هفت آسمان، مسخَّر هفتاد مرد توست 
خیل زیاد**زیرنویس=عبیداللّه بن زیاد.@، مردِ سپاهِ کمِ تو نیست 

از بس به روی باز، پذیرای غم شدی 
گفتی که غم حریف دل خرّم تو نیست 

چون خون پاک ـ کآمد و رفتِ نفَس ازوست 
ما را دمی که هست به جز از دم تو، نیست 

عصیان نداشت جنّت هفتاد آدمت 
در جنّت خدا هم، چون آدم تو نیست 

آزاده را ـ ز مؤ من و کافر ـ هوای توست 
یک سرفراز نیست که سر در خم تو نیست 

در راه حق، چنین قدمی نیست غیر را 
ور هیچ هست، چون قدم محکم تو نیست 

دایم نشسته بر گل داغ تو، اشک ما 
از آفتاب حشر غم شبنم تو نیست 

رمزی ز پرده داری باطل به جا نماند 
کز نور حق عیان به دل مُلْهَمِ تو نیست **زیرنویس=گلواژه، ص 520 و 521.@. 


منبع : تبیان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه