آن شب که بتان نماز خواندند
ما را به حريم راز خواندند
در کف کف و بر لبانشان کف
از دلبر دلنواز خواندند
دستي به در نياز برديم
با غمزه خود به ناز خواندند
مطرب به ره عراق ميزد
در گوشه اي از حجاز خواندند
ما شيعه ي آل مصطفي ايم
آئينه ي کربلا نمائيم
اي تشنه شهيد سر بريده
دل از سر و پسر بريده
در ظهر عطش مگر چه ديدي
کس جان و جهان نظر بريدي
اي آب حيات دين احمد
اي کشتي امت محمد
تو نوح تمام ما سوائي
تاج سر عرش کبريائي
حب تو اقامه نماز است
ذکر تو همواره دلنواز است
اي ناز تو بهترين سرآغاز
چشمي به نياز ما بيانداز
يک چشمه نگر نماز ما را
پر کن قدح نياز ما را
چشم تو شراب خانه ي ماست
اين مستي و مي بهانه ي ماست
از روز ازل نيازمنديم
بر جام لب تو آزمنديم
اي لعل تو گوهر تبسم
بگشاي لب از سر تبسم
اي راهنماي رهنوردان
ما را خس و خار نگردان
سوگند تو را به لن تراني
اين قافله را ز خود نراني
تيريم که بسته بر کمانيم
لطفي که ز چله نمانيم
لنگيم که افتاده در کف تور
وز لحظه ديدن تو محسور
گفتيم که شعله شجر کو؟
گفتي که گدازه جگر کو؟
منبع : تبیان