بر لب دریا لب دریادلان خشکیده است
از عطش دلها کباب است و زبان خشکیده است
کربلا بستان عشق است و شهامت، وی دریغ
کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است
سوز بی آبی اثر کرده است در اهل حرم
هر طرف بینی لب پیر و جوانی خشکیده است
آه از این میهمانداری که در دشت بلا
میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است
نازم این همت که عباس آید از دریا ولی
آب بر دوش است و لبها همچنان خشکیده است
دامن مادر چو دریا، اصغرش چو ماهی است
کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است
گر ندارد اشک تا آبی به لبهایش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است
بسکه می سوزم «مؤید» از غم آل علی
نخله طبع من از سوز بیان خشکیده است
منبع : راسخون