خواهی اگر نشانه ز مردان نامدار
یادی کن از وفای ابوالفضل جان نثار
گر آورد زمان شجاعان بی شمار
هیهات مثل او دگر آید به روزگار
چشم جهان ندیده چو او پاک گوهری
هر جا که از جلالت او گفتگو کنند
لاهوتیان مقام ورا آرزو کنند
آنان که سوی درگه عباس رو کنند
دیگر کجا بهشت برین جستجو کنند
نه حسرت بهشت برند و نه کوثری
تا از کفش لوای حسینی سوا نبود
اروی شاه را غمی از ماجرا نبود
تا دست وی ز پیکر پاکش جدا نبود
زینب به درد و محنت و غم مبتلا نبود
زیرا که داشت همچو دلاور برادری
گردید تا که پیکر عباس غرق خون
افتاد از کفش علم و گشت سرنگون
آمد به لرزه گنبد گردون نیلگون
خیل ملک ز پرده برآورده سر برون
دیدند پاره پاره فتاد است پیکری
آه از دمی که نور دل و جان بوتراب
گفتا بکن بیاریم ای شاه دین شتاب
تا دربرش رسید شهنشاه مستطاب
مه را بخاک تیره نگون دید آفتاب
زان صحنه شاه کرد بپا شور محشری
گفتا که خم شد از غم هجرت مرا کمر
ای سروقد دو دیده گشا و بمن نگر
آمد زمان وصل مرا و تو را بسر
آخر تو را چگونه توانم کشم به بر
دستت ز تن جداست ز کین ستمگری
«قاضی» هر آنکه اشک فشاند به خاک او
یا توتیای دیده کند خاک پاک او
یا شرح غم دهد ز تن چاک چاک او
آرد بیاد حالت اندوهناک او
دارد به صبح و شام دل پر ز آذری
منبع : راسخون