قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خاسته اصفهانی‏ سقایت‏

تشنگی ها را حکایت می کند 

عشق تا جان را سقایت می کند 

 

تشنه جانم تشنه جانم تشنه جان 

گرچه باشم بر لب آب روان  

 

کز رخم ریزد غبار تشنگی 

آنقدر دارم شرار تشنگی  

 

خشک می گردد بدوشم مشک آب 

بسکه باشم از عطش در التهاب  

 

تا که هست از تشنه کامان مطلبم 

می تراود تشنه کامی از لبم  

 

بود با ساقی مرا روی نیاز 

دوش بودم از عطش در سوز و ساز 

 

سوختی از تشنه کامی جان من 

گفتم ای پیمانه ات پیمان من  

 

در بهایش می دهم من هر دو دست 

گرز یک پیمانه ام سازی تو مست  

 

ای ز سوز تشنگی در شور و حال 

گفت با من ساقی نیکو خصال  

 

زان می عاشق کش گل فام ما 

گر که خواهی جرعه ای از جام ما 

 

تا شوری از کوثر ما مست مست 

باید از آب جهان شویی تو دست  

 

این حدیث از ساقی دشت بلاست 

نفس را سیراب گر سازی خطاست  

 

آن شهید تشنه لب سقای عشق 

روز عاشورا در آن غوغای عشق  

 

از وفا کرده سقایت را قبول 

در حریم پاک اولاد رسول  

 

بحر غیرت شد بسوی شط روان 

تا که بنشاند شرار تشنگان  

 

آتشین دل پای چون در شط نهاد

آب را آتش فکندی در نهاد 

 

آنچه می گویم مکن در آن شگفت 

آب از سوز دلش آتش گرفت  

 

روشنی چون آب اندر پای او 

خواست بوسد دست رحمت زای او 

 

در کف آن بحر غیرت جا گرفت 

آب را دلدادگی بالا گرفت  

 

خواست تا بوسد دو لعل پاک او 

خورد محکم سیلی از ادراک او 

 

گفت با خود ای غریق تشنه کام 

عافیت بر عاشقان باشد حرام  

 

سالها از عشق جانان سوختن 

تا درون را آتشی افروختن  

 

می فشانی آب بر آتش چرا 

می رهی زین شعله سرکش چرا؟ 

 

خود تو می دانی بر غم اشتهار 

آب با آتش بود ناسازگار 

 

باید آتش گل کند در جان مرد 

تا نگردد روی آن پژمان و زرد 

 

تشنه باش و آب بر دریا بریز 

عاشقان را نیست زین آتش گریز 

 

تشنه باشد سید مولای عشق 

از چه نوشی آب ای پویای عشق؟ 

 

چون مریدان را پس از مرگ مراد 

زندگی هرگز ندارد روی شاد 

 

در خط چوگان او سر نه چو گوی 

تا ترا دست است دست از جان بشوی  

 

چون تویی جویای آب زندگی 

دیده بردار از سراب زندگی  

 

این بگفت و کف تهی از آب کرد 

خویش از خون جگر سیراب کرد 

 

تشنه لب بیرون شد از شط بحر جود 

خالی از شور تموج گشت رود 

 

خشک شد رود کلامم ناگزیر 

تشنه ای گر آب از عمان بگیر 

 

روز عاشورا به چشم پر ز خون 

مشک بر دوش از فرات آمد برون  

 

شد بسوی تشنه کامان رهسپر

تیرباران بلا را شد سپر 

 

بس فروبارید بر وی تیر تیز 

مشک شد بر حالت وی اشک ریز 

 

تا قیامت تشنه کامان ثواب 

می خورند از رشحه آن مشک آب  

 

متصل چون شد به عمان «خاسته» 

از کلامش شور عرفان خاسته  


منبع : راسخون
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه