قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

در مقام قرب‏ از خباز کاشانی‏

آنکه در طور وجودش رخ عیان جانان کند 

درمقام قرب جانان کی دریغ از جان کند 

 

آنکه سر را بر سر کف می نهد بهر نثار 

ترک جان را گفته ز اول تا چه با سامان کند 

 

آنکه از صبهای عشق دوست سرخوش می شود 

گوهر جان زینب پیمانه ی پیمان کند 

 

می دهد بر باد خاک کاخ هستی را ز بن 

تا بنای استوار عشق را بنیان کند 

 

عاشق صادق چو شد جانش به جانان متصل 

گوهر جان را به بازار هنر ارزان کند 

 

هر که دارد مقتدائی چون حسین ابن علی 

می دهد فرمان به قیصر حکم بر خاقان کند 

 

آنکه با نوح پیمبر شد به کشتی هم جوار 

کی به گرداب خطر اندیشه از طوفان کند 

 

بر خلیل کربلا عباس چون گردد خلیل 

میش را از کف گذارد، خویش را قربان کند 

 

از پی یک مشک آبی دست را از دست داد 

بین حمایت تا کجا از کودک عطشان کند 

 

تشنه شد وارد به دریا خشک لب آمد برون 

رفت تا درس مساوات و وفا عنوان کند 

 

آب اگر می خورد، ناراضی نبود از او امام 

خواست تا بیت ادب را مطلع دیوان کند 

 

دست را داد و ز دینش دست برداری نکرد 

رشته خون ریخت تا شیرازه قرآن کند 

 

آنچه را حق داده بر عباس جانباز حسین 

فکر را سازد پریشان عقل را حیران کند 

 

زیب هفتاد و دو مذهب نام عباس است و بس 

درد هفتاد و دو ملت را نگر درمان کند 

 

می برد «خباز» بر نام شریفش التجا 

تا خدا دشوارها را بهر او آسان کند 


منبع : راسخون
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه