قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زمزم و هاجر از علي انساني‏

قحط آبست و، صدف، از رنگ گوهر شد خجل 

هم ز مادر، طفل و، هم از طفل، مادر شد خجل  

 

کافری، از بسکه زان مسلم نمایان دید، دین 

سر به پیش افکند و، در پیش پیمبر شد خجل  

 

هاجری، زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود 

سعی، بیحاصل شد و زمزم، ز هاجر شد خجل  

 

با عمو میگفت طفلی، تشنه کامم خود، ولیک 

سرفرازم کن، رباب از روی اصغر شد خجل  

 

مشک خالی و، دلی پر از امید، آورده بود 

وز رخ بی آب و رنگش، آب آور شد خجل  

 

سخت، سقا بهر آب و آبرو کوشید. لیک

عاقبت کوشش، ز سعی آن فلک فر، شد خجل  

 

مایه ی آن پایه همت، گشت نومیدی ز آب 

وز لب خشکیده ی او، دیده ی تر، شد خجل  

 

روح غیرت، جان مردی، ذات عشق، اصل وفا 

هر یک، از آن ساقی در خون شناور شد خجل  

 

کام پور ساقی کوثر نشد تر، از فرات 

وز رخ ساقی کوثر، حوض کوثر شد خجل  

 

ز آنطرف، عباس از طفلان خجل، زینسو، حسین 

آمد و دید آن فتوت، از برادر شد خجل  

 

خواست، برخیزد بپا بهر ادب، دستی نبود 

و آن قیامت قامت، از خاتون محشر شد خجل  

 

ریزش اشکت کند «انسانیا» اینسان سخن 

بی سخن، زین درفشانی، در و گوهر شد خجل


منبع : راسخون
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه