قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نثار دوست‏ از علی ‏اکبر خوشدل تهرانی‏

وا حسرتا که یافت بمن روزگار، دست 

وز من گرفت دشمن کافر شعار، دست  

 

بیدست و، فرق منشق و، در دیده تیر کین 

دیدی چگونه یافت بمن روزگار، دست  

 

ای پای، استوار بمان بر سر وفا 

در پیکرم کنون که ندارد قرار، دست  

 

چون در طریق اوست چه با اعتبار پای 

چون شد نثار دوست چه با افتخار، دست  

 

ناچار سر نهم بسر زین که کار، زار 

گردد، بود ضرور پی کارزار، دست  

 

با صورت او فتم بر روی خاک رزمگاه 

زیرا بود ستون تن هر سوار، دست  

 

دارم دو دست تا که بگیرم ز عاصیان 

در روز حرب با مدد کردگار، دست  

 

او جای دست مشک بدندان گرفت و داد 

در حفظ آب و آبرو این شاهکار، دست  

 

«خوشدل» دو دست در ره یکتا خدا چو داد 

از چارسو بود بسویش صد هزار دست  


منبع : راسخون
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه