قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تشنه کامان‏ از صابر همدانی

چون اجازت یافت عباس رشید 

از حسین آن مظهر حی شهید 

 

یافت چون آن سالک حق فرصتی 

خواست زان پیر طریقت همتی  

 

دست شه بوسید و شد در خیمه گاه 

تا ستاند مشک و روآرد به راه  

 

تا کند تحصیل آب آن بی قرین 

بهر اطفال شه آب آفرین  

 

دید وضع خیمه و حال زنان 

گشته درهم همچو زلف نو خطان  

 

خیمه ها خالی ز مردان شجاع 

کودکان با جان شیرین در وداع  

 

دید جای هر جوان گلعذار 

مادری را لاله آسا داغدار 

 

دید اگر کوشد به تودیع زنان 

می شوند آندم مشوش کودکان  

 

بست از تودیع در ظاهر نظر 

لیک حق را بودی از جانش خبر 

 

کاندر آنساعت چه حالت داشت او 

کز رخ طفلان خجالت داشت او 

 

بهر تسکین دل اهل حرم 

زد کنار خیمه ها اول قدم  

 

تا بدانند آن زنان تیره روز 

میر لشکر زنده میباشد هنوز 

 

زان بشارت تا به شادی تن دهند 

وز غم و اندوه بی یاری رهند 

 

مدتی شد خیمه ها را در طواف 

حال بهتی دست دادش بی خلاف  

 

گوئیا آن سرو نیکو نهاد 

یاد بعد از ظهر عاشورا فتاد 

 

گوئیا میدید کاتش بی خبر 

میزند زین خیمه بر آن خیمه سر 

 

گوئیا میدید آن والامقام 

لشکری مشغول تاراج خیام  

 

گوئیا میدید در حال فرار 

کودکان را در بیابان بی قرار 

 

اندر آن حالت که آن صاحب علم 

بود اندر کشمکش با بهت و غم 

 

کودکان گشتند کم کم با خبر 

آمدند از خیمه ها ناگه بدر 

 

بهر دیدار عموی مهربان 

کودکان سبقت گرفتند از زنان 

 

جذبه دیدار سقای رشید 

تشنگان را از حرم بیرون کشید 

 

چون که کم کم کودکان گشتند جمع 

همچنان پروانگان بر دور شمع 

 

دامنش را جمله بگرفتند سخت 

کای عموی مهربان نیکبخت 

 

ای فدایت جان ما لب تشنگان 

وی به دامان تو دست انس و جان 

 

با وجود اینکه اندر خیمه گاه 

آب نایاب است ای میر سپاه 

 

نیست ما را شکوه ای از هیچکس 

این سخن را بر تو می گوئیم و بس 

 

زانکه بی آبی قوی را با ضعیف 

حالیا بگرفته اندر یک ردیف 

 

بلکه میباشند از ما سر به سر 

مادران و خواهران لب تشنه تر 

 

چشم ما کز یم حکایت میکند 

تشنه کامان را سقایت میکند 

 

با وجود قطره های چشم تر 

نیست بر آب روان حاجت دگر 

 

لیک از بی شیری و سوز عطش 

رحمتی فرما که اصغر کرده غش 

 

این همه تشویش ما از بهر اوست 

چاره اش موقوف تصمیم عموست 

 

او چو ما دیگر ندارد طاقتی 

بیشتر شاید نماند ساعتی 

 

روز ما گر چون شب مظلم شود 

به که موئی از سر او کم شود 

 

غنچه بیند روی بی آبی اگر 

روی گل، گلچین نمی بیند دگر 


منبع : راسخون
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه