چونکه بشنید آن سپسالار دین
از سکینه آن بیان آتشین
مشک را بگرفت و زیب دوش کرد
مشک هم دستی در آن آغوش کرد
زان سپس با کودکان شد در حرم
برفشاند از روی آنان گرد غم
بوسه ها زد بر رخ نیکویشان
دمبدم میکرد چون گل بویشان
گلعذاران را نوازشها نمود
سوز دل را صرف سازش ها نمود
یک به یک را با دلی لبریز خون
امر میفرمود بر صبر و سکون
روی هر یک را که بوسید از وداد
دست او را بر کف زینب نهاد
بس سفارش کرد آن فرخنده رای
تا برون از خیمه نگذارند پای
تا مبادا ترکتاز کوفیان
صدمه ای وارد کند بر کودکان
داد بر لب تشنگان نا امید
وعده آب آن علمدار رشید
گفت: رفتم تا رسانم با شتاب
گر بود در چشمه خورشید آب
گر شود آب حیات این دم فرات
خضر گردم کآورم آب حیات
این بگفت و بست همت را بکار
شد کمیت عزم راسخ را سوار
چون که شد بر زین توسن جایگیر
نیر اعظم شد اندر برج شیر
تا رکابش را بگیرد در زمان
گشت خم پشت هلال آسمان
زان سپر کز پشت او شد جلوه گر
آفتاب افگند در پیشش سپر
بود تیغش جانشین ذوالفقار
می خورم سوگند بر ابروی یار
از عطش گر خاطری بی تاب داشت
بر دم تیغش ز جوهر آب داشت
با هزاران چشم بینا جوشنش
بود در میدان نگهبان تنش
رفتنش را ز آن چه راندم بر زبان
باز صد یک را نکردستم بیان
این قدر می دان که با آن ساز و برگ
رفت تا میدان به استقبال مرگ
منبع : راسخون