شعری از صابر همدانی تقدیم نگاه مخاطبان گرامی میگردد.
با زبان گفت: ای سخن گستر زبان
من چو افتادم حسینم را بخوان
تا دم آخر مگر بینم رخش
توشه بردارم ز روی فرخش
باش اندر نزد آن شاه زمن
ترجمان حال و احساسات من
گر نبودم طاقت برخاستن
خواه از او عذر جسارتهای من
تا نگردد خاطرش آشفته حال
دیگر از سوز جراحت ها منال
گو بدان شاهنشه نیکو نهاد
من که رفتم، حق نگهدار تو باد
تا دم آخر از او غافل مباش
شاکی از بی رحمی قاتل مباش
هر زبان غافل شود از ذکر یار
وای بر آن، خاصه وقت احتضار