بیا در کربلا تا آن ستمکش کاروان بینی
که در وی آدم آل عبا را ساربان بینی
نباشد کاروان را بعد غارت رخت و کالائی
ز بار غم بود گر ناقه را محمل گران بینی
نبینی هیچ بر سر، خازنان گنج عصمت را
مگر در خاربن ها تار و پود طیلسان بینی
همانا سیل آتش برده خرگاه غریبان را
که هر جا پاره ای از رخت و موجی از دخان بینی
نبینی چشمه ای از آب و، چون جوئی کنارش را
ز خون تشنه کامان چشمه ای دیگر روان بینی
زمینی، کش چو فرسائی، قدم بر آسمان سائی
زمینی، کش چو گردی پا بفرق فرقدان بینی
به هر گامی که سنجی حوریان را نوحه گر سنجی
به هر سوئی که بینی قدسیان را نوحه خوان بینی
چو بینی سرخوش خواب عدم سقای طفلان را
نه مشکش در خم بازو، نه تیرش در کمان بینی
علم بنگر بخاک رهگذر افتاده، گر خواهی
که بر روی زمین پیدا، نشان کهکشان بینی
نمی بینی که چون جان داد از بیداد بدخواهان
علی اکبر که همچون بخت بدخواهش جوان بینی
گرفتم کاین همه دیدی دلی داری و چشمی هم
بخون آغشته نازک پیکر اصغر چسان بینی
چه دندان در جگر افشرده باشی، کاندر آن وادی
حسین ابن علی را در شمار کشتگان بینی
نیاری گر در آن کوشی که پایش در رکاب آری
نبینی گر خود آن خواهی که دستش بر عنان بینی
تنی را کش رگ گل، خار بودی، بر زمین یابی
سری را کش ز افسر عار بودی، بر سنان بینی
نگه را ز آن دو ابرو روبرو در خون طپان دانی
هوا را، ز آن دو گیسو، سو بسو، عنبرفشان بینی
سنان با نیزه پیوندد همه، زین رو، عجب نبود
که نی را ز آن گره پیوسته در بند فغان بینی
گر از آهن بود گوباش، غم بگدازد آهن را
سنان را هم ز بیتابی چو مژگان، خونفشان بینی
شهادت خود ضمانت نیست لیک از روی آگاهی
پی آمرزش خلق این شهادت را، ضمان بینی
وگر تاب شکیبائی نداری دیده در ره نه
که هم امروز از بخشایش فردا نشان بینی
منبع : راسخون