چون که نوبت بر بنی هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
در صباحت ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم او چون شب سیاه
زاد حیدر، آتش جان عدو
شیر را ماند همی بچه بدو
در شجاعت یادگار مصطفی
داده بر حکم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش کای علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در کارزار
کار لشکر باید از وی انفطار
گفت تنگ است ای شه خوبان عالم
زندگی باشد از این پس مشکلم
خود تو دانی ای خدیو مستطاب
بهر امروزم همی پرورد باب
هین مبین شاها روا در بندگی
که برم از روی او شرمندگی
گفت شه چون نیست زین کارت گزیر
این ز پا آفتادگان را دستگیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
گفت سمعا ای امیر انس و جان
گرچه باشد قطره ی آبی به جان
این بگفت و شاه را بدرود کرد
بر نشست و آن چه شه فرمود کرد
منبع : راسخون