ز دستم رفته گر کار و ز کار افتاده شمشیرم
بیا ای تیر خون افشان، که روی دیده ات گیرم
وگر افتاده ام از پا، خدایا دستگیری کن
که تا دشمن نپندارد، ز بیم جان زمینگیرم
مرا دل رفت از پیش است و جان و سر رود در پی
اگر بر چشم تیر آید، وگر بر جسم شمشیرم
هنوزم در ره جانان میسر هست قربانها
سری ماندست پر خونم، تنی ماندست، پر تیرم
مگر با جان رود عشق حسین از سینه ام بیرون
که خود این عشق را مادر، عجین کردست با شیرم
بیا ای آرزوی من، دم آخر بسوی من
که تا نگرفته خون چشمم، ز رویت کام دل گیرم
چو طوفان ستم آن سرو قامت را فکند از پا
«چمن» جز چشم بارانی، نبیند وقت تفسیرم
منبع : راسخون