در اين نوشتار، نخست به بررسي كوتاه برخي از ويژگيهاي مهم فرهنگي زمانقيام حضرت ابي عبدالله ميپردازيم. اشاره به ارزشهايي كه بعد از انقلاب همه جانبةحضرت رسول اكرم(ص)، بر جامعه حاكم شده بودند و بعد از گذشت حدود نيم قرن، درشرف دگرگوني قرار گرفتند و ذكر مصاديق اين ارزشها از منابع دست اول تاريخي، دراين راستاست.
در ادامة بررسي جريانهاي فرهنگي جامعة آن دوران، به مقولة خاص «حكومتو مردم» پرداخته شده است و تدابير حاكمان در حكمراني، جايگاه حكومت و مشروعيتآن را در پشت صحنه فكري آنان نمودار ميكند. سپس به چند بيماري فرهنگي عمده وفراگير آن زمان پرداخته شده است كه نقش بسزايي در شكلگيري حركتامامحسين(ع) داشته است.
مبارزة خاص حكومت با تنها بخش كاملاًسالم جامعه؛ يعني امام(ع) و مجموعةهمراهان، در دو بخش تدابير فرهنگي براي اثبات يزيد و تبليغ براي منفي نشان دادنجايگاه امام(ع) در افكار عمومي با سرمايه گذاري در مجامع مؤمنين بررسي شده است.
در نهايت به فعاليتهاي فرهنگي حضرت امام حسين(ع) پرداخته شده است.اين بخش مقاله، ابتدا به آن دسته از فعاليتهاي فرهنگي امام(ع) ميپردازد كه مخاطبآن، همة افراد جامعهاند. سپس به تبيين تلاش فرهنگي امام(ع) در جهت دادن بهخواص جامعه اشاره دارد و در نهايت با عظيمترين هزينهاي كه بشر ميتواند صرف كند،يعني فدا كردن جان خود از ناحية ابي عبدالله(ع) مقاله به نهايت ميرسد.
قابل توجه است كه به علل گوناگون، از توضيح مبسوط عناوين فوق، صرف نظرگرديد و جا دارد كه در همين جا از اختصار و اندماج متن، پوزش بطلبم. گفتني است كهمنظور نويسنده به هيچ نحو ذكر برخي گزارههاي پراكندة تاريخي در زمينة قيامي مقدسنميباشد، بلكه هدف اجمالي خود را در پايان مقاله گنجاندهام.
سير تاريخ بشر، از ابتداي آن تا به امروز، فراز و نشيبهاي بسياري به خود ديده وحوادث گوناگوني را تجربه كرده است، ولي با نگرشي ديگر، تعداد حوادثي كه از اهميتبسيار فوق العادهاي برخوردارند، محدود مينمايد كه ميتوان بعضي ازبعثتها، تعدادي ازهجرتها و انگشت شماري از سلسلهها و حكومتها را باز شمرد.
در ميان اين قلل مرتفع فراز و نشيبهاي تاريخ بشر، يكي از مهمترين حوادث اثرگذار كه از حيث گسترده و حيطة زماني تأثير، منحصر به فرد مينمايد، قيام حضرت ابيعبدالله الحسين (ع) است كه باعث تغيير بسياري از جهتها گرديد و در فضاي تاريخاسلام، نقطة عطفي به شمار ميرود.
آنچه ذهن نگارنده را به خود مشغول نموده و مدتي است انديشة آن، توان حقير رابه خود معطوف نموده، آن است كه چنين حادثة عظيمي كه از نظر دهشت بار بودن و همهجانبه بودن مصائب، كم نظير مينمايد، چگونه با فاصلة بسيار كمي از عزّت و عظمتحكومت حضرت رسول اعظم(ص) به وقوع پيوست؟ و چگونه جامعة اسلامي، بستر وقوعچنين ثلمهاي را پديد آورد و نظارهگر آن بود؟
اين موجز در پي آن است كه به مختصري از اوضاع فرهنگي زمان آن حضرت(ع)در حدي كه توان حقير و دسترسي منابع و اختصار آن اجازه ميدهد، اشارهاي داشته باشد،هرچند بررسي همه جانبة همين سر فصلهاي مختصر، بررسي و پژوهشي به مراتبوسيعتر از جزوه حاضر را ميطلبد.
بررسي اوضاع عمومي زمان حضرت ابي عبدالله، تسلطي عميق بر منابع راميطلبد و امام(ع) در بيان خود، در مواضعي به تحليل عمومي فضاي فرهنگي پرداختهاست كه به عنوان مقدمه، به آن اشاره ميشود.
امامحسين(ع) براي آگاهي كوفيان از فلسفة قيام عاشورا، خطابهاي ايراد كردندكه در آن، وضع عمومي فرهنگي، روشن شده است:
«انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر معروفهاو استمرت حذاء و لم تبق منها صبابةً كصبابة الاناء و خسيس عيش كالمرعي الوبيل. ألاترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا ينتاهي عنه؟ ليرغب المومن في لقاء الله محقاً،فاني لا اري الموت الا شهادةً والحياة مع الظالمين الا برماً. ان الناس عبيد الدنيا و الدينلعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون»
اين خطبه كه در جمع اصحاب آن حضرت و در حالي كه سپاه حر بن يزيد، مانعحركت آنها شده بود، ايراد گرديده، داراي نكات بسيار عميقي است كه در نهايت اينتحقيق، شواهد تاريخي، امهات مشاكل فرهنگي آن زمان به تأييد فرمايش حضرت ارئهميشود.
اولين نكتهاي كه در اين خطبه به آن اشاره شده است، تغيير ارزشهاست؛ارزشهايي چون تقوا، جهاد و سبقت به ايمان كه نشان دهندة صلاحيت روحي صاحبسبقت است، به انزوا كشيده شده و ارزشهاي جاهلي چون قوميت، تعصبهاي ناروا و بيمنطق و...دوباره احيا شدهاند. دو رنگيها و نفاقها كه در پرتو انديشه، روشنگري و اقتدارحضرت رسول (ص) در شرف نابودي بودند، به مدد جهت جديد و ناميمون جامعه، بهسرعت رشد كرده و در تمامي جوانب، ريشه دواندهاند.
حضرت ابي عبدالله(ع) در ادامة تحليل خويش از اوضاع آن عصر، باقيماندةارزشهاي حق را به ته ماندة آب ته كوزه تشبيه ميكنند كه نشان از نايابي و يا كميابيآندارد.
نكته بسيار مهم ديگري كه آن حضرت بدان اشاره ميكنند، خروج رسمي «حق»از ملاك و معيار بودن است، فلذا اين خروج به گونهاي است كه اميد اصلاح را صريحاًردكرده و خود را آمادة فدا شدن ميداند.
فراز كليدي اين خطبه، قسمت نهايي آن است ـ البته گويا علامّه مجلسي در نقلآن متفرد است ـ كه به چند نكتة مهم و اساسي اشاره دارد:
1ـ مردم، عبد دنيا شدهاند. اصرار به زنده ماندن به هر قيمت و با صرف نظر ازسمت و سوي زندگي، اولين نكتة آن است.
2ـ دينداري، به لقلقه زبان تبديل شده است؛ يعني از آن حقيقت والاي گوهر دينكه سالهاي طولاني، عمر حضرت رسول(ص) و ديگر ائمه: صرف تحقق آن شده بود،بجز ظاهري نمانده بود كه پر واضح است اين صفت، وصف عمومي جامعه است و وضعخواص؛ چه خواص نفاق و چه خواص حق را بايد دقيقتر بررسي كرد.
3ـ نشانه دو نكتة قبل، آن است كه چنانكه آزمايشي مشكل پيش آيد، ديندارانبسيار كم خواهند بود.
نكتهاي كه قابل ذكر مينمايد، آن است كه چنان تحليلي كه در ضمن نكات قبليگذشت، مشعر به ناتواني حضرت رسول(ص) در انتقال فرهنگ عميق اسلامي نيست، ولياز آنجا كه بررسي اين اشكال ـ كه معمولاًدر قبال ادعاي ناتواني عمومي از تشخيص بايدو نبايد عملي ارائه ميشود ـ مجالي گستردهتر ميطلبد، از آن صرف نظر ميكنيم.
جهت بررسي جوانب مختلف اموري كه جايگاه مهمي در ايجاد و بقاي فرهنگ وآنچه از مقوله آن است، نتيجة فحص مختصر خود را ذيل سر فصلهاي آتي آوردهام.
1. اولين نكته، آداب مرسوم اجتماعي در حيطة مربوط به موضوع بحث ميباشد.
يكي از سنن جاري و آداب ساري، پناه دادن به ميهمان بوده است به گونهاي كههاني بن عروة غطيفي مرادي ـ كه از قبيله مذحج بود ـ در مقابل دستور ابن زياد مبني برتسليم حضرت مسلم، گردن ننهاد و علت آن را چنين بيان كرد كه:
«ولكن جاءني مستجيراً فاستحييت من رده، و دخلني من ذلك ذمام... فاما اذا قدعملت فخل سبيلي حتي ارجع اليه و آمره بالخروج من داري الي حيث شاء من الارض،لا خرج بذالك من ذمامه و جواره»
و در مقابل اصرار واسطهها (مسلم بن عمرو باهلي) جوابي داد كه تأكيد و تأييدكبرايِ كليِ مرتكز در اذهان آن زمان است. وي گفت:
«و الله ان عليَّ في ذلك الخزي و العار، انا ادفع جاري وضيفي و رسول ابن رسولالله الي عدوه و انا صحيح الساعدين و كثير الاعوان؟..».
يكي ديگر از اموري كه مهم به نظر ميآمده، ايفاي نقش در مقاطع حساس وننگدانستن گوشه نشيني در آن مقاطع بوده است.
يزيد مسعود نهشلي، هنگامي كه نامة ابي عبدالله(ع) رادريافت نمود كه در آن، ويو جمعي ديگر را به نصرت خويش خوانده بود، بني تميم، بني حنظله و بني سعد را جمعكرد و بعد از آماده كردن روحي آنان، آن طوايف را نسبت به كمك امام حسين(ع) تهييجكرد. از جمله نكاتي كه در اين راستا استفاده كرد ـ كه قاعدتاً نشانگر تسلم جمعي نسبتبه آن است ـ اشاره به لكة ننگ قبيلة خويش به جهت عدم حضور در جمل است و نيزيادآوري اين نكته كه براي پاك شدن آن افتضاح سياسي، بايد به فرزند طرف حق درجنگ جمل، پيوست:
«فقد كان صخر بن قيس قد انخذل بكم يوم الجمل، فاغسلوها بخروجكم الي ابنرسول الله و نصرته...».
اهميت كار قومي و توجه به كار عشيرهاي نيز در طيفي بسيار گسترده قابللمساست:
وقتي حضرت مسلم مشغول كارزار شده بود و شعر حماسي ميخواند، محمد بناشعث ـ كه از طرف ابن زياد، مأمور دستگيري وي بود ـ فرياد ميزد: «...ان القوم بنوعمك و ليسوا بقاتليك و لا ضائريك..»يعني حتي در بحبوحهاي كه يك طرف، قصدبراندازي ظلم و طرف ديگر، قصد ماندن دارد؛ رعايت اصول قومي گرايي، منطقي به نظرميآمده است. نكته قابل توجه آن است كه ابن زياد، ضمن فرستادن محمد بن اشعث،ياران خود را نيز همراه وي فرستاد؛ زيرا: «... و بعث معه قومه لانه قد علم ان كل قوميكرهون ان يصاب فيهم مسلم بن عقيل».
فارغ از حق و نا حق و درست و نادرستي حركت مسلم؛ فقط اين را يقين داشت كههيچ قومي، خون وي را نميپسندد. وقتي مسلم در مجلس ابن زياد به قتل خود يقينپيدا كرد، عمربن سعد ابي وقاص را در ميان همنشينان خليفه، شناخت و گفت: ميان منو تو خويشي وجود دارد، پس وارث من باش و وصيتهاي مرا اجرا كن و در مقابل سكوتعمر بنسعد، ابنزياد گفت: «لم تمتنع ان تنظرفي حاجة ابن عمك...» كه صراحت دارد دراذهان آن زمان، خويشي و قومي، اهميت بسزايي داشته است به گونهاي كه حاكم جور همچنين حقي را به كسي كه در صدد اعدام اوست، ميدهد.
از ديگر آداب جاري كه از تحليل وقايع و استدلالهاي مستند به دست ميآيد،امانت داري و احترام به پيمانها است كه به جهت رعايت اختصار، از توضيح آن صرفنظر مينمايم.
جهت تأييد نكتهاي كه در بالا گفته شد، مبني بر اينكه قبيله گرايي و دقت درنيالودن دست به خون كسي از قبيلهاي ديگر و عدم توجه به حق و ناحق بودن مقتول،ميتوان به بعضي از دواوين شعراي آن زمان، از جمله عبدالله به زبير اسدي كه در داستانمسلم بن عقيل و هاني سروده است، مراجعه كرد:
أ يركب اسماء الهماليج آمناًو قد طلبته مذحج بذحول
به عنوان آخرين استناد پيرامون اهميت دادن به قوم و قبيله، به نداي شمربن ذيالجوشن ـ كه فردي تندخو و بد مزاج بود در خطابش به فرزندان ام البنين، اشاره ميكنيمكه گفت: «انتم يا بني اختي آمنون».
حال كه به ارزشهاي قوم گرايي در نزد عرب آن زمان اشاره شد، مناسب مينمايدكه از همين زاويه به ملاك ارزش نزد امام(ع) و ياران و اصحابش بنگريم تا از رهگذرمقايسه اين دو منظر، به تفاوت مناط ارزش گذاري طرفين و در نتيجه به ارزش آنان پيببريم:
يكي از موارد بسيار زيبا، و دقيق و عميق آن است كه معيار، در نزد اصحابامام(ع)، حق و عقيدة صحيح است نه قوم و خويشي و... و آن هم انتخاب اين حقايق وعقايد صحيح از روي بصيرت و مهمتر، تطبيق روز آمد حركات و سكنات خود با اينملاكها.
در ثعلبيه وقتي امام(ع) ترجمان حالت مناميه خود را در جمله رؤيايي زير سرازيرنمود كه «قد رأيتُ هاتفاً يقول: انتم تسيرون الي الجنّه والمنايا تسير بكم الي الجنّه»فرزند ارشد امام(ع) سؤال كرد كه «افلسنا علي الحق؟» و بعد از تأكيد خواستهاش، عرضكرد: «اذن لا نبالي الموت»
حتي شجاعتهاي موهوم عرب ـ مثل جنگ و كشتن، و كشته شدن و بخشش ـنزد اصحاب حق به گونة ديگري برتري داشتند و داراي رنگ و بوي متفاوتي بودند:
و ان تكن الابدان للموت أنشئت فقتل امرءبالسيف في الله افضل
اين اشعار حضرت ابي عبدالله به نقل تاريخ، ميباشد.
در جاي ديگر ميفرمايند: «... الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لاينتاهي عنه؟» كه نشاندهندة ملاك بودن حق است. هلال بن نافع بجلي (ظاهراًهماننافع بن هلال است) در جواب خطبة فرزند رسول خدا(ص) چنين گفت: «و انا علي نياتنا وبصائرنا، نوالي مَنْ والاك و نعادي من عاداك؛ ما با بصيرت، تو را انتخاب كردهايم و بهجهت همين انتخاب و بصيرتمان است كه دشمنانِ تو را از آن جهت كه دشمن حقند،دشمن ميداريم.»
به جهت اختصار و پرداختن به ديگر مناطهاي ارزش، نزد اصحاب امام و خودحضرت ابي عبدالله(ع) از اطالة مستندات، صرف نظر ميشود و فقط يادآوري ميگردد كه«افتخار به جهاد در راه خدا» و امتناع از انحصار فضايل در نسل و نسب، مگر اينكهصاحب نسل به فضايل سلف خود افتخار كند و مناطيت «حقانيت عقيده» و فخر بهدوستداري حضرت رسول و نه تنها به نوه آن حضرت بودن و اثبات اينكه فخر در كاربراي خداست و رد فخر بزرگان، اگر براي خدا نباشد و ارجاع همه افتخارات نسبي خود بهدين و...از مواردي است كه نزد خواص اهل حق، ملاك ارزش گذاري بود كه البته هر كداماز آنها خود قابليت آن را دارد كه سر فصل تحقيقي مجزا باشد. متذكر ميگردد كه تماميآدرسهاي ذيل، دقيقاً مطابق موارد فوق است كه جهت رعايت اختصار، از آنان صرفنظر ميكنيم.
2.يكي ديگر از مواردي كه به صورت افراطي در رديابي تاريخ آن زمان، به وضوح،برجسته مينمايد، تند خويي، بي منطقي و خشونت حاكمان است. صرف نظر از عللپيدايش چنين قدرتي براي حاكمان و تحليل ديگر زوايا براي اصل ادعا، مؤيداتي ذكرميشود:
ابن زياد، هاني را به گونهاي زد كه گوشت صورتش آويزان شد و بينياششكست. همينطور يكي از كارگزاران غير دولتي خود را كه با وساطت، هاني بن عروة رابه قصر برده بودند تا قضيه وي و ابن زياد حل شود، هنگامي كه زبان به اعتراض گشود بهگونهاي تنبيه كرد كه واسطة ديگر، به گونهاي مضحك شروع به تمجيد از امير نمود. توجهشود كه هاني از بزرگان عرب و رؤساي قبيله مذحج بوده است؛ نه يك فرد عادي، بهگونهاي كه شايعة قتل وي در قصر باعث شد تا قصر ابن زياد به محاصره افتد و وي بادستپاچگي، شريح را جهت اداي شهادت به زنده بودن هاني، به نزد آنان بفرستد. كشتنهاني در بازار رسمي مسلمين به طرز بسيار فجيع نيز از آن موارد ميباشد.
كشتن قيس بن مسهر ـ سفير غريب حضرت ابي عبدالله(ع) ـ به گونهاي بود كهقلم از كتابت آن، استيحاش ميورزد، نمونهاي از آنهاست. سر قيس ميان جمع رسميمسلمين و هنگامي كه به وضوح شهادت ميگفت، به طرز دهشت باري از تن جدا گرديدو مسلم بن عقيل به طرز غم باري به ملكوت اعلي پيوست و پيكر بي سر او از ارتفاع زيادقصر، به زمين پرتاب شد.
دستور رسمي قطع آب از كسي كه ظاهراً خود را جانشين حضرت رسول(ص)ميداند، نگريستني است: «اما بعد فقد بلغني كتابك و فهمت ما ذكرت، فأعرض عليالحسين ان يبايع يزيد وان حل بين الحسين و اصحابه و بين الماء فلا يذوقوا منه قطرةكما صنع بالتقي الزكي عثمان بن عفان».
نيز بنگريد فرمان عبيدالله بن زياد به عمر سعد را: «اني لم ابعثك الي الحسينلتكف عنه و لا لتطاوله و لا لتمنيه السلامة و البقاء، و لا لتعتذر عنه، و لا لتكون عنديشافعاً، انظر فان نزل الحسين و اصحابه علي حكمي و استسلموا فابعث بهم اليَّ سلما، وان ابوا فازحف اليهم حتي تقتلهم و تمثل بهم فانهم لذلك مستحقون و ان قتل الحسينفاوطي الخيل صدره و ظهره فانه عاق ظلوم...»
توجه به عدم خير انديشي ومصلحت خواهي كه از فرازهاي بارز اين فرمان است ونگرشي بسيار بربرگونه به مقوله پديدههاي اجتماعي و محبوس بودن در حلقههاي اوهام،از مواردي است كه به وضوح از اين دستور، ظاهر است. دستور كشتن و تصريح به مثلهكردن و اسب تازاندن بر شهدا، خود گوياي اندكي از ادعاهاي فوق است. شناعت ايناقارير وقتي مضاعف ميشود كه فرمانهاي حضرت رسول(ص) هنگام جنگ با غيرمسلمانان ملاحظه گردد.
3. فارغ از چرايي و چگونگي بروز نفاق عمومي ـ بر خلاف روحية عرب ـ يكي ديگر ازمواردي است كه در اين زمينه به چشم ميخورد. قبل از تشكيل حكومت اسلامي، ازآنجايي كه مركزيتي براي قبايل نبود و تمام درگيريها و جنگها بر سر اموري غير ازمسائلي چون كشور گشايي بود و نيز از آنجايي كه اقتداري مركزي، اجباري بر پيروي ازخويش نميكرد؛ هر قبيلهاي سر خويش داشت، ولي در عصري كه اين نوشتار سعي دربررسي آن دارد، يكي از اموري كه به وضوح به چشم ميخورد، استيعاب بيماري نفاقاست.
بررسي چگونگي بروز چنين امري كه قطعاًتشكيل حكومت اسلامي و اقتدارحكومت مركزي و تغيير بافت اجرايي ـ سياسي جزيره در آن نقش بسزايي داشته است،مجالي بسيار گسترده ميطلبد كه در اين موجز نميگنجد.
«ثم سار حتي بَلَغَ ذات عرق، فلقي بشر بن غالب وارداً من العراق، فسأله عناهلها فقال: خلفت القلوب معك و السيوف مع بني اميه».
بشر بن غالب ـ كه خود و برادرش بشير به شهادت برقي، راوي حديث بودهاند ـتصويري كه از اهل كوفه ارائه ميدهد آن است كه من كوفيان را ترك كردم در حالي كهقلوبشان با تو و شمشيرهايشان با بني اميه است و اين اقرار، مؤيد صريحي برايعموميت نفاق ميباشد. شبيه همين گفت و شنود با فرزدق شاعر هم تكرار شده است.
حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در بيضه براي اصحاب خود و اصحاب حر ـ كهمأمور جلوگيري از حركت امام(ع) و اصحابش بودند ـ خطبه خواند و بعد از حمد و ثنايالهي، تأكيد ميكنند: «شما براي من نامههايي فرستاديد كه خبر از بيعت شما ميداد،حال به بيعت خود، عاقلانه عمل كنيد و اگر بيعتم را از گردن خود بگيريد، قسم به جانم كهاين عمل از شما هيچ بعيد نيست چرا كه با پدر و پسر عمويم مسلم نيز همين گونه عملكرديد».
اينكه امام(ع) در يك خطبة عمومي، از بيعت شكني و نقض پيمان جماعت، رفعاستبعاد نموده و نيز آنان را به تكرار اين گونه بيماريهاي اجتماعي در دوران گذشتهيادآوري مينمايند، خود نشاني آشكار از اصل وقوع و نيز گسترده و فراگير بودن چنيندردي در دامنه اجتماع است.
وقتي خبر شهادت مسلم بن عقيل در زباله به حضرت امام(ع) رسيد، واقعهايبسيار عجيب رخ داد كه توجه خواننده گرامي را به آن جلب ميكنم:
«ثم سار الحسين حتي بلغ زبالة، فأتاه فيه خبر مسلم بن عقيل، فعرف بذلكجماعة ممن تبعه، فتفرق عنه اهل الاطماع والارتياب، وبقي معه اهله و خيار الاصحاب.قال الرواي وارتج الموضع بالبكاء و العويل لقتل مسلم بن عقيل و سالت الدموع عليهكل مسيل».
قبل از اينكه خبر شهادت مسلم، باعث لطمات روحي و زاري كاروان غريبابيعبدالله(ع) گردد، عدهاي كه ـ به شهادت ابن طاووس ـ اهل طمع يا ارتياب بودند، بهمحض اطلاع از اين خبر، فرار كردند و از كاروان جدا شدند.
حضور اهل طمع و ارتياب، آن هم نزد امام مسلمين، با ضميمة سفر طولاني و پرخطر و علني حضرت امام حسين(ع) نشان از عمق فاجعة نفاق دارد كه: «خوش بود گرمحك تجربه آيد به ميان».
در منزل زباله، وقتي كه خبر كشته شدن برادر شيري امام، عبدالله بن بُقطُر بهايشان رسيد، امام نامه را به مردم نشان داد و با صداي بلند خواند و فرمود: «بسم اللهالرحمن الرحيم خبر بس ناگواري به ما رسيد، مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبداللهبن بقطر كشته شدهاند، شيعيانمان ما را تنها گزاردهاند.»
مردم از او جدا شده و راه چپ و راست در پيش گرفتند و تنها در ميان اصحابشآنهايي كه از مدينه با او آمده بودند، باقي ماندند. وقتي كه جريان برايشان بيان شد، كسيهمراه حسين(ع) نماند مگر آنهايي كه قصد ياري و مرگ در كنار او را داشتند».
آنچه عجيب مينمايد و جهت رعايت ايجاز از ذكر و تحليل آن صرف نظرميشود، حضور طولاني و علني اين دسته از منافقين نزد امام(ع) است به گونهاي كه بهتصريح ابي مخنف، اينان نه براي هدفي كه امام(ع) از قيامش تصوير كرده بود، بلكهبراي رسيدن به جاه و آرزويي كه در تصور خود بعد از رسيدن به شهرهاي مدافع امام(ع)ترسيم كرده بودند، همراهي كاروان ميكردند و به محض رسيدن وقت امتحان، پردهنفاقشان دريده شد.
ولي سخنان خالصانه و از سر صدق ياران و اهل امام(ع) در شب عاشورا كه هنگامبحبوحة امتحان نزديك ميشد، نشان از تصفيه منافقين در منازل قبل ميداد و نيزتأكيدي بر وجود آنان تا قبل از كربلا در ميان جمع ميباشد.
داستان نفاق، دامنهاي چنان گسترده و عمومي داشت كه تصور كمتر تحليل گري،توانايي توجيه آن را دارد. براي نمونه گفتني است كه وقتي در جريان مسلم، جمعي عظيم،دارالامارة كوفه را به گونهاي محاصره كرده بودند كه حاكم ـ ابن زياد ـ از ترس، بهسوراخهاي اندروني پناهنده شده بود، تمسك به همين عنصر نفاق، كاري كرد كه درزماني بسيار اندك، بسياري از مهاجمين در اثر تحريكات عناصر پايدار و مستحكمحكومت كه حتي تا آن بحران، دست از همراهي حاكم نكشيدند، يا بي رنگ شوند و بهمنازل خود بازگردند و يا بر عليه مسلم، دست به شمشير برند!
دامنة عدم اعتماد به يكرنگي، حتي به خالصترين اصحاب هم سرايت كرده بود.سليمان بن صردـ كه بعدها رياست توابين را به عهده داشت و به شهادت رسيد ـ درسخنانش ميان جمع مردمي كه از بيعت نكردن امام مطلع شده و در منزل وي جمع شدهبودند، گفت:
«يا معشر الشيعه!... فانكم ان كنتم تعلمون انكم ناصروه و مجاهدوا عدوه فاكتبوااليه وان خفتم الوهن و الفشل فلا تغروا الرجل من نفسه» بررسي احتمال نفاق، در يكسخنراني علني ميان جمع شيعهاي كه به جريانات سياسي ساري در جامعه، اهميتميدهند و به همين دليل در منزل سليمان بن صرد اجتماع كردهاند، خود بهترين نشانه ازعموميت اين بيماري ميدهد.
از ديگر مواردي كه ميتوان به آن اشاره كرد و بسان مؤيدي براي اصل «عموميتريا و نفاق» ـ صرف نظر از علل پيدايش چنين پديدهاي ـ آن را در نظر گرفت، حضورنويسندگان نامه و مدعوّين خاص حضرت در سپاه عمربن سعد بود، به گونهاي كه امام(ع)آنها را مورد خطاب قرار داد و كتابت دعوتها را متذكر گرديد، ولي آنان انكار نمودند؛ نيزترديد در همكاري با آن حضرت(ع) است. از جمله مؤيدات، كتمان بغض اهل بيت(ع)توسط ابن زبير به مدت چهل سال ميباشد كه خود بدان اقرار كرد (والله لا يفلحالظالمين).
اپيدمي ريا، به دربار فلاكت بار يزيد هم كشيده شده بود؛ چون وي هم علني شرابنميخورد در حالي كه بعدها، وقتي زخمهاي نفاق، جامعه اسلامي را به كفر علني مبتلاساخت، جسورانه دم از انكار وحي ميزد:
لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاء و لا وحي نزل
و كار بدانجا كشيده شد كه غنا و ديگر ملاهي حتي در مدينه و مكه نيز ظاهرگرديد.
جهت وارسي بيشتر، ميتوان به تعريف و منظر خواص، نسبت به جامعه آن زمانمراجعه كرد. منظورم از خواص، افرادي است كه ديدي فراتر از ظاهر دارند، حال چه درعداد اهل خير باشند و چه در سياهي طاغوت.
آنان، اهل اجتماع خود را اهل غدر، عبيد دنيا، مخالف با اميرالمؤمنين پس ازاطاعت ظاهري (عمومي نيست)،عدوات با پدر و برادر ابي عبدالله(ع) (عمومي نيست)،تارك جهاد، ظالم و ذليل كننده صالحين ميخوانند كه ميتوان با انظار ابن عباس، ابنزبير، ابن هشام و... مراجعه كرد.
حيطه فرهنگي خاص مبارزه حكومت و مقابله امام(ع)
بعد از آنكه جوّ فرهنگي عمومي، به صورتي مجمل بررسي گرديد، اينك به كارفرهنگي حكومت جور ميپردازيم و در بستر آن، مقابلههاي امام(ع) را نيز گوشزدخواهيمكرد. منظور از قيد «خاص» كه به فرهنگ حكومتي، اضافه شده است، قسمتي ازكارهاي حكومت است كه مستقيماً به وجود نازنين حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) ارتباطدارد. به طور كلي در رابطه با حكومت و فرهنگ، از ديدگاه خاص فوق؛ دو جريان به طورملموس قابل ملاحظه است:
الف ـ كار اثباتي در تبليغ يزيد بن معاويه و انحصار راه زندگاني بي دغدغه درحكومت وي و تهديد به اعدام خروجيها.
ب ـ كارهاي منفي در رد امام(ع) با اتهامات واهي.
آنچه در ذيل چهارمين قسمت از اين نوشتار ميآيد، بررسي دو جنبة فوق از كاردستگاه حكومتي و نيز نحوة مقابله حضرت ابي عبدالله الحسين با اين دو جريان و درنهايت اشاره به اجمالي از حركات اثباتي و غير مرتبط با افعال مستقيم حكومت از ناحيهامام(ع) است.
در قسمت اول؛ يعني تبليغ مهارتهاي شخصي و فضايل يزيد،از آن جا كه ويچيزي براي تبليغ نداشت، تماماً به تعارف و تهديد و تطميع ميگذشت، ولي معاويه تاآنجايي كه ميتوانست، به جا انداختن يزيد، همت گمارده بود به طوري كه براي انجاماين مهم به مدينه سفر كرد و مجلسي با عظمت ترتيب داد و بزرگان بني هاشم و حضرتامام حسين(ع) را دعوت كرد و احترام فراوان نمود و آنچه همتش را مصروف آن ساخت،تبليغ فردي فرزندش بود كه با قاطعيت و جنب و جوش بني هاشم و خطبة علني حضرتابي عبدالله(ع) خنثي شد. وي در اجتماع مدينه در مسجد پيامبر(ص) بر منبر نشست وازيزيد فاسق تعريف كرد و گفت: «اگر غير از يزيد، ديگري را براي رهبري مردم بهترميشناختم، براي آن شخص بيعت ميگرفتم.»
در كنار اين معدود حركات تبليغي براي اثبات يزيد، مردم بين دو راه تبعيتمحض و يا اعلام خروجي (حروريت) و اعدام، مخير شدند. چون بامداد آمد، عبيدالله بنزياد بيرون آمد و گفت: «فان اميرالمؤمنين يزيد و لاني مصركم و ثغركم و امرني بانصافمظلومكم و اعطاء محرومكم و الاحسان الي سامعكم و مطيعكم، كالوالد البر و سوطيو سيفي علي من ترك امري و خالف عهدي...» يا در جاي ديگر به قيس بن مسهرگفت: «والله لا تفارقني حتي تخبرني باسماء هؤلاء القوم، او تصعد المنبر فتلعن الحسينو اباه و اخاه و الا قطعتك ارباًارباً.» در جايي ديگر، عبيدالله بن زياد كه در كانوندرگيري اين قضيه بود، به منبر رفت و گفت: مردم ياتسليم شويد و يا «...ليحرمن ذريتكمالعطاء و يفرق مقاتليكم في مغاربي الشام، و ان يأخذ البريء منكم بالسقيم و الشاهدبالغائب...».
امام(ع) در مقابل چنين ترفندهايي، چگونه عمل كردند؟
بخشي از مقابلههاي حضرت ابي عبدالله(ع)، مستقيم و افشاگرانه بود. در يكمورد، وقتي معاويه در منبر عمومي از فضايل يزيد سخن گفت، امام(ع) برخاست و ضمنخطبهاي فرمود: «اي معاويه! آنچه دربارة كمالات يزيد و لياقت وي براي امت محمد(ص)برشمردي، شنيديم؛ قصد داري طوري به مردم وانمود كني كه گويا فرد ناشناختهاي راتوصيف ميكني، يا فرد غايبي را معرفي مينمايي و يا از كسي سخن ميگويي كه گويا تودربارة او علم و اطلاع مخصوصي داري، در حالي كه يزيد، ماهيت خود را آشكار كرده وموقعيت سياسي، اجتماعي و اخلاقي خودش را نشان داده است. از يزيد آن گونه كه هستسخن بگو! از سگ بازياش بگو..از كبوتر بازياش بگو...از بلهوسي و عياشي او بگو...ازخوشگذراني اش بگو..».
در جاي ديگر فرمود: «گروهي از اين جباران كينه توز، سخت بر بينوايان، چيرهگشتهاند و گروهي فرمانرواياني هستند كه نه خدا را ميشناسند و نه روز معاد را باوردارند...در شگفتم و چرا در شگفت نباشم كه زمين را مردي حيله گر و مكار و فردي تيرهروز، تصرف كرده و بار مسئووليت مؤمنين را كسي به دوش كشيده كه هرگز به آنان رحمنميكند». واضح است كه امام(ع)، اين سخنان ارزشمند و پر بار را در جهت خنثي كردنتبليغات يزيد و معاويه ايراد فرمود.
امام(ع) وقتي نسبت به پذيرفتن بيعت از جانب وليد بن عتبه ـ فرماندار مدينه ـتحت فشار قرار گرفت، فرمود: «ايها الامير! انا اهل بيت النبوه ومعدن الرسالة و مختلفالملائكة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم. و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتلالنفس المحرمة، معلن بالفسق...».
بخش ديگر كار حكومت، تخريب و ترور شخصيتي حضرت ابي عبدالله(ع) بود كهآنان را اهل حروريت (خروجي) و اهل شك و ريب و تفرقه انداز و امارتطلبيميخواندند.
امام(ع) خود اين گونه ميفرمايند: «... بني اميه، مال مرا گرفتند، صبر كردم و بافحاشي وناسزاگويي، احترام مرا در هم شكستند و باز هم شكيبايي كردم، ولي چونخواستند خون مرا بريزند از شهر خود خارج شدم..» در اين فراز، چند مورد از اهم مواريكه براي مقابله با امام(ع) به كار گرفته بودند، اشاره شده است، آنچه به حيطة فرهنگيمربوط ميشود، تخريب چهرة امام حسين(ع) است.
امام(ع) نيز در دفاع از خود ساكت ننشست و فرمود: «اي معاويه!... و اينكه گفتينگران نفس خويش و دين خويش و امت محمد(ص) باشم و ايشان را در فتنه نيفكنم و ازشق عصاي امت و پراكندگي جماعت بپرهيزم، من هيچ فتنهاي را در اين امت بزرگتر ازخلافت و حكومت تو نميدانم...».
«خداوندا! تو خود ميداني كه عملكرد ما نه براي آن است كه به رياست و سلطنتدست يابيم، يا از روي دشمني و كينه توزي، سخن بگوييم، ليكن پيكار ما براي اين استكه پرچم آيين تو را برافراشته و بلاد بندگان تو را آباد سازيم و ..».
و اما فعاليتهاي حضرت ابي عبدالله(ع) در نگاهي كوتاه و گذرا، ضمن سه عنوانعمومي وخواص و نيز توصيهها و پندها و در نهايت فعاليتها، «فدا كردن خويشتن» درراه حق، اشاره ميگردد.
حضرت ابي عبدالله(ع) ضمن خطبهاي در مني، علل سقوط يهوديان را اين گونهبيان ميفرمايند: «و انما غاب الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون (من) الظلمة الذين بيناظهر هم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة ممايحذرون».
در اين فراز از خطبه، با اشاره به آيات: (لو لا ينهيهم الربانيون و الأحبار عن قولهمالاثم) و: (لعن الذين كفروا من بني اسرائيل) به علت آن در آية (فلا تخشوا الناس واخشون) نيز به: (المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر)، اشاره ميفرمايند. ايشان علت سرزنش خداوند را در اين ميديدندكه آنان ستم ظالمين را مينگريستند ولي نهي نميكردند تا توسط ستمگران به نواييبرسند و از گزند آنان در امان باشند.
اين فراز، تهييج عمومي به امر به معروف و نهي از منكر شمرده ميشود به گونهايكه ترك آن، باعث لعن و مواخذه است.
ايشان اين فريضه را يكي از اصليترين اهداف حركت تاريخي خود بر ميشمرند؛چنانچه فرمود: «... و اني لم اخرج اشرا ولا بطرا و لا مفسداًو لا ظالماًو انما خرجت لطلبالاصلاح في امة جدي، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر واسير بسيرة جدي وابي علي بن ابي طالب(ع)...».
در همين راستاست فراز اوّل نامة امام(ع) به جمعي از اهل كوفه:
«بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي...ان رسول الله(ص) قد قال فيحياته من رأي سلطاناًجائراًمستحلاًلحرام او تاركاًو مخالفاًلسنة رسول الله، فعمل في عبادالله بالاثم و العدوان ثم لم يغير عليه بقول و لا فعل، كان حقاًعلي الله ان يدخله مدخله....وقد علمتم ان هولاء لزموا طاعة الشيطان...و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود...و احلواحرام الله و حرموا حلاله..».
آنچه مشهود است آن است كه حضرت(ع) در صدد خلق ارزش جديدي نيست،بلكه مردم را به همان فريضة امر به معروف و نهي از منكر، امر مينمايد و از ترك آن برحذر ميدارد و حكام زمان را مصاديق كساني ميشمرد كه امر و نهي آنها به معروف و ازمنكر واجب است.
مهمتر از نكتة اوّل (تبليغ عمومي امر به معروف و نهي از منكر) تبليغ بازگشت بهاسلام ناب است. محور بودن اسلام در تمام حيطههاي عمل و نفي عمل سليقهاي، بسانيكي از استوانههاي نهضت فكري حضرت امام حسين(ع) است. اصرار بر تعبد عمليمعيارهاي اسلامي در همة موارد، از جمله تقسيم بيت المال، غنايم، ماليات ـ با تأكيدروي «من مواضعها» و «وضعها في حقها» ـ از اين روست.
نكته ديگر، توجه به امر به معروف و نهي از منكر، در حيطة خواص است و نيزامعان نظر براي روشن كردن عالمان اجتماعي. امام حسين(ع) در ضمن خطبهاي،مسئووليت خواص و بزرگان جامعه را بر ميشمرند و با فرازي آتشين، آنان را از غفلت برحذر ميدارند:
«ثم انتم ايها العصابة عصابة بالعلم مشهورة و بالخير مذكورة و بالنصيحةمعروفة...»
و در ادامه ميفرمايند: «آيا اين همه احترام و كرنش براي اين نيست كه مردم اميددارند تا شما به احياي حقوق خداوند قيام كنيد؟ ليكن شما در بيشترين موارد از اداي حقالهي، كوتاهي كرديد و حقوق ائمه را سبك شمرديد، حق ضعيفان و بينوايان را پايمالنموديد، شما آنچه حق خود تصور ميكرديد، به ناروا اخذ نموديد ولي در راه خدا نه ماليبخشش كرديد و نه جانتان را به مخاطره انداختيد و نه از اقوام و خويشانتان براي رضا خدابريديد».
در همين راستا ـ تأكيد بر وظيفة خواص ـ ميفرمايند: «ايهما احب اليك؟ رجليروم قتل مسكين قد ضعف، أتنقذه من يده؟ او ناصب يريد اضلال مسكين مؤمن منضعفاء شيعتنا تفتح عليه ما يمتنع المسكين به يكسره و يفحمه و يُكبُرُهبحجج الله؟»
و در ادامه ميفرمايند: «فضل كافل يتيم ال محمد المنقطع عن مواليه، الناشب فيرتبة الجهل، يخرجه من جهله و يوضح له ما اشتبه عليه علي فضل كافل يتيم يطعمه ويسقيه، كفضل الشمس علي السهاء».
در اين فرازها در ضمن اين كه وظيفه خواص، گوشزد ميگردد، به جهل و زمانناشناسي و عدم تحليل در همة زمينههاي ديني، فرهنگي، اجتماعي به عنوان يكبيماري كه ممكن است سر منشأ تمامي مصايب فردي و اجتماعي گردد، اشاره شده است.تأكيد روي شناخت و فهم در حوزههاي مختلف، امري بسيار مهم مينمايد كه بررسي آنمقالتي بسيار گسترده و نه در حد اختصار اين نوشته ميطلبد.
در نهايت به روشنگري حضرت امام حسين(ع) در حيطة شيعيان خود اشارهمينماييم. ايشان با تأكيد وصف ناپذيري آنها را به اصلاح نفس خويش فرا ميخواند:
«... ان شيعتنا من سلمت قلوبهم من كل غش وغل ودغل و...».
رواياتي كه در آنها به تقواي الهي امر ميشود از ناحيه حضرت(ع) به گونهاي زياداست كه حتي فهرست كردن آنها نيز رخصتي بيشتر از آنچه پيش روست، ميطلبد.
در نهايت، به نقطة اوج حركت ابي عبدالله(ع) يعني عظيمترين هزينهاي كهحضرت(ع) براي اصلاح پرداختند. ـ يعني فدا كردن خويش ـ اشاره مينماييم و به عنوانحسن ختام، آخرين دعاي حضرت را ميآوريم كه گزارش خلاصهاي از اوضاعزمانشان(ع) است:
«اللهم انت متعالي المكان عظيم الجبروت شديد المحال غني عن الخلائقعريض الكبريا قادر علي ما تشاء قريب الرحمة صادق الوعد سابغ النعمة حسن البلاءقريب اذا دعيت محيط بما خلقت قابل التوبة لمن تاب اليك قادر علي ما اردت و مدركما طلبت و شكور اذا شكرت و ذكور اذا ذكرت. ادعوك محتاجاًو ارغب اليك فقيراًوافزع اليك خائفاًو ابكي اليك مكروباًو استعين بك ضعيفاًو اتوكل عليك كافياً.أحكمبيننا و بين قومنا فانهم غرونا و خدعونا و خذلونا و غدروابنا و قتلونا و نحن عترةُنبيك وولد حبيبك محمد بن عبدالله الذي اصطفيته بالرسالة و ائتمنته علي وحيك فاجعل لنامن امرنا فرجاًو مخرجاًبرحمتك يا ارحم الراحمين».
به جاي مؤخره
جاي آن داشت كه نتيجهگيري خود را از اين نوشته به گونهاي مفصل به رشتهتحرير در آورم ولي آن را به فرصتي ديگر واميگذارم. منطقيترين نتيجه از عناوينمذكور در مقاله، تطبيق با اوضاع فرهنگي زمان خودمان است:
انقلابي شكل گرفته است و ارزشهاي پوسيده جاهلي، جاي خود را به ديدگاههايعميق و پر طراوت دادهاند كه محصول آن، تدبير دفاع مقدس هشت ساله و سرافرازيمردم مسلمان ايران در قبال دهها توطئه و دسيسه است. اما كم كم نواي تغيير درعرصههاي فرهنگي به گوش ميرسد... .
تدابير مصداقي و بدون برنامة دراز مدت از سوي حاكمان، با نگرشي غير الهي بهجاي تمسك به اوامر متعالي اسلام، بزرگترين آفت حكمرانان است. و مهمترين نقشفكري خواص فكري، در شكل دادن به فرهنگ جامعه است كه كليديترين استراژياينان، ميتواند تبليغ بازگشت به اسلام ناب و توسعة حيطة امر به معروف و نهي از منكربه كلانترين امور فرهنگي باشد. تذكار به عقوبت غير قابل جبران كوتاهي خواص ازنتايج ديگر اين بخش از مقاله است.
در پايان، كاوش در مراحل فرهنگياي كه امام(ع) در دعاي روز سوم شعبان برايانحراف جامعه بر ميشمرند را توصيه مينماييم؛ غرر اجتماعي و خدعة فرهنگي كه درنهايت به بزرگترين جسارت ـ كه هدف تمام نقشة سالوسان و دشمنان است ـ يعنيحذف اسلام عزيز ميانجامد.
اميد آنكه با درايت متفكرين مخلص شيعه و مسلمان، پرچم نهضت خميني كبيربه دست منجي اسلام و مصلح بشريت واصل گردد.
نويسنده:سيد احمد فضل
منابع
1 ـ قرآن كريم.
2 ـ احتجاج ،طبرسي (متوفاي 588 ه . ق.).
3 ـ اصول كافي، كليني.
4 ـ الارشاد، شيخ مفيد (متوفاي 413 ه . ق.).
5 ـ انساب الاشراف، بلاذري (متوفاي 279 ه . ق.).
6 ـ تاريخ ابن عساكر، ابوالقاسم بن هبة الله شافعي (متوفاي 571).
7 ـ تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري (متوفاي 310).
8 ـ تاريخ يعقوبي، احمد بن واضح (متوفاي 292).
9 ـ تحف العقول، حسن بن شعبه حراني (متوفاي 400).
10 ـ تفسير امام حسن عسكري(ع).
11 ـ رجال كشي، شيخ طوسي (متوفاي 460).
12 ـ فتوح، ابن اعثم كوفي (متوفاي 314).
13 ـ لهوف، سيد بن طاووس (متوفاي 664).
14 ـ مروج الذهب، مسعودي (متوفاي 346).
15 ـ معجم البلدان، ياقوت حموي (متوفاي 626).
16 ـ مقتل، ابي مخنف (جمع آوري شده از طبري).
17 ـ مقتل الحسين(ع)، خوارزمي (متوفاي 568).
18 ـ مصباح المتهجد، شيخ طوسي (متوفاي 460).
19 ـ ولايت فقيه، امام خميني(ره).
منبع : مجمع جهانی اهل البیت