بررسي نقش فرهيختگان شاعر در تبيين درس ها و پيام هاي کربلا
چکيده
عاشوراي حسيني هم داراي محتواست( چه شده؟) و هم داراي پيام است( چه بايد کرد؟). محتواي اين نهضت عظيم جهاني و اندوه و تأثرات ناشي از پاسخ به اين سؤال، از آن اکثريت مردم و درد جانسوز برخاسته از آن بيشتر متوجه عامه مردم است؛ ولي اندوه ناشي از پيام عاشورا و جواب اين مسئله که وظيفه ي ما شيعيان در مواجهه با اين نهضت جهاني در دنياي کنوني چيست، از آن فرهيختگان مسلمان بويژه متفکران و نخبگان عالم تشيع است. برخي از شاعران فرهيخته و متعهد ايران زمين( مخصوصاً شاعران انقلاب) از طيف خواصّي هستند که عنايت فوق العاده اي به احيا و زنده نگه داشتن پيام عاشورا را از خود نشان داده اند.
در اين مقاله سعي شده است عنصر « خود اتهامي يا محاکمت دروني» در شعر عاشورايي با محوريت موضوع چهارم کنگره « نقش خواص و فرهيختگان در تبيين درس ها و عبرت هاي عاشورا» و با تبيين گفتمان « کل يوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا» و با عنايت به « پيام هاي نهضت عاشورا براي همه ي اعصار تاريخ بشريت» به صورت اجمال در آثار شاعران فرهيخته ي انقلاب از زواياي گوناگون مورد بررسي قرار گيرد.
کليدواژه ها: خود اتهامي، حماسه عاشورا، شيعه، پيام عاشورا، شهيد و شهادت.
مقدمه
شيعيان! فرهنگ عاشورا چه شد؟
پرچم خون رنگ عاشورا چه شد؟
کيست تا پرچم به دوش خون کشد؟
شيعه را از خواب خوش بيرون کشد؟
گفت مولا: کل ارض کربلا
شيعه يعني غربت و رنج و بلا
يکي از انواع ادبي که در کتب درسي دوره هاي مختلف هم به صورت مجزا مورد بررسي قرار گرفته است، « ادبيات پايداري» است. در اين نوع ادب، مباحث گوناگوني که به نوعي پيوستگي با مقاومت و پايداري مردم مظلوم با عوامل استبداد داخلي و ستمگران بيگانه دارد، مطرح مي شود. اساسي ترين مسائل در حوزه ادب پايداري- که قابل طرح در ادبيات جهاني نيز هست- دعوت به مبارزه، ترسيم چهره هاي ظالم، ستايش آزادي و آزادگي و مانند آنها مي باشد. از اينجاست که شعر مقاومت، مرزها را در هم مي نوردد و در هيچ قالب ملي با چارچوب اجتماعي خاصّي نمي گنجد.(1)
در ادبيات ايران بويژه در شعر انقلاب، درون مايه هاي ادب پايداري با رويکردي به حماسه کربلا و انقلاب و هشت سال دفاع مقدس غيورمردان ايران زمين و همچنين با عنايت به مباحث شهيد و شهادت و انتظار موعود و با الهام از قرآن کريم، خود موجد يک نوع ادبي منحصر به فرد، يعني « ادبيات عاشورايي» گرديده است.
مقصود از ادبيات عاشورايي، مجموعه آثاري است که در قالب هاي مختلف ادبي و هنري، بر محور حادثه و قهرمانان کربلا، در طول چهارده قرن پديد آمده است. اين آثار شامل شعر و مرثيه، نوحه و تعزيه و ... مي تواند باشد. عاشورا هم داراي محتواست( چه شد؟) و هم داراي پيام است( چه بايد کرد؟) و ادبيات و هنر، رسالت پرداختن به هر دو را دارد.( محدثي، 1378، ص 38).
به نظر مي رسد ادبيات عاشورايي اعمّ از حماسه ي کربلاست؛ بدين معني که علاوه بر حماسه ي حضرت سيدالشهداء عليه السلام و تداوم آن نهضت با خطبه هاي آتشين حضرت زينب (س)و ديگر فعاليت هاي امامان معصوم عليه السلام، اصولاً حوادثي که در عالم اسلام به ويژه در دنياي شيعه منشأ عاشورايي داشته باشد، در همين حوزه مطرح مي شود. در يک کلام، مي توان اذعان کرد که تمام مباحثي که به نوعي با قرآن و با واژه ي شهيد و شهادت مأنوسند، جان مايه ي اکثر نوشته ها و سروده هاي آن با الهام از ادب عاشورايي شکل مي گيرد.
در شعر عاشورايي ويژگي هاي ادب تعليمي، غنايي و حماسي، هر سه به چشم مي خورد؛ ولي تلفيق حماسه و عرفان به آن جذابيت خارق العاده اي بخشيده است.
در شعر انقلاب مجموعاً حماسه و عرفان که در ظاهر متعارض اند يا بهتر بگوييم در يکي بعد زميني غلبه دارد( حماسه) و در ديگري بعد آسماني( عرفان)، با هم تلفيق شده اند؛ به اين معني که هم اوج و اخلاصي عارفانه در آن موج مي زند و هم تکاپو و ستيز و حرکت حماسه در آن نيرومند و نظرگير است( ياحقي، 1379، ص 208).
يکي از موتيف هاي( Motif)(2) شعر عاشورايي، « خود اتّهامي» يا « محاکمات دروني» شاعر در اين نوع اشعار مي باشد. شعر عاشورايي را با نگاهي به اين عنصر هشدار دهنده بررسي مي کنيم.
اصولاً نه تنها در شعر انقلاب، بلکه در اکثر اشعار منتسب به ادبيات عاشورايي عنصر حزن و اندوه سرايندگان اين گونه اشعار کاملاً از فضاي آن احساس مي شود. گويا « لقد خلقنا الانسان في کبدٍ»(3) در مورد شيعه مصداق بيشتري دارد. قسمت اعظم اين تأثر و تأسف درباره ي محتواي فرهنگ عاشورا، يعني بازتاب « چه شد؟» و سهم ديگر آن مربوط به پيام اين حماسه، يعني « چه بايد کرد؟» مي باشد.
اندوه حاصل از وقايع فجيع انساني از آن اکثريت مردم است؛ ولي آنچه انديشمندان مسلمان بويژه نخبگان شيعه را به واکنش وامي دارد، دردي است که عوام مردم شدت آن را کمتر احساس مي کنند؛ اينکه شيعه فقط داعيه ي شيعه بودن را يدک بکشد و تکليف خود را در قبال مصايب، گريبانگير خود نداند و يا دانسته به آن پشت پا بزند، بيداران عالم شيعه را بيشتر متألم و معذب مي کند. از اينجاست که شاعر متعهّد عاشورايي در زير فشار همين اندوه ناشي از غفلت و ناآگاهي شيعه از آنچه گذشت و از آنچه مي گذرد، زبان به سرزنش خود، شيعه و در نهايت عالم بشريت گشوده، خويشتن خود و به تبع آن انسانيت را به محاکمه مي کشد. شاعر مسئوليت شناس، خود را شريک جرم جنايتکاران تاريخ مي داند و شيعه و بشريت را متهم به ياري ظالمان تاريخ مي کند؛ بنابراين « خود اتّهامي» يا « محاکمات دروني» در خصوص ادبيات عاشورايي بيشتر در مورد پيام آن، يعني « چه بايد کرد؟» جلوه ي هنري مي يابد.
به طور کلي « خود اتّهامي» در شعر عاشورايي به دو شيوه ي زير اعمال شده است:
شاعر خود و همکيشان خود و سرانجام مردم وظيفه شناس دنيا را به خاطر عدم توجه به فاجعه هاي بشري پيرامون خود، عدم تأثر از درد و رنج همنوعان، ياري نکردن مظلومان عصر حاضر در برابر زورگويان غاصب و در يک کلام بي التفاتي به حوادثي که امروز ارتباطي با مرام سالار شهيدان دارد، به پاي ميز محاکمه مي کشد. نمونه ي بارز آن عدم احساس مسئوليت در برابر قيام بر حق مردم مسلمان فلسطين عليه صهيونيست هاي بي هويت است. اين محاکمات دروني گاهي صريح و زماني نيز به صورت ضمني از محتواي سخن شاعر به گوش مي رسد.« حميد سبزواري» که به صورت هنرمندانه و زيبا، پيوندهاي عميق بين حماسه ي کربلا و انقلاب اسلامي و پايداري مردم فلسطين را به تصوير کشيده است، با زباني صريح اينگونه خود را در گرفتاري برادران فلسطيني خود، متهم کرده است:
... از هر کران بانگ رحيل آيد به گوشم
بانگ از جرس برخاست، واي من خموشم
( احمدي و ديگران، 1383، ص 75)
از ديگر مصاديق اين موتيف، بي عنايتي به مرام والاي شهيدان و جانبازان بويژه در طول هشت سال دفاع مقدس است و اين زماني التهاب دل شاعر را به اوج مي رساند که انسانيت، خود شاهد چنين فداکاري و ايثارگري هاست. ساعد باقري از شاعران و نويسندگان انقلاب در مجموعه ي « نجواي جنون» در اين خصوص به محاکمه دروني خود پرداخته است:
سنگين شد اي دل، دل من، بار گناه من و تو
صبح آمد اما نشد صبح، شام سياه من و تو
فردا که گل زخم ها را عشّاق شاهد بگيرند
وا حسرتا، نيست اي دل زخمي گواه من و تو
( همان، ص 151)
شادروان، محمدرضا آقاسي در مهجوريت شهيد و فرهنگ شهادت چه زيبا گفته است:
گفت: فحشا در کجا آيد پديد؟
گفتمش: در کوچه هاي بي شهيد
بي شهيدانند بي سوز و گداز
بر سر سجاده هاي بي نماز(4)
گاهي يادآوري مظلوميت ها و فقر و نداري و مشقّت هاي ايام گذشته شهيد در عهد حيات خويش، انگيزه اي براي خوداتّهامي شاعر انقلاب مي شود. محمدرضا عبدالملکيان شاعر نهاوندي در بيان مظلوميت هاي شهيد کوچک، چه خوش به سرزنش خويشتن خويش همّت گمارده است:
مظلوم کوچک من، با نان بيات شبانه/ چاشت مي کرد / و با گيوه هاي خيس/ زمستان سنگين شهر را به مدرسه مي رفت/ و در سرماي استخوان سوز بازگشت مدرسه/ پاهاي کوچکش، چنان بر پايه هاي کرسي گره مي خورد/ که غمي نا به هنگام، تمام دلم را در خود مي فشرد/ اندوهم باد/ که انگشتان کوچکش را/ بيش از آن که سپيد ديده باشم/ کبود ديده بودم( سنگري و ديگران، 1378، ص 105).
محاکمه بشريت و خوداتّهامي شاعر در پيدايش و شکل گيري حماسه عظيم حسيني در کربلا و ديگر حوادثي که منشأ کربلايي داشته اند. در اين رويکرد سخنگويان عاشورايي با استفاده از ويژگي نا به جايي زبان، نه تنها خود، بلکه تمام آفرينش را در بروز چنين حوادثي مذمّت مي کنند و آن را با رشته نامرئي اندوه چنان به غفلت شيعه در مقاطع مختلف و حسّاس ديني و مذهبي امروز پيوند مي دهند که دلتنگي خفيف آنها بر در دل هاي خفته مي کوبد:
بلا هم به معناي رنج و محنت است، هم به معناي آزمايش و امتحان، کربلا ( کرب و بلا) نيز آميخته اي از عظيم ترين رنج ها و محنت ها و بزرگ ترين آزمايش تاريخي براي اهل حق و باطل است( محدثي، 1378، ص 75).
اگر باور داشته باشيم که « کل يومٍ عاشورا و کل ارض کربلا» است، بايد ايمان بياوريم بر اينکه نبرد عاشورا از نظر امتداد، طولاني ترين درگيري با ستم و باطل و جبهه ي گرم و درگيري عاشورا هميشه داير است. پيروان حسين عليه السلام وارثان خط سرخ جهاد و شهادتند و از همين جاست که نبايد پرچم کربلا را زمين بگذارند؛ چرا که همين جوهر تشيع در بعد سياسي است.
شاعر متعهد از اينکه شيعه، امروز ادّعاي ياري سالار شهيدان در ميدان کربلاي ديروز را دارد، خود و او را متوجه اين موضوع مي کند که:
شيعه ي بي درد، زخم بي نمک
بس کني« يا ليتني کنت معک» کربلا غوغاست ساز و برگ کو؟
ظهر عاشوراست شور مرگ کو؟
ظهر عاشورا « فأين تذهبون»؟
« لم تقولون ما لا تفعلون»(5)
محبتي که در دل شيعيان و دوستداران شهيد کربلاست، بجاست که آنان را به همرنگي و همسويي و سنخيت فکري، اخلاقي و علمي با مولايشان بکشد و در گفتار و کردار، شيعه ي حسيني باشند، نه تنها در ادّعا و شعار(همان، ص 265).
محمدعلي معلم در مجموعه ي « رجعت سرخ ستاره» دردمندانه از بي دردي خود و ديگران مي نالد و حاشيه نشيني را گواه حقارت روح مي خواند:
... من با حسين از کربلا شبگير کردم
من زخم خوردم، صبر کردم، دير کردم
بي درد مردم ما خدا، بي درد مردم
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسين عليه السلام افتاد و ما بر پاي بوديم
زينب اسيري رفت و ما بر جاي بوديم
از دست ما بر ريگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند
در برگ ريز باغ زهرا برگ کرديم
زنجير خاييديم و صبر مرگ کرديم
چون ناکسان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان اين خون تا قيامت ماند بر ما
( سنگري و ديگران، 1378، ص 115).
نويسنده: فريدون شيرازي
پي نوشت ها :
*مدرس دانشگاه آزاد اسلامي و مراکز پيش دانشگاهي عجب شير.
1. براي آگاهي بيشتر ر.ک به: کتاب هاي ادبيات فارسي دوره ي متوسطه، فصل ادبيات پايداري.
2. موتيف، موضوع يا عنصري است که در يک شعر يا در آثار کسي يا در يک نوع ادبي يا در کل ادبيات يک کشور، تکرار مي شود( براي آگاهي بيشتر ر.ک به : سيروس شميسا؛ سبک شناسي شعر؛ ص 358).
3. بلد: 4.
4. برگرفته از مثنوي« شيعه نامه» شادروان محمدرضا آقاسي؛ روزنامه کيهان، 71/6/12.
5. همان.
منبع : نشريه كنگره امام حسين عليه السلام و مقاومت ج