دستی بزن به زبری روی زبان مشک
خـالیست از فــرات و ترنم دهـان مشک
دیگـر امید روشـنی از سـوزشش مگیر
سـرخ است وبی ستاره سو دیدگان مشک
داغ طلـوع چـهـره ی بی رحــم تشنگـی
پر بود از کـویر وســراب آسمــان مشک
در آســـتان خـشـک گـلـو اسـتخـوان مشک
درآن نگاه یکسـره هر لـحظه می نشست
تیری به قـلـب تشــنه لبی از کـمان مشک
دســتی رسـید وخـلـوت او را بلـند کـرد
در ازدحــام آیـنـه هـا رفـت جـان مشک
گـردی بلند شـد و سواری زپشت نخل...
پر شـد زعـطـر یاس و سـپیده نهان مشک
یک ناگهـان و عـلقـمـه و نـور آفـتـاب
شـرمـنده بـود مـاه از آن ناگـهـان مشک
منبع : رضا محمدی