قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شهادت خاندان نبوت (علیهم السلام)

پس از شهادت اصحاب پاكباز و روشن ضمير امام ، رادمردان خاندان پيامبر چون هُژبرانى خـشـمـگـيـن بـراى دفاع از ريحانه رسول خدا و حمايت از حريم نبوت و بانوان حرم ، بپا خـاسـتـنـد. نـخـستين كسى كه پيش افتاد، شبيه ترين شخص از نظر صورت و سيرت به پيامبر، على اكبر( عليه السّلام ) بود كه زندگى دنيوى را به تمسخر گرفت ، مرگ را در راه كرامت خود برگزيد و تن به فرمان حرامزاده فرزند حرامزاده نداد.
هنگامى كه امام ، فرزند را آماده رفتن ديد، به او نگريست در حالى كه از غم و اندوه ، آتش گرفته و در آستانه احتضار قرار داشت . پس محاسن خود را به طرف آسمان گرفت و با حرارت و رنجى عميق گفت :
((پروردگارا! بر اين قوم شاهد باش ، جوانى به سوى آنان روانه است كه شبيه ترين مـردم از نـظـر خـلقـت و خـو و منطق به پيامبرت است ، و ما هر وقت تشنه ديدار رسولت مى شـديم در او مى نگريستيم . پروردگارا! بركات زمين را از آنان بازدار و آنان را فرقه فرقه ، دسته دسته و مخالف هم قرار ده و هرگز حاكمان را از آنان خشنود مكن . آنان ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند، ليكن براى جنگ بر ضد ما آماده گشتند)).
صفات روحى و جسمى پيامبر بزرگ در نواده اش على اكبر( عليه السّلام ) مجسم شده بود و همين افتخار او را بس كه آينه تمام نماى پيامبر باشد.
امام قلبش از فراق فرزند به درد آمد و بر ابن سعد بانگ زد: ((چه كردى ! خدا پيوندت را قطع كند! كارت را مبارك نگرداند! و بر تو كسى را مسلط كند كه در رختخوابت تو را به قتل برساند! همانگونه كه پيوند و رحم مرا قطع كردى و رعايت خويشاوندى مرا با پـيامبر نكردى ، سپس حضرت ، اين آيه را تلاوت كردند:(اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوْحاً وَآلَ اِبْر اهِيمَ وَآلَ عِمْر انَ عَلَى الْع الَمِينَ ذُرِّيَّةَ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ). (1)
((خـداونـد آدم و نـوح و خـانـدان ابـراهـيـم و خـانـدان عمران را بر جهانيان برگزيد، آنان فـرزنـدان (و دودمـانـى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت ،) بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند شنوا و داناست )).
امـام ( عـليـه السـّلام ) غرق در رنج و اندوه ، پاره جگر خود را بدرقه كرد و بانوان حرم به دنبال حضرت ، مويه شان بر شبيه پيامبر ـ كه به زودى شمشيرها و نيزه ها اعضاى بدن او را به يغما خواهند برد ـ بلند بود. آن رادمرد با هيبت پيامبر، قلبى استوار و بى هـراس ، شجاعت جدّش على ( عليه السّلام )، دليرى عموى پدرش حمزه ، خويشتندارى حسين و بـا سـرافـرازى بـه رزمگاه پا گذاشت و در حالى كه با افتخار، رجز مى خواند، وارد مـعـركـه شـد: ((مـن ، عـلى بـن حـسـيـن بن على هستم . به خداى كعبه سوگند! ما به پيامبر نـزديـكـتـر هـستيم . به خدا قسم ! فرزند حرامزاده ميان ما حكم نخواهد كرد)). (2)
آرى اى پـسر حسين ! اى افتخار امت و اى پيشاهنگ قيام و كرامت امت ! تو و پدرت به پيامبر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليه و آله ) و به منصب و مقامش ـ از اين زنازادگان كه زندگى مسلمين را به دوزخى تحمل ناپذير بدل كردند ـ شايسته تر و سزاوارتر هستيد.
عـلى اكـبـر( عـليـه السـّلام ) در رجـزش عـزم نـيرومند و اراده استوار خود را بازگو كرد و تـاكـيـد نـمـود مـرگ را بـر خـوارى ، تن دادن به حكم زنازاده پسر زنازاده ، ترجيح مى دهد.اين ويژگى را حضرت از پدرش ؛ بزرگ خويشتنداران عالم به ارث برده بود.
افـتـخـار بـنـى هـاشـم ، بـا دشـمـنـان درآويـخـت و بـا شـجـاعـت غـيـر قابل وصفى كه ارائه كرد، آنان را وحشت زده نمود. مورخان مى گويند: ((على آنان را به يـاد قـهـرمانيهاى اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) كه شجاعترين انسانهاست كه خدا خلق كرده انداخت و بجز مجروحان ، يكصد و بيست سوار را به هلاكت رساند)). (3)
تـشنگى بر حضرت غلبه كرد و ايشان را رنجور نمود، پس به سوى پدر بازگشت تا جـرعـه اى آب طـلب كـنـد و بـراى آخرين بار با او وداع نمايد. پدر با حزن و اندوه از او استقبال كرد. على گفت :
((اى پدرم ! تشنگى مرا كشت و سنگينى آهن از پايم انداخت . آيا جرعه آبى به دست مى آيد تا بدان وسيله بر دشمنان نيرو بگيرم ؟)).
قلب امام از محنت و درد آتش گرفت و با چشمانى اشكبار و صدايى نرم ، بدو گفت :
((واغـوثـاه ! چه بسيار زود جدت را ديدار خواهى كرد و او به تو جامى خواهد نوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد)).
سـپـس زبـان او را بـه كـام گـرفـت و مـكـيد تا تشنگى خود را نشان دهد، زبانش از شدت تشنگى چون صفحه سوهان بود، امام خاتم خود را به فرزند داد تا در دهان گذارد.
ايـن صـحـنـه دهـشـتناك ، از دردآورترين و تلخ ‌ترين مصايب حضرت بود كه پاره جگر و فرزند برومند خود را چون ماه شب چهارده در اوج شكوفايى چنين زخمى و خسته و از شدت تـشـنـگـى در آسـتـانـه مرگ ببيند، زخم شمشيرها تن او را پوشانده باشد، ليكن حضرت نتواند جرعه آبى در اختيار او قرار دهد و بدو يارى رساند.
حجة الاسلام ((شيخ عبدالحسين صادق )) در اين باره چنين مى سرايد:
((از تشنگى خود نزد بهترين پدر شكايت مى كند، ولى شكايت سوز جگر خود را نزد كسى برد كه خود به شدت تشنه بود، همه جگر و درونش چونان اخگرى سوزان بود و زبانش از تـشـنـگـى مانند صفحه سوهان خشك و خشن شده بود. پدر بر آن شد تا آب دهان خود را به پسر دهد، البته اگر آب دهانى نيز مانده و نخشكيده باشد)). (4)
افتخار بنى هاشم به ميدان نبرد بازگشت ، زخمها او را از پا انداخته و تشنگى قلبش را رنـجـور كـرده بـود، ليـكـن بـه هيچ يك از دردهاى طاقت فرساى خود توجهى نداشت . همه انـديـشه و عواطفش متوجه تنهايى پدرش بود؛ پدرى تنها در محاصره گرگان درّنده اى كـه تـشـنـه خـون او بـودند و مى خواستندبا ريختن خونش به پسرمرجانه نزديك شوند. على بن حسين با رجز ذيل در برابر دشمنان ظاهر شد:
((در جـنـگ ، حقايقى آشكار شد و پس از آن ، صداقتها روشن گشت . به خداوند، پرورگار عـرش سـوگـنـد! رهـايـتـان نـخواهيم كرد تا آنكه شمشيرها را در نيام كنيد)). (5)
حقايق جنگ آشكار گشته و اهداف آن براى دو طرف روشن شده بود. امام حسين ( عليه السّلام ) بـراى از بـيـن بـردن فـريـب اجـتـمـاعـى و تضمين حقوق محرومان و ستمديدگان و ايجاد زنـدگـى كـريـمـانـه اى براى آنان مى جنگيد؛ و امّا ارتش امويان براى بنده كردن مردم و تبديل جامعه به باغستانى براى امويان ـ تا تلاشهاى آنان را به يغما ببرند و آنان را به هر چه مى خواهند مجبور كنند ـ مى جنگيد.
عـلى بـن حـسـيـن دررجـزخوداعلام كردبراى پاسدارى ازاهداف والا و آرمانهاى عظيم ،همچنان خواهدجنگيدتاآنكه دشمن عقب نشيند و شمشيرها را غلاف كند.
فـرزنـد حـسـيـن بـا دلاورى بى مانندى به نبرد پرداخت تا آنكه دويست تن از آنان را به هـلاكـت رسـانـد (6) و از شـدت خـسـارات و تـلفـاتـى كـه ارتـش ‍ امـويـان مـتحمل شده بود، ضجه و فريادشان بلند شد. در اين هنگام ، خبيث پست ((مرة بن منقذ عبدى )) گـفـت : ((گـناهان عرب بر دوش من اگر پدرش را به عزايش ‍ ننشانم )). (105) و بـه طـرف شـبـيـه رسول خدا تاخت و ناجوانمردانه از پشت با نيزه ضربتى به كمرش زد و با شمشير، سرش را شكافت . على دست در گردن اسب كرد به اين پندار كه او را نـزد پـدرش بـازخـواهـد گـرداند تا براى آخرين بار وداع كند، ليكن اسب او را به طـرف اردوگـاه دشمن برد و آنان على را از همه طرف محاصره كردند و با شمشيرهايشان او را قطعه قطعه كردند تا آنكه انتقام خسارات و تلفات خود را بگيرند.
على صدايش را بلند كرد:
((سـلامـم بـر تـو بـاد اى ابـاعـبـداللّه ! ايـنـك ايـن جـدم رسول خداست كه مرا با جام خود نوشاند كه پس از آن تشنه نمى شوم ، در حالى كه مى گفت : براى تو نيز جامى ذخيره شده است )).
بـاد، ايـن كـلمـات را بـه پـدرش رسـاند، قلبش پاره پاره شد. بند دلش از هم گسيخت ، نـيـرويـش فرو ريخت ، قدرتش را از دست داد. در آستانه مرگ قرار گرفت و شتابان خود را بـه فـرزنـد رسـانـد، گـونـه بـر گونه اش گذاشت . پيكر پاره پاره فرزند بى حركت بود، امام با صدايى كه پاره هاى قلبش را در خود داشت و چشمانى خونبار مى گفت :
((خـداونـد قـومـى را كـه تـو را كـشـتـنـد، بـكشد، پسرم ! چقدر آنان بر خداوند و هتك حرمت پيامبر، جسارت دارند! پس از تو، خاك بر سر دنيا باد)). (7)
عباس ( عليه السّلام ) در كنار برادرش بود، با قلبى آتش گرفته و پاره پاره از رنج و درد از مصيبتى كه بر سرشان آمده بود. چرا كه پسر برادرش ـ كه يك دنيا فضيلت و افتخار بود ـ به شهادت رسيده بود. چقدر اين فاجعه هولناك و چقدر مصيبت دهشتناكى است !
نـواده پـاك مـصـطـفـى ، زيـنب ( عليها السّلام ) شتابان خود را بر سر پيكر پسر برادر رسـانـد، خود را بر آن انداخت و در حالى كه با اشك خويش شستشويش مى داد، بانگ مويه سر داده بود و مى گفت :
((آه اى پسر برادرم ! آه اى ميوه دلم !)).
ايـن صـحنه حزن آور در امام تاءثير كرد، پس شروع كرد به تسليت گفتن به خواهر، در حالى كه خود امام در حالت احتضار بود و دردمندانه مى گفت :
((پسرم ! پس از تو خاك بر سر دنيا)).
يـا ابـاعـبداللّه ! خداوند بر اين حوادث دهشتبارى كه صبر را به ستوه آوردند و كوهها را لرزانـدنـد، پـاداشـت دهد. در راه اين دين مبين كه گروهى جنايتكار اموى و مزدورانشان آن را به بازى گرفته بودند، شرنگ به كامت رفت و مصيبتها كشيدى .

شهادت آل عقيل

رادمـردان بـزرگـوار از آل عقيل براى دفاع از امام مسلمين و جانبازى در راه او تمسخر زنان بر زندگى و تحقيركنندگان بر مرگ ، بپاخاستند. امام شجاعت و شوق آنان را به دفاع از خود دريافت ، پس فرمود:
((پـروردگـارا! قـاتـلان آل عـقـيـل را بـكـش ، اى آل عقيل پايدارى كنيد كه وعده گاه شما بهشت است )). (8)
آنـان بـه دشـمـن زيـانـهـاى جـبران ناپذيرى وارد ساخته و چونان شيران شرزه به قلب دشمن زدند و با عزم نيرومند و اراده استوار خود بر تمام بخشهاى سپاه دشمن سر بودند. نـُه تن از آن رادمردان پاك و افتخار خاندان نبوى به شهادت رسيدند. شاعر درباره آنان مى گويد:
((اى چـشـم ! خـون بـبـار و نـاله سـر ده و اگـر مـويـه مـى كـنـى بـر خـانـدان رسـول مـويـه كـن . هـفـت تـن از فـرزنـدان عـلى و نـه تـن از فـرزنـدان عقيل به شهادت رسيدند)). (9)
ارواح پـاك آنـان بـه مـلكـوت اعـلى پـيـوسـت و بـه فردوس برين كه جايگاه پيامبران ، صدّيقان و صالحان است . ـ و چه خوب همراهانى هستند ـ وارد شد.
شهادت فرزندان امام حسن (علیه السلام)
رادمـردان از فـرزنـدان امـام حـسـن ( عليه السّلام ) براى دفاع از عموى خود و يارى او با قلبى خونبار از مصايب حضرت ، بپاخاستند. يكى از اين دلاوران ، قاسم بن حسن بود كه مـورخـان در وصـفـش گـفـتـه انـد: چـون مـاه شـب چهارده بود. امام او را تغذيه روحى كرده و پـرورش داده بـود تـا آنـكـه يـكـى از نـمـونـه هـاى عـالى كمال و ادب گشت . قاسم و برادرانش از محنت و مصيبت عمويشان باخبر مى شدند و آرزو مى كـردنـد اى كـاش بـتـوانـنـد ضـربات دشمن را با خون و جان خود به تمامى ، دفع كنند. قاسم مى گفت : ((امكان ندارد عمويم كشته شود و من زنده باشم )). (10)
قـاسـم نـزد امـام آمـد تـا اذن جـهاد بگيرد. حضرت او را دربرگرفت در حالى كه چشمانش اشكبار بود ولى اجازه نداد به ميدان رود، جز آنكه قاسم همچنان پافشارى مى كرد و دست و پـاى امـام را مـى بـوسـيـد تـا اجازه او را دريافت كند. پس ‍ حضرت اذن داد و آن پيشاهنگ فـتـوت اسـلامـى ، راه رزمـگـاه را پـيـش گرفت و براى تحقير آن درندگان ، زره بر تن نـكـرد. سـرهـا را درو مى كرد و گُردان را به خاك مى انداخت ، گويى مرگ مطيع اراده اش بـود. در حـيـن جـنگ ، بند نعلينش ـ كه از آن لشكر باارزشتر بود ـ كنده شد. زاده نبوت ، نـپـسـنديد كه يكى از پاهايش ‍ بدون نعلين باشد، پس ، از حركت باز ايستاد و به بستن بـنـد آن پـرداخـت و ايـن حـركت در حقيقت تحقير آنان بود. سگى از سگان آن لشكر به نام ((عـمرو بن سعد ازدى )) اين فرصت را غنيمت شمرد و گفت :((به خدا بر او خواهم تاخت )). ((حميد بن مسلم )) بر او خرده گرفت و گفت :
((پناه بر خدا! از اين كار چه نتيجه اى خواهى برد؟! اين قوم كه هيچ يك از آنان را باقى نخواهند گذاشت ، براى او كافيست و نيازى به تو نيست )).
ليـكن آن پليد توجهى به گفته اش نكرد و پيش تاخت و با شمشير ضربتى بر سر او زد. قـاسـم چـون سـتـاره اى بـه خـاك افتاد و در خون سرخش غوطه زد و با صداى بلندى فرياد زد:
((اى عمو! مرا درياب !)).
مـرگ از ايـن صدا براى امام سبكتر بود، بند دلش از هم گسيخت و از اندوه و حسرت جانش بـه پـرواز درآمـد و بـه سـرعـت بـه طـرف پـسـر بـرادرش رفـت ، پـس ‍ قـصـد قـاتـل او كـرد و با شمشير ضربتى به او زد. عمرو دستش را بالا آورد و شمشير آن را از آرنـج قـطـع كـرد و خـودش بـه زمـيـن افـتـاد. سـپـاهـيـان اهـل كـوفـه براى نجات او پيش تاختند ولى آن پست فطرت ، زير سم ستوران به هلاكت رسـيـد. سـپـس امـام مـتـوجـه فـرزنـد بـرادر گـشت و او را غرق در بوسه كرد. قاسم چون كـبـوتـرى سربريده دست و پا مى زد و امام قلبش فشرده مى شد و با جگرى سوخته مى گـفـت : ((از رحـمـت خـدا دور بـاشند قومى كه تو را كشتند! خونخواه تو در روز قيامت جدت خـواهـد بـود. بـه خـدا بر عمويت گران است كه او را بخوانى و پاسخت ندهد، يا پاسخت دهد، ليكن به تو سودى نبخشد. اين روزى است كه خونخواه آن بسيار و يار آن كم است )). (11)
امـام پسر برادرش را بر دستانش بلند كرد. قاسم همچنان دست و پا مى زد. (12) تـا آنـكـه در آغـوش امـام جـان باخت . حضرت او را آورد و پهلوى پسرش على اكبر و ديـگـر شـهـداى گـرانـقـدر خـاندان نبوت گذاشت ، به آنان خيره شد، قلبش به درد آمد و عـليـه خونريزان جنايتكارى كه خون خاندان پيامبرشان را مباح كرده بودند، دست به دعا برداشت :
((پـروردگـارا! همه را به شمار آور، كسى از آنان را فرومگذار و آنان را هرگز نيامرز. اى عـمـوزادگـانـم ! پايدارى كنيد؛ اى اهل بيتم ! پايدارى كنيد. پس از امروز، هرگز روى خوارى را نخواهيد ديد)). (13)
پـس از آن ، عـون بـن عـبـداللّه بـن جعفر و محمد بن عبداللّه بن جعفر ـ كه مادرشان بانوى بـزرگـوار نـواده پـيـامـبـر اكـرم زيـنـب كـبـرى بـود ـ بـراى دفـاع از امـام و ريـحـانـه رسـول خـدا بـپـاخـاسـتند و به شرف شهادت نايل شدند. پس از آنان از خاندان نبوت جز بـرادران امـام و در راءسـشـان عـبـاس ، كـسى باقى نماند. عباس در كنار برادر به عنوان نـيـرويـى بـازدارنـده عمل مى كرد و ايشان را از هر حمله و تجاوزى حفظ مى نمود و شريك تمامى دردها و رنجهاى برادر بود.

پي نوشت :

1- سوره آل عمران ، آيه 33 ـ 34.
2- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 293:
انـا عـلى بـن الحـسـيـن بـن على
نحن و رب البيت اولى بالنبى
تاللّه لايحكم فينا ابن الدعى
3- مـقـتـل خوارزمى ، ج 2، ص 30.
4-
يشكو لخير اءب ظماءه وما اشتكى
ظماء الحشا الاّ الى الظامى الصدي
كل حشاشته كصالية الغضا
ولسانه ظماء كشقة مبرد
فـانـصـاع يـوثـره عـليـه بـريقه
لو كان ثمة ريقه لم يجمد
5- حياة الامام الحسين ، ج 3، ص 247:
الحرب قد بانت لها حقائق
وظهرت من بعدها مصادق
واللّه رب العرش لانفارق
جموعكم او تغمد البوارق
6- مـقـتـل خوارزمى ، ج 2، ص 31.
7- مقتل مقرّم ، ص 316.
8- نسب قريش ، ص 57.
9- حياة الامام الحسين ، ج 3، ص 249.
10- المعارف ، ص 204:
عـيـن جـودى بـعـبـرة وعـويـل
وانـدبـى ان نـدبـت آل الرسول
سـبـعـة كـلهـم لصـلب عـلى
قـد اصـيـبـوا وتـسـعـة لعقيل
11- حـياة الامام الحسين ، ج 3، ص 255.
12- البداية والنهايه ، ج 8، ص 186.
13- حياة الامام الحسين ، ج 3، ص 256.


منبع : زندگاني حضرت ابوالفضل العباس (ع)
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه