چشم سیرابی ندیدم بر سراب افتاده باشد
روی خاک تیره جسم آفتاب افتاده باشد
ذوالفقاری در نیام زنگ بر دیوار!؟ هرگز!
نام توفان چیست وقتی از عتاب افتاده باشد
از تبلور میدرخشد مثل خورشیدی معلق
هر غباری از عبای بوتراب افتاده باشد
دیدهای آیا رگان بازوان جنگجویی
ناگهان هنگام جنگ از التهاب افتاده باشد
کس نمیفهمد غرور سربزیر زخمها را
جز علمداری که ناگاه از رکاب افتاده باشد
پیش چشمان تو تا شد آن سپهسالار در خود
آنچنان گویی که در آیینه تاب افتاده باشد
بهت (هل من ناصر ینصرنی) آیا دیدهای که
یک سوال ساده اینسان بیجواب افتاده باشد
روی دستان تو اصغر با گلویی عین مرمر
آه حق دارد دهان تیر آب افتاده باشد
سر میان تشت خون تصویر زیبایی ست مثل
عکس مهتابی که در جام شراب افتاده باشد
یک نفر در گوشه ویرانه است انگار مستی
گوشه میخانه با حال خراب افتاده باشد
از تنی بیسر که بین سم اسب و خاک صحرا
مثل گلبرگی که در لای کتاب افتاده باشد
میتوان حس کرد گاهی بین بوی خون و آتش
عطر سیبی را که در حوض گلاب افتاده باشد
فاتحان و شرمساری! کشتگان و سربلندی!
دیدهای جنگی بدین سان بیحساب افتاده باشد
«حدنگه دار» برای روضهخوانان کار سختیست
روی آل بیعبا چون بینقاب افتاده باشد
شد عرق از شرم بر پیشانی دریا ,بیابان
شرم آب است اینکه گاه از آسیاب افتاده باشد
منبع : اصغر عظیمی مهر