بگـذار گـریـه ، درد دلـم را ، دوا کـنـد
چشمـم نـظـر بـه قـافـلـه ی کـربـلا کـنـد
مـــا ه مـحــــرم آمــده تــا آفـتـاب هــــم
هــر بـامـــداد ، دیـده بـه انـدوه وا کـنـد
شایسته است هرکه دلش می طپـد به عشق
دل را درین فـضـای معـطر ، رهـا کـنـد
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
شـایــد نگــاه مـعـجــزه ، آن را دوا کـنـد
اینجا هـنـوز اصغر شش ماهه تشنـه است
ای کـاش چشم ِ حرمله قـدری خطا کـنـد
عـبـاس مـی رود کــه غـرور ِ فـرات را
بـا کــودکــان تـشـنـه جـگـر ، آشنـا کـنـد
زینب به خیمه چشم بـه راه است بـاز هم
شـایــد حسیـن ، زنـده بمانـد ، خـدا کـنـد
ظهر است وشیر ِ بیشه ی حیدر نمازخوان
غـیـر از خدا بـه او چـه کسی اقـتـدا کـنـد
فرصت کجاست تاکه به شمشیر کینه شمر
سـر از تـن ِ تـمـام ِ شـهـیـدان جـدا کـنـد
غیر از سر ِ حسین ، که قرآن ناطق است
دیگـر سری نمانده ، که بر نیزه ها کند
منبع : محمد روحانی ( نجوا کاشانی )