قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

برداشت دنیاگرایانه از قیام عاشورا

درآمد

از زمانی كه واقعه جانگذار عاشورا روی داده است تا به امروز، اندیشمندان بسیاری از جهان اسلام، درباره انگیزه ها و چرایی این قیام، سخن ها گفته اند و نوشته ها نوشته اند. اما در این میان، برخی با توجه به گرایش ها و وابستگی هایی كه به حاكمان معاصر خویش داشته اند، به برداشت های تحریف آلود و وارونه از قیام كربلا، دست یازیده اند كه یكی از آن ها «نگاه دنیاگرایانه به نهضت عاشورا» است. این نوشتار در ابتدا به معرفی و نقد این دیدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قیام عاشورا از دیدگاه رهبر قیام پرداخته است.
یكی از دیدگاه های مهم اهل سنّت درباره فلسفه قیام عاشورا، برداشت دنیاگرایانه از نهضت اباعبداللّه علیه السلام است. این برداشت حتی از همان آغاز نهضت در برخوردهایی كه امام علیه السلام با برخی از بزرگان و افراد سرشناس در مدینه و مكه داشتند، به روشنی نمایان است. آنان به این گمان كه حسین بن علی علیه السلام برای دست یابی به ریاست و حكومت دنیوی قیام كرده، اما در ارزیابی خود برای دست یافتن به چنین هدفی، دچار اشتباه شده است، حركت حضرت را تخطئه كرده و در لباس خیرخواهی، كوشش می كردند امام علیه السلام را به هرشكل ممكن، از این سفر بازدارند؛ چرا كه می دانستند این حركت به شكست نظامی منجر خواهد شد و دست یابی به حكومت، خیالی بیش نیست. عبدالله بن عمر با چنین نگاهی چندین بار كوشید تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.(1) چنین اندیشه ای، محدود به عصر امام حسین علیه السلام نبود، بلكه در قرون بعدی نیز، برخی ازمورّخان واندیشمندان اهل سنّت ضمن تأیید و پذیرش و ترویج تفكر یادشده، به ارائه تفسیر سطحی و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله علیه السلام و در نتیجه، ارائه چهره ای منحرف و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. این گروه در اثر چنین نگاهی، كه برخاسته از محاسبات بشری است، بر این باورند كه نهضت امام علیه السلام یك حركت ابتدایی و نسنجیده در شرایط نامناسب زمانی صورت گرفته است؛ چون حسین علیه السلام آن چنان كه باید در ارزیابی قدرت حكومت و سنجش توان و جایگاه خویش دقت لازم نكرد. ازاین رو، بر اقدام امام علیه السلام خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بین مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامی پنداشتند. در این زمینه، برخی از آنان تا آن جا پیش رفته اند كه حركت امام را برای خود و اسلام و مسلمانان تا روز قیامت زیان بار دانسته اند.این نوشتار در ابتدا، به معرفی و نقد نمونه هایی از این اظهارنظرها می پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصیت نامه و دیگر بیانات امام حسین علیه السلام ، كه در مقاطع و مكان های مختلف این واقعه نوشته یا ایراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قیام كربلا، از دیدگاه آن حضرت، اشاره می نماید.
الف) قاضی ابوبكربن عربی اندلسی مالكی (م 543 ه.) مؤلف كتاب العواصم من القواصم ـ ضمن آن كه معتقد است امام حسین علیه السلام با قیام خود وحدت امت اسلامی را به هم زد و مردم به حكم فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله كه فرمود: «هركس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بكشاند، باید كشته شود، هركس كه می خواهد باشد» او را كشتند، هرچند او فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بود. بنابراین، حسین موافق شریعت جدش كشته شد! ـ در این باره می گوید:
«اگر حسین بن علی، كه بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریف ترین شخص و پسر شریف ترین شخص امت بود، در خانه خود می نشست یا به زراعت یا دامداری می پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق می كردند، از آنان نمی پذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلی الله علیه و آله می كرد، كه از انگیزش فتنه بیم داده بود، و به خاطر می آورد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از صلح حسن بن علی علیه السلام ستایش كرده و اگر او تنها به این نكته توجه می كرد كه حسن بن علی علیه السلام با آن همه نیروی نظامی خود حكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او می تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را به چنگ آورد؛ چنین حادثه تأسف باری هرگز رخ نمی داد.»(2)
ب) ابن تیمیه (م 728 ه.) نظریه جواز خروج حسین بن علی علیه السلام بر یزید را باطل می داند. وی بر این باور است كه مفسده چنین خروجی از مصلحتش بیش تر بوده و در خروج و قیام حسین هیچ گونه مصلحت دنیایی و دینی وجود نداشته است؛ چرا كه حسین علیه السلام آنچه را كه از كسب خیر و دفع شر در نتیجه قیامش به دنبال آن بود، به دست نیاورد و حتی با قیام و كشته شدنش خوبی كاهش یافت و بدی فزونی گرفت، بلكه قتل حسین از كارهایی بود كه فتنه های زیادی را دامن زد.(3)
وی در جای دیگر، در بحث مقایسه ای میان قتل عثمان و شهادت امام حسین علیه السلام می نویسد:
«بی تردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیش تر و گناه قتلش بیش تر از گناه كشتن كسی است كه حاكم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما برای دستیابی به حكومت خروج كرده است؛ چرا كه عثمان از خود صبر پیشه كرد و برای حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!...»(4)
ج) ابن كثیر (م 774 ه.) دركتاب البدایة و النهایة در فصلی با عنوان «قصة الحسین بن علی و سبب خروجه باهله من مكة الی العراق فی طلب الامارة و كیفیة مقتله»(5) به جریان قیام كربلا پرداخته است. وی در عنوان یاد شده، هدف نهضت امام حسین علیه السلام را طلب حكومت و دستیابی به قدرت (طلب الاماره) بیان نموده و با این سخن، به این قیام ماهیتی سیاسی، دنیوی داده است.
د) ابن خلدون (م 808 ه.) دیدگاه خویش را درباره قیام امام حسین علیه السلام چنین بیان می كند:
«... حسین دید كه قیام بر ضد یزید به سبب فسق وی واجب و ضروری است، به ویژه بر كسی كه توانایی چنین قیامی را داشته باشد. او گمان كرد خود به سبب شایستگی و داشتن شوكت و نیرومندی، بر این امر تواناست. اما درباره شایستگی، هم چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بیش از آن هم لیاقت داشت، اما درباره شوكت اشتباه كرد!»(6)
ه.) شیخ محمد طنطاوی مصری (م 1277 ه.) درباره نهضت امام حسین علیه السلام می نگارد:
«حسین بن علی علیه السلام از روی خوش گمانی به كسانی كه گرد او جمع شده بودند و شدیدا او را برای قیام و قبضه كردن خلافت تحریك می كردند، اطمینان پیدا كرد. از این رو، قیام كرد، اما از طرفی قدرت و شوكت بنی امیه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریب كاری مردم عراق را كه در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!»(7)
و) عبدالوهاب نجار (م 1360 ه.ق) استاد دانشگاه الازهر مصر نیز درباره قیام اباعبدالله علیه السلام نظری شبیه دیدگاه طنطاوی دارد. وی می نویسد: «ظلم است كه گفته شود، یزید حسین بن علی را اجبارا به سوی عراق فرستاد؛ زیرا حسین با اختیار خود به عراق رفت. او به دو سبب فریب خورد: یكی آن كه، خیال كرد عراقیان كه دعوتش كردند او را یاری خواهند داد و دیگر آن كه، تصور كرد خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان مقام اجتماعی به او داده است كه می تواند در این مبارزه پیروز شود.»(8)
ز) محب الدین خطیب مصری (م 1389 ه.) در حواشی خود بر كتاب العواصم من القواصم ابن عربی، پس از بیان نظر و كوشش های برخی از كسانی كه می خواستند امام حسین علیه السلام را از سفر به عراق منصرف كنند، می نویسد:
«این همه كوششی كه افراد خیرخواه برای ممانعت از سفر حسین بن علی به كوفه كردند، بی نتیجه ماند. سفری كه برای خود و اسلام و امت اسلامی تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیان آور بوده و تمام این زیان ها به سبب جنایتی بود كه شیعیانش مرتكب شدند؛ زیرا آنان بودند كه از روی نادانی و غرور و حس فتنه انگیزی و ایجاد شر و اختلاف، حسین بن علی را برای قیام و سفر به عراق برانگیختند!»(9)

نقد و بررسی

این ها نمونه هایی از نگاه دنیاگرایانه برخی از مورّخان و اندیشمندان اهل سنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
اول این كه، این گروه مسأله تجاوز حاكمان یزیدی و بیعت خواهی اجباری آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند كه عاملان یزید در هر فرصتی كه پیش می آمد در پی قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زمانی كه حضرت در مدینه بودند و به سبب عدم پذیرش بیعت اجباری، مجبور به كوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شدند و چه در ایام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پایان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند. و این تهدید جانی هنگام خروج حضرت از مكه كه مورد تعقیب نظامیان مسلح حكومت قرار گرفتند و نیز زمانی كه سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهی حُرّ برای محاصره و جلب امام علیه السلام آمدند و از حركت ایشان به سوی كوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز علی رغم میل باطنی امام علیه السلام وی را در بیابانی خشك و بی پناهگاه فرود آوردند. چنان كه روز عاشورا هم هر چه حضرت برای جلوگیری از برخورد نظامی تلاش كردند، سودی نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدی تاریخ را آفریدند.
بنابراین، این دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان یزیدی را به حساب نیاورده اند یا نخواسته اند به حساب بیاورند، در درك و تحلیل انگیزه و ماهیت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواسته اند تشخیص دهند كه عامل اصلی این فاجعه، حكومت متجاوز و زیاده خواه یزید بوده است، نه حسین بن علی علیه السلام .
دوم این كه، از نگاه این نویسندگان، اساس قیام حسین بن علی علیه السلام برای به دست گرفتن حكومت بود و شكست آن هم مستند به سه چیز:
 1. اشتباه در ارزیابی نیروی كوفیان و میزان مساعدت آنان؛ 2. عدم توجه به عمق دشمنی بنی امیه با بنی هاشم؛ 3. غفلت از توان نظامی و قدرت تشكیلاتی سپاه یزید.
روشن است چنین برداشتی از نهضت عاشورا، ریشه در نگاه دنیاگرایانه به قیام عاشورا دارد. این گروه با چنین نگاهی، چون به بررسی گزاره های تاریخی درباره این نهضت پرداخته و به این نتیجه رسیده اند كه اوضاع و شرایط برای قیام حسین بن علی علیه السلام مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهی مردم كوفه را مقصر قلمداد نموده اند كه به امام علیه السلام وعده های فریبنده دادند و به آن عمل نكردند و زمانی حركت حسین علیه السلام را اشتباه پنداشته اند كه از یك سو، به وعده های پوچ كوفیان، با آن سوابق خیانت پیشگی و بی وفایی كه داشتند، اعتماد كرد و از سوی دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
روح این منطق و چنین اندیشه ای آن است كه قدرت مادی، كه تجسم امكانات و قوای زمینی است و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تكلیف و دغدغه مصلحت دین، فرع و حتی نادیده انگاشته شده است. از این رو، در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قوای مادی امام علیه السلام را اندك می بینند و هدف حضرت را نیز دستیابی به قدرت و حكومت می پندارند، حركت حضرت را، حركتی نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند كه در صورتی قیام حضرت معقول بود كه وی نیروی نظامی كافی و امكانات مادی فراوان در اختیار داشت! غافل از آن كه، امام علیه السلام از قدرت مادی و نظامی بنی امیه كاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنی این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود و سابقه بی وفایی مردم كوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان كه حضرت نه تنها آرا و نظریات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمی كرد، بلكه گاهی حتی به صراحت نظر آنان را تأیید می نمود؛ چون می دانست آنان به خاطر علاقه و محبتی كه نسبت به وی دارند، او را از سفر به عراق كه زندگی و مصالح دنیوی وی را به خطر می انداخت، بازمی دارند. اما حسین بن علی علیه السلام مصلحت دین و جامعه اسلامی را بر مصالح دنیوی خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وی بسیار خطیر بود، از این رو، نمی توانست برای حفظ مصالح دنیوی خود، اهل بیت علیهم السلام و یارانش، از مصالح دینی و اخروی چشم پوشی كند. به همین سبب بود كه نهضت حضرت از این بُعد مورد تحسین همگان قرار گرفت.(10) بنابراین، برداشت دنیایی از نهضت عاشورا، با تفكر حسینی، كه اصل را حتی با وجود خطر جانی انجام تكلیف می داند، ناسازگاری و تفاوت ماهوی دارد.
سوم این كه، چگونه می توان پذیرفت كه امام حسین علیه السلام برای طلب دنیا و ریاست طلبی قیام كرد، در حالی كه آن بزرگوار طبق آیه شریفه «اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرا» (احزاب: 33)؛ همانا خداوند می خواهد از شما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله پلیدی را ببرد و به شما پاكی كامل ارزانی دارد؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پلیدی است. آیه یاد شده، كه بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار متعدد اهل سنت درباره پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن از هرگونه پلیدی است كه از مهم ترین آن ها دنیادوستی و ریاست طلبی است. افزون بر این، اگر انگیزه حضرت از قیام مسلحانه، دستیابی به حكومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به یاری او نمی كردند، در حالی كه روایاتی حتی از طرق اهل سنت وارد شده است كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان به یاری حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل می كند كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّ ابْنِی هذا یَعنِی الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْیَنْصُرْهُ»(11)؛ همانا فرزند من حسین علیه السلام در زمینی از عراق كشته می شود. پس هركس از شما او را درك كرد، باید او را یاری كند.
چهارم این كه، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام علیه السلام در زمان نهضت و حتی پیش از آغاز آن در اواخر عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیت های حضرت، چنین دیدگاهی را به روشنی مردود دانسته است. گویا امام حسین علیه السلام فضای تبلیغاتی پس از شهادتِ خویش را می دید كه چگونه جنایت كاران اموی و قلم به مزدهای آنان و حتی نسل های بعد، كه تأمین و تضمین نان و آبشان در گرو تأیید و ترویج چنین افكار و برداشت هایی وارونه از نهضت عاشورا بوده است، این حادثه و اهداف آن را تحریف می كنند. از این رو، امام علیه السلام در سخنرانی هشداردهنده و نصیحت آمیز خود در سال های آخر حكومت معاویه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهای اسلامی، انگیزه های ریاست طلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیت های خویش علیه نظام حاكم اموی را این گونه رد می كنند:
«خدایا! تو می دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جویی در فرمانروایی و افزون خواهی در دستیابی به متاع ناچیز دنیا نبوده است.»(12)
همچنین حضرت در وصیت نامه خود به برادرش محمدبن حنفیه در مدینه (پیش از ترك این شهر) این اتهام را چنین ردّ می كنند: «من از روی سرمستی و گستاخی و تبه كاری و ستم گری از مدینه خارج نشدم.»(13)
بنابراین، با وجود چنین تصریحات و روشن گویی هایی از جانب خود حضرت درباره فلسفه حركت خویش، چگونه می توان ادعاهای غیرمستدل و سست دیدگاه مزبور را پذیرفت و نهضت امام علیه السلام را تخطئه كرد و زیر سؤال برد؟!
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین علیه السلام
از آنچه درباره دیدگاه و نگرش دنیاگرایانه به قیام امام حسین علیه السلام و نقد و بررسی آن گفته شد، روشن می شود كه این نظریه نه تنها در ارائه تفسیری روشن و جامع از انگیزه قیام امام حسین علیه السلام توفیقی نداشته است، بلكه تصویری وارونه و نامناسب با شأن رهبر قیام از نهضت كربلا ارائه داده است.یكی از عوامل مهم و شاخص این عدم توفیق را باید در عدم شناخت كافی نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت پیچیده حركت وی دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا تا حد زیادی پی ببرد، می بایست در گام نخست به شخصیت و مقام امام حسین علیه السلام شناخت كافی پیدا كند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت، كه در مقاطع مختلف قیام و حتی پیش از آغاز آن درباره انگیزه حركت خویش بیان كرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت پی ببرد.اكنون با این مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام علیه السلام ، كه درباره انگیزه قیام خویش به ترتیب زمانی ایراد نموده یا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسی قرار می دهیم و سپس، با استخراج فهرست وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت:
1. امام حسین علیه السلام در سال های آخر عمر معاویه، برای زیارت خانه خدا، عازم مكه شدند. حضرت در مكه در جمع گروهی از علما و نخبگان سایر مناطق اسلامی با ایراد خطبه ای شورانگیز و كوبنده ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تكلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در برابر پاسداری از كیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سكوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاست های دین ستیزانه حاكمان اموی انتقاد كرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت های خود علیه نظام ستمگر حاكم را، كه چند سال بعد در قالب یك نهضت خود را نشان داد، چنین اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَكُنْ ما كان مِنّا تَنافُسا فی سُلطان، و لا التماسا من فُضول الحُطام، ولكن لِنُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینك، و نُظهِر الاصلاحَ فی بلادك، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و یُعمَلَ بِفَرائِضِكَ و سُنَنِك و اَحكامِكَ»(14)؛ خدایا تو می دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاكمان اموی) به خاطر سبقت جویی در فرمان روایی و افزون خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلكه برای این است كه نشانه های دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاكنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشكار كنیم. می خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احكامت عمل شود.
از این جملات می توان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیت های امام حسین علیه السلام كه در عصر حاكمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار می رفت، استخراج كرد:
الف. احیای مظاهر و نشانه های اسلام اصیل و ناب محمدی صلی الله علیه و آله ؛
ب. اصلاح و بهبودی در وضع شهروندان؛
ج. مبارزه با ستمگران اموی جهت تأمین امنیت برای مردم ستمدیده؛
د. فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احكام و واجبات الهی.
2. امام حسین علیه السلام در وصیت نامه ای كه هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفیه برای وی نوشت، هدف از این حركت خود را چنین بازگو كرد: «انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَ لا بَطِرا و لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد صلی الله علیه و آله اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْكَرِ و اَسیرَبِسیرةِ جَدِّی محمد صلی الله علیه و آله و اَبی عَلیِ بنِ اَبِی طالِبٍ علیه السلام »(15)؛ من از روی سرمستی و گستاخی و تبه كاری و ستم گری از مدینه خارج نشدم، بلكه برای طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منكر كنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب عمل كنم.
و در جای دیگر می فرماید: «اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَكْرَهُ (اُنْكِرُ) الْمُنْكَرَ»(16)؛ خدایا من به معروف اشتیاق و از منكر تنفر دارم.
حضرت در این وصیت نامه اهداف ذیل را از قیام خویش تعقیب می كند:
الف. طلب اصلاح در امور امت پیامبر صلی الله علیه و آله ؛
ب. امر به معروف؛
ج. نهی از منكر؛
د. عمل به سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام .
3. امام علیه السلام در نامه ای كه در زمان اقامت خویش در مكه در پاسخ به نامه های اشراف و بزرگان كوفه، كه از حضرت برای آمدن به كوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قیام را چنین بیان فرمودند: «فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الاّ الحاكِمُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ اللهِ»(17)؛ به جانم سوگند، پیشوا كسی است كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا كند.
امام علیه السلام در این نامه، هدف از قیام را (مبارزه و جهاد بر ضد حكومت ستمگر بنی امیه تا براندازی آن و تلاش در جهت) برپایی حكومتی می داند كه رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را داشته باشد:
الف. به كتاب خدا حكم كند.
ب. عدالت را در جامعه حاكم كند.
ج. متدین و معتقد به دین خدا باشد.
د. خود را وقف خدا و اهداف الهی كند.
4ـ حسین بن علی علیه السلام در نامه ای كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم یاری و همراهی كرده است، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان می كند: «اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلی كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»(18)؛ من شما را به كتاب خدا و سنت پیامبرش می خوانم. همانا سنت (پیامبر صلی الله علیه و آله ) از بین رفته، و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بن مُطیع می فرماید: «اِنَّ اَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»(19)؛ كوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (كه با قیام مسلحانه) نشانه های حق احیا و بدعت ها نابود شود.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را می توان برای نهضت عاشورا استفاده كرد:
الف. دعوت و عمل به كتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ؛
ب. احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله كه از بین رفته است، وبرپایی مظاهر حق و حقیقت؛
ج. از بین بردن بدعت ها (كه جایگزین احكام خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله شده است.)
5. ابا عبدالله علیه السلام در خطبه ای كه پس از برخورد با حرّبن یزید ریاحی در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بیان كردند: «اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناكِثا لِعَهْدِالله، مُخالِفا لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ، كانَ حَقَّا عَلَی اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَیْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَیْ ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»(20)؛ ای مردم! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: كسی كه فرمانروای ستمگری را ببیند كه حرام خدا را حلال كرده و پیمان الهی را شكسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می كند، ولی در برابر او با كردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست كه او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید كه این ها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها كرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمین را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند و من شایسته ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
از این خطبه یا نامه، هدف از قیام سیدالشهدا علیه السلام را، مبارزه با افرادی كه ویژگی های زیر را دارا هستند، می توان دانست:
الف. فرمانبری از خدا را رها كرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند؛
ب. فساد را (در زمین) آشكار كرده اند؛
ج. حدود الهی را تعطیل كرده اند؛
د. بیت المال را به خود اختصاص داده اند؛
ه. حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام كرده اند.
6. پیشوای سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجیه حركت خویش چنین فرمودند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّی لاَ اَرَی الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَما»(21)؛ آیا نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل باز داشته نمی شود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگی را جز شهادت، و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمی بینم.
از این خطبه این اهداف را می توان استفاده كرد:
الف. ترویج حق و عمل به آن؛
ب. نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
نتیجه گیری و تحلیلی پیرامون اهداف و فلسفه قیام امام حسین علیه السلام
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصیت نامه امام حسین علیه السلام درباره اهداف و انگیزه های قیام عاشوراست، كه در مقاطع مختلف این حادثه نوشته یا ایراد فرموده اند. با اندكی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، می توان تمام این اهداف را در یك هدف جامع و كلی، یعنی «امر به معروف و نهی از منكر» خلاصه كرد. توضیح مطلب آن كه: اگر حضرت علت حركت خویش را مبارزه با اموری همچون شیطان محوری در عبادت و ترك خدامحوری در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، ظلم، فساد، بی عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن بیت المال مسلمانان و ... می دانند، تمام این امور حاكی از شیوع و فراوانی امری به نام «مُنْكَر» در جامعه اسلامی است، كه حضرت خود را موظف به نهی از آن می داند. و نیز اگر اباعبدالله علیه السلام جامعه اسلامی را به اموری از قبیل عمل به كتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، احیای مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودی وضع آنان و مسائلی از این قبیل، فرا می خواند، این مسأله نشانگر آن است كه امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست كم در حال نابودی است. بنابراین، در یك كلام می توان گفت: هدف از قیام امام حسین علیه السلام «امر به معروف و نهی از منكر» و احیای این فریضه بزرگ الهی است. از این رو، اگر حضرت از بیعت با حكومت یزید امتناع می كند به این دلیل است كه بیعت با چنین حكومتی مساوی با ترویج منكر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بیعت، نهی از منكر و ترویج معروف است.

 

نويسنده:محسن رنجبر

 

پی نوشت ها

1ـ ابومحمد احمد بن اعثم الكوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضوا، 1411 ه.، ج 5، ص 23ـ25 / ابوالمؤید موفق بن احمد المكی (اخطب خوارزم)، مقتل الحسین علیه السلام ، تحقیق: محمد السماوی، قم، دارالانوار الهدی، 1418، ج 1، ص 278ـ279 / ابوالقاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه (ابن عساكر)، ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسه المحمودی، 1398، ص 201.
2ـ ابوبكر بن العربی، العواصم من القواصم، تحقیق و تعلیق: محب الدین الخطیب، قاهره، المكتبة السلفیة، بی تا، ص 232ـ233.
3ـ ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم (الشهیر بابن تیمیه الحرانی الدمشقی الحنبلی)، منهاج السنة، قاهره، مكتبة الجمهوریة، بی تا، ج 2، ص 241ـ242.
4ـ همان، ج 2، ص 240.
5ـ ابوالفداء اسماعیل بن كثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق: مكتب تحقیق التراث، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، بی تا، ج 8، ص 160.
6ـ عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون (المقدمه)، بیروت، دارالمكتبة، 1413، ج 1، ص 228.
7ـ مجله رسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
8ـ عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الكرم الشیبانی، الكامل فی التاریخ، تحقیق: ابوالفدا، عبدالله القاضی، چ دوم، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1415، ج 3، پاورقی، صفحه446.
9ـ ابن عربی، همان، پاورقی صفحه 231.
10ـ ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب، تحقیق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن كثیر، 1406، ج 1، ص 277.
11ـ محب الدین احمد بن عبدالله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، قاهره، مكتبة القدسی، 1356، ص 146.
12ـ ابومحمد حسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرانی، تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله ، تصحیح: علی اكبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، 1384، ص 243.
13ـ ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
14ـ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 97، ص 79.
15ـ ابن اعثم كوفی، الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 329ـ330. و نزدیك به این تعابیر: ابوجعفر محمدبن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: یوسف محمد البقاعی، چ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل یاد شده امام علیه السلام اولاً این جملات را در پاسخ ابن عباس می فرمایند نه در جواب ابن حنفیه و ثانیا حضرت به صورت پاسخ شفاهی می فرمایند نه در قالب وصیت نامه. هم چنین در نقل ابن اعثم و به پیروی او خوارزمی، بعد از تعبیر «سیرة ابن علی بن ابی طالب» این عبارت اضافه شده است: «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین» كه به نظر می رسد بعدها جاعلین تعبیر یادشده را به فرمایش امام علیه السلام افزوده اند، چرا كه به اعتقاد برخی از محققان، «راشدین» اصطلاحی است كه استعمال آن بعد از عصر بنی امیه رایج شده است و هیچ نصی كه دلالت كند بر وجود چنین اصطلاحی پیش از زمان یاد شده، وارد نشده است. نكته دیگر آن كه مراد از این واژه، افرادی هستند كه بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله پی در پی و بدون فاصله به خلافت رسیده اند كه از جمله این افراد امام علی علیه السلام نیز می باشد. از این رو، دیگر معنا ندارد كه «راشدین» عطف بر اسم امام علیه السلام شود. بنابراین، چنین قراینی دلالت می كند كه بعدها این جمله به فرمایش امام علیه السلام اضافه شده است. در این باره: ر.ك: سید مرتضی عسگری، معالم المدرستین، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
16ـ ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمی، همان، ج 1، ص 270.
17ـ ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 284.
18ـ طبری، همان، ج 4، ص 266.
19ـ ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احیاء الكتب العربیة، 1960، ص 246.
20ـ طبری، همان، ج 4، ص 304ـ305 / احمدبن یحیی جابرالبلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زكّار و ریاض زركلی، بیروت، دارالفكر، 1417، ج 3، ص 381. وی خطبه یادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل كرده است. هم چنین ابن اعثم و خوارزمی این خطبه را با اندكی تفاوت در عبارات، در قالب نامه ای كه حضرت خطاب به اشراف و بزرگان كوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 81ـ82 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 381.
21ـ طبری، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمی، همان، ج 2، ص 7 (با اندك تفاوتی در عبارات؛ در این مأخذ به جای كلمه «شهادة» تعبیر «سعادة» آمده است.)


منبع : مجله معرفت
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه