قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زائران قبل و بعد از شهادت امام حسین (ع)

در مورد ويژگى زائران قبل از شهادت و پس از شهادت آن حضرت ، پيش از آنكه پيكرمقدّسش به خاك سپرده شود، به دو نكته اشاره مى رود:
الف زائران قبل از شهادت  
1 نخستين زائران پيش از شهادت فرشتگانند.
از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد:
(فرشتگان ، هزار سال قبل از آنكه نياى گرانقدرم حسين عليه السلام كربلا را شهادتگاه خويش قرار دهد، آن سرزمين را زيارت كردند.)

2 پيامبران خدا نيز، كربلا و شهادتگاه او را پيش از شهادتش ‍ زيارت كردند، در روايت است كه : (همه پيامبران ، پيش از آنكه آن ماه شب افروز، در كربلا دفن گردد، آنجا را زيارت كردند.)
3 سفينه نوح ، تاج و تخت سيّار سليمان ، گوسفند اسماعيل و آهوى گفتگو كننده با مسيح نيز هر كدام به سبكى خاصّ، شهادتگاه حسين عليه السلام را پيش از شهادت زيارت كردند.
4 چهارمين گروه زيارت كنندگان پيش از شهادت ، قهرمانان پاكباخته اى بودند كه به كوى او شتافته و به امامت و پيشوايى او به كوى دوست شتافتند.
آنان هر كدام به هنگام آماده شدن براى جهاد و پيكار با دشمن تجاوزكار و ددمنش پياده يا سواره ، نخست عارفانه و خالصانه و به شيوه اى خاصّ به پيشگاه آن حضرت شرفياب مى شدند و در برابر او قرار مى گرفتند و با همه وجود مى گفتند:
سلام بر تو اى حسين عزيز!
سلام بر تو اى فرزند گرامى پيامبر خدا !
سلام بر تو اى فرزند امير مؤ منان و فاطمه مطهّره !
و آن گرامى پاسخ آنان را مى داد و ضمن وداع با آنان به تلاوت آيه اى از قرآن مى پرداخت كه :
... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ
(از ايمان آوردگان ، مردانى هستند كه به پيمانى كه با خدا بسته بودند وفا كردند. برخى بر سر پيمان خويش جان باختند و برخى چشم به راه (جانبازى و شهادت ) هستند و هيچ پيمان خود دگرگون نساخته اند.)

دليل دقّت و اهتمام آنان به اين زيارت آخرين از پيشواى محبوب خويش ، اين بود كه آنان در پرتو بينش بلند و ايمان عميق خويش ، بر آن بودند كه بهره و پاداش پرشكوه زيارت او را پيش از شهادت نصيب خود سازند تا پاداش زيارت پيشواى شهيدان برپاداش ‍ شهادتشان در راه حقّ، افزون گردد.
برخى از آنان در اين زيارت ، ويژگيهايى داشتند و زيارتشان به سبك ويژه اى انجام پذيرفت ، از آن جمله دو يادگار گرامى برادرش عبداللّه و عبدالرّحمن بودند كه براى زيارت او به حضورش شرفياب شدند و در برابرش با فاصله اى بسيار ايستادند و با كمال ادب و وقار گفتند:
اَلسَّلام عَلَيْكَ يا ابا عبداللّه ... .
آمده ايم تا پيشاپيش شما پيكار كنيم و به فوز شهادت نائل شويم .
حسين عليه السلام پاسخ آنان را با نهايت مهر و محبّت داد و از آنان خواست تا نزديكتر بروند. پيش رفتند و در فاصله كمترى با آن حضرت ايستادند و بار ديگر ضمن نثار سلام بر پيشواى محبوب خويش ، تقاضاى خود را باز گفتند؛ كه حضرت فرمود:
(درود خدا بر شما باد!)
آنان به شدّت گريستند.
حسين عليه السلام فرمود:
(چرا گريه مى كنيد؟ ديدگان شما پس از اندك زمانى به نور وجود پيامبر و اميرمؤ منان و پدرتان حضرت مجتبى عليهم السلام روشنتر خواهدشد.)
گفتند: (سر و جان ما فدايت باد! بخدا سوگند بر خود گريه نمى كنيم ، بلكه گريه ما بر شماست كه در محاصره دشمن ددمنش ‍ قرار گرفته ايد و ما توان يارى شما را نداريم .)
فرمود: (نور ديدگانم ! خداوند بر همدردى شما با ما و نثار جان پاكتان در راه آرمانهاى توحيدى ما، بهترين پاداش تقوا پيشگان را بر شما ارزانى دارد.)

و نيز از جمله زائران مخصوص ، فرزند برومندش على بود.
آن جوان فداكار و هوشمند، پس از پيكارى دليرانه هنگامى كه بر خاك شهادتگاه خويش افتاد سلام و درود خاصّ خويش را نثار پدر و پيشواى محبوبش كرد و با آهنگ زيارت او عرضه داشت :
(پدر جان ! درود خالصانه فرزندت را از ميدان جهاد، در واپسين لحظات بپذير.)

آرى ! او از نظر زمان و چگونگى زيارت و دريافت پاسخ ، خصوصيّاتى داشت .
همه شهيدان پاكباخته ، قبل از رفتن به سوى ميدان نبرد، پيشواى آسمانى خويش را زيارت مى كردند؛ امّا على زيارت را به پس از جهاد انداخت ، دليل اين تاءخير اين بود كه حسين عليه السلام به هنگام به ميدان رفتن ياران جلو خيمه ها بود و آنان در لحظات فراق و جدايى به قصد زيارت به آن حضرت درود و سلام نثار مى كردند و مى رفتند، امّا هنگام حركت على ، حسين عليه السلام به سوى او رفت و او را بدرقه كرد و پس از رفتن او هم هرگز قرار و آرام نداشت تا آنگاه كه نداى فراق و سلام ويژه فرزندش ‍ طنين افكند.
امّا دليل سلام خاصّ او كه با
عليك شروع شد، بدان جهت بود كه سلام و درود او، سلام جدايى و خداحافظى بود نه سلام تحيّت و ديدار و وصال ... .
و دليل اين كه آن حضرت جواب خاصّى به سلام او داد، بدان جهت بود كه جواب سلام تحيّت ، واجب است ؛ امّا سلام فراق و جدايى غير از سلام تحيّت است و جواب آن هم متفاوت است به همين جهت حسين عليه السلام با شنيدن سلام خاصّ فرزندش ‍ دگرگون شد، توان خود را ازدست داد و فرمود:
يابنىّ قتلوك
نور ديده ام تو را به شهادت رساندند ... .
ب زائران بعد از شهادت  
1 نخستين زائر پس از شهادت حسين عليه السلام ذات اقدس ‍ الهى بود و روشن است كه زيارت خدا، كنايه از الطاف بسيار و توجّهات ويژه خدا به پيشواى شهيدان است .
2 آنگاه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله او را زيارت كرد و لحظاتى پس از شهادت ، او را از حوض كوثر سيراب ساخت و جام آن را در اختيار او نهاد و اين همان نكته اى است كه فرزندش ‍ على در واپسين لحظات شهادت ، به پدر خبر داد و روشن است كه على و فاطمه و حسن عليهم السلام نيز به هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت حسين عليه السلام شتافت همراه او بودند.
3 پس از اين زائران گرانقدر، فرشتگانى به زيارت آن حضرت شتافتند كه براى يارى رسانى او فرود آمدند،
امّا هنگامى رسيدند كه او در بستر شهادت خفته بود و به آنان از جانب خدا فرمان رسيد كه تا روز رستاخيز در كنار شهادتگاه او بمانند.
4 پس از آنها، زائران بسيار ديگرى به زيارت آن حضرت آمدند؛ ذوالجناح ،
پرندگان ، حيوانات صحرا و ... كه هر كدام به سبك ويژه اى او را زيارت كردند.
5 و از نخستين زائران ، فرزندش امام سجّاد عليه السلام و خواهر گرانقدرش زينب عليها السلام و خاندان اسيرش بودند كه به همراه يازده كودك از خاندان وحى و رسالت ، به نيّت زيارت حسين عليه السلام در شهادتگاه و كنار پيكر به خون خفته اش ‍ گرد آمدند، آنان با شيوه خاصّى و آداب مخصوصى كه براى زيارت آن حضرت آمده است ، نيّت زيارت كردند
و با لبهاى تشنه ، شكمهاى گرسنه ، چهره هاى اندوه گرفته ، چشمان اشكبار، دلهاى سوخته ، ... و برخى كودكان خردسال با سر و پاى برهنه و برخى قهرمانان اسير، با غل و زنجير بر گردن ، به زيارت او شتافتند.
آرى ! تنها يك چيز از آداب زيارت را نتوانستند بجا بياورند و آن غسل زيارت يا وضوى با آب فرات بود كه به جاى آن با خون تيمّم كردند و دست و چهره خويش را به خون آغشته ساختند كه اين تيمّم بالاتر از غسل و وضوى با آب فرات بود.
آنگاه به گونه اى كه در زيارت او درود بر پيامبر، على ، فاطمه و... عليهم السلام را آغازكردند و آنگاه بر پيشواى شهيدان سلام كردند.
در اين زيارت ، خواهر قهرمانش زينب عليها السلام بود كه زيارتنامه را مى خواند و همگى زائران دلسوخته با او همراهى مى كردند و از امام سجّاد عليه السلام با اينكه حجّت خداست و بر اين كار زيبنده تر است چيزى نرسيده است ، چرا كه او علاوه بر شدّت بيمارى و به غل و زنجير بيداد كشيده شدن كه امكان فرود از مركب و همراهى بيشتر با زائران داغدار كوى دوست را نداشت ، با ديدن آن منظره دلخراش و شرايط جانسوز به گونه اى دگرگون شد كه با شهادت ، لحظاتى بيشتر فاصله نداشت . عمّه اش ‍ زينب عليها السلام شرايط او را دريافت و ضمن سخنان حماسه ساز و حيات بخشش كه خواهدآمد، به يارى يادگار برادر و ولىّ خدا شتافت .

آرى ! بدين جهت بود كه امام سجّاد عليه السلام امكان زيارت به همراهى سايراعضاى خاندان رسالت با آن شرايط خاصّ و سبك ويژه را نيافت و اين زيارت بدانان اختصاص يافت ، گرچه سپاه پليد اموى به آنان هم اجازه نداد تا به طور دلخواه حسين عليه السلام را زيارت كنند و با توسّل به زور و ددمنشى ميان آنان و محبوبشان حسين عليه السلام جدايى افكند و مركبها را نزديك ساخت و آنان را به زور سر نيزه از بدنهاى قطعه قطعه جدا وبرفراز محملها نشانيد و به سوى كوفه و شام گسيل داشت .
زائران پس از دفن بدن مطهّر  
شيفتگان و زائران پس از دفن پيكر مطهّر او بسيارند، برخى در تمامى اوقات به زيارت او مى پردازند و برخى در اوقات معيّن ... .
گروه نخست كه تا روز رستاخيز، شب و روز به زيارت او مشغول هستند، گروهى از فرشتگانند، كه در بحث مربوط به فرشتگان ، بدانها اشاره رفت .
امّا از زائرانى كه در اوقات مخصوص او را زيارت مى كنند، نخست ذات اقدس الهى است كه فراتر و منزّه از زمان و مكان و رفت و آمد و تحوّلات است و به طورى كه در روايت آمده است :
(هر شب جمعه باران الطاف خاصّ خود را بر حسين عليه السلام مى باراند.)

و نيز پيام آوران و جانشينان آنان همه شبهاى جمعه و شب پانزدهم شعبان و شب قدر به زيارت حسين عليه السلام مى شتابند و نيز جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل در طول سال اوقات خاصّى براى زيارت او دارند.
از مردم اين سرا، نخستين زائر حسين عليه السلام پس از به خاكسپارى پيكرمطهّرش امام سجّاد عليه السلام بود كه سوّمين روز شهادت حسين عليه السلام با گروهى از بنى اسد به زيارت او شتافتند. آن حضرت پس از ساختن قبر مطهّر، كف دست خويش ‍ را بر روى قبر گشود و با سلام و آداب و واژه ها و سبك مخصوصى به زيارت پدر و پيشواى محبوبش پرداخت .
پس از امام سجّاد عليه السلام گروههاى گوناگون مردمى كه در آن سرزمين زندگى مى كردند، يكى پس از ديگرى به ديار دوست شتافتند تا آنجايى كه روايت شده است كه :
(پس از دفن پيكر پاك آن حضرت ، به فاصله يك يا دوسال ده ها هزار زن ، كودكانى در مهر او به دنيا آوردند.)

و نيز از جمله زائران دلسوخته ، عقبه بود. او نخستين شاعر انديشمندى بود كه در برابر قبر مطهّر پيشواى شهيدان ايستاد و اينگونه سرود:

مررت على قبر الحسين بكربلا واءبكى لشجوه

 

ويسعد عينى دمعها وزفيرها

 

وبكيت من بعد الحسين عصائب

 

اءطافت به من جانبيها قبورها

 

سلام على اءهل القبور بكربلا

 

وقلَّ لها منّى سلام يزورها

 

سلام بآصال العشىِّ وبالضُّحى

 

تؤ دِّيه نكباء الرِّياح ومورها

 

ولابرح الوفّاد زوّار قبره

 

يفوح عليهم مسكها وعبيرها(840)


به شهادتگاه حسين عليه السلام گذر كردم و سيلاب اشك ديدگانم را بر تربت مقدّس او فرو ريختم .
همچنان مرثيه او را سرودم و گريستم و ديدگانم با قطرات اشك و آه خود، ياريم كردند.
و پس از گريه بر سوگ حسين عليه السلام بر فداكاران ، اشك ريختم كه از هر سو با قبرهاى مطهّر خود بر گرد پيشواى خود به طواف ايستاده اند.
درودى گرم و جاودانه بر شهيدان به خون خفته كربلا و بر آنان به هنگامى كه زيارتشان كردى ، سلام مرا برسان .
بادهاى تند و ملايم و بادهاى غبارآلود به هنگام شامگاه و چاشتگاه بر قبرهاى مطهّر حسين عليه السلام و يارانش درود و سلام مى فرستد.
و همچنان انبوه انبوه شيفتگان و زائران قبر مطهّر حسين عليه السلام بر آن قبرها مشك و عنبر و گلاب مى پراكنند.
نخستين زائرى كه از راه دور به زيارت پيشواى محبوب خود شتافت ، جابر بود كه به سبك ويژه اى حسين عليه السلام را زيارت كرد؛(841) از آن پس خداوند قلبهاى مردم را در گرو عشق او نهاد. شيعيان و شيفتگانش ، با وجود حاكميّت بيداد اموى و انواع فشارهاى مرئى و نامرئى آن ، از دورترين نقاط به زيارت او مى شتافتند. امويان مردم را از زيارت آن حضرت بازداشتند و پاسگاهها، كمينگاهها، پاسداران و ماءمورانى براى اين سياست شوم خود گماشتند و دستور كشتن و اعدام و بريدن دست و پاى زائران را صادر كردند؛ امّا همه اين سياستهاى ددمنشانه و ضدّانسانى جز بر شعله ورشدن آتش گرمابخش او در دلها و بسيارى زائران و عاشقان دلسوخته اش نيفزود.
پس از امويان ، رژيم فريبكار عبّاسيان به دشمنى با آرمان آن حضرت پرداخت . متوكّل ، خليفه طغيانگر عبّاسى ، با كينه توزى خاصّى كه نسبت به فرزندان فاطمه عليها السلام داشت ، زيارت قبر حسين عليه السلام را به شدّت تحريم كرد و هنگامى كه سياست شوم و پرفريب او بى ثمر ماند و همچنان حسين عليه السلام بر دلها حكومت كرد و قبرش كعبه قلبها ماند، فرمان تخريب شهادتگاه او را صادر كرد و چون از تخريب هم نتيجه اى نگرفت ، دستور نبش قبر و شخم زدن و آب بستن بر قبر مطهّر را داد تا اثرى از آن برجاى نماند، امّا از ويژگيهاى حسين عليه السلام يكى هم اين است كه همان عنصر پليدى كه چنين كرد، سرانجام بر او طورى پيش آمد نمود كه خود، قبر مطهّر حسين عليه السلام را تعمير و برپا ساخت و مردم را به زيارت شهادتگاه او فراخواند.
روايات نشانگر آن است كه كينه توزترين خليفه در رژيم عبّاسى نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله همين متوكّل بود.
او بود كه در انديشه شوم محو نام و ياد و حماسه و آرمان حسين عليه السلام بود و بدين منظور دستور داد قبر آن حضرت را تخريب كنند، بر آن آب ببندند و آن را نابود سازند و در ادامه سياست شيطانى اش زائران قبر حسين عليه السلام را به اعدام تهديد كرد و پاسداران سنگدل و مسخ شده خويش را براى جلوگيرى از رفتن به زيارت حسين عليه السلام بر سر راه زائران گماشت و پاسگاهها و كمينگاهها بپا ساخت و با شرارت و قساوت بسيارى كوشيد تا نور خدا را خاموش و آثار هدايت خاندان وحى و رسالت را نابود سازد، امّا سرانجام در نقشه ابليسى خود شكست خورد.
در همان شرايط مرگبار و تاخت و تازهاى ضدّانسانى متوكّل مردى هوشمند به نام زيد كه بسان بهلول عاقل ، در اوج درايت و هوشمندى بود و او را ديوانه مى خواندند، در مصر زندگى مى كرد.
او از عاشقان حسين عليه السلام و از كسانى بود كه شكوه و عظمت فداكارى حسين عليه السلام و جهاد بى نظير عقيدتى ، سياسى ، اخلاقى ، فرهنگى و دفاعى او را بر ضدّ ارتجاع اموى به خوبى دريافته بود و او را الگوى همه مبارزان راه آزادى و عدالت مى شناخت .
او از شنيدن خبر غمبار تخريب قبر حسين عليه السلام به دستور متوكّل بسيار غمگين شد و اين جنايت هولناك موج حزن و اندوه او را دامن زد و مصيبت شهادت حسين عليه السلام را بر او تجديد كرد. كنترل خويش را از دست داد، با پاى پياده در حالى كه به صراحت و به طور آشكار غم واندوه خويش را به بارگاه خدا به شكايت مى برد، از خانه ، كاشانه و وطن خود دست شست و در اوج اندوه به سوى كوفه شتافت .
در آن روزگاران سياه ، بهلول عاقل نيز در كوفه زندگى مى كرد. زيد با او برخورد كرد و پس از سلام و تعارفات عادى بهلول از او پرسيد: (با اينكه شما را نديده ام ، نمى دانم چگونه نسبت به شما احساس همدلى و هماهنگى و آشنايى در خود مى نگرم ؟)
زيد پاسخ داد: (قلبها و جانهاى مردم باايمان ، بسان سپاه مجهّز و مسلّح و تعليم يافته است . آنچه را شناخت همدلى مى كند و آنچه را نشناخت ، ناهماهنگى و احساس بيگانگى ؛ همين احساس دوستى و آشنايى قلب تو با من ، نشانگر هماهنگى فكرى و عقيدتى و اخلاقى ماست .)
بهلول پرسيد: (چه انگيزه اى شما را بر آن داشت كه بدون زاد و توشه و مَركب از شهر و ديارت خارج گردى ؟)
پاسخ داد: (بخداى سوگند! تنها انگيزه من ، امواج غم و اندوهى است كه كران تا كران قلبم را گرفته است . به من گزارش رسيده است كه اين طاغوت خونخوار دستور داده است كه بارگاه مقدّس ‍ حسين عليه السلام را تخريب و قبر مطهّر او را نابود سازند، زائران او را قتل عام كنند و اين فاجعه غمبار، چنان بر من گران آمد كه زندگى را براى من دردآلود، سيلاب اشك ديدگانم را جارى ، خواب را از چشمانم دور، زمين و زمان را برايم تيره و تار ساخت و مرا از خانه و وطن خويش آواره و راهى كوى او كرد.)
بهلول گفت : (بخداى سوگند! من نيز همانند تو هستم .)
هر دو به قصد زيارت پيشواى شهيد خود، آهنگ كوى او كردند و پس از طىّ طريق به ديار عاشقان رسيدند؛ امّا وضعيّت غم انگيزى را نگريستند، چرا كه بارگاه حسين عليه السلام تخريب شده بود بر آن آب بسته بودند، امّا به قدرت خداى شكست ناپذير آب به قبر مطهّر نزديك نشده و در يك فاصله و محدوده خاصّى از قبر دور زده و به زمين مى رفت و يا راه خويش را كج مى كرد و هرچه آب بيشترى مى بستند نقطه محدوده قبر مطهّر به اراده الهى بالا مى رفت و تلاش مذبوحانه دشمن كينه توز به جايى راه نمى يافت و يك قطره آب به قبر نمى رسيد.
زيد از تماشاى آن منظره بهت آور شگفت زده شد و خطاب به دوست انديشمندش اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
يُريدُونَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ
(كافران ) مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند و خداوند جز به كمال رساندن نور خود نمى خواهد؛ هر چند كافران را ناخوش آيد.
آرى ! سالها خليفه جنايتكار عبّاسى ، همچنان سياست تخريب وانهدام بارگاه حسين عليه السلام ، آب بستن به قبر شريف او، كشتن و بستن و بريدن و زندانى ساختن عاشقان كوى او و محو آثار او را دنبال كرد؛ امّابى ثمر بود. نه قطره اى آب به قبر شريف رسيد و نه آثار او محو شد و نه عاشقان كوى او از نثار مال و جان براى رفتن به زيارت او دست برداشتند و نه شهادتگاه و عاشورا و شاهكار بزرگ و حماسه كبير او در بوته فراموشى سپرده شد.
سرانجام ، ماءمورى را كه بدانجا گمارده بودند تا شهادتگاه حسين عليه السلام را به مزرعه سر سبز و پرطراوتى كه اثرى از حسين عليه السلام نباشد تبديل سازد؛ با مشاهده شگفتيهاى بسيار، پرده هاى غفلت و جهالت خويش را به كنارى زد و با همه وجود به خداى حسين عليه السلام و نياى بزرگ او پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد و سوگند ياد كرد كه ديگر بر چنين كارى دست نيازد و اگر مجبور گشت شهر و ديارش را ترك كند و سر به بيابانها گذارد و به قبر مطهّر حسين عليه السلام دست جسارت نگشايد؛ چرا كه در اين مدّت طولانى انبوه نشانه هاى عظمت و دلايل حقانيّت دودمان پيامبر را ديده و اندرز و عبرت نگرفته است ، امّا اينك به يارى خدا، راه حقّ را يافته است . سپس ‍ برخاست و ابزار و آلات تخريب و كشاورزى را رها كرد و به سوى زيد و بهلول آمد.
از زيد پرسيد كه از كجا به زيارت حسين عليه السلام آمده است ؟ پاسخ داد: از مصر. پرسيد: چرا؟ آيا از مرگ نمى هراسد؟
او ضمن گريه دردآلودى گفت : (تخريب قبر حسين عليه السلام و نبش آن و جسارت به مقام والايش ، دنياى غم و اندوه را بر سرم فرو ريخت .)
آن مرد، برپاى زيد افتاد و با گريه ، دست و پاى او را بوسه باران ساخت و گفت :
(پدر و مادرم فدايت باد! از روزى كه تو بدين جا روى آوردى ، رحمت خدا نيز بر من روى آورده ، دلم به نور ايمان و آگاهى نورباران گشته و اينك به خداى بزرگ و پيامبرش ايمان آوردم و با صداى رسا اعلان مى كنم كه : اينك سالهاست كه به دستور رژيم عبّاسى در تلاش بودم تا آثار حسين عليه السلام را گحو و شهادتگا2 او را كه كعبه آمال دلهاى بيدار و باايمان و پرشور و حماسه است ، به مزرعه و تفريحگاهى سرسبز تبديل سازم ؛ امّا هرگاه آب بر آنجا بستم ، فرو رفت و به قبر شريف نرسيد و در منطقه خاصّى دور زد و راه خود را كج كرد. آرى ! گويى من در اوج مستى بودم كه اينك به بركت آمدن شما به خود آمدم .)
زيد اشك شوق و حسرت ريخت و اين اشعار را سرود:

تاللّه ان كانت امية قداءتت بمثله

 

هذا لعمرك قبره مهدوما

 

اسفوا على ان لايكونوا شاركوا

 

فى قتله فتتبعوه رميما


بخداى سوگند! اگر امويان ، در حكومت ظالمانه و استبدادى خويش ، فرزند گرامى فاطمه دخت گرانقدر پيامبر را مظلومانه به شهادت رساندند.
به راستى كه عباسيان به جنايت و شقاوتى همانند آن دست يازيدند و اين شهادتگاه فرزند پيامبر است كه به دستور آنان ويران شده است .
اينان در تاءسّف از اينكه در كربلا نبودند تا در ريختن خون مقدّس ‍ حسين عليه السلام شركت جويند، اينك راه ددمنشانه آنان را در حق ستيزى و دشمنى با آرمان حسين عليه السلام پى مى گيرند.
آن مرد با شنيدن اين اشعار حماسى و روشنگرانه ، گريست و گفت : (راستى كه مرا از خواب غفلت بيدار كردى و به راه هدايت ، رهنمونم ساختى . اينك ، به سوى متوكّل مى روم و ضمن معرّفى خود حقايقى را كه دريافته ام باز مى گويم ، گرچه به قيمت جانم تمام شود.)
زيد نيز او را همراهى كرد و هر دو به دربار متوكّل آمدند.
آن مرد واقعيّت را به خليفه مست و مغرور باز گفت ؛ امّا متوكّل از شنيدن سخنان او آتش كينه توزى بر خاندان پيامبر در درونش ‍ شعله ور شد و حكم اعدام او را صادر كرد، او را كشتند و به دستور خليفه ريسمان بر پايش بستند و در كوچه ها كشيده ، بر دروازه شهر آويختند و پس از مدّتى پايين آورده به مزبله انداختند تا براى ديگران عبرت باشد و كسى به بيان شكوه و عظمت خاندان رسالت برنخيزد.
اين رخداد غمبار، اندوه زيد را بيشتر كرد؛ امّا شكيبايى پيشه ساخت و پس از مدّتى پيكر او را به رسم رفاقت در دجله شستشو داد و كفن كرد و بر او نماز گذارد و به خاك سپرد و بر قبر او نشست و تلاوت قرآن كرد.
روزى در كنار قبر دوست عقيدتى اش بود و براى شادى روح او قرآن تلاوت مى كرد كه ضجّه هاى دلخراش و گريه هاى بسيار، او را به خود آورد، هنگامى كه نگريست انبوه زنان و مردان عزادار را ديد كه گريبان چاك زده ، به ناله و فرياد پرداخته اند و با اضطراب و اندوه بسيارى ، جنازه اى بر دوش خود مى گريند. پرچمهاى سوگوارى برافراشته شده و مردم گروه گروه زير آنها گرد آورده شده و كوچه ها و خيابانها بسته شده است . زيد پنداشت كه متوكّل خليفه عباسى مرده است و اين جنازه اوست ؛ امّا پس از جستجو معلوم شد يكى از كنيزان زيبا روى او به نام ريحانه كه بدان بسيار عشق مى ورزيد ناگهان از دنيا رفته است ....
به هر حال جنازه او را با تجليل و احترام رسمى و دولتى به خاك سپردند و قبرش را گلباران كردند و با بوى خوش عطر آگين ساختند و بر آن بارگاهى برپا نمودند ... .
اين منظره بر آن مرد انديشمند گران آمد و بر اندوهش افزود وشراره هاى جانسوز از دلش زبانه كشيد به سر و صورت خود زد. گريبان پاره كرد و خاك بر سر خود فرو پاشيد و فرياد آه و افسوس سر داد و خروشيد كه :
(اى حسين ! ... اى فرزند گرامى پيامبر! اين غم و اندوه و اين تاءسّف و تاءثّر جانكاه را بايد به كجا برد كه تو بايد در دشت كربلا، غريبانه ، مظلومانه ، با لب تشنه و تنها به جرم انكار بدعتهاى جاهلى اموى و دفاع از دين و قرآن و سيره و سنّت پيامبر و حقوق پايمال شده امّت ، به خاك و خون كشيده شوى ، كودكانت را با قساوتى وحشتناك سرببرند و بانوان و دختران و خاندان گرانقدرت را به اسارت برند؛ كسى اجازه سوگوارى برتو نيابد و بدون غسل و كفن به خاك سپرده شوى و پس از آن هم با انديشه شيطانى خاموش ساختن نور وجود و راه و رسم جاودانه ات ، قبرت را ويران و بدان آب ببندند و بكوشند تا شهادتگاه تو را به مزرعه تبديل سازند و زائران و شيفتگانت را به اعدام و زندان محكوم سازند، با اينكه تو را پسر دخت گرانقدر پيامبر مى دانند.
امّا دريغا كه بايد در مرگ يك كنيزك دربار رژيم عباسى ، اين همه نيرو و امكانات كشور و ملّت بسيج شود و بدو اينگونه احترام گردد؛ امّا در شهادت جانسوز فرزند پيامبر و گل سر سبد او نثار اشك و سوز دل نيز ممنوع و غيرقانونى اعلام شود.)
آرى ! مرد هوشمند آنقدر گفت و گريست كه بيهوش نقش زمين شد مردم گرد او را گرفتند؛ برخى بر او دل سوزاندند و مهر ورزيدند. به هوش آمد و اين اشعار را سرود و نوشت و به وسيله برخى از نزديكان دستگاه خلافت ، براى متوكّل فرستاد.

ايحرث بالطّف قبر الحسين

 

ويأ تى بدولتهم ثانية

 

الا لعن اللّه اهل الفساد

 

ومن يأ من الدّنية الفانية


آيا در كربلا قبر مطهّر حسين عليه السلام را ويران و به مزرعه تبديل مى كند و قبر فرزندان تباهى و جنايت را آباد مى سازد؟
بدان اميد كه چرخ روزگار به سود آنان به گردش درآيد و بار ديگر حقّ به آنان بازگردد.
لعنت خدا بر تبهكاران و بر كسانى باد كه بدين دنياى پست زودگذر، اعتماد نمايند.
هنگامى كه خليفه مست و مغرور، اين اشعار را خواند به شدّت خشمگين شد و دستور بازداشت او را صادر كرد. پس از دستگيرى او، ميان خليفه و آن مرد شجاع و حقگو، بحث و گفتگو شد و او با شهامت متوكّل را پند و اندرز داد و او را به خاطر سياست ددمنشانه اش سخت سرزنش كرد و متوكّل هم فرمان اعدام او را صادر كرد.
متوكّل از او در مورد اميرمؤ منان عليه السلام پرسيد. پاسخ داد:
(بخداى سوگند! تو خود به كرامت و شرف و اصالت و عظمت او آگاهى !
بخداى سوگند! جز كافر ترديد كننده ، كسى ارزشهاى الهى او را انكار نمى كند و جز منافق دروغ پيشه ، كسى با او عداوت نمى ورزد.)
آنگاه به برشمردن فضايل و والاييهاى شخصيّت اميرمؤ منان عليه السلام پرداخت و آتش كينه و عداوت متوكّل بار ديگر شعله ور شد و او را تا هنگام اعدامش ، به زندان فرستاد.
آن مرد شب را در زندان بود و در انتظار فردا، امّا متوكّل هنگامى كه ظلمت و تاريكى شب ، همه جا را فرا گرفت و در بستر خويش ‍ خفت ؛ بناگاه نداكننده اى به سوى او رفت و با پاى خويش بر او كوبيد كه :
(برخيز و اين زندانى بزرگوار را آزاد كن ، در غير اين صورت خدا فوراً تو را نابود خواهد ساخت .)
متوكّل خود هراسان برخاست و دستور داد زيد، آن مرد شجاع را آزاد ساختند و بدو بخشش گرانبهايى كرد و از او خواست تا هر خواسته اى دارد بخواهد.
او گفت : (آرزوى بزرگ من اين است كه بارگاهى براى حسين عليه السلام برپاسازم و مردم را براى زيارت او فرا خوانم و كسى مزاحم آنان نشود.)
متوكّل خواسته هاى او را پذيرفت و بر انجام آنها فرمان داد و او نيز در اوج شادمانى و موفقيّت ، زندان بيداد متوكّل را ترك كرد و باقى عمر خويش را در شهرها مى گشت و ضمن تجليل از حسين عليه السلام و بيان ارزشهاى والاى او، مردم را به زيارت او دعوت مى كرد و ندا مى داد كه :
(هر كسى به زيارت حسين عليه السلام برود در امنيّت كامل خواهد بود.)

 

 

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه