6.برخي آرايه هاي ادبي مهم كه برگرفته از اشعار مربوط به كربلاست
در شعر اهلي آرايه هاي متعدد ادبي ديده مي شود كه برخي از آنها با محوريت حوادث كربلا شكل گرفته است : آرايه هايي نظير تشبيه، استعاره، تشخيص، اغراق، تلميح و حسن تعليل و... از اين زمره اند.(9)
1-6.تشبيه :
تشبيه از آرايه هايي است كه براي بيان شباهت به كار مي رود و كانون شكل گيري متون ادبي بر پايه ي اين فن بلاغي است. اهلي تشبيهات مختلفي متناسب با موضوع كربلا در شعر خود بيان مي كند كه به برخي از آنها اشاره مي شود :
تيغ به اژدها
نيش زنند دشمنان تيغ برآر يا علي
تا همه را فرو برد تيغ تو همچو اژدها
(همان ، ص 422)
دل به نقد
اين نقد دل نثار شهيدان كربلا
چون خاک رهگذار شهيدان كربلا
(همان ، ص 423)
امام علي (عليه السلام) به گنج كرم
يا رب به حق گنج كرم مرتضي علي
آن اژدها شكار شهيدان كربلا
(همان ، ص 423)
امام موسي كاظم (عليه السلام) به سحاب لطف
يا رب به حق موسي كاظم سحاب لطف
آن ابر در نثار شهيدان كربلا
(همان ، ص 424)
شاه خراسان (امام رضا (عليه السلام) به شمع
يا رب به حق شاه خراسان كه نور اوست
شمع سر مزار شهيدان كربلا
(همان)
امام تقي (عليه السلام) به نخل ميوه دار
يا رب به حق جود تقي مظهر كرم
آن نخل ميوه دار شهيدان كربلا
(همان)
امام هادي (عليه السلام) به سرو
يا رب به حق هادي دين نبي نقي
آن سرو جويبار شهيدان كربلا
(همان)
سپهر به زال
زال سپهر خون جگر گوشه اش بريخت
شيري كه صدهزار چو رستم گرفته است
(همان ، ص 431)
پشت فلک به كمان
از بار منت كرم خاندان اوست
پشت فلک كه همچو كمان خم گرفته است
(همان )
اشک به سيل
اي ديده سيل اشک روان كن كه درد آب
جان حسين خسته و بيمار كرده است
(همان ،ص 429)
بلا به آتش
گردون كه سوخت ز آتش لب تشنگي حسين
آن آتش بلاست كه پيرامنش گرفت
(همان ، ص 442)
همچنين اهلي در تشبيهاتي به حيوان صفتي شمر، يزيد و ابن زياد اشاره مي كند:
يزيد به سگ
كافر به مؤمن اين نكند كان سگ يزيد
با خاندان حيدر كرار كرده است
(همان ، ص 428)
در طوق لعنت است به دوزخ يزيد سگ
درگردنش سلاسل آتش طناب كن
(همان ، ص 498)
شمر به سگ
سگ در قلاده شمر لعين است در جهان
وين طوق لعنت است كه در گردنش گرفت
(همان ، ص 443)
شمر لعين كه خود ز سگان جهنم است
لب تشنه اش بدرد سفال كلاب كن
(همان ، ص 498)
ابن زياد به سگ
ابن زياد سگ كه ز سگ كمتر است هم
حشرش به خرس و خوک به شرالدواب كن
(همان)
$2-6.استعاره : در اين بخش به استعاره هاي مصرحه در اشعار كربلايي اهلي پرداخته مي شود :
شير حق، استعاره از حضرت علي (عليه السلام)
شير حقي و كارتو بر خواهش حق است
اي شير حق به خواهش اين خون شتاب كن
(همان ، ص 497)
يوسف، استعاره از امام حسين (عليه السلام)
دنيا به دين خريد يزيد اين خري ببين
كو ترک يوسف از پي درهم گرفته است
(همان ، ص 430)
چراغ، استعاره از امام حسين (عليه السلام)
باد اجل بكشت چراغي كه بر فلک
قنديل و مهر و مه ز دل روشنش گرفت
(همان ، ص 442)
ساكن نه مسكن فلک، استعاره از خورشيد
در خون نشست ساكن نه مسكن فلک
از رستخيز گريه كه در مسكنش گرفت
(همان ، ص 442)
آينه، استعاره از دل
يا رب اگر چه از گنه آينه تيره كرده ام
هم توصفاي سينه ده از دم شاه اوليا
(همان)
سگان، استعاره از دشمنان امام حسين (عليه السلام)
از پي جيفه جهان خون حسين ريختند
لعنت حق بر آن سگان سگ نكند چنين جفا
(همان)
سگ، استعاره از شمر
ببريد حلق پاک حسين آن يزيد و شمر
اين غدر بين كه آن سگ غدار كرده است
(همان ، ص 428)
روباه، استعاره از دشمنان
دشمن آل مرتضي پرده خويش مي درد
پنجه ي شير حق كجا روبه حيله گر كجا
(همان ، ص 422)
$3-6.تشخيص:
تشخيص كه بخشي از استعاره ي مكنيه را در بر مي گيرد، به جان بخشيدن به اشيا و پديده هاي بي جان اطلاق مي شود؛ از سوي ديگر اگر اوصاف و افعال انساني را به غير انسان نسبت دهيم، سبب شكل گيري اين آرايه مي شود كه به خيال انگيز شدن شعر كمک مي كند. اهلي در اشعار كربلايي از اين آرايه استفاده كرده است:
فلک پوشاننده ي لباس مي شود
خورشيد را به ماتم او هر شبي فلک
پوشيده در لباس شب تار كرده است
(اهلي ، ص 428)
قضا، صاحب كلک است
كلک قضا ز بهر عزانامه حسين
اوراق نه فلک همه طومار كرده است
(همان ، ص 429)
چرخ ودست گرفتن
نگرفت چرخ، دست كسي را به يک دم آب
كو دست صد هزار چو حاتم گرفته است
(همان ، ص 430)
شب سياه پوش مي شود
شب در عزاي اوست سيه پوش صبحدم
گويي كه در گلو نفس از شيونش گرفت
(همان ، ص 442)
سوسن و طعنه زدن
يک قطره آب ابر برآن تشنگان نريخت
زان بر زبان طعنه زدن سوسنش گرفت
(همان، ص 442)
چشم داشتن هوا
چشم هوا كه تيره تر از ابر گريه است
كورش به ميل گرم ز رمح شهاب كن
(همان ، ص 497)
نرگس و چشم باز كردن
نرگس كه بي گل رخ او چشم كرد باز
بازش به خوابگاه عدم مست خواب كن
(همان ، ص 498)
كعبه سياه پوش مي شود
روز عزاست اي پسر سعي صفا چه مي كني
كعبه سياه پوش شد رفت ز مروه هم صفا
(همان ، ص 422)
فلک و روي داشتن
روي فلک سيه شود كز چه به تيرگي كشيد
چشم و چراغ فاطمه نور دو چشم مرتضا
(همان)
آفتاب و چشم داشتن
در چشم آفتاب كند خاک اگر رود
بر آسمان غبار شهيدان كربلا
(همان ، ص 423)
زمزم و دل داشتن
زان غم كه گشت آب فرات از حسين دور
طوفان غصه در دل زمزم گرفته است
(همان ، ص 430)
اجل و صيد كردن
پيوسته گر چه كار اجل صيد كردن است
صيدي چنين به دام فنا كم گرفته است
(همان ، ص 431)
چرخ خطا كار مي شود
بود از خطاي چرخ كه از آهوي مشگبار
در صيدگاه عمر سگ دشمنش گرفت
(همان ، ص 442)
مرگ و دست داشتن
زير زمين ز مكمن غيبش عذاب هاست
تنها به دست مرگ درين مكمنش گرفت
(همان ، ص 443)
مرگ و تير داشتن
تن پيش تير مرگ نهنگان به جان نهند
ماهي جگر نداشت كه در جوشنش گرفت
(همان)
نويسنده: دكتر عليرضا نبي لو*
پی نوشت ها :
* استاد يار دانشگاه قم
9 ـ به دليل مجال اندک، پرداختن و تشريح تمام آرايه هاي ادبي در اين نوشتار ممكن نشد.
منبع : فصلنامه شيعه شناسي شماره 27